نگاهِ سرد و عمیقش رو به آیهان دوخت. یخزده گفت:
- توضیح برای اون عکسا.
متعجب نگاه بینِ سورن و آیهان رد و بدل میکردم. سورن از سکوتِ آیهان به خشم اومد و داد زد:
- دِ بگو دیگه! عشق مگه زوریه؟ هان؟ دوستداشتن مگه اجباریه؟ بهش گفتم دوستش ندارم و رفت دیوونه شد؟ رفت خودکشی کرد؟ تو شکست خوردی؟ باشه؛ ولی من حسی بهش نداشتم. فکر میکرد مثلِ بقیهی پسرا با چندتا عشـ*ـوهی خرکی و ناز تو صداش ریختن میتونه من رو بهسمت خودش بکشه. تو که خوب میدونی من اصلاً اهلِ این صحبتا نیستم؛ پس چرا این کار رو کردی؟ چرا رفتی از سارن انتقام گرفتی؟ اون بدبخت حتی آزارش به مورچه هم نمیرسه. کاری به کارِ کسی نداره، اونوقت از سادگیش سوءاستفاده کردی! میخواستی بهش تـ*ـجـ*ـاوز کنی؟ مگه یه آدم چقدر میتونه پست باشه؟ چقدر؟
با هر کلمهای که از دهنِ سورن بیرون اومد بیشتر تو بهت فرو میرفتم. سارن، انتقام، تجـ*ـاوز!
آیهان ولی برعکسِ سورن آروم بود.
- تازه فهمیدی؟ تازه فهمیدی خیلی آدمِ عـ*ـوضـ*ـی و بیشـ*ـعور و پسـ*ـتیم؟ ولی تو هم کمتر از من نیستی. وقتی پشتسر کسی که مرده اینطور حرف میزنی، اسمش چیه؟ تو هم آروم میتونستی بهش بگی من به تو حسی ندارم، نه اینکه اونطور دادوبیداد راه بندازی. بعدش هم من اصلاً قصدم تـ*ـجا*وز به سارن نبوده! میخواستم فقط بترسونمش، مـ*ـشر*وب خورده بودم تا بیشتر بترسه و فکر کنه من تو حالت مـسـ*ـتی چیزی حالیم نیست؛ ولی من تو حالت مـسـ*ـتی هم مثل یه آدم عادی هوشیارم.
سورن تو یه سانتیِ آیهان ایستاد و گفت:
- اون عکسا چی بودن؟ با این کار چی به دست میاوردی؟
آیهان دستی به یقهی سورن کشید و آهسته گفت:
- بهخاطر کار خود سارن بود که با گلدون کوبید تو سرم و فرار کرد، نه تو. فکر کنم به اندازه کافی تنبیه شد.
سورن عقب رفت و به من که پشتِ آیهان ایستاده بودم نگاه کرد. نمیتونستم از نگاهش چیزی بخونم و خطاب به آیهان گفت:
- بهاره و رخساره میخوان آیسان رو ببینن.
لبخندی کمرنگ زدم. دلِ من هم واسهشون تنگ شده بود.
- مشکلی نیست.
حرف آیهان باعث شد لبخندم بیشتر کش بیاد. سورن نگاهش رو ازم برداشت و به آیهان گفت:
- میدونی که انتقامت خیلی بچگونه بود؟ اینهمه آدم شکست عشقی خوردن چیزیشون نشد، اونوقت تو...
- انتقامی در کار نبوده!
سورن لبش یهوری شد. آیهان ادامه داد:
- رفیقم تو دانشگاهی کار میکرد که سارن هم اونجا درس میخوند. وقتی به ملاقاتِ رفیقم رفتم خواهرت رو دیدم. ازش خوشم اومد. کارم دخـ*ـتربا*زی شده بود. آمارش رو از رفیقم درآوردم. وقتی گفت اسمش سارن افشاره تعجب کردم. شک کردم که خواهر تو باشه؛ چون هم اسمتون نزدیک به هم بود، هم فامیلیتون عین هم. تو هیچوقت بحثی از خونوادهت پیش نمیکشیدی، کلاً حرف اضافی نمیزدی. با سارن دوست شدم؛ ولی نیتم تجـ*ـاوز نبوده و اونموقع زیادی خورده بودم و مـ*ـست کرده بودم. سارن هم با گلدون تو سرم زد و من هم از لجم اون عکسا رو درست کردم. مطمئناً به اندازه کافی تنبیه شد؛ چون...
آیهان چشمهاش برقی زد. با لبخندی از غرور تو چشمهای سورن نگاه کرد و گفت:
- هیچکس دست روی باربدِ تاجفر یا آیهانِ پریزاد بلند نکرده بود.
- توضیح برای اون عکسا.
متعجب نگاه بینِ سورن و آیهان رد و بدل میکردم. سورن از سکوتِ آیهان به خشم اومد و داد زد:
- دِ بگو دیگه! عشق مگه زوریه؟ هان؟ دوستداشتن مگه اجباریه؟ بهش گفتم دوستش ندارم و رفت دیوونه شد؟ رفت خودکشی کرد؟ تو شکست خوردی؟ باشه؛ ولی من حسی بهش نداشتم. فکر میکرد مثلِ بقیهی پسرا با چندتا عشـ*ـوهی خرکی و ناز تو صداش ریختن میتونه من رو بهسمت خودش بکشه. تو که خوب میدونی من اصلاً اهلِ این صحبتا نیستم؛ پس چرا این کار رو کردی؟ چرا رفتی از سارن انتقام گرفتی؟ اون بدبخت حتی آزارش به مورچه هم نمیرسه. کاری به کارِ کسی نداره، اونوقت از سادگیش سوءاستفاده کردی! میخواستی بهش تـ*ـجـ*ـاوز کنی؟ مگه یه آدم چقدر میتونه پست باشه؟ چقدر؟
با هر کلمهای که از دهنِ سورن بیرون اومد بیشتر تو بهت فرو میرفتم. سارن، انتقام، تجـ*ـاوز!
آیهان ولی برعکسِ سورن آروم بود.
- تازه فهمیدی؟ تازه فهمیدی خیلی آدمِ عـ*ـوضـ*ـی و بیشـ*ـعور و پسـ*ـتیم؟ ولی تو هم کمتر از من نیستی. وقتی پشتسر کسی که مرده اینطور حرف میزنی، اسمش چیه؟ تو هم آروم میتونستی بهش بگی من به تو حسی ندارم، نه اینکه اونطور دادوبیداد راه بندازی. بعدش هم من اصلاً قصدم تـ*ـجا*وز به سارن نبوده! میخواستم فقط بترسونمش، مـ*ـشر*وب خورده بودم تا بیشتر بترسه و فکر کنه من تو حالت مـسـ*ـتی چیزی حالیم نیست؛ ولی من تو حالت مـسـ*ـتی هم مثل یه آدم عادی هوشیارم.
سورن تو یه سانتیِ آیهان ایستاد و گفت:
- اون عکسا چی بودن؟ با این کار چی به دست میاوردی؟
آیهان دستی به یقهی سورن کشید و آهسته گفت:
- بهخاطر کار خود سارن بود که با گلدون کوبید تو سرم و فرار کرد، نه تو. فکر کنم به اندازه کافی تنبیه شد.
سورن عقب رفت و به من که پشتِ آیهان ایستاده بودم نگاه کرد. نمیتونستم از نگاهش چیزی بخونم و خطاب به آیهان گفت:
- بهاره و رخساره میخوان آیسان رو ببینن.
لبخندی کمرنگ زدم. دلِ من هم واسهشون تنگ شده بود.
- مشکلی نیست.
حرف آیهان باعث شد لبخندم بیشتر کش بیاد. سورن نگاهش رو ازم برداشت و به آیهان گفت:
- میدونی که انتقامت خیلی بچگونه بود؟ اینهمه آدم شکست عشقی خوردن چیزیشون نشد، اونوقت تو...
- انتقامی در کار نبوده!
سورن لبش یهوری شد. آیهان ادامه داد:
- رفیقم تو دانشگاهی کار میکرد که سارن هم اونجا درس میخوند. وقتی به ملاقاتِ رفیقم رفتم خواهرت رو دیدم. ازش خوشم اومد. کارم دخـ*ـتربا*زی شده بود. آمارش رو از رفیقم درآوردم. وقتی گفت اسمش سارن افشاره تعجب کردم. شک کردم که خواهر تو باشه؛ چون هم اسمتون نزدیک به هم بود، هم فامیلیتون عین هم. تو هیچوقت بحثی از خونوادهت پیش نمیکشیدی، کلاً حرف اضافی نمیزدی. با سارن دوست شدم؛ ولی نیتم تجـ*ـاوز نبوده و اونموقع زیادی خورده بودم و مـ*ـست کرده بودم. سارن هم با گلدون تو سرم زد و من هم از لجم اون عکسا رو درست کردم. مطمئناً به اندازه کافی تنبیه شد؛ چون...
آیهان چشمهاش برقی زد. با لبخندی از غرور تو چشمهای سورن نگاه کرد و گفت:
- هیچکس دست روی باربدِ تاجفر یا آیهانِ پریزاد بلند نکرده بود.