بازیکن ها آماده شدند و تیم مردان به زمین رفت. هادود در کنار رئیس جمهور نشسته بود و با یکدیگر خوش و بش میکردند. امیر در کنار تنی چند از وزرا نشسته بود و تانیا و باراد هم کنار یکدیگر در ردیف اول بودند. بازی با سوت داور شروع شد. تشویقهای تماشاگران کر کننده بود. کاپیتان تیم رامین بود و در خط میانی مشغول هدایت تیم بود. هیچکس نمیدانست چرا ولی رامین مانند همیشه نبود. انگار فکرش در این دنیا نبود. در دقیقه های سی بازی بود که آلمان گل پیروزی اش را زد. تا آخر بازی به همین منوال گذشت و نیمه اول تمام شد. مردان از زمین بیرون رفتند. زنان وارد زمین شدند. آتنا عملکرد خوبی از خود نشان داد. در دقیقههای پایانی بازی بود که فاطمه با پاس به موقع آتنا گل مساوی را زد. ورزشگاه از خوشحالی فوران کرد. داور سوت پایان بازی را زد و بازی به پنالتی کشیده شد. ایمان و سرمربی تیم زنان همه را دور خود جمع کردند. ایمان گفت:
_ پنج تا پنالتی داریم. سه تاش رو خانم ها میزنن و مردها دوتاش رو.
همه موافق بودند. پنالتی اول را فاطمه. پنالتی دوم را بهار. پنالتی سوم علیرضا. پنالتی چهارم را رامین و پنالتی آخر را آتنا میزد. فاطمه بهار و علیرضا پنالتی هایشان را گل کردند. آلمانی ها نیز دو پنالتی را گل کردند. پنالتی سوم را دروازهبان ایران گرفت. رامین پشت توپ رفت. ضربه محکمی به توپ زد اما از شانس بدش دروازهبان توپ را گرفت. آلمانیها پنالتی آخرشان را گل کردند. دیگر همه چی به آتنا بستگی داشت. پشت توپ رفت. بازیکن ها حلقه اتحاد زده بودند. آتنا نفس عمیقی کشید و به توپ ضربه زد. با انفجار صدای تماشاگران متوجه شد، توپ گل شده. از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. بدون فکر کردن به هیچی به سمت رامین دوید و خود را به آغـ*ـوش رامین انداخت. جمعیت بار دیگر منفجر شد. چند ثانیه طول کشید تا رامین متوجه بشود که چه شده و دستانش را دور کمر آتنا حلقه کند. آتنا در کنار گوش رامین آرام گفت:
_ جواب میخواستی؟ اینم جوابت!
رامین لبخندی زد و حلقه دستش را تنگ تر کرد. ثنا، آرین و احسان در درب ورودی زمین ایستاده بودند. ثنا با نگرانی به احسان نگاه کرد و گفت:
-خوبی؟
احسان دستی به صورتش کشید و رویش را برگرداند و به داخل رفت. آرین آهی کشید:
-فقط همین رو کم داشتیم!
در طرف دیگر ایمان و حلما ایستاده بودند. حلما با لبخند رضایتبخشی گفت:
- خواهرتم رمانتیک بشه دست همه رو از پشت میبنده ها!
_ پنج تا پنالتی داریم. سه تاش رو خانم ها میزنن و مردها دوتاش رو.
همه موافق بودند. پنالتی اول را فاطمه. پنالتی دوم را بهار. پنالتی سوم علیرضا. پنالتی چهارم را رامین و پنالتی آخر را آتنا میزد. فاطمه بهار و علیرضا پنالتی هایشان را گل کردند. آلمانی ها نیز دو پنالتی را گل کردند. پنالتی سوم را دروازهبان ایران گرفت. رامین پشت توپ رفت. ضربه محکمی به توپ زد اما از شانس بدش دروازهبان توپ را گرفت. آلمانیها پنالتی آخرشان را گل کردند. دیگر همه چی به آتنا بستگی داشت. پشت توپ رفت. بازیکن ها حلقه اتحاد زده بودند. آتنا نفس عمیقی کشید و به توپ ضربه زد. با انفجار صدای تماشاگران متوجه شد، توپ گل شده. از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. بدون فکر کردن به هیچی به سمت رامین دوید و خود را به آغـ*ـوش رامین انداخت. جمعیت بار دیگر منفجر شد. چند ثانیه طول کشید تا رامین متوجه بشود که چه شده و دستانش را دور کمر آتنا حلقه کند. آتنا در کنار گوش رامین آرام گفت:
_ جواب میخواستی؟ اینم جوابت!
رامین لبخندی زد و حلقه دستش را تنگ تر کرد. ثنا، آرین و احسان در درب ورودی زمین ایستاده بودند. ثنا با نگرانی به احسان نگاه کرد و گفت:
-خوبی؟
احسان دستی به صورتش کشید و رویش را برگرداند و به داخل رفت. آرین آهی کشید:
-فقط همین رو کم داشتیم!
در طرف دیگر ایمان و حلما ایستاده بودند. حلما با لبخند رضایتبخشی گفت:
- خواهرتم رمانتیک بشه دست همه رو از پشت میبنده ها!
آخرین ویرایش: