کامل شده رمان پلیس بازی به شرطه عاشقی | ραʀαsтoo_sedna.z کاربران انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ραяαѕтσσ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/23
ارسالی ها
1,952
امتیاز واکنش
20,924
امتیاز
749
سن
22
محل سکونت
تهران

:aiwan_light_dance2:پلیس بازے بہ شرطہ عاشقے:aiwan_light_dance2:
نام نویسندگانραʀαsтoo_sedna.z
ژانر:عاشقانه ، پلیسی ، طنز
«بدون ویراستار»

خلاصه رمان:
میگمـ پلیس بازے ولے توباورنڪنـــ...
عاخه من پلیســـ واونــ....
من راهـ راستـــ واونـــ....

عاشقے چیست؟
به جز شادے و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگینــ.....
نه تو از مهرم شاد....

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته اے...
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد...

داستانـــ یه دختر ویه ماموریتـــــ...
داستان یه دختری که من باشمو یه خلافکار مرموز...

داستانی که ضد همه داستان پلیسیاســـ..
بخون خودت میفهمے تفاوتشــــــــو...
IMG_20160814_001341.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    2haa3revwht5xayvzdtc.jpg
    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارتـ یکــــ:aiwan_light_dance3:


    دست کشای چرم میشکیموبرمیدارمـ :بابا بزار من برمـ....
    بابانگاهی بهم میندازهـ:ببین سایدا میگم نهـ یعنی نهـ.....


    پوفی میکنمـ بابا همیشه لج بازویه دنده بود...
    من ـ بــابــا!!

    کلافه پشت سرش تندقدم برمیدارمـ:بابا قول میدمـ مراقب خودم باشمـ...
    سامی که دید خیلی اصراردارم گفتـ.:خوب بابا چراباهاش یکی ازسرگردای درجه دارونمیفرستی!؟

    بابا چشماشوریزکرد:سامی توهم دنبال سوژه باشـ تادنبال سایداروبگیری!
    دستمودورگردن سامی انداختمـ:قربونش بشم که همیشه هوای خواهرشودارهـ یادبگیربابا ...

    باباـ سایدا !!!
    سامی موهاموپخش وپلاکردوگفتـ:خب بیاپدرگرام هم که راضی کردمـ أمردیگه خانومـ!!!؟

    من ـ مرسی تکی عین هسته هلو...
    پدرسوخته ای حوالم کردوبه سمت اتاق مخصوصش رفتـــ...

    موبایلموتودستم جابه جاکردمـ....
    یک ،دو،سهـ....
    من ـ الــــــــوسلام خانوم محترمـ...سرکارخانومـ تینو مهرآفرین؟
    صدای پرازخواب تینوتوگوشم زنگ خورد:بعـلهـ (خمیازهـ ای بلندکشید)شمــآ؟

    ـ خانوم ؟
    ـ اه بگوبینم کی ای تـواول صبحی وِراجیت گل کردهـ....
    عصبانی شدمـ:هوی وحشی بامن درست حر ف بزنا!!!

    یه چنددقه سکوتــــ....
    گوشی وازخودم دورکردمـ تاصدای جیغشونشنومـ....
    ـ ـ برپدرهرچی مزاحم لعنتـ...الهی سَقِط سیاه شه بی شوهربمیری!
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارتـ دومـ :aiwan_light_dance3:


    خلاصه بعدکلی دنگ وفنگ خانوم آنجلنا جولی وحاضرمیکنمـ وبه سمت اداره حرکت میکنیمـ...
    تینوـ سایدا منم ببر...
    نگاه خنده داری بهش میکنمـ :همینم مونده بچه باخودم ببرمـ....

    اخمی میکنهـ :خوبه من ازت بزرگترما اینقدرپروبازی درمیاری!
    انگشتموبه سرم میزنم:بزرگی به عقل نه به سن...که توازعقل محرومی!

    جعبه دستمال کاغذی روداشبردوسمتم پرت میکنهـ که ازپنجره ماشین بیرون میوفتهـ...
    نگام میکنه میخندمـ...
    اونم میخندهـ:یدونه برات میخرمـ...

    پشت دراتاق تیمسارنفسی کشیدمـ...
    تینولبخندی بهم میزنهـ :بروداخل...
    دراتاق وبازمیکنمـ...

    نگاهم به بابا وتیمسارمیوفتهـ....
    بابابادلخوری نگام میکنهـ...
    من نمیدونم باباچه اصرارداره به من بگه که توهنوزبچهـ ای!!!

    من ـ سلام برتیمساربزرگ وکبیر
    لبخنددل نشینی میزنهـ....
    ـ ـ سلام دخترم خوبی؟

    کمرخم میکنمـ:اگه پدرگرامی بزارن چراکه نهـ...
    دستشوسمت جایگاهی بابانشسته میگیرهـ..

    ـ ـ بشینـ...
    ـ إی بروچشمـ ...
    کناربابامیشینمـ.....

    تیمساردستاشوتوهم قلاب میکنهـ :خودت میدونی من دلم نمیخادبه این ماموریت خطرناک بری!...
    ولی خب پدرت سرپرست این ماموریتهـ..وتوخودت هم اصرارداری بری!

    من ـ به به بابام هم گفتم تیمسارخسته شدم ازاین ماموریت های کوچیک وخسته کنندهـ یه کم هیجان میخوامـ...
    باباـ عاخه دخترمن خوشگلم نونت مه آبت کمه روسیه رفتنوکجادلم بزارمـ.....
    ـ الهی دورت بگردم باباحمیدم ولی خب مرگ یه بارشیون یه بار....
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارتـ سومـ :aiwan_light_dance3:

    یه عالمه نصیحتم میکننـ.....یه عالمه حرف میزنن وتهش من یه لبخندبزرگ میزنمـ:وای بابانمیدونی چه قدروسیه خوشگلهـ
    پایتختشوبگومُسکـــوعالیهـ....
    باباـ ببین تیمسارجان هنوزنمیفهمه اون جایی که میخادبره واس بازی نیستـ واس تفریح نیستـ....

    تیمساراخم شیرینی میکنهـ:حمیدجان توهم سخت نگیرسایداذوق سفردارهـ...
    چشمکی به بابامیزنمـ...
    باباازجاش بلندمیشهـ...

    اسلحه ای ورومیزمیذارهـ :همین الان بروپیش هومن کاربااین اسلحه ویادت بدهـ...
    صورتم توهم میرهـ...
    ـ باباتینوبه من یادداده جه جورکارکنم بااین اسلحهـ...

    باباـ همین ه گفتم سایداکاری نکن پشیمون بشمـ....
    این رفتن منم شدآتودست بابا تاهرکاری کنم بگه نمیزارم بریــآ!

    اسلحه روبرمیدارمـ:چشم حمیدخان فعلاکه دوردورشماست ومن باس لال بشمـ...
    تیمسارخنده کوتاهی میکنهـ:برودخترجون کم باباتوحرص بدهـ...
    من ـ من باباموحرص میدمـ .الله واکبروصداستغرالله...

    باباـ سرگردمهرآفرین!!!
    دربه ضربی بازمیشه وتینو عین مجسمه ابوالهب محکم میگهـ :بله قربان!

    بلندمیزم زیرخندهـ:خوبه پیشرفت کردی تینومحکم تروپراستقامت ترشدی!
    حواست به کفشات باشه یه وقت کَفِش نپوکهـ!!

    تیمسارهم میخنده وبابااخمی میکنهـ:تینوجان توروخدااین دخترمنوببر...
    ببرش پیش هومنـ تاوقتی ندیدی وارد اتاق شده برنگرد...

    من ـ مرسی پدرمهربانم
    تیمسارـ بروسایداهومن منتظرتهـ...
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارتـ چهارمـ :aiwan_light_dance3:

    به سمت اتاق هومن حرکت میکنیمـ...
    من ـ تینوبیابپیچیم من کاربااین اسلحروبلدمـ..

    اخمی میکنهـ :باهوش بابات میره ازهومن عملکردومیپرسهـ میزنه ضایع میشیمـ...
    من ـ اه راست میگیا...

    تقه ای به دراتاق هومن نچسب میزنمـ ودروبازمیکنهـ
    تینوـ سلام آقای رهبری ایشون درخدمت شمانـ..تحویلش دادم بهتونا!


    هومن نچسب سری تکون میدهـ :ممنون بفرمایید
    بیاداخل خانوم آریان نصب

    بسم الله رحمان الرحیم منوهومن توی اتاق تنهــــــــــــآ...
    اووووووووو....

    بدون سلامی علیکی گفت :حوب گوش کن خانوم آریان نصب من یه باربیشترتوضیح نمیدم باردوم ازت میخوام که چیزی که
    یادگرفتی وارائه بدی پس خوب حواستو به حرفای من بدهـ.....

    ایشی میکنم وارداتاق کوچیکی میشه تااسلحه خودش روبیارهـ...
    زودی هنذفری وتوگوشم میزارمـ .....
    آهنگ إنریکه پِلِی میشه....

    هومن روبروم می ایسته ومن رومبل میشینمـ....
    خب خب ادامه عزیزمـ....
    چه خوب تصویرهست صدای نیستـ....

    خب بزارید خودمومعرفی کنمـ....
    بندهـ سایداآریان نصب هستمـ.....
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارت پنجمـ :aiwan_light_dance3:

    یه پلیس کاملا دیوانه که خودم هم میدونم عقلموازدست دادمـ....
    بابرادرگرام سامی جون وپدربیشترگرام حمیدجون زندگی میکنمـ....

    متاسفانه مادرموازدست دادم به خاطراون بیماری مسخره سرطان...
    سامی ازمن سه سال بزرگتره ومن 23سالم بیشترنیست یه جورایی دارم میترشمـ....

    تینوهم دوست صمیمی این بندس که من باشمـ....
    ازبچگی باهم بزرگی شدیمـ انگاربندناف منوتینوروبهم وصل کردنـ....

    وامااین مأموریت .....
    میگن ماموریت سختیه ولی خب این ماموریت اولین ماموریتیه ازبابادورمـ.....

    ولی خب تجربه خوبی میشه شایدزدویکی اون جاعاشق من شد....
    بعددوتابچه زاییدموهِلکوهِلک اومدخونه باباجونمـ....


    منم جزئیات ماموریت خوب نمیدونمـ ولی قراره یه پسربه اسم براهام بهم توضیح بدهـ...
    نگاهم به هومن کشیده میشه که دست به کمرم نگاهم میکنهـ....

    ایستادمـ :چیهـ!؟
    ـ بیاببینم چیزی یادگرفتی یانهـ....

    پوزخندی بهش میزنمـ....
    اصلحه خوشگلودستم میگیرمـ ....


    اولین تیروشلیک میکنمـ وسط نمیخوره ولی نزدیکش میخورهـ....
    هومن پای چپشوکنارپام میزارهـ:پات میزون نیستـ....
    حواست جمع خانومـ....

    اخمی میکنمـ....
    اینباردوتاتیرپشت هم میزنمـ.....

    بعدیه پوزخندخوشگل هم برای عاقای هومن نچبــــ....

    چادرمومیزون میکنم که برم چشاشوریزمیکنهـ به بهونه مقنعه درست کردن صدای اهنگوکم میکنمـ:چیزی شدهـ....؟

    جلوترمیاد:نه میتونی بری!
    نفسی میکشمـ...
    میام برم سیم هنذفریم کشیده میشهـ...
    واویلا....

    ام پی تریم ازجیب سوراخ مانتوم میوفته وهومن میگهـ:من میدونمو تواون سرهنگ آریان نصب
    میخندمـ:باشه باشه منتظرمـــ..

     
    آخرین ویرایش:

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    :aiwan_light_dance2:پارت ششمـ:aiwan_light_dance2:
    از اتاق بیرون میرمـ...

    نفسمو میدم بیرونـ....

    خوبه لاقل جلوش ضایع نشدم وگرنه میشدم سوژه براشـ...

    تینو تا منو دید اومد طرفم و گفت:چی شد؟

    _نوکش قیچی شد...تو گوشم هنذفری گذاشته بودم و اونم هی واسه در و دیوار و

    کمد و چوب لباسی و اینا یاد میداد که چطوری با این اسلحه کار کننـ...آخرم گفت که

    ببینم چیزی یاد گرفتیـ...اولش نخورد به هدف اونم کلی چیز میز و اینا بالاخره

    کارشو یاد گرفتم الانم که رو به روت ایستادم و حرف میزنم بازجویی آیا به پایان

    رسید؟

    تینو خندید و گفت:آره بیا بریم!


    تو راه با تینو جونم کلی شعره نو گفتیم و خندیدیمـ...

    قرار شد برمـ پیشه براهام تا واسم جزئیاتو توضیح بده!

    این براهامی که من میگم از اون هفت خطاست خیلی خفنه...

    خب دارن داد میزنن جناب سروان سایدا آریان نصب برای

    راحتیه خود به دست به آب منتقل گردد...

    _تینو تو برو من یکاره بسیار بسیار مهم دارم!

    _چی؟؟؟


    _یکاره بسیار بسیار مهم مثله باده شکم خالی کردنـ...

    تینو خندید و گفت:دختر جون تو در روز چند بار میری دستشوییـ...

    با یه حالته مسخره ای گفتم:حـــــــالا...تو برو منم میــــام!

    تینو خندید و گفت:خیلی خب زود بیا!


    در جوابش سرمو تکون دادم و پیش به سویـ گلاب به روتون دست به آبــ!!!!
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارت هفتمـ :aiwan_light_dance2:


    سرموبالامیارمـ....
    براهام نگاهی پرنفوذی به چشام میندازهـ :اسم؟

    لبام خودبه خودکج میشهـ :سایداآریان نصبــــ...
    زیرچشمی نگاهم میکنهـ:درجهـ؟

    ـ سروان...
    براهام ازجاش بلندمیشه ولپتابی که باعث استفاده ازپروژکتورروی تخته صفحه نمایشش فعال میشه رو،روشن میکنهـ...

    جونز باوووو قدبالاتورعنا روبندازمـ توگل یاس تمنابنازمـ...
    قِرَمـ گرفتـ...آهان بیاوسط

    ـ حواست کجاست خانومـ ؟
    سرفه مصلحتی میکنمـ :اهم اهم بفرمایید

    اخمی میکنهـ :خانوم محترم این اول براتون گوش زدکنمـ توی این ماموریت بایدفقط حواست به اطرافت باشه این ماموریت خیلی مهمه اگرنمیخوای گوش کنی بسلامتـــ...

    بعدخودکارشورومیزمیذارهـ .قصدرفتن میکنهـ...
    باع یکی اینوازبرق بکشهـ....خودشیفته عقب موندهـ...

    ابروموبالامیندازمـ :ببین براهام(براهام؟اوه اوه سرفه ای میکنم)ببخشیدآقای سلیمی این ماموریت برای منم به همون اندازه ی که برای شما مهمه مهم هستـــ...پس واس من قُپی نیا وکلاس نزار....
    أدای رئیساروهم درنیار....

    چون منوتوباهم مِن بعدهمکاریم وبســـ باس باهم تعامل کنیم نه جنگ ودعوا که توهم عین خودشیفته های دخترندیدشمشیروازروبستی بگی آره دخترماازاوناش نیسیمـ...
    اوکی شداقــــا یابیشتربهت توضیح بدمـ....؟؟
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    :aiwan_light_dance2:پارت هشتمـ:aiwan_light_dance2:

    تمامه مدت که حرف میزدم سرم به رو به رو بود و قیافشو نمیدیدمـ....وقتی حرفامو زدم به صورتش نگاه کردمـ...از خشم سرخ شده بود...

    با عصبانیت غرید:ببین خانوم کوچولو...فکر نکن خوشم میاد یه دقیقه تو رو کنارمـ تحمل کنم...بلکه اصلا خوشم نمیاد چون براهام به دختر جماعت محل نمیده روشن شد؟؟؟

    اخمامو کشیدم تو هم وقتی میگم خود شیفتسـه نگید نــــــه!!

    _شماهم دور برت نداره که از چش و ابروتون خوشم اومده و اینا...اصلا و ابدا چون حاضرم تنهایی کارامو انجام بدم تا اینکه با یه خودشیفته همراه شم!

    و بعدم با تنه ای که بهش زدم از اتاق زدم بیرونـ....این مطمئنا از تیمارستان فرار کرده و اومده اینجا و درخواست کمک کرده ایناهم بهش جا دادنـ...


    واسه من نطق میکنه پسره ی دیوانه...

    پوفی کشیدم و به طرفه تینو رفتمـ...

    لبخند زنان گفت:خب چه خبر دیدی چه چیزی بوووود؟؟

    _نخیرمـ...انگار ارثه باباشو خوردم واسه من زر زر میکنه دیوونه ی روانیـ...مطمئنید اینو از تیمارستان نیاوردید؟

    دیدم صورته تینو سرخ شد...

    _چیه چرا سرخ شدی مگه دروغ میگم مثه چی پاچمو گرفته بود...

    با صدایی که اومد نفسم حبس شد...

    _خانوم آریان نصب...به شما اینطور یاد دادن که همیشه پشته سره دیگران صحبت کنید؟

    اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:نخیر به من یاد دادن رو در رو صحبت کنمـ....

    و بعدم دسته تینو رو گرفتم و از کناره اون تیمارستانی رد شدیمـ...
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا