بهسرعت وارد اتاقک شد. یون هه عصبی و ترسیده بود. ایستاده بود و به چشمهای جینو نگاه میکرد. با لهجهی افتضاحی، به ژاپنی پرسید:
- تو کی هستی؟
جینو دوباره اسلحهاش را چک کرد. خونسرد گفت:
- فاکس میگه تو آسو رو کشتی.
یون هه خودش را روی صندلی رها کرد. جینو با دو قدم بلند خودش را به او رساند و اسلحهای را که زیر پالتوی خوشدوختش جاسازی کرده بود، بیرون آورد.
- کرهایِ بیاصالت! هیچوقت نباید به سرت بزنه با من بازی کنی.
یون هه نالید:
- من آسو رو نکشتم.
- به من ربطی نداره.
یون هه گریهاش گرفته بود. گفت:
- آسو من رو دوست داشت؛ اما فاکس انتخاب من بود. آسو نتونست تحمل کنه. بهش گفته بودن باید من و کارتلم رو دستگیر کنه. وقتی اومد سراغم، گفت من میتونم فرار کنم. گفت خودش میدونه چیکار کنه. به همهی دوستاش شلیک کرد. همهشون رو کشت. من... من حاضر بودم بمیرم؛ اما اون کاری نکنه که...
هق میزد. جینو آه کشید. چقدر بدش میآمد از زنهایی که اینطوری آه و ناله میکردند. یون هه ادامه داد:
- اون اسلحه رو گرفت طرف خودش، بعد شلیک کرد. رگباری بود. من اون رو نکشتم. آسو میخواست من با برادرش زندگی کنم. اون خیلی...
جینو بیحوصله حرفش را تمام کرد.
- شجاع بود؟
یون هه سرش را تکان داد. جینو ساعت مچیاش را نگاه کرد. 12 و 40 دقیقه. وقتش به اندازهی کافی تلف شده بود.
- عجب تراژدیای. خب... امیدوارم بتونی این دفعه با آسو زندگی کنی. شب بهخیر!
ماشه را کشید. گلوله از قلبش گذشت و جینو بدون اینکه بایستد و مردنش را تماشا کند، از اتاقک بیرون رفت. آسمان بوی خون میداد. تایوان همیشه بوی خون میداد.
***
- تو کی هستی؟
جینو دوباره اسلحهاش را چک کرد. خونسرد گفت:
- فاکس میگه تو آسو رو کشتی.
یون هه خودش را روی صندلی رها کرد. جینو با دو قدم بلند خودش را به او رساند و اسلحهای را که زیر پالتوی خوشدوختش جاسازی کرده بود، بیرون آورد.
- کرهایِ بیاصالت! هیچوقت نباید به سرت بزنه با من بازی کنی.
یون هه نالید:
- من آسو رو نکشتم.
- به من ربطی نداره.
یون هه گریهاش گرفته بود. گفت:
- آسو من رو دوست داشت؛ اما فاکس انتخاب من بود. آسو نتونست تحمل کنه. بهش گفته بودن باید من و کارتلم رو دستگیر کنه. وقتی اومد سراغم، گفت من میتونم فرار کنم. گفت خودش میدونه چیکار کنه. به همهی دوستاش شلیک کرد. همهشون رو کشت. من... من حاضر بودم بمیرم؛ اما اون کاری نکنه که...
هق میزد. جینو آه کشید. چقدر بدش میآمد از زنهایی که اینطوری آه و ناله میکردند. یون هه ادامه داد:
- اون اسلحه رو گرفت طرف خودش، بعد شلیک کرد. رگباری بود. من اون رو نکشتم. آسو میخواست من با برادرش زندگی کنم. اون خیلی...
جینو بیحوصله حرفش را تمام کرد.
- شجاع بود؟
یون هه سرش را تکان داد. جینو ساعت مچیاش را نگاه کرد. 12 و 40 دقیقه. وقتش به اندازهی کافی تلف شده بود.
- عجب تراژدیای. خب... امیدوارم بتونی این دفعه با آسو زندگی کنی. شب بهخیر!
ماشه را کشید. گلوله از قلبش گذشت و جینو بدون اینکه بایستد و مردنش را تماشا کند، از اتاقک بیرون رفت. آسمان بوی خون میداد. تایوان همیشه بوی خون میداد.
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: