پیش از آنکه جسیکا صحبت کند، مایکل با مزاح و شوخی اضافه میکند:
- قرار بود من تو رو سوپرایز کنم. همچین خبری رو نمیتونستی یه وقت دیگه بهم بدی؟
لبخند متکبرانهای صورت جسیکا را اشغال میکند و با لحن مغرورانهاش لب میجنباند:
- همین که باهام خوب رفتار میکنی و رابـ ـطهمون رو یادت اومده، برای من بزرگترین سوپرایزه.
مایکل کمی مکث میکند. سپس موهای ژولیدهای را که سرکشانه تا نزدیکِ بینیاش پیچ خوردهاند، از جلوی رخسارش کنار میزند و با لبخند کمرنگش مخالفت میکند:
- اینطوری که نمیشه. حالا نوبت منه سوپرایزم رو بهت بگم، چشمهات رو برای چند ثانیه ببند.
جسیکا که آماده بود یک گاز دیگر به همبرگر خود بزند، لبخندش را روی رخسارش وسعت میبخشد و پاسخ میدهد:
- همین الان؟
مایکل بدون آنکه پاسخی بدهد، با همان لبخند مرموزش سر خود را بهآرامی تکان میدهد.
جسیکا چشمان کشیده و مشکیرنگش را پشت پلکهای بلندش مستور میسازد و با شوخی و مزاح میگوید:
- امیدوارم مثل فیلمها یه حلقهی خوشگل برام خریده باشی.
مایکل با همان لحن پرجنبوجوش و سرزندهاش میگوید:
- حدس نزدیکی بود. حالا چشمهات رو باز کن.
مژههای بلند و تیرهی آن دختر کنار میروند که همانند سایهبانی برای چشمانش است؛ سپس چشمان درشت و کشیدهاش به مایکل دوخته میشود.
آن پسر دستان خود را پایین میز گرفته است و با لبخند بزرگی که صورتش را به اشغال خودش درآورده، رو به جسیکا لب میزند:
- خم شو و پایین میز رو نگاه کن.
جسیکا کمی صندلی را عقب میدهد و دستش را روی میز قرار میدهد. سپس لب میزند:
- این حرکات رو از کجا یاد گرفتی؟
درنهایت سرش را پایین میگیرد و به دستان مایکل چشم میدوزاند. جسیکا در همان حالتی که قرار دارد، برای چند ثانیه خشکش میزند؛ زیرا یک اسلحهی کلت، مستقیم به سمتش نشانه رفته است.
جسیکا بهآرامی سرش را بالا میآورد و صاف و مستقیم روی صندلی مینشیند. مایکل همراه با فک تراشیده و استخوانیاش لبخند کجی بر کنج لبانش مینشاند؛ سپس آرام میگوید:
- سوپرایز!
سیبک گلوی جسیکا تکان میخورد. آن دختر بهشدت ترسیده است و بهطور آشکارا میلرزد.
با لکنت زبان شروع به صحبت میکند:
- چی... چرا همچین... کاری کردی؟
مایکل نگاه خود را به طرفین میدهد و اطرافش را برانداز میکند. سپس با لحن رسایی پاسخ میدهد:
- اگه بهت بگم از آخرین باری که حافظهم رو از دست دادم، یه هفته میگذره و تو این مدت متوجه همهی دروغهات شدم، چه حسی بهت دست میده؟
این بار صدای مایکل سیر نزولی پیدا میکند:
- درسته که من از آدمهای سوءاستفادهگر که سعی دارن من رو از عشق واقعیم دور کنن متنفرم؛ ولی بهت قول میدم اگه باهام همکاری کنی، صحیح و سالم میمونی.
- قرار بود من تو رو سوپرایز کنم. همچین خبری رو نمیتونستی یه وقت دیگه بهم بدی؟
لبخند متکبرانهای صورت جسیکا را اشغال میکند و با لحن مغرورانهاش لب میجنباند:
- همین که باهام خوب رفتار میکنی و رابـ ـطهمون رو یادت اومده، برای من بزرگترین سوپرایزه.
مایکل کمی مکث میکند. سپس موهای ژولیدهای را که سرکشانه تا نزدیکِ بینیاش پیچ خوردهاند، از جلوی رخسارش کنار میزند و با لبخند کمرنگش مخالفت میکند:
- اینطوری که نمیشه. حالا نوبت منه سوپرایزم رو بهت بگم، چشمهات رو برای چند ثانیه ببند.
جسیکا که آماده بود یک گاز دیگر به همبرگر خود بزند، لبخندش را روی رخسارش وسعت میبخشد و پاسخ میدهد:
- همین الان؟
مایکل بدون آنکه پاسخی بدهد، با همان لبخند مرموزش سر خود را بهآرامی تکان میدهد.
جسیکا چشمان کشیده و مشکیرنگش را پشت پلکهای بلندش مستور میسازد و با شوخی و مزاح میگوید:
- امیدوارم مثل فیلمها یه حلقهی خوشگل برام خریده باشی.
مایکل با همان لحن پرجنبوجوش و سرزندهاش میگوید:
- حدس نزدیکی بود. حالا چشمهات رو باز کن.
مژههای بلند و تیرهی آن دختر کنار میروند که همانند سایهبانی برای چشمانش است؛ سپس چشمان درشت و کشیدهاش به مایکل دوخته میشود.
آن پسر دستان خود را پایین میز گرفته است و با لبخند بزرگی که صورتش را به اشغال خودش درآورده، رو به جسیکا لب میزند:
- خم شو و پایین میز رو نگاه کن.
جسیکا کمی صندلی را عقب میدهد و دستش را روی میز قرار میدهد. سپس لب میزند:
- این حرکات رو از کجا یاد گرفتی؟
درنهایت سرش را پایین میگیرد و به دستان مایکل چشم میدوزاند. جسیکا در همان حالتی که قرار دارد، برای چند ثانیه خشکش میزند؛ زیرا یک اسلحهی کلت، مستقیم به سمتش نشانه رفته است.
جسیکا بهآرامی سرش را بالا میآورد و صاف و مستقیم روی صندلی مینشیند. مایکل همراه با فک تراشیده و استخوانیاش لبخند کجی بر کنج لبانش مینشاند؛ سپس آرام میگوید:
- سوپرایز!
سیبک گلوی جسیکا تکان میخورد. آن دختر بهشدت ترسیده است و بهطور آشکارا میلرزد.
با لکنت زبان شروع به صحبت میکند:
- چی... چرا همچین... کاری کردی؟
مایکل نگاه خود را به طرفین میدهد و اطرافش را برانداز میکند. سپس با لحن رسایی پاسخ میدهد:
- اگه بهت بگم از آخرین باری که حافظهم رو از دست دادم، یه هفته میگذره و تو این مدت متوجه همهی دروغهات شدم، چه حسی بهت دست میده؟
این بار صدای مایکل سیر نزولی پیدا میکند:
- درسته که من از آدمهای سوءاستفادهگر که سعی دارن من رو از عشق واقعیم دور کنن متنفرم؛ ولی بهت قول میدم اگه باهام همکاری کنی، صحیح و سالم میمونی.
آخرین ویرایش توسط مدیر: