کامل شده رمان وقتی که نبودی | Moaz17 كاربر انجمن نگاه دانلود

رمانمو دوست دارین؟


  • مجموع رای دهندگان
    17
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Moaz17

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/19
ارسالی ها
182
امتیاز واکنش
1,511
امتیاز
336
سن
22
محل سکونت
يه جایی زیر سقف خدا
- حتی به قیمت ازدست‌دادن جونت؟ حتی به قیمت ناراحتیِ من؟
بی‌توجه به حرف‌هایش گفتم:
- چشمات.
- جواب منو بده سارن.
یکه‌خورده از جمله‌ای که گفت، سرم را پایین انداختم و بعد از چند ثانیه گفتم:
- خب تو بگو چرا این‌قدر مخالفی.
کلافه شده بود. از جایش برخاست و درحالی‌که طول اتاق را قدم می‌زد، گفت:
- دِ آخه عزیزِ من چرا نمی‌فهمی؟ من نمی‌خوام اتفاقی برات بیفته.
- نمیفته.
سر جایش ایستاد و صدایش کمی بلند شد:
- تو تضمین میدی؟
- آره.
- از کجا؟ از کجا این‌قدر مطمئنی که اتفاقی نمیفته برات؟
- خب... خب هر هفته می‌ریم دکتر که مشکلی پیش نیاد.
با تهدید و اخطار نامم را صدا زد:
- سارن؟
نالیدم:
- علی تو رو خدا! چطور دلت میاد؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
- اون بچه منم هست. دلم نمیاد؛ ولی تو همیشه اولویت منی، بفهم.
چشمانم را مظلوم کردم و گفتم:
- علی؟
خودش را روی راحتی پرتاب کرد و گفت:
- به‌خدا برای خودته سارن. این‌قدر اذیت نکن. می‌ریم میندازیمش. تازه فکر نکنم درد داشته باشه. هان سارن؟ موافقی؟
قطره اشکی روی گونه‌ام ریخت.
- علی؟
با کلافگی دستش را به صورتش کشید و گفت:
- همین یه بارو مثل گذشته بهم گوش بده، دیگه هیچی ازت نمی‌خوام.
باز هم ملتمسانه گفتم:
- علی؟
عصبانی شد و فریاد زد:
- دِ درد و علی! زهرمار و علی! هی علی، علی می‌کنه. بچه من به فکر خودتم. همین ساحر برامون بسه دیگه. یادم نمیره سر به دنیا اومدن ساحر نزدیک بود کل زندگیم هوتوتو بشه بره هوا!
بلند زدم زیر گریه و گفتم:
- تو رو خدا علی! من این بچه رو می‌خوام. تو هم اگه منو می‌خوای باید باهام راه بیای. علی تو رو جون خودم، جون ساحر بذار به دنیا بیارمش.
چیزی نگفت و ساکت شد. چند دقیقه‌ای گذشت که حضورش را در کنارم حس کردم. مرا در آغـ*ـوش کشید و گفت:
- ببین هنوز نیومده چه دعوایی انداخته بینمون.
با بهت سرم را بالا بردم و به چهره‌اش خیره شدم. آهی کشید و گفت:
- نمی‌خوام ناراحت باشی سارن. با اینکه مخالفم؛ ولی باشه، هر چی تو بگی، به‌خاطر تو.
مبهوت جمله‌اش بودم. قبول کرد؟ میان گریه، خندیدم و محکم بغـ*ـلش کردم. خندید.
- دیوونه.
بلند گفتم:
- خیلی دوستت دارم.
خنده‌اش شدت یافت و آرام گفت:
- من بیشتر دوستت دارم مامان کوچولو.
پایان
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Moaz17

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/19
    ارسالی ها
    182
    امتیاز واکنش
    1,511
    امتیاز
    336
    سن
    22
    محل سکونت
    يه جایی زیر سقف خدا
    سخنی با خواننده:
    زندگی، زندگی، زندگی! همه‌مون تو مفهموم زندگی موندیم. بعضیا شاد و خوش‌حال و بی‌خیال عالم و آدم، بعضیا افسرده و غمگین. اون‌قدر غمگین که زندگی رو به کام خودشون و اطرافیانشون تلخ کردن؛ اما بعضی از آدما هستن که ساده‌ن، ساده‌ی ساده. اون‌قدر ساده که با یه بچه سه ساله فرقی ندارن، ذاتشون پاک و دست‌نخورده‌ست. این آدما همونایین که با هر بهونه‌ای به‌راحتی شاد یا غمگین میشن؛ اما چون بچگونه رفتار می‌کنن، زودم غماشونو فراموش می‌کنن، عامل غماشونو هم فراموش می‌کنن. کاش تو زندگیمون یکی از این ساده‌ها باشه تا بهمون زندگی کردنو یاد بده، تا بهمون یاد بده هر چیزی با پول حل نمیشه. گاهی فقط لازمه یه‌کم محبت کنی تا همه‌چیز درست بشه. همین! زندگی شاید اون‌قدرا هم سخت نباشه.
    خب اینم از دومین رمانم. رمان اولم که «باورت نمی‌کنم» بود و با استقبال خوبی مواجه شد و اکثریت ازش خوششون اومده بود. امیدوارم از این رمانمم خوشتون اومده باشه. رمان بعدیم «جلبک عسلی» که چند روز بعد شروع می‌کنم به نوشتنش. به درخواست دوستانی که توی نظرسنجی شرکت کردن، ژانرش رو «طنز، عاشقانه» انتخاب کردم. جا داره از همین‌جا یه تشکر جانانه از کاربرایی که این رمانمو دنبال کردن بکنم. چون واقعاً انگیزه‌مو برای نوشتن سریع این رمان بالا بردن.
    خب، خب، خب! تا همین‌جا کافیه. اینم بگم که منتظر نظرات، انتقادات و پیشنهاداتتون هستم.
    یا علی!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Zahraツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/09
    ارسالی ها
    869
    امتیاز واکنش
    6,807
    امتیاز
    717
    سن
    25
    محل سکونت
    ☔Rain City
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا