چی چیزی را در این رمان قوی تر حس می کنید؟(می توانید بیشتر از یک گزینه انتخاب کنید.)

  • شخصیت پردازی

    رای: 54 47.4%
  • متن داستان

    رای: 39 34.2%
  • سِیر رمان

    رای: 57 50.0%
  • موضوع داستان

    رای: 65 57.0%

  • مجموع رای دهندگان
    114
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س.زارعپور

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/16
ارسالی ها
881
امتیاز واکنش
96,880
امتیاز
1,003
سن
25
محل سکونت
شیراز
به نام خدا

نام رمان: سومین دختر وارث(جلد دوم حلقه ی جادویی)
The Third Daughter Of The Heir

نام نویسنده: س.زارعپور کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:فانتزی
نام ناظر: P_Jahangiri_R
سطح رمان: پرطرفدار

رده سنی: +16

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

آنچه در جلد قبل گذشت:
با حمله ی لر
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
به سرزمین هانه و ویکتوریا، اوضاع مردم زیر و رو شد. سرزمین های غارت شده به بـرده خانه هایی ناچیز و پست تبدیل شدن. لرد که به دنبال بدست آوردن حلقه ها حمله کرده بود، وقتی نتونست جفت دیگه ش رو پیدا کنه ، همه ی تلاشش رو به کار گرفت تا بفهمه کجاست و دست کیه؛ و زمانی فهمید پیش چه کسانیه ، که متوجه شد هر دوشون از هانه فرار کردن و همون شبِ فرار، یکی از افراد مهمشو هم به قتل رسوندن؛ به همین دلیل، دیوانه وار برای گشتن دست به کار شد.
سافیرا و لئو، به دنبال یافتن کسانی که بتونن و بخوان باهاشون هم پیمان بشن راهی شدن، که میانه ی راه توسط لرد غافلگیر، و دوباره به ویکتوریا برگشتن.
ادوارد، ایزد روح افزار و از مهره های به درد بخور لرد بود که پیش از مرگش، روحشو به جسم لئو منتقل کرده بود. لئو در گیر و دار مبارزه با نیروی فراطبیعی ادوارد که وجودشو تسخیر می کرد، همه ی تلاششو انجام داد تا دوستانش رو فراری بده، اما بعد از فرار اونا، لرد با خشم و شقاوت، لئو رو می کشه و راه برگشت ادوارد رو از بین می بره.
مع*شـ*ـوقه ی ادوارد، کاترین، از لرد کینه ی بدی به دل می گیره اما دراک، جادوگر قدرتمندی که تحت فرمان لرد بود، بهش اطمینان می ده که هنوز راهی برای برگشتن ادوارد هست و با نقشه ای پنهان از چشم لرد، برای برگردوندن ادوارد دست به کار می شن...


خلاصه ی جلد دوم:
شاید بعضی از شماها گاها به این فکر کنید که مرگ کجا و چگونه به سراغتان خواهد آمد. آیا در زمان پیری ست یا به زودی اتفاق خواهد افتاد؟‌ من وقتی درمورد مرگ خیال بافی کردم که فهمیدم افرادی قصد کشتنم را دارند. اما مثل هیچ یک از تصوراتم با آن رو به رو نشدم. درواقع وجود جادو و اتفاقات دور از عقل، آن موقعیت را برای من به وحشتناک ترین شکل ممکن تبدیل کرد.
به هیچ وجه فکر نکنید که این داستان به خوبی تمام می شود ؛‌ حلقه های جادویی ،‌ روحم را ذوب کردند !
Screenshot_20190105-001544_Chrome.jpg
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *نونا بانو*

    مشاورِ نویسندگی
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/10
    ارسالی ها
    1,861
    امتیاز واکنش
    49,905
    امتیاز
    893
    محل سکونت
    پایتخت

    bcy_نگاه_دانلود.jpg

    نویسنده ی گرامی, ضمن خوش آمد گویی به شما؛ سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود.

    خواهشمند است قبل از آغاز به کار نگارش, قوانین زیر را با دقت مطالعه نمایید:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی ست؛ چرا که علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن, تمامی ابهامات شما ( چگونگی داشتن جلد, به نقد گذاشتن رمان, تگ گرفتن, ویرایش, پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمان ) رفع خواهد شد. با این حال می توانید پرسش ها, درخواست ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.


    پیروز و برقرار باشید.
    گروه کتاب نگاه دانلود
     

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    سلام به همگی، امیدوارم خیلی طول نکشیده باشه، ان شاء الله از این جلد هم خوشتون بیاد و منو شرمنده کنید. من همه ی تلاشمو خواهم کرد و منتظر نظراتتون هستم.
    تقدیم با عشق:aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:
    *‌سخن نویسنده:
    ‌با نام و یاد خدا شروع میکنم و امیدوارم از این جلدِ داستان هم لـذت ببرید،‌ و همیشه تلاشم در کنار این هدف مهم، نشون دادن یه ارزش اخلاقی هست.
    توی جلد قبل‌، هدف جنگ بدی علیه خوبی و داشتن اعتماد و باور به دوستانمون که حاضرن هر کاری رو برای ما انجام بدن بود. ضمن اینکه زمینه ای برای اتفاق های این جلد می ساخت. در ابتدای این فصل اتفاقات کوتاهی افتاد و زمان خیلی زیادی گذشت که باید می نوشتمشون؛ پس چند صفحه اول بخش های کوتاهیه. ‌
    فصل دوم

    سال ها پیش
    بعد از اطمینان از امن بودن موقعیت، کاترین با قدم های خرامان و نازآلود پله های زیرزمین را طی کرد و به میله های آهنی رسید. درش باز و نگهبان کنارش ایستاده بود. با نگاه کوتاهی به نگهبان از در وارد شد، و به طرف دراک و لوگان رفت که مقابل میزی در انتهای زیرزمین ایستاده بودند.
    دراک جملاتی را زمزمه می کرد. پشت سرش متوقف شد. احساس بدی از قرار داشتن در آن زیر زمین تاریک و سرد و نمور پیدا کرده بود. گفت:
    - داری چی کار می کنی؟
    دراک همچنان به کارش ادامه داد و چند لحظه بعد برای گرفتن چیزی دستش را به سمت لوگان دراز کرد و خطاب به کاترین گفت:
    - اول به نگهبان بگو بره.
    کاترین همان کار را انجام داد. دوباره دستور داد:
    - حالا بیا رو به روی من، پشت میز وایسا.
    پشت میز ایستاد. با دیدن ظرف درخشان و مایع نیمه شفاف و آبی رنگ درونش پرسید:
    - این همون معجونیه که گفتی؟
    دراک جواب داد:
    - درسته.
    سپس درب ظرف کوچکی که از لوگان گرفته بود، باز کرد و محتویاتش را نوشید. صدایش را پایین‌تر آورد و ادامه داد:
    - برای برگردوندن ادوارد باید کلیدش رو پیدا کنیم.
    کاترین پرسید:
    - چه کلیدی؟!
    - کلیدی که جای دو نفر رو تعویض می کنه . یک نفر رو از دنیای مردگان برمی‌گردونه و یک نفر رو می‌بره اونجا.
    پس از این حرف، دست‌هایش را از دو طرف به یکدیگر نزدیک کرد و سر انگشتانش را به هم چسباند، و خیره به مقابلش وردهایی زمزمه کرد و پشت سر هم گفت.
    کمی بعد رنگ چشمانش پرید ،اما لــ*ب هایش همچنان به هم می خوردند و وردهای نامفهوم را زمزمه می‌کردند؛ گویی روحش جای دیگری رفته بود.
    کاترین منتظر و کنجکاو به صورتش خیره ماند تا اینکه پلکی زد و رنگ چشمانش دوباره برگشت. صدایش زد:
    - دراک؟
    دراک خم شد و دستانش را روی میزی که از انواع و اقسام آلات شکنجه پر بود گذاشت. نفسی تازه کرد و سعی کرد به حال تعادل خودش برسد. سپس گفت:
    - دیدمش...
    صحنه‌ها برایش تداعی شدند. صدای دویدن پاها روی خاک و سنگ ریزه‌ها، صدای جیغ و صورت وحشت زده ای که موهای سرش آن را هنگام دویدن می‌پوشاند، سرش را به دوران انداخت و باعث شد لبه‌ی میز را محکم تر بفشارد.
    کاترین گفت:
    - بگو دراک، چی دیدی؟
    چند بار نفس عمیق کشید. گیج‌تر از آن بود که بتواند تعجب و حیرتش را نشان دهد. حتی دردِ وحشتی که در ســینه‌ی آن دختر پیچیده بود را حس می‌کرد. با یک دست پیشانی‌اش را فشار داد و آرام گفت:
    - ما به حلقه‌ها هم نیاز داریم!
    کاترین کلافه و عصبی غرید:
    - چی؟! حلقه‌ها؟...از چی حرف می‌زنی؟ چطور ممکنه حلقه‌ها رو به چنگ بیاریم؟ واقعا اونا کلیداشن؟
    دراک صاف ایستاد تا بیشتر خودش را پیدا کند:
    - کلید حلقه‌ها نیستن، کلید یه دختره!
    - کی؟
    - سومین دختر از نسل سافیرا!
    ابروهای کاترین بالا پرید:
    - کی؟!
    مکثی کرد و ادامه داد:
    - منظورت اینه که سافیرا پیروز می‌شه؟!
    - آره، باید این معجون رو بخوریم و توی اون جنگ کشته بشیم. بعدش مخفی می‌شیم و منتظر می‌مونیم تا به دنیا بیاد.
    کاترین خندید:
    - اصلا لازم نبود اون دارو رو به خورد لرد بدیم، اون حتی زنده نمی‌مونه که بخواد بچه‌دار بشه. خیلی خوبه دراک، همین کار رو می‌کنیم. بیا انجامش بدیم.
    دراک ظرف را در دست گرفت. نقش و نگارهای روی دیواره‌ی ظرف بیشتر درخشید ، و کمی بعد خاموش شد. آن را بالاتر آورد و خطاب به کاترین و لوگان گفت:
    - حاضرید این معجون رو با من بنوشید و جاودانه بشید؟
    کاترین پاسخ داد:
    - کاملا!
    لوگان هم همزمان با او:
    - بله قربان.
    پس از شنیدن تاییدشان، درحالی که در اعماق قلبش خوشحالی وصف ناپذیری را حس می‌کرد ،ابتدا خودش نوشید و بعد به آن‌ها داد.

    ***
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    مدتی پس از جنگ

    چیزی به غروب آفتاب نمانده بود. لوگان با قدم های بلند به سمت کلبه ای رفت که با فاصله ای نسبتا زیاد از روستاهای اطراف ساخته شده بود.
    کاترین لباس ساده ای پوشیده و هیزم ها را برای شومینه خورد می کرد. از صدای پای لوگان، تبر به دست به طرفش چرخید.
    لوگان کوله ای که به دوش می کشید را زمین گذاشت و گفت:
    -یه خبر خوب دارم، مردم می گفتن سافیرا امروز و فردا بچه شو به دنیا میاره!
    کاترین با خوشحالی دسته ی تبر را بین شانه و گردنش تکیه داد و گفت:
    -آرزو می کنم یه شاهزاده خانم زیبا باشه.
    سپس تبرش را بر کنده ای فرود آورد و دوباره به طرفش چرخید:
    -دوباره به شهر برگرد و منتظر باش تا به دنیا بیاد.
    لوگان- بله بانوی من.
    حرفش را اصلاح کرد:
    -فقط کاترین!
    لوگان- باشه...کاترین.
    پس از شنیدن جواب لوگان وارد کلبه شد. دراک با رنگی پریده، درحالی که خودش را بین ملحفه و پتویی پوستین پیچیده بود، کنار شومینه می لرزید. با ورود کاترین ، ‌و برخاستن صدای قیژقیژ حاصل از فشرده شدن چوب های کف کلبه، نگاهش را به سمت او دوخت. صورت کاترین از خوشحالی برق می زد. در حالی که پارچه ی کهنه ای که دور هر دو دستش پیچیده بود را باز می کرد گفت:
    -حدس بزن قراره ‌چی بشه؟ امروز و فرداست که سافیرا زایمان کنه و اون توله ی خوشگلشو به دنیا بیاره!
    دراک با صدای گرفته ‌اما تمسخر آمیزی گفت:
    -امیدوارم دختر باشه، اولین باره یه نفر آرزو می کنه بچه ی اول ملکه دختر باشه...نه؟
    بینی اش را بالا کشید ‌و دوباره سرش را به دیوار تکیه داد؛ ‌موهای نیمه بلندش که از عرق پیشانی نم دار شده بود، ‌بر پیشانی‌اش غلتیدند.
    کاترین با خوشحالی خنده‌ای سرداد:
    -آره منم همین فکرو می کنم.
    چندتا از هیزم های آماده را از گوشه ای برداشت و داخل شومینه گذاشت. سپس کنده‌ای را برداشت و هیزم های نیم سوخته را جا به جا کرد؛ خیره به آتش پرسید:
    -چرا باید سومین دختر از نسل سافیرا باشه؟، نه هیچ کس دیگه ای!
    دراک خودش را بیشتر به شعله های درخشان شومینه نزدیک کرد ‌و مانند او به آتش چشم دوخت.
    -چون سافیرا برای باطل شدن طلسمش شیره ی درخت لونا رو خورد شعله کوچولو.
    کاترین به طرفش چرخید و پرسید:
    -چون شیره رو خورده؟... ما سه نفر هم اونو خوردیم. چرا از لوگان استفاده نکنیم؟
    دراک خیره به خباثت بی پایان چشمان روشن کاترین جواب داد:
    -اثر این شیره توی سومین فرزند دختر نمایان می شه، باید دختر باشه.
    چشمان کاترین همچنان برق می زد، و دراک به راحتی ذهنش را می خواند. افکاری که به زبان نمی آورد را فهمید. ریشخندی بر لب نشاند:
    دراک: چه بد که توانایی قربانی کردن بچه تو نداری کتی! من عاشق ذهن خبیث توام...می دونی که بدم نمیاد. اینجوری شاید زودتر به نتیجه برسیم شعله کوچولو. من زیاد به رابـ ـطه ی والدین و فرزندی پایبند نیستم! هوم؟
    کاترین با لحن حرص دراری جواب داد:
    -تو هرگز به این آرزوت نمی رسی عزیزم، من بخاطر ادوارد جاودانه شدم؛ نه بودن با تو.
    دراک: واقعا؟
    کاترین: البته.
    از جا بلند شد و ‌چرخی به دور خودش زد. پرسید:
    -این وضعیتت تا کی ادامه داره؟ چقدر دیگه باید ازت پرستاری کنم؟
    دراک که با نگاهش حرکاتش را دنبال می کرد،‌ بی حال جواب داد:
    -نمی دونم...خیلی از قدرتام دارن از دست می رن، یه مدت طول می کشه.
    -خیلی خب، لوگان واسمون غذا آورده، می رم یه چیزی آماده کنم. یه کاسه شیر گرم و تازه می خوری؟
    دراک چشم بست و ‌بی آنکه پاسخی دهد به صدای ناله ی الوار کف کلبه گوش سپرد که زیر پای او له می شدند. کاترین جواب خودش را پیش از او داد:
    -معلومه که می خوری! چی بیشتر از اون می چسبه؟


    *
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا