هفته ی پیش وقتی از سفر یک روزه مون به شمال برگشتیم، شبش حسابی با این دختر مهربون صحبت کردم و اون سرد رفتار کردن ها رو از دلش دراوردم. اونقدر باشعوره که نپرسید چرا و فقط گفت که نگرانم بود و که غم توی نگاهم رو درک می کرده.
لحنم مثل همه ی این یک هفته گرمه.
- پس اگه مشکلی پیش اومد حتما منو در جریان بذار.
- به روی جفت چشمام.
(خسته نباشیدی) به همه ی خدمه می گم و از آشپزخونه خارج میشم. با چشم هام به دنبال مرد سیاه پوشم می گردم که با دیدن صحنه ی گوشه ی سالن اخم هام ناخواسته توی هم فرو میره.
دختری کاملا محجبه ولی به شدت مرتب و خوش لباس، با لبخندی محجوب روبه روی علی ایستاده و در حال صحبته. این دختر عسلی پوش، توی معارفه دختر عموی آیدا و شوهرم معرفی شد. تبریک ازدواجش، تبریک پر مهری نبود و حس زنانه م به شدت تحـریـ*ک شده! حتی سر افتاده ی علی و خیرگی چشم هاش به پارکت های کف به جای صورت دخترک، نمی تونه باعث خاموشی آتیش شعله ور شده ی توی دلم بشه.
محکم و عجولانه به سمتشون گام برمی دارم. گوش این مرد فقط می تونه وراجی های من رو تحمل کنه. گوش این مرد فقط باید وراجی های من رو تحمل کنه! یادم میره این حسادت چنگ انداخته به جونم مال زن سه بار شوهر کرده و مال زن سی و چند ساله نیست. همون بهتر که یادم میره و تو دهنی بزرگی به عقلم می زنم که هیچ وقت یادم نیاره!
توی دلم لعنتی به بزرگی عمارت و بلندی پاشنه هام می فرستم که نمی ذاره زودتر بهشون برسم. پرسیل پخش شده توی هوا حتما به مشام چشم های تیره ی این دختر رسیده و این بو فقط مال منه. ثانیه های عجیب کش میان و با زدن یک ریشخند انتقام گیرنده باعث بیشتر حرص خوردنم میشن.
- خوشگل من چطوره؟!
جلوم قرار می گیره و مجبورم به ایست کردن ناگهانی. نگاهم رو به زور از اخم های درهم فشرده ی علی و نیش باز لباس عسلی می گیرم و قهوه ای هام توی چشم های مهربون پویان می شینه.
لبخندی نمادین به زور روی صورتم میاد.
- خوبم!
توی این کت اسپرت سورمه ای، خوش قد و بالاتر از همیشه شده و فکر درگیرم نمی ذاره قربون صدقه ش برم.
سر تا پام رو بادقت ورانداز می کنه.
- وقت نکردی درست حال و احوال کنی، اومدم پیشت که از اصل حالت باخبر شم!
لحنم رنگ شوخی داره اما دلم پر از تشویشه.
- نکنه بازم می خوای دعوا راه بندازی؟
با صدای بلندی می خنده و اشاره ای به بینیش می کنه.
- برا هفت پشتم بسه!
و بعد از کمی مکث، می پرسه.
- حالا واقعا خوبی؟
سرم رو تکون می دم و دستم رو روی سرشونه ش می ذارم. لحنم پرمهره.
- در کنارش پر از آرامشم پویان. اینقدر نگرانم نباش برادر!
لحنم مثل همه ی این یک هفته گرمه.
- پس اگه مشکلی پیش اومد حتما منو در جریان بذار.
- به روی جفت چشمام.
(خسته نباشیدی) به همه ی خدمه می گم و از آشپزخونه خارج میشم. با چشم هام به دنبال مرد سیاه پوشم می گردم که با دیدن صحنه ی گوشه ی سالن اخم هام ناخواسته توی هم فرو میره.
دختری کاملا محجبه ولی به شدت مرتب و خوش لباس، با لبخندی محجوب روبه روی علی ایستاده و در حال صحبته. این دختر عسلی پوش، توی معارفه دختر عموی آیدا و شوهرم معرفی شد. تبریک ازدواجش، تبریک پر مهری نبود و حس زنانه م به شدت تحـریـ*ک شده! حتی سر افتاده ی علی و خیرگی چشم هاش به پارکت های کف به جای صورت دخترک، نمی تونه باعث خاموشی آتیش شعله ور شده ی توی دلم بشه.
محکم و عجولانه به سمتشون گام برمی دارم. گوش این مرد فقط می تونه وراجی های من رو تحمل کنه. گوش این مرد فقط باید وراجی های من رو تحمل کنه! یادم میره این حسادت چنگ انداخته به جونم مال زن سه بار شوهر کرده و مال زن سی و چند ساله نیست. همون بهتر که یادم میره و تو دهنی بزرگی به عقلم می زنم که هیچ وقت یادم نیاره!
توی دلم لعنتی به بزرگی عمارت و بلندی پاشنه هام می فرستم که نمی ذاره زودتر بهشون برسم. پرسیل پخش شده توی هوا حتما به مشام چشم های تیره ی این دختر رسیده و این بو فقط مال منه. ثانیه های عجیب کش میان و با زدن یک ریشخند انتقام گیرنده باعث بیشتر حرص خوردنم میشن.
- خوشگل من چطوره؟!
جلوم قرار می گیره و مجبورم به ایست کردن ناگهانی. نگاهم رو به زور از اخم های درهم فشرده ی علی و نیش باز لباس عسلی می گیرم و قهوه ای هام توی چشم های مهربون پویان می شینه.
لبخندی نمادین به زور روی صورتم میاد.
- خوبم!
توی این کت اسپرت سورمه ای، خوش قد و بالاتر از همیشه شده و فکر درگیرم نمی ذاره قربون صدقه ش برم.
سر تا پام رو بادقت ورانداز می کنه.
- وقت نکردی درست حال و احوال کنی، اومدم پیشت که از اصل حالت باخبر شم!
لحنم رنگ شوخی داره اما دلم پر از تشویشه.
- نکنه بازم می خوای دعوا راه بندازی؟
با صدای بلندی می خنده و اشاره ای به بینیش می کنه.
- برا هفت پشتم بسه!
و بعد از کمی مکث، می پرسه.
- حالا واقعا خوبی؟
سرم رو تکون می دم و دستم رو روی سرشونه ش می ذارم. لحنم پرمهره.
- در کنارش پر از آرامشم پویان. اینقدر نگرانم نباش برادر!
آخرین ویرایش: