چی چیزی را در این رمان قوی تر حس می کنید؟(می توانید بیشتر از یک گزینه انتخاب کنید.)

  • شخصیت پردازی

    رای: 54 47.4%
  • متن داستان

    رای: 39 34.2%
  • سِیر رمان

    رای: 57 50.0%
  • موضوع داستان

    رای: 65 57.0%

  • مجموع رای دهندگان
    114
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س.زارعپور

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/16
ارسالی ها
881
امتیاز واکنش
96,880
امتیاز
1,003
سن
25
محل سکونت
شیراز
متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.

    سلام دوستان عزیزم...ان شاءالله که اوضاعتون به کامه:)
    اینم از پستای امروز...زندگی الیزابت پر از خطرهاییه که هر کدوم ممکنه یه جایی توی دردسر بندازنش ، به نظرتون میتونه خودشو از خطرهای پیش روش نجات بده؟
    فکر می کنید چه تفاقی برای حلقه افتاده؟ یا اینکه چطوری به الیزابت می رسن؟
    منتظر نظراتتون هستم، و منتظر پست های بعدی باشید:)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    جشن آغاز شده بود و همه منتظر دیدن نوزاد و شنیدن نام انتخابی او بودند.
    مارتا با لباسی ابریشمی و فاخر مقابل آینه ی قدی، خودش را برانداز می کرد که هنری پشت سرش ظاهر شد و دستانش را دور کمر مارتا قفل کرد، سپس زیر گوشش خواند:
    -حالت بهتره شاهزاده ی من؟
    مارتا لبخند زد و سرش را به سر او تکیه داد. خیره به تصویرشان در آینه جواب داد:
    -نگران نباش، حالم کاملا خوبه.
    با گشوده شدن در ، هنری آهسته از همسرش فاصله گرفت و نگاه هر دو به آن سمت کشیده شد. خدمتکار نوزادشان را خوشبو شده، میان پتویی سفید برایشان آورده بود.
    خدمتکار: ایشون برای جشن آماده هستن عالیجناب.
    مارتا با نگاهی عاشقانه جلو رفت و فرزندش را از او تحویل گرفت:
    -ممنونم.
    هنری نیز نزدیک شد:
    -بیا بریم، همه منتظر این معجزه ی کوچولو هستن.
    شادی و شکوه، سرسرای اصلی را در بر گرفته بود. جایگاه ملکه و پادشاه و فرزندانشان با چند پله ی عریض، بالاتر قرار گرفته بود. میزهای پذیرایی پر از خوراکی، و مردم از رعیت و اشراف در کنار هم می خندیدند و صدای زیبای موسیقی‌، خوشحالی مهمانان را دو چندان می کرد.
    لئو که طبق گفته اش، زودتر به دنبال گریس رفته بود، به همراه او وارد سرسرا شد.
    سافیرا که از منظره ی خوشحالی مردمش در جشن لـذت می برد، با دیدن آن ها و به خصوص گریس، در لباس بلند و زیبای قرمز رنگ، از تخت مجللش برخاست و به طرفشان رفت. نگاهی طولانی به لئو انداخت و رو به گریس کمی خم شد. موهایش به زیبایی بافته شده بود و صورت معصومش را بیشتر به چشم می آورد.
    سافیرا: اوه خدای من! این خانم زیبا کمی دیر نیومده؟
    گریس تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
    -سرورم گفته بودن میخوان منو قبل از همه ملاقات کنن، برای همین منتظرشون موندم.
    سافیرا یک دستش را روی صورتش گذاشت و گونه اش را نوازش داد:
    -بسیار خب، انگار من جاموندم.
    صدای هیجان زده ی دنیل از کمی آن طرف تر به گوش رسید:
    -گریس!
    سر هر سه نفرشان به طرف او چرخید، که از کنار همسر و دختر بزرگش مارگارت جدا شد و به سمت آن ها آمد. سافیرا صاف ایستاد. لباس بلند و آبی رنگ و موهای جمع شده اش او را مثل همیشه زیبا و دلربا نشان می داد.
    گریس به طرف پدرش رفت و بی معطلی خودش را میان بازوان باز شده ی او انداخت. دنیل بلندش کرد و متعجب گفت:
    -وای باورم نمیشه، چطور تونستی انقدر زیبا بشی؟... برای همین اجازه نمی دادی کسی به اتاقت بیاد؟
    لئو دستی جلوی دهانش گرفت و با سرفه ای ساختگی سعی در اعلام حضور کرد، سافیرا هم در کنارش قرار گرفت و دستش را دور بازوی او حلقه کرد.
    دنیل نگاهی به لئو انداخت و گفت:
    -اوه، ملکه و پادشاه عزیز!
    کمی به نشانه ی احترام خم شد که لئو با همان لحن پاسخش را داد:
    -اوه، فرمانده دنیل عزیز!
    سافیرا خندید.
    دنیل: میدونین، حضور چنین دختر زیبایی باعث شد یکم حواسم پرت بشه.
    سافیرا: خیلی خب آقایون، لطفا شروعش نکنین، واقعا از شما گذشته.
    لئو با ابروهای بالا رفته سرش را برگرداند:
    -که اینطور بانوی من!
    سافیرا لبخندش را عمیق تر کرد.
    دنیل: این یعنی من باید برم؟
    لئو دستی به یقه ی لباسش کشید و در جواب گفت:
    -چطور مگه؟ دلت میخواد تا آخرش همینجا بایستی؟
    سپس رو به گریس با خوشرویی ادامه داد:
    -و این بانوی زیبا رو منتظر بذاری؟
    دنیل دستی نوازشگرانه به کمر دخترش کشید:
    -حق با عالیجنابه گریس. بیا بریم تا مادر و خواهرتم تو رو ببینن، حسابی کنجکاو شدن.
    پس از رفتن او، لئو دستی زیر چانه ی سافیرا گذاشت و پرسید:
    -که از ما گذشته ها؟
    صدای دیگری توجهشان را جلب کرد:
    -پدر، مادر.
    لئو با افتخار به پسر بزرگش جولیان خیره شد، سافیرا هم.
    جولیان: مارتا هنوز نیومده؟
    سافیرا در جوابش گفت:
    -هنوز اونقدرا هم دیر نکردی، یکم دیگه وارد سرسرا میشن.
    مدت زیادی نگذشت که مارتا و هنری، به همراهی خدمتکاری وارد سرسرا شدند. ورودشان اعلام شد و توجه ها به سمتشان رفت. لئو دستش را برای هدایت سافیرا روی کمرش گذاشت تا برای گرفتن اولین نوه شان جلو برود.
    اشک از خوشحالیِ دیدن آن نوزاد خواب آلود در چشمان سافیرا دوید. سرش را نزدیک برد و آرام پیشانی اش را بوسـید؛ سپس نگاه مهربان و خندانش را از دختر و دامادش گذراند و رو به مردم ایستاد. صدایش مانند همیشه رسا بود و توجه جمع را به سمت خود کشید.
    -نزدیک به بیست ساله که از پیروزی و بنای حکومت ما میگذره، و در این مدت هر نوزادی که متولد شده به همراه خودش شادی و خوشبختی آورده. من در این کودک چیزی جز پاکی و روشنی نمی بینم. مطمئنم مثل پدرش درستکار، مثل مادرش مهربان و مثل پدر بزرگش مقتدر و عادل خواهد بود. پس نام اون رو، هم نام مردی انتخاب میکنم که چیزی جز بزرگی و شجاعت از خودش نشون نمیداد. هم نام حاکم کوهستان سالی...
    نوزاد را بر دو دست خود بالا برد و با صدای بلند ادامه داد:
    -لوکاس.
    صدای خوشحالی جمع بالا گرفت و آدرین که گوشه ای مشغول تماشا بود از قدردانی سافیرا لبخند زد.
    _____________________
    پایکوبی تا پاسی از شب ادامه داشت و وقتی لئو و سافیرا برای خواب به اتاقشان می رفتند حسابی خسته شده بودند.
    لئو لباس هایش را تعویض کرد و سافیرا بر روی صندلی کوچکی مقابل آینه نشست تا یکی از خدمتکارها موهایش را باز کند. لئو خیره به او، به یکی از ستون های چوبی تخت که حریرهای آویز شده را نگه می داشت تکیه زد و گفت:
    -از اعضای انجمن جادوگرها کسی حرفی نزد؟
    -نه. اما اگر چیز بدی وجود داشت حتما می گفتن. منم مطمئنم لوکاس در بزرگی پسر بی نظیری میشه.
    -از کجا مطمئنی؟
    با لحن حق به جانبی جواب داد:
    سافیرا: خب اون نوه ی منه!
    لئو خندید و حرفی نزد.
    سافیرا: نظرت درمورد دختر بزرگ شاهزاده بنجامین چیه؟ میخوام اونو برای جولیان در نظر بگیرم.
    لئو: سابین رو میگی؟ به نظر من به عنوان یه دختر چهارده ساله خیلی معقولانه رفتار میکنه. من موافقم، اما باید از جولیان هم بپرسیم.
    سافیرا لبخند زد و گفت:
    -ازش خوشش میاد، برای همین به این فکر افتادم.
    کار خدمتکار که به پایان رسید، موهای بلند و سپیدش شانه هایش را پوشاندند. خدمتکارها که از اتاق خارج شدند، برخاست و رو به روی لئو ایستاد تا بحث اصلی را آغاز کند.
    سافیرا: چند وقت پیش، اعضای انجمن جادوگرها درمورد رابرت صحبت می کردن؛ می گفتن حتی با وجود فقط دوازده سال سن، قدرت خارق العاده ای داره. می خواستن موافقت ما رو جلب کنن تا اونو به سرزمین خودشون بفرستن. دارن به عنوان پادشاه روش حساب باز میکنن؛ می دونی که، بعد از دراک، هنوز نتونستن حاکمی داشته باشن و با نماینده ی تعیینی ما اداره میشن.
    لئو صورتش را نوازش کرد و گفت:
    -زمزمه های انجمن به گوش منم رسیده. اگر باهاشون مخالفت کنیم ممکنه اختلافی پیش بیاد، اما از طرفی، میشه از قدرت و توانایی رابرت خیلی کمک گرفت و استفاده کرد. اینه که منو دو دل و مردد کرده.
    با هم لبه ی تخت نشستند.
    سافیرا: اما من مشکلی توی این قضیه نمیبینم، مخالفت ما عواقب خوبی نداره؛ به هر حال تو چند روز آینده باید حتما جلسه ای براش ترتیب بدیم.
    *[/HIDE-THANKS][/HIDE]
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    س.زارعپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/16
    ارسالی ها
    881
    امتیاز واکنش
    96,880
    امتیاز
    1,003
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا