این پست تقدیم به @zeinab_jokal بهخاطر کاور زیبایی که طراحی کرده. باشد که پایدار و استوار بماند!
فصل ششم: بازماندگان
تنها خبر خوبی که به او رسیده بود، این بود که شاری و مردکِ هلندیِ بدلهجهای را که درست در محل اختفای شاری زندگی میکرد و ساچا مطمئن بود همان قاتل لعنتی است، پیدا کرده بودند. مرکا زخمی شده بود و از دقت تیراندازی آن هلندی متعجب بود. با این حال، با یک کتف زخمی، روبهروی تارو ایستاده بود. تارو گفت:
- شاری تأیید کرده این همونیه که ازش آرسنیک خریده؟
مرکا سرش را تکان داد.
- بله. هویت قاتل تأیید شده. اسلحهش همون اسلحهایه که گلولهش به هاتسوکو کیوادا هم شلیک شده.
تارو ایستاد و گفت:
- خب پس انگیزهش چی بوده؟
نمیدانست خوشحال باشد از اینکه قاتل دستگیر شده یا ناراحت از اینکه کلی معمای حل نشده در پرونده باقی مانده بود. ساچا گفت:
- نمیدونیم. فعلاً فکر میکنم بهتره شاری رو ردش کنیم بره. من از اون فیلم گرفتم که توی دادگاه شهادتش به دردمون بخوره؛ اما اون خانم، کیوشی، بیشازحد نگرانشه و خیلی بین دستوپامونه.
تارو سرش را تکان داد.
- باشه. بفرستیدش بره.
ساچا ادای احترام کرد. تارو به ریو نگاه کرد که تمام مدت ساکت پشت میز اتاق کنفرانس ایستاده بود و به زمین چشم دوخته بود. احمد و ریوزو هنوز دنبال یک رد از آن مجرم خیابانیای بودند که کیف هاتسوکو را دزدیده بود. خودش هنوز فرصت نکرده بود به دیدن آقای هاشیما برود و جوجی و کاتاشی هنوز هم متواری بودند؛ پس حق داشت از پیداشدن شاری خوشحال باشد.
- چی شده؟
لحنش سرد بود. لیوان قهوهاش را از روی میز برداشت و مستقیم به ریو چشم دوخت. ریو دستش را در هوا تکان داد.
- مهم نیست.
- مهمه که دارم میپرسم.
خستگی به او فشار میآورد. دوباره دیشب میوری به کوتاهی متهمش کرده بود و دوباره مجبور شده بود به ناشیانهترین شکل ممکن دوقلوها را دلداری بدهد.
فصل ششم: بازماندگان
تنها خبر خوبی که به او رسیده بود، این بود که شاری و مردکِ هلندیِ بدلهجهای را که درست در محل اختفای شاری زندگی میکرد و ساچا مطمئن بود همان قاتل لعنتی است، پیدا کرده بودند. مرکا زخمی شده بود و از دقت تیراندازی آن هلندی متعجب بود. با این حال، با یک کتف زخمی، روبهروی تارو ایستاده بود. تارو گفت:
- شاری تأیید کرده این همونیه که ازش آرسنیک خریده؟
مرکا سرش را تکان داد.
- بله. هویت قاتل تأیید شده. اسلحهش همون اسلحهایه که گلولهش به هاتسوکو کیوادا هم شلیک شده.
تارو ایستاد و گفت:
- خب پس انگیزهش چی بوده؟
نمیدانست خوشحال باشد از اینکه قاتل دستگیر شده یا ناراحت از اینکه کلی معمای حل نشده در پرونده باقی مانده بود. ساچا گفت:
- نمیدونیم. فعلاً فکر میکنم بهتره شاری رو ردش کنیم بره. من از اون فیلم گرفتم که توی دادگاه شهادتش به دردمون بخوره؛ اما اون خانم، کیوشی، بیشازحد نگرانشه و خیلی بین دستوپامونه.
تارو سرش را تکان داد.
- باشه. بفرستیدش بره.
ساچا ادای احترام کرد. تارو به ریو نگاه کرد که تمام مدت ساکت پشت میز اتاق کنفرانس ایستاده بود و به زمین چشم دوخته بود. احمد و ریوزو هنوز دنبال یک رد از آن مجرم خیابانیای بودند که کیف هاتسوکو را دزدیده بود. خودش هنوز فرصت نکرده بود به دیدن آقای هاشیما برود و جوجی و کاتاشی هنوز هم متواری بودند؛ پس حق داشت از پیداشدن شاری خوشحال باشد.
- چی شده؟
لحنش سرد بود. لیوان قهوهاش را از روی میز برداشت و مستقیم به ریو چشم دوخت. ریو دستش را در هوا تکان داد.
- مهم نیست.
- مهمه که دارم میپرسم.
خستگی به او فشار میآورد. دوباره دیشب میوری به کوتاهی متهمش کرده بود و دوباره مجبور شده بود به ناشیانهترین شکل ممکن دوقلوها را دلداری بدهد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: