- عضویت
- 2018/09/30
- ارسالی ها
- 783
- امتیاز واکنش
- 52,032
- امتیاز
- 1,061
این حرف کافی بود تا توی تلهای از جنس تور گرفتار بشن. سنگی پایین پرید و تور بالا رفت. سارا جیغ کشید و داد آدرین به هوا رفت. رو هم افتاده بودن و دست و پاهاشون بین تور گیر کرده بود.
- این کوفتی دیگه از کجا پیداش شد؟!
سارا چاقویی رو که زیر پیراهنش بود با زحمت درآورد و سریع طناب تور رو پاره کرد. هرچه بیشتر چاقو رو روی طناب میکشید، تور هم جمعتر میشد و پاره نمیشد.
- لعنتی! پاره نمیشه.
- زود باش! نمیتونم ناپدید بشم، انگار جادوی قدرتمندی داره.
صدای سومی اونا رو متوقف کرد.
- درسته، جادوی قدرتمندی داره. الکی تلاش نکنید، تا من نخوام نمیتونید از این تور بیرون بیاید.
آدرین سرش رو چرخوند و چشمش رو کسی ثابت موند که نیزه سیاهی به دست داشت. زیر زرهای به رنگ سبز پنهون شده بود و حالت تدافعی به خودش گرفته بود. از صداش فهمیده بود که یه دختره.
- ما رو آزاد کن.
دختر پوزخند صداداری زد و گفت:
- فکر میکنی من همچین کاری رو میکنم؟
آدرین با عصبانیت جواب داد:
- گفتم آزادمون کن. ما فقط داشتیم از اینجا رد میشدیم.
دختره نیزه رو جلوتر آورد و اون هم مثل آدرین با عصبانیت جواب داد:
- هه! من هم باور کردم. از کجا معلوم که شماها جاسوس اهریمن نیستین؟
آدرین پوفی کشید و ازش چشم گرفت. سارا جیغ کشید و گفت:
- هی! ما رو آزاد کن دیگه. ما چه کاری میتونیم اینجا داشته باشیم؟ ما خودمون از اهریمن فراری هستیم. فقط دنبال جای امنی بودیم. سربازهای اهریمن اگه ما رو پیدا کنن، به بدترین شکل میکشنمون. قسم میخورم که راست میگم.
آدرین بدون اینکه اون دختر ببینه، رو به سارا چشمکی زد. دختر که دید هیچ شباهتی به جاسوس و سربازهای اهریمن ندارن، کمی دودل شد. بعد از دقایقی نیزه رو عقب کشید و با بشکنی که زد، تور باز شد و آدرین با کمر روی زمین افتاد و سارا هم روی برادرش.
آدرین آخی از درد گفت و چهرهش تو هم رفت. البته فقط یه تظاهر کوچیک بود.
- سارا له شدم. اگه تصمیم داری از روی من بلند شو.
سارا بلند شد و دستش رو بهطرف برادرش گرفت. آدرین دستش رو گرفت و بلند شد. وقتی به خودشون اومدن، بهطرف دختر چرخیدن که کلاهخودش رو برداشته بود. آدرین با دیدن دختر چشمهاش گرد شد.
زیبایی خارقالعادهای داشت یا افسانهای؟!
موهای طلاییش با وزیدن باد تکون میخورد و با تابیدن نور خورشید میدرخشید. بهقدری موهاش بلند بود که سارا حسودیش شد. لبهای برجسته قرمزش و چشمهای مجذوبکننده دریاییش واقعاً دیدنی بودن. مژههای سیاه بلند و صورتی سفید، چیزی از الهه زیبایی کم نداشت.
- من رو ببخشید. این روزا نمیشه به هر کسی اعتماد کرد.
با شرمندگی به آدرین و سارا نگاه کرد. آدرین با حیرت گفت:
- اشکالی نداره.
دختر لبخند جذابی زد که آدرین هم در مقابل لبخندش رو با لبخند جواب داد. همینکه خواست بهطرفش بره، چیزی تو ذهنش جرقه زد. تصویری از دختری جلو چشمهاش نقش بست که تمام معادلات زندگیش رو به هم میزد. حالا قلبش شروع به تپیدن کرد.
- این کوفتی دیگه از کجا پیداش شد؟!
سارا چاقویی رو که زیر پیراهنش بود با زحمت درآورد و سریع طناب تور رو پاره کرد. هرچه بیشتر چاقو رو روی طناب میکشید، تور هم جمعتر میشد و پاره نمیشد.
- لعنتی! پاره نمیشه.
- زود باش! نمیتونم ناپدید بشم، انگار جادوی قدرتمندی داره.
صدای سومی اونا رو متوقف کرد.
- درسته، جادوی قدرتمندی داره. الکی تلاش نکنید، تا من نخوام نمیتونید از این تور بیرون بیاید.
آدرین سرش رو چرخوند و چشمش رو کسی ثابت موند که نیزه سیاهی به دست داشت. زیر زرهای به رنگ سبز پنهون شده بود و حالت تدافعی به خودش گرفته بود. از صداش فهمیده بود که یه دختره.
- ما رو آزاد کن.
دختر پوزخند صداداری زد و گفت:
- فکر میکنی من همچین کاری رو میکنم؟
آدرین با عصبانیت جواب داد:
- گفتم آزادمون کن. ما فقط داشتیم از اینجا رد میشدیم.
دختره نیزه رو جلوتر آورد و اون هم مثل آدرین با عصبانیت جواب داد:
- هه! من هم باور کردم. از کجا معلوم که شماها جاسوس اهریمن نیستین؟
آدرین پوفی کشید و ازش چشم گرفت. سارا جیغ کشید و گفت:
- هی! ما رو آزاد کن دیگه. ما چه کاری میتونیم اینجا داشته باشیم؟ ما خودمون از اهریمن فراری هستیم. فقط دنبال جای امنی بودیم. سربازهای اهریمن اگه ما رو پیدا کنن، به بدترین شکل میکشنمون. قسم میخورم که راست میگم.
آدرین بدون اینکه اون دختر ببینه، رو به سارا چشمکی زد. دختر که دید هیچ شباهتی به جاسوس و سربازهای اهریمن ندارن، کمی دودل شد. بعد از دقایقی نیزه رو عقب کشید و با بشکنی که زد، تور باز شد و آدرین با کمر روی زمین افتاد و سارا هم روی برادرش.
آدرین آخی از درد گفت و چهرهش تو هم رفت. البته فقط یه تظاهر کوچیک بود.
- سارا له شدم. اگه تصمیم داری از روی من بلند شو.
سارا بلند شد و دستش رو بهطرف برادرش گرفت. آدرین دستش رو گرفت و بلند شد. وقتی به خودشون اومدن، بهطرف دختر چرخیدن که کلاهخودش رو برداشته بود. آدرین با دیدن دختر چشمهاش گرد شد.
زیبایی خارقالعادهای داشت یا افسانهای؟!
موهای طلاییش با وزیدن باد تکون میخورد و با تابیدن نور خورشید میدرخشید. بهقدری موهاش بلند بود که سارا حسودیش شد. لبهای برجسته قرمزش و چشمهای مجذوبکننده دریاییش واقعاً دیدنی بودن. مژههای سیاه بلند و صورتی سفید، چیزی از الهه زیبایی کم نداشت.
- من رو ببخشید. این روزا نمیشه به هر کسی اعتماد کرد.
با شرمندگی به آدرین و سارا نگاه کرد. آدرین با حیرت گفت:
- اشکالی نداره.
دختر لبخند جذابی زد که آدرین هم در مقابل لبخندش رو با لبخند جواب داد. همینکه خواست بهطرفش بره، چیزی تو ذهنش جرقه زد. تصویری از دختری جلو چشمهاش نقش بست که تمام معادلات زندگیش رو به هم میزد. حالا قلبش شروع به تپیدن کرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: