در با تقی باز میشه و نگاهم از آینه گرفته نمیشه. با دیدنم، ناباور سرجاش می ایسته و عصای چوبیش به حالم آه می کشه. پوزخندی به روی لب هام می شینه و از سرجام بلند میشم. با دستم زن آرایشگر رو به کنار هل می دم و بی توجه به عصا به دست چشم آبی، به سمت تختی که دو روز و دو شب و دوازده ساعته که متعلق به منه قدم تند می کنم.
-از جونت سیر شدی؟
روی صحبت خشنش با آرایشگره و ندیده ترس لونه کرده توی چشم های عسلیش رو حس می کنم. روی تخت می شینم و دست هام به دور زانوهام حلقه میشه. نگاهم مات میشه به جسد خیالی چشم خندون. جسدی که دو روز و دو شب پیش رو به روم، جلوی این تخت سراسر سفید و گرد، سقوط کرد و هبوط کرد و چشم هاش خندون موند.
-آقا من ازشون خواهش کردم منصرف بشن؛ ولی...
-هر دوتون گم شید بیرون!
صدای گرفته ی گوتن، حرفش رو قطع می کنه. نگاهشون بهم برمی گرده و چشم خندون لبخند کریهی به لب داره.
صدای چشم آبی عصا به دست، پر از تمنا میشه و قدم های تند ولی سستش به طرفم برداشته.
-عزیزدلم، چرا این بلا سر اون موها دراوردی آخه؟ اون موها آرزوی هر کسی بود.
صدای جیغ بلندم باعث میشه از حرکت بایسته.
-برو بیرون!
نفسش رو محکم به بیرون فوت می کنه.
-باشه گم میشم ولی قبلش کسی رو که این بلا رو سرت اورده به سزای عملش می رسونم. باید بدونی ممکنه هر کاری کنی بلایی سرت نیاد ولی هر کی کمکت کنه به بدترین نحو از روی زمین نیستش می کنم!
بغض آرایشگر می شکنه. از ترس و اضطراب، وسط حرف زدن نفسش می گیره.
-آقا خودتون... بهم گفتید اوامرشون رو... اجرا کنم.
نگاهم به سمت عصا به دست میره که اسلحه ش، زن رو هدف گرفته. سریع از روی تخت پایین می پرم و به سمتش قدم برمی دارم.
نگاه پر از کینه ش از روی زن گرفته نمیشه. صدام بلنده.
-اسلحه ت رو بکش اون ور روانی! اینقدر کثافتی که برای یه کوتاه کردن مو هم آدم...
صدای بلند شلیک سرجا میخکوبم می کنه و صدای بلند شلیک دوران وار توی سرم اکو میشه. جرئت ندارم عقب رو نگاه کنم و جرئت ندارم نفسم رو بیرون بدم.
دستش پایین میفته و نگاه طوفانی و قرمزش من رو نشونه می گیره. فریاد می زنه و صورت سفیدش کبود میشه.
-من روانیم پریناز. بیشتر از همه هم روانی اون موها بودم. با من بازی نکن چون در ازای هر بازی تو یه آدم میمیره!
پیشونیم به ناگاه پر از قطرات ریز عرق میشه. مات شده می نالم.
-کشتیش؟
اسلحه ش درون کتش سورمه ایش فرو میره.
-کار درستی نکردی که همون روز من رو نکشتی! از الان به بعد به خاطرت دنیا رو به خاک و خون می کشم. بشین و تماشا کن!
-از جونت سیر شدی؟
روی صحبت خشنش با آرایشگره و ندیده ترس لونه کرده توی چشم های عسلیش رو حس می کنم. روی تخت می شینم و دست هام به دور زانوهام حلقه میشه. نگاهم مات میشه به جسد خیالی چشم خندون. جسدی که دو روز و دو شب پیش رو به روم، جلوی این تخت سراسر سفید و گرد، سقوط کرد و هبوط کرد و چشم هاش خندون موند.
-آقا من ازشون خواهش کردم منصرف بشن؛ ولی...
-هر دوتون گم شید بیرون!
صدای گرفته ی گوتن، حرفش رو قطع می کنه. نگاهشون بهم برمی گرده و چشم خندون لبخند کریهی به لب داره.
صدای چشم آبی عصا به دست، پر از تمنا میشه و قدم های تند ولی سستش به طرفم برداشته.
-عزیزدلم، چرا این بلا سر اون موها دراوردی آخه؟ اون موها آرزوی هر کسی بود.
صدای جیغ بلندم باعث میشه از حرکت بایسته.
-برو بیرون!
نفسش رو محکم به بیرون فوت می کنه.
-باشه گم میشم ولی قبلش کسی رو که این بلا رو سرت اورده به سزای عملش می رسونم. باید بدونی ممکنه هر کاری کنی بلایی سرت نیاد ولی هر کی کمکت کنه به بدترین نحو از روی زمین نیستش می کنم!
بغض آرایشگر می شکنه. از ترس و اضطراب، وسط حرف زدن نفسش می گیره.
-آقا خودتون... بهم گفتید اوامرشون رو... اجرا کنم.
نگاهم به سمت عصا به دست میره که اسلحه ش، زن رو هدف گرفته. سریع از روی تخت پایین می پرم و به سمتش قدم برمی دارم.
نگاه پر از کینه ش از روی زن گرفته نمیشه. صدام بلنده.
-اسلحه ت رو بکش اون ور روانی! اینقدر کثافتی که برای یه کوتاه کردن مو هم آدم...
صدای بلند شلیک سرجا میخکوبم می کنه و صدای بلند شلیک دوران وار توی سرم اکو میشه. جرئت ندارم عقب رو نگاه کنم و جرئت ندارم نفسم رو بیرون بدم.
دستش پایین میفته و نگاه طوفانی و قرمزش من رو نشونه می گیره. فریاد می زنه و صورت سفیدش کبود میشه.
-من روانیم پریناز. بیشتر از همه هم روانی اون موها بودم. با من بازی نکن چون در ازای هر بازی تو یه آدم میمیره!
پیشونیم به ناگاه پر از قطرات ریز عرق میشه. مات شده می نالم.
-کشتیش؟
اسلحه ش درون کتش سورمه ایش فرو میره.
-کار درستی نکردی که همون روز من رو نکشتی! از الان به بعد به خاطرت دنیا رو به خاک و خون می کشم. بشین و تماشا کن!
آخرین ویرایش: