چشمهای آذین گرد شدند:
- خونمون دیگه.
علی بیتفاوت استکان چایش را سرکشید:
- ازاین خبرا نیست.
- چرا آخه؟
محمدطاها بلند زیرخنده زد:
- حقته آذین، داره تنبیهت میکنه.
علی بیخیال پایش را روی پا انداخت:
- درمورد شماهم همینطوره آقای محمدطاها ایرانی.
اینبار چشمهای محمدطاها گرد شدند:
- من دیگه چرا؟ منکه مشکلی با ثریا ندارم.
- من مشکل دارم با شما دوتا.
بعدهم از جایش بلند شد و دستش را بهسمت در ورودی دراز کرد:
- خوش اومدید.
لبم را گاز گرفتم و صدایش زدم که توجهی نکرد.
- پاشید دیگه منتظر چی هستین؟
- هردو عین شکست خوردهها بلند شدند.
محمدطاها نگاهی به آذین انداخت:
- یعنی چی آخه؟
علی گفت:
- یعنی خداحافظ!
رها و ثریا ریزریز شروع به خندیدن کردند، محمدطاها زیرچشمی نگاهی به ثریا انداخت:
- راستش رو بگو چی به داداشت گفتی پشت سر من؟
ثریا چیزی درِ گوش رها گفت و هردو بیتوجه بهسمت اتاق راه افتادند. من هم خندهام گرفته بود از کارهای این سه خواهر و برادر، اما به سختی خودم را کنترل کرده بودم. هنوزهم محمدطاها و آذین هاجوواج وسط سالن خانه ایستاده بودند که علی نگاهی بهسمتشان انداخت:
- منتظر چی هستید؟ خداحافظ.
هردو با شانههایی افتاده بهسمت در راه افتادند. با خروجشان از در آپارتمان ریزریز زیرخنده زدم؛ علی همانطور که ظاهر اخمویش را حفظ کرده بود بهسمتم چرخید:
- چیه؟
خندهام را قورت دادم و صاف سرجایم ایستادم:
- هیچیهیچی.
بعدهم بهسمت اتاق راه افتادم:
- تا منم بیرون نکردی برم بخوابم.
پشت سرم وارد اتاق شد و در را بست، پشت به او به سمت کمد دیواری حرکت کردم تا تشک و پتویم را بیرون بیاورم که دستی دور شانهام پیچید. چنان تکانی خوردم و متعجب شدم که مغزم قفل کرد. انگار درحال دیدن رویایی شیرین بودم. چانهاش را روی سرم گذاشت:
- امشب با حرفایی که به ثریا زدی منم به این نتیجه رسیدم که ممنون ثریا هستم.
چند دقیقهای درهمان حالت ماند و بعدهم حلقه دستش را باز کرد:
- شبت بهخیر.
هنوزهم سرجایم خشک شده ایستاده بودم، اصلاً یادم رفته بود که چه کرد و چه گفت. علی دقیقاً چه گفته بود؟ من کجا بودم؟
لبم را گاز گرفتم و بهسمتش چرخیدم، روی تخت نشسته بود و تکیهاش را به تاج تخت زده بود. شجاع شدم و نزدیکتر رفتم، لبهی تخت نشستم. عینکش را از روی چشمش برداشت و روی عسلی گذاشت:
- بیا اینجا.
با لبخند گندهای بهسمتش رفتم، کنارش نشستم و سرم را روی بازویش گذاشتم. چشمهایم را بستم و لبخند عمیقی از ته دل زدم.
- خونمون دیگه.
علی بیتفاوت استکان چایش را سرکشید:
- ازاین خبرا نیست.
- چرا آخه؟
محمدطاها بلند زیرخنده زد:
- حقته آذین، داره تنبیهت میکنه.
علی بیخیال پایش را روی پا انداخت:
- درمورد شماهم همینطوره آقای محمدطاها ایرانی.
اینبار چشمهای محمدطاها گرد شدند:
- من دیگه چرا؟ منکه مشکلی با ثریا ندارم.
- من مشکل دارم با شما دوتا.
بعدهم از جایش بلند شد و دستش را بهسمت در ورودی دراز کرد:
- خوش اومدید.
لبم را گاز گرفتم و صدایش زدم که توجهی نکرد.
- پاشید دیگه منتظر چی هستین؟
- هردو عین شکست خوردهها بلند شدند.
محمدطاها نگاهی به آذین انداخت:
- یعنی چی آخه؟
علی گفت:
- یعنی خداحافظ!
رها و ثریا ریزریز شروع به خندیدن کردند، محمدطاها زیرچشمی نگاهی به ثریا انداخت:
- راستش رو بگو چی به داداشت گفتی پشت سر من؟
ثریا چیزی درِ گوش رها گفت و هردو بیتوجه بهسمت اتاق راه افتادند. من هم خندهام گرفته بود از کارهای این سه خواهر و برادر، اما به سختی خودم را کنترل کرده بودم. هنوزهم محمدطاها و آذین هاجوواج وسط سالن خانه ایستاده بودند که علی نگاهی بهسمتشان انداخت:
- منتظر چی هستید؟ خداحافظ.
هردو با شانههایی افتاده بهسمت در راه افتادند. با خروجشان از در آپارتمان ریزریز زیرخنده زدم؛ علی همانطور که ظاهر اخمویش را حفظ کرده بود بهسمتم چرخید:
- چیه؟
خندهام را قورت دادم و صاف سرجایم ایستادم:
- هیچیهیچی.
بعدهم بهسمت اتاق راه افتادم:
- تا منم بیرون نکردی برم بخوابم.
پشت سرم وارد اتاق شد و در را بست، پشت به او به سمت کمد دیواری حرکت کردم تا تشک و پتویم را بیرون بیاورم که دستی دور شانهام پیچید. چنان تکانی خوردم و متعجب شدم که مغزم قفل کرد. انگار درحال دیدن رویایی شیرین بودم. چانهاش را روی سرم گذاشت:
- امشب با حرفایی که به ثریا زدی منم به این نتیجه رسیدم که ممنون ثریا هستم.
چند دقیقهای درهمان حالت ماند و بعدهم حلقه دستش را باز کرد:
- شبت بهخیر.
هنوزهم سرجایم خشک شده ایستاده بودم، اصلاً یادم رفته بود که چه کرد و چه گفت. علی دقیقاً چه گفته بود؟ من کجا بودم؟
لبم را گاز گرفتم و بهسمتش چرخیدم، روی تخت نشسته بود و تکیهاش را به تاج تخت زده بود. شجاع شدم و نزدیکتر رفتم، لبهی تخت نشستم. عینکش را از روی چشمش برداشت و روی عسلی گذاشت:
- بیا اینجا.
با لبخند گندهای بهسمتش رفتم، کنارش نشستم و سرم را روی بازویش گذاشتم. چشمهایم را بستم و لبخند عمیقی از ته دل زدم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: