- عضویت
- 2019/09/11
- ارسالی ها
- 387
- امتیاز واکنش
- 4,645
- امتیاز
- 484
هنوز حرف حرفش کامل نشده که به جای خالی که ماشینش رو پارک کرده بود خیره میشه:
-ماشین نیست؟
چشم هام رو درشت میکنم شوکه به اطراف نگاه میکنم:
-همین جا پارک کرده بودین؟
کلافه نفسش رو بیرون میفرسته:
-لعنتی فکر کنم بردنش.
به تابلویی که علامت یدک کش داشت خیره میشم و با تاسف سری تکون میدم:
-بهتون گفتم که..
موبایلش رو از جیبش بیرون میکشه، فکر عجولانه به ذهنم خطور میکنه گفتنش ریسک بود و بعدش که قراره چه فکری راجعبم کنه مهم نبود.
-من کارت بی ار تی دارم، میتونیم با اتوبوس بریم زیادم ترافیک نمیمونیم..
نگاهش رو از صفحه و موبایلش میگیره خمی ابروهاش میده و متعجب نگاهم میکنه و و بعد بریده بریده میخنده با خجالت این پا و اون پا میکنم و مشغول به توجیح میشم میگم:
-بخاطر این که وقتتون گرفته نشه گفتم منظوری نداشتم، اخه من خودم هر روز این مسیرها میرم و میام اینجام که مرکز شهره الانم که خیلی شلوغه ممکن خیلی معطل بشیم..
مکث میکنه و با تردید نگاهم میکنه:
-فکر کنم پیشنهاد خوبی باشه.
با ناباوری میپرسم:
-واقعا؟
به سمته پیاده رو میره:
-واقعا، نشونم بده کجا باید بریم.
جرقه ای تو سرم میزنه با عجله به سمتش میدوم فرصت برای چرب زبونی فراهم شده بود:
-میگم واقعا شما خیلی آدم فروتن و خاکی هستین، راستش اصلا فکر نمیکردم پیشنهادمو قبول کنید من اگه جای شما بودم اصلا قبول نمیکردم که هیچ تازه بهم برمیخورد.
لبخند محوی روی صورتش پدیدار میشه:
-چرا فکر میکنی من آدم فضایی ام؟
-فضایی که نیستید ولی لِوِل اجتماعیتون نسبت به بقیه بالاتره باید یه فرقی با ادم معمولیا داشته باشید دیگه.
-من هیچ فرقی بایه ادم معمولی ندارم، این حرفتو نشنیده میگیرم.
-یعنی شما تا حالاشده برید تو صف نونوایی نون بگیرید؟تا حالا شده برید جیگرکی چربی و خوش گوشت سفارش بدید؟یا اصلا شده واسه خرید لباس دوساعت واسه دوزار ده شی چونه بزنید؟یا اصلا..
متوقف میشه وبه سمتم میچرخه و کلافه نگام میکنه:
-نه واقعا نشده!
شونه ای تکون میدم:
-پس یه فرقی با آدم معمولیا میکنید دیگه!
-بهت گفته بودم دختر باهوشی هستی؟
کیفم روی دوشم میاندازم:
-اره قبلا یه بار گفته بودید!
نفسش بیرون میفرسته:
-حالاهم بهت میگم دختر سادهای هستی..
ابروهام رو بالا میبرم و مشکوک میپرسم:
-الان این خوبه یا بده؟
اروم میخنده و گوشه چشم هاش چین میخوره:
-افتصاحه..اسمت سیمین بود دیگه؟
-بله.
-ببین سیمین یه چیزهایی هست تو این دنیا باید طبق روال خودش طی بشه بهتره زیاد راجع بهش فکر نکنی.
آهی زیر لب میکشم و اهسته قدم برمیدارم:
-حق با شماست، ببخشید پرحرفی کردم من هرازگاهی کنترل افکارمو از دست میدم و مثله آدمای مـسـ*ـتُ بی اراده به زبون میارمش..
-مشکلی نیست ولی با این حال حرفات جالبه، ادامه بده از سرگرمیات بگو.
چینی به دماغم میدم و میگم:
-سرگرمی ادم معمولیا زیاد جالب نیست..
-با این حال دوست دارم بشنوم.
لب تر میکنم با هیجان میگم:
-من تا الان دوازده بار فیلم جان ویکو دیدم، وقتایی که حوصلم سر میرم زیر پست آدم های معروف کامنت نامربوط میذارم..
به ایستگاه اتوبوس اشاره میکنم ومیگم:
-بعضی وقتام یواشکی از جیب بابام سیگار کش میرم لب پنجره اتاقم مینشینم با پرستیژ تام هاردی سیگار میکشم البته بیشتر اوقات هم لو میرم و بابام میفهمه..
-لو میری و باز تکرارش میکنی؟
-اره خب میدونی چون من عاشق ریسک کردنم ولی چون امکانات کمه با این چیزای کوچولو خودمو سرگرم میکنم!
روی نیم کت اهنی ایستگاه مینشینم و کنارم میایسته به دیواره شیشه ای تکیه میده:
-از صدرصد زندگیت حاضری چند درصدشو ریسک کنی؟
با قاطعیت جواب میدم:
-نودونه درصد.
سرخم میکنه و مرموزانه به چشمهای آشفتم زل میزنه:
-مطمئنی؟
چشم میبندم و زمزمه میکنم:
-مطمئنم.
کنارم مینشینه و باجدیت میپرسه:
-اگه الان بهت بگم بریم بانکه اون دسته خیابون بزنیم چی میگی؟
لبخندی میزنم و به روبه رو خیره میشم:
-ازت یه هفت تیر میخوام.
دست گوشهی لبش میکشه و خونسرد میگـه:
-ریسک یعنی دست خالی بری جلو، یعنی خودت باشی و خودت حتی روی باخت خودت حساب کنی..
بی اختیار چینی به یه طرف صورتم میدم:
-اینجوری که خیلی سخته؟!
با صدای ترمز کردن اتوبوس بلند میشه:
-پس اهل ریسک نیستی.
پشت سرش حرکت میکنم و سوار اتوبوس میشم انقدر شلوغ نبود و اما انگار قصد نشستن روی صندلی نداشت گوشه ای متوقف میشه دستش روی میلهی میانی استیل قفل میشه روبه روش میایستم سر بلند میکنم به چشم های سیاهش که حالا زیر نور آفتابی که از پنجره روی نیم رخش میتابه رگه قهوه ای هم دیده میشه زل میزنم سمجانه میگم:
-باور کنیدهستم..
ابرو های کم پشتش رو توی هم گره میده و دستی به ته ریش نامرتبش میکشه:
-تا حالا پوکر بازی کردی؟
مشکوک نگاه میکنم و اروم میپرسم:
-قماره؟
-ماشین نیست؟
چشم هام رو درشت میکنم شوکه به اطراف نگاه میکنم:
-همین جا پارک کرده بودین؟
کلافه نفسش رو بیرون میفرسته:
-لعنتی فکر کنم بردنش.
به تابلویی که علامت یدک کش داشت خیره میشم و با تاسف سری تکون میدم:
-بهتون گفتم که..
موبایلش رو از جیبش بیرون میکشه، فکر عجولانه به ذهنم خطور میکنه گفتنش ریسک بود و بعدش که قراره چه فکری راجعبم کنه مهم نبود.
-من کارت بی ار تی دارم، میتونیم با اتوبوس بریم زیادم ترافیک نمیمونیم..
نگاهش رو از صفحه و موبایلش میگیره خمی ابروهاش میده و متعجب نگاهم میکنه و و بعد بریده بریده میخنده با خجالت این پا و اون پا میکنم و مشغول به توجیح میشم میگم:
-بخاطر این که وقتتون گرفته نشه گفتم منظوری نداشتم، اخه من خودم هر روز این مسیرها میرم و میام اینجام که مرکز شهره الانم که خیلی شلوغه ممکن خیلی معطل بشیم..
مکث میکنه و با تردید نگاهم میکنه:
-فکر کنم پیشنهاد خوبی باشه.
با ناباوری میپرسم:
-واقعا؟
به سمته پیاده رو میره:
-واقعا، نشونم بده کجا باید بریم.
جرقه ای تو سرم میزنه با عجله به سمتش میدوم فرصت برای چرب زبونی فراهم شده بود:
-میگم واقعا شما خیلی آدم فروتن و خاکی هستین، راستش اصلا فکر نمیکردم پیشنهادمو قبول کنید من اگه جای شما بودم اصلا قبول نمیکردم که هیچ تازه بهم برمیخورد.
لبخند محوی روی صورتش پدیدار میشه:
-چرا فکر میکنی من آدم فضایی ام؟
-فضایی که نیستید ولی لِوِل اجتماعیتون نسبت به بقیه بالاتره باید یه فرقی با ادم معمولیا داشته باشید دیگه.
-من هیچ فرقی بایه ادم معمولی ندارم، این حرفتو نشنیده میگیرم.
-یعنی شما تا حالاشده برید تو صف نونوایی نون بگیرید؟تا حالا شده برید جیگرکی چربی و خوش گوشت سفارش بدید؟یا اصلا شده واسه خرید لباس دوساعت واسه دوزار ده شی چونه بزنید؟یا اصلا..
متوقف میشه وبه سمتم میچرخه و کلافه نگام میکنه:
-نه واقعا نشده!
شونه ای تکون میدم:
-پس یه فرقی با آدم معمولیا میکنید دیگه!
-بهت گفته بودم دختر باهوشی هستی؟
کیفم روی دوشم میاندازم:
-اره قبلا یه بار گفته بودید!
نفسش بیرون میفرسته:
-حالاهم بهت میگم دختر سادهای هستی..
ابروهام رو بالا میبرم و مشکوک میپرسم:
-الان این خوبه یا بده؟
اروم میخنده و گوشه چشم هاش چین میخوره:
-افتصاحه..اسمت سیمین بود دیگه؟
-بله.
-ببین سیمین یه چیزهایی هست تو این دنیا باید طبق روال خودش طی بشه بهتره زیاد راجع بهش فکر نکنی.
آهی زیر لب میکشم و اهسته قدم برمیدارم:
-حق با شماست، ببخشید پرحرفی کردم من هرازگاهی کنترل افکارمو از دست میدم و مثله آدمای مـسـ*ـتُ بی اراده به زبون میارمش..
-مشکلی نیست ولی با این حال حرفات جالبه، ادامه بده از سرگرمیات بگو.
چینی به دماغم میدم و میگم:
-سرگرمی ادم معمولیا زیاد جالب نیست..
-با این حال دوست دارم بشنوم.
لب تر میکنم با هیجان میگم:
-من تا الان دوازده بار فیلم جان ویکو دیدم، وقتایی که حوصلم سر میرم زیر پست آدم های معروف کامنت نامربوط میذارم..
به ایستگاه اتوبوس اشاره میکنم ومیگم:
-بعضی وقتام یواشکی از جیب بابام سیگار کش میرم لب پنجره اتاقم مینشینم با پرستیژ تام هاردی سیگار میکشم البته بیشتر اوقات هم لو میرم و بابام میفهمه..
-لو میری و باز تکرارش میکنی؟
-اره خب میدونی چون من عاشق ریسک کردنم ولی چون امکانات کمه با این چیزای کوچولو خودمو سرگرم میکنم!
روی نیم کت اهنی ایستگاه مینشینم و کنارم میایسته به دیواره شیشه ای تکیه میده:
-از صدرصد زندگیت حاضری چند درصدشو ریسک کنی؟
با قاطعیت جواب میدم:
-نودونه درصد.
سرخم میکنه و مرموزانه به چشمهای آشفتم زل میزنه:
-مطمئنی؟
چشم میبندم و زمزمه میکنم:
-مطمئنم.
کنارم مینشینه و باجدیت میپرسه:
-اگه الان بهت بگم بریم بانکه اون دسته خیابون بزنیم چی میگی؟
لبخندی میزنم و به روبه رو خیره میشم:
-ازت یه هفت تیر میخوام.
دست گوشهی لبش میکشه و خونسرد میگـه:
-ریسک یعنی دست خالی بری جلو، یعنی خودت باشی و خودت حتی روی باخت خودت حساب کنی..
بی اختیار چینی به یه طرف صورتم میدم:
-اینجوری که خیلی سخته؟!
با صدای ترمز کردن اتوبوس بلند میشه:
-پس اهل ریسک نیستی.
پشت سرش حرکت میکنم و سوار اتوبوس میشم انقدر شلوغ نبود و اما انگار قصد نشستن روی صندلی نداشت گوشه ای متوقف میشه دستش روی میلهی میانی استیل قفل میشه روبه روش میایستم سر بلند میکنم به چشم های سیاهش که حالا زیر نور آفتابی که از پنجره روی نیم رخش میتابه رگه قهوه ای هم دیده میشه زل میزنم سمجانه میگم:
-باور کنیدهستم..
ابرو های کم پشتش رو توی هم گره میده و دستی به ته ریش نامرتبش میکشه:
-تا حالا پوکر بازی کردی؟
مشکوک نگاه میکنم و اروم میپرسم:
-قماره؟
آخرین ویرایش: