٭٭٭
پلکهایش از آغـ*ـوش یکدیگر طلب جدایی میکنند. با چشمانی که تار و کدر میبینند، بهسختی محوطهی اطرافش را برانداز میکند. در حالی که روی تخت خواب مراقبتهای ویژه دراز کشیده است، عرق سرد روی بدن ظریف و نحیفش پایین میخزد.
خیلی زود اعضای چهرهی او مچاله میشود و همینطور که کاسهی سرش را در میان دستانش میفشارد، پلکهایش بهسرعت باز و بسته میشوند. خانم برک با چشمان گودرفته و رخسار بیرمقش مستعجل قدم برمیدارد که حرکات غیرارادی سوفیا را متوقف کند؛ اما در آخرین لحظه آقای جکسون دستش را بالا میآورد و مانعِ آن خانم میشود.
سوفیا در میان هذیانگفتنهای همیشگی اول صبح، با صدایی که میلرزد تکرار میکند:
- من داخل یه قصر تاریکم.
آقای آدامز نیز که در بخش مراقبتهای ویژه حضور دارد، دستش را داخل جیب شلوار پارچهای خود فرو میکند و با دست دیگر، عینك شیشهای را روی چشمانش تنظیم میکند. سپس با لحن بلندی میگوید:
- گفتی همهجا تاریکه؟
سوفیا با همان چهرهی بیمارگونه و پوستی که همانند گچ دیوار سفید شده است، نگاهش را به سمت منبع صدا میچرخاند. با تکاندادن سرش حرف آقای آدامز را تأیید میکند. مربی تقویت حافظه با قدمهای آهسته به سمت تخت خواب سوفیا حرکت میکند و دست راستش را جلوی رخسار او تکان میدهد.
سوفیا هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد و پلکهایش حالت خشک و بیتحرک خودشان را حفظ میکنند. آقای آدامز باری دیگر دست راستش را جلوی صورت سوفیا تکان میدهد؛ اما آن دختر هیچ واکنش غیرارادی نشان نمیدهد. حالت صورتش عوض میشود. بیتوجه به موهای مزاحم و قطرههای عرق سرد که روی صورتش سُر میخورند، درحال ادامهدادن هذیانش است:
- من زیباترین پرنسسِ این قصر تاریک هستم.
آقای آدامز به سمت خانوادهی برک میچرخد و لحظاتی به رخسار مضطرب و نگران آنها خیره میشود؛ سپس با لحن آرام و شمردهای لب میجنباند:
- حدس ما درست بود. سوفیا موقتا بینایی خودش رو از دست داده.
در همین لحظه صدای دلهرهآورِ خندههای سوفیا در میان بغض و اندوه والدینش به گوش میرسد. آن دختر باری دیگر شروع به صحبت میکند:
- روی تاجم کلی الماس درخشان هستش. دارم لمسشون میکنم.
٭٭٭
« سه روز بعد»
آقای جکسون دستانش را داخل یکدیگر گره میزند و برگههای جوابِ آزمایشات سوفیا را کمی روی میز جابهجا میکند؛ سپس سرش را بالا میآورد و مستقیم به چشمان والدین سوفیا نگاه میکند.
صدای دورگه و بم او به گوش میرسد:
_ نابیناییِ موقت سوفیا ناشی از آسیبی هست که به قشر اکسیپیتال مغزش وارد شده. فکر میکنم تا چند ساعت آینده همین اختلالهای کوچیک هم از بین بره و کاملا وضعیتش به حالت عادی برگرده.
پدر سوفیا دستی به موهای کوتاه و جوگندمیاش میکشد؛ سپس با عصبانیت خفتهای که میان تکتک کلماتش خفتهاند، شروع به صحبت میکند:
_ فکر میکنم سه روز کافی بوده باشه که متوجه شده باشین اون شب دقیقا چه اتفاقی افتاده.
آقای جکسون ابروان پهن و اصلاحنشدهاش را به سمت بالا میفرستد و چینوچروکهای بیشتری را روی پیشانی بلندش آشکار میسازد. سپس به وسیلهی قهوه ساز یک استکان کوچک را پُر میکند.
آقای برک مجدداً با همان لحن ادامه میدهد:
- امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشین.
دکتر جکسون که انگشتان کوتاه و چروکش را به دور لبهی استکان به حرکت در میآورد، مستقیم به چهرهی آقای برک خیره میشود و پاسخ میدهد:
- درک میکنم که دنبال علت و مقصر باشین؛ ولی هیچگونه مدرکی وجود نداره که بهطور قاطع ثابت بکنه اون شب دقیقاً چه اتفاقی رخ داده.
آقای جکسون همچنان غضبناک لب میزند:
- من شخصاً این موضوع رو پیگیری میکنم. شما هم لطفاً بیشتر حواستون به سوفیا باشه. اون دختر خیلی حساسه و هر روز هم داره توی این بیمارستان آسیب میبینه.
آقای برک مقداری از قهوهی خود را مینوشد؛ سپس با لحن آرام و خونسردش پاسخ میدهد:
- در طول این مدت که سوفیا داخل بخش مراقبتهای ویژه بود، توسط بهترین پرستارها مراقبت شد. ما اجازه ندادیم براش سخت بگذره.
پلکهایش از آغـ*ـوش یکدیگر طلب جدایی میکنند. با چشمانی که تار و کدر میبینند، بهسختی محوطهی اطرافش را برانداز میکند. در حالی که روی تخت خواب مراقبتهای ویژه دراز کشیده است، عرق سرد روی بدن ظریف و نحیفش پایین میخزد.
خیلی زود اعضای چهرهی او مچاله میشود و همینطور که کاسهی سرش را در میان دستانش میفشارد، پلکهایش بهسرعت باز و بسته میشوند. خانم برک با چشمان گودرفته و رخسار بیرمقش مستعجل قدم برمیدارد که حرکات غیرارادی سوفیا را متوقف کند؛ اما در آخرین لحظه آقای جکسون دستش را بالا میآورد و مانعِ آن خانم میشود.
سوفیا در میان هذیانگفتنهای همیشگی اول صبح، با صدایی که میلرزد تکرار میکند:
- من داخل یه قصر تاریکم.
آقای آدامز نیز که در بخش مراقبتهای ویژه حضور دارد، دستش را داخل جیب شلوار پارچهای خود فرو میکند و با دست دیگر، عینك شیشهای را روی چشمانش تنظیم میکند. سپس با لحن بلندی میگوید:
- گفتی همهجا تاریکه؟
سوفیا با همان چهرهی بیمارگونه و پوستی که همانند گچ دیوار سفید شده است، نگاهش را به سمت منبع صدا میچرخاند. با تکاندادن سرش حرف آقای آدامز را تأیید میکند. مربی تقویت حافظه با قدمهای آهسته به سمت تخت خواب سوفیا حرکت میکند و دست راستش را جلوی رخسار او تکان میدهد.
سوفیا هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد و پلکهایش حالت خشک و بیتحرک خودشان را حفظ میکنند. آقای آدامز باری دیگر دست راستش را جلوی صورت سوفیا تکان میدهد؛ اما آن دختر هیچ واکنش غیرارادی نشان نمیدهد. حالت صورتش عوض میشود. بیتوجه به موهای مزاحم و قطرههای عرق سرد که روی صورتش سُر میخورند، درحال ادامهدادن هذیانش است:
- من زیباترین پرنسسِ این قصر تاریک هستم.
آقای آدامز به سمت خانوادهی برک میچرخد و لحظاتی به رخسار مضطرب و نگران آنها خیره میشود؛ سپس با لحن آرام و شمردهای لب میجنباند:
- حدس ما درست بود. سوفیا موقتا بینایی خودش رو از دست داده.
در همین لحظه صدای دلهرهآورِ خندههای سوفیا در میان بغض و اندوه والدینش به گوش میرسد. آن دختر باری دیگر شروع به صحبت میکند:
- روی تاجم کلی الماس درخشان هستش. دارم لمسشون میکنم.
٭٭٭
« سه روز بعد»
آقای جکسون دستانش را داخل یکدیگر گره میزند و برگههای جوابِ آزمایشات سوفیا را کمی روی میز جابهجا میکند؛ سپس سرش را بالا میآورد و مستقیم به چشمان والدین سوفیا نگاه میکند.
صدای دورگه و بم او به گوش میرسد:
_ نابیناییِ موقت سوفیا ناشی از آسیبی هست که به قشر اکسیپیتال مغزش وارد شده. فکر میکنم تا چند ساعت آینده همین اختلالهای کوچیک هم از بین بره و کاملا وضعیتش به حالت عادی برگرده.
پدر سوفیا دستی به موهای کوتاه و جوگندمیاش میکشد؛ سپس با عصبانیت خفتهای که میان تکتک کلماتش خفتهاند، شروع به صحبت میکند:
_ فکر میکنم سه روز کافی بوده باشه که متوجه شده باشین اون شب دقیقا چه اتفاقی افتاده.
آقای جکسون ابروان پهن و اصلاحنشدهاش را به سمت بالا میفرستد و چینوچروکهای بیشتری را روی پیشانی بلندش آشکار میسازد. سپس به وسیلهی قهوه ساز یک استکان کوچک را پُر میکند.
آقای برک مجدداً با همان لحن ادامه میدهد:
- امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشین.
دکتر جکسون که انگشتان کوتاه و چروکش را به دور لبهی استکان به حرکت در میآورد، مستقیم به چهرهی آقای برک خیره میشود و پاسخ میدهد:
- درک میکنم که دنبال علت و مقصر باشین؛ ولی هیچگونه مدرکی وجود نداره که بهطور قاطع ثابت بکنه اون شب دقیقاً چه اتفاقی رخ داده.
آقای جکسون همچنان غضبناک لب میزند:
- من شخصاً این موضوع رو پیگیری میکنم. شما هم لطفاً بیشتر حواستون به سوفیا باشه. اون دختر خیلی حساسه و هر روز هم داره توی این بیمارستان آسیب میبینه.
آقای برک مقداری از قهوهی خود را مینوشد؛ سپس با لحن آرام و خونسردش پاسخ میدهد:
- در طول این مدت که سوفیا داخل بخش مراقبتهای ویژه بود، توسط بهترین پرستارها مراقبت شد. ما اجازه ندادیم براش سخت بگذره.
آخرین ویرایش: