- عضویت
- 2020/06/14
- ارسالی ها
- 142
- امتیاز واکنش
- 541
- امتیاز
- 297
- سن
- 21
صدایی تو گوشم میپیچید که اسمم رو با لطافت صدا میزد.
- آیسل؟ آیسل جان؟
هوشیار شدم و چشمهام رو آروم باز کردم. از لای پلکهام چهرهی هایکا رو دیدم که به روم لبخند زد و گفت:
- حالت خوبه؟ د*ر*د نداری؟
نمیتونستم جوابش رو بدم، ذهنم قادر به درک حرفهاش نبود. خواب و بیداریم دست خودم نبود و چشمهام مدام رو هم میافتادن. درنهایت دوباره روی هم افتادن و بیهوش شدم.
دوباره صدایی توی گوشم پیچید که آروم میگفت:
- آدرینا چرا بیدار نمیشه؟ الان چندمین باره که به هوش میاد؛ ولی بیداریش پایدار نیست.
صدای آشوب بود، صدای آدرینا رو پشت بندش شنیدم که گفت:
- طبیعیه، اثرات داروی بیهوشی هنوز تویِ بدنشه. دکتر میگفت خیلی قوی بوده که د*ر*د شکستگی و در رفتگی رو با هم تحمل کرده.
چشمام رو کامل باز کردم و بهشون نگاه کردم. تا چشم بازم رو دیدن بهم هجوم آوردن. آدرینا روم پرید و ب*وسهی عمیقی روی گونهم گذاشت. آشوب خندید و گفت:
- سلام به آبجیِ زیبایِ خفتهی خودم! دیگه داشتم نگرانت میشدم ها، البته هر چقدر من نگران بودم این هایکا به کتف چپش هم نبود.
صدای تکخندهی هایکا رو شنیدم و بعد چهرهش رو دیدم که در حالی که لبخند روی ل*بهاش بود گفت:
- من میدونستم که آیسل دختره قوییایه و به خاطر همین نگران نبودم.
تمام مدت یه لبخند بزرگ ل*بهام رو پوشش داده بود. هایکا خم شد و پیشونیم رو آروم ب*و*سید.
یهو صدای گوشیِ یه نفر بلند شد، هایکا صاف ایستاد و به آشوب نگاه کرد. به آشوب نگاه کردم که با لبخند گوشیش رو در آورد؛ ولی تا نگاهش به صفحهی گوشیش خورد، لبخندش ماسید و کمکم محو شد. سریع جواب داد و گفت:
- بگو.
نمیدونم چی داشتن بهش میگفتن که کم کم اخماش توهم شد و با جدیت تمام گفت:
- پس شما اونجا چی کاره بودید؟
کسی که پشت تلفن بود جوابی داد که آشوب گفت:
- باشه، پس چهار چشمی بپا که دیگه همچین اتفاقی نیوفته.
و بعد بلافاصله گوشی رو قطع کرد. هایکا اولین نفر به حرف اومد و م*حکم و جدی پرسید:
- چی شده آشوب؟ مشکل چیه؟
آشوب نفس عمیقی کشید و گفت:
- بعد مفصل میگم برات، الان فرصت مناسبی نیست.
و بعد با چشمهاش به من اشاره کرد. نمیدونم منظورش چی بود؛ ولی هایکا دیگه چیزی نپرسید.
با تقهای که به در خورد همه به در نگاه کردیم که در باز شد و یه مرد با روپوش سفید دکتری داخل اومد. بهم نگاه کرد و لبخند زد و به سمتم اومد. سرمم رو چک کرد و همونطور که یه عکس رادیولوژی رو نگاه میکرد گفت:
- شکستگی استخوان از جمله مهمترین آسیبهای بدنه. خوشبختانه تو شانس باهات یار بوده و شکستگی تو از نوع شکستگی-دررفتگی یا شکستگی همراه با دررفتگی نبوده؛ چون توی این نوع شکستگی مفصل جا به جا میشه و یکی از استخوانهای مفصل میشکنه و د*ر*د بسیار زیادی به همراه داره. با این حال مچ دستت در رفته بود و یه ترک مویی هم داشت و ما مچ دستت رو جا انداختیم. ترک مویی از جزئیترین شکستگی هاست و دو تا هشت هفته طول میکشه تا ترمیم بشه، در این مدت دستت گچ گرفته باقی میمونه. بعد از دو هفته بیا تا ببینم وضعیت دستت چطور خواهد بود.
کنارم اومد و سرم دستم رو کشید؛ اما حس کردم دستم رو هم نوازش کرد. چند بار پلک زدم و توی دلم گفتم:
- آیسل اشتباه میکنی، حتما دستت خواب رفته که همچین حسی داشتی.
یه نگاهی بهش انداختم، جوون بود؛ ولی به قیافهش نمیاد همچین آدمی باشه، حتما اشتباه میکنم.
- آیسل؟ آیسل جان؟
هوشیار شدم و چشمهام رو آروم باز کردم. از لای پلکهام چهرهی هایکا رو دیدم که به روم لبخند زد و گفت:
- حالت خوبه؟ د*ر*د نداری؟
نمیتونستم جوابش رو بدم، ذهنم قادر به درک حرفهاش نبود. خواب و بیداریم دست خودم نبود و چشمهام مدام رو هم میافتادن. درنهایت دوباره روی هم افتادن و بیهوش شدم.
دوباره صدایی توی گوشم پیچید که آروم میگفت:
- آدرینا چرا بیدار نمیشه؟ الان چندمین باره که به هوش میاد؛ ولی بیداریش پایدار نیست.
صدای آشوب بود، صدای آدرینا رو پشت بندش شنیدم که گفت:
- طبیعیه، اثرات داروی بیهوشی هنوز تویِ بدنشه. دکتر میگفت خیلی قوی بوده که د*ر*د شکستگی و در رفتگی رو با هم تحمل کرده.
چشمام رو کامل باز کردم و بهشون نگاه کردم. تا چشم بازم رو دیدن بهم هجوم آوردن. آدرینا روم پرید و ب*وسهی عمیقی روی گونهم گذاشت. آشوب خندید و گفت:
- سلام به آبجیِ زیبایِ خفتهی خودم! دیگه داشتم نگرانت میشدم ها، البته هر چقدر من نگران بودم این هایکا به کتف چپش هم نبود.
صدای تکخندهی هایکا رو شنیدم و بعد چهرهش رو دیدم که در حالی که لبخند روی ل*بهاش بود گفت:
- من میدونستم که آیسل دختره قوییایه و به خاطر همین نگران نبودم.
تمام مدت یه لبخند بزرگ ل*بهام رو پوشش داده بود. هایکا خم شد و پیشونیم رو آروم ب*و*سید.
یهو صدای گوشیِ یه نفر بلند شد، هایکا صاف ایستاد و به آشوب نگاه کرد. به آشوب نگاه کردم که با لبخند گوشیش رو در آورد؛ ولی تا نگاهش به صفحهی گوشیش خورد، لبخندش ماسید و کمکم محو شد. سریع جواب داد و گفت:
- بگو.
نمیدونم چی داشتن بهش میگفتن که کم کم اخماش توهم شد و با جدیت تمام گفت:
- پس شما اونجا چی کاره بودید؟
کسی که پشت تلفن بود جوابی داد که آشوب گفت:
- باشه، پس چهار چشمی بپا که دیگه همچین اتفاقی نیوفته.
و بعد بلافاصله گوشی رو قطع کرد. هایکا اولین نفر به حرف اومد و م*حکم و جدی پرسید:
- چی شده آشوب؟ مشکل چیه؟
آشوب نفس عمیقی کشید و گفت:
- بعد مفصل میگم برات، الان فرصت مناسبی نیست.
و بعد با چشمهاش به من اشاره کرد. نمیدونم منظورش چی بود؛ ولی هایکا دیگه چیزی نپرسید.
با تقهای که به در خورد همه به در نگاه کردیم که در باز شد و یه مرد با روپوش سفید دکتری داخل اومد. بهم نگاه کرد و لبخند زد و به سمتم اومد. سرمم رو چک کرد و همونطور که یه عکس رادیولوژی رو نگاه میکرد گفت:
- شکستگی استخوان از جمله مهمترین آسیبهای بدنه. خوشبختانه تو شانس باهات یار بوده و شکستگی تو از نوع شکستگی-دررفتگی یا شکستگی همراه با دررفتگی نبوده؛ چون توی این نوع شکستگی مفصل جا به جا میشه و یکی از استخوانهای مفصل میشکنه و د*ر*د بسیار زیادی به همراه داره. با این حال مچ دستت در رفته بود و یه ترک مویی هم داشت و ما مچ دستت رو جا انداختیم. ترک مویی از جزئیترین شکستگی هاست و دو تا هشت هفته طول میکشه تا ترمیم بشه، در این مدت دستت گچ گرفته باقی میمونه. بعد از دو هفته بیا تا ببینم وضعیت دستت چطور خواهد بود.
کنارم اومد و سرم دستم رو کشید؛ اما حس کردم دستم رو هم نوازش کرد. چند بار پلک زدم و توی دلم گفتم:
- آیسل اشتباه میکنی، حتما دستت خواب رفته که همچین حسی داشتی.
یه نگاهی بهش انداختم، جوون بود؛ ولی به قیافهش نمیاد همچین آدمی باشه، حتما اشتباه میکنم.
آخرین ویرایش: