- عضویت
- 2019/09/11
- ارسالی ها
- 387
- امتیاز واکنش
- 4,645
- امتیاز
- 484
آرمان که هنوز از اینه زیر نظرم داره و دست بردارم نیست.
- جالبه آخه پرستارا که خجالتی نیستن، اصولا خیلی تند و تیزن و آدمو درسته قورت میدن!
حوریه چشمکی بهم میزنه و صدای موزیک رو بالا میبره:
- دارم میگم که نورا باهمه فرق داره.
از دروغهای حوریه که یکی یکی داشت رو میشد مضطرب میشم. اروم عرق پیشونیم رو پاک میکنم. اسمش رو که حورا گفته بود خدا میدونست چطور باید این اسم روی زبونم میچرخوندم، شغلم رو هم که پرستار معرفی کرده، همه اینا دست روی دست هم گذاشته بود که توی عذاب باشم و حس کنم روی میخ نشستهام.
با کمی و پیچ تاب توی خیابونهای بالاشهر بلاخره کنار کافهای متوقف میشه.
آرمان دوباره به سمتم متمایل میشه:
- خب عزیزم چی میخوری؟
از شنیدن لفظ عزیزمش متعجب به حوریه چشم میدوزم.
حوریه باعجله جواب میده:
- برای منو نورا شیک شکلاتی بگیر..
آرمان باشیطنت دست زیر چونهی زاویهدارش میذاره:
- ای بابا حورا چرا نمیذاری خودش بگه، مثلا مهمونه..
کیفم رو توی بغلم جمع میکنم برای زودتر رد کردنش جواب میدم:
- همون که آبجیم گفت!
- باشه خانوم پرستار، چشم چیز دیگه میل نداری؟
- نه ممنون!
با پیاده شدنش کفری به حوریه میتوپم:
- این نره خر چرا سر خود بار کردی با خودت آوردی، حداقل بهم خبر میدادی، اصلا مگه قرار نبود بیای باهم صحبت کنیم خیر سرم میخواستم باهات دردودل کنم..
- هیس خیلی خوب آروم باش بابا، چرا وحشی بازی در میاری اینطوری رفتار نکن فکر میکنه آدم به دوری. باور کن میخواستم تنها بیام اومدم جلوی در دیدم روبه رومه، نتونستم بپیچونمش چون اول آشناییمونه یکم بهم شک داره طول میکشه اعتماد کنه..
- تو دیوونهای حوریه با دروغ چاخان میخوای اعتمادشو جلب کنی؟
- کدوم دروغ چی داری واسه خودت میبافی؟
- نکنه خودت باورت شده اسمت حوراست و شغل منم پرستاریه، چرا اینقدر گند میزنی آخه نمیترسی لو بری؟ بگو دیگه چه دروغایی گفتی یه وقت سوتی ندم، لابد حتما گفتی بابامون تاجره و داداشامونن دکتر مهندسن و ننمونم استاد دانشگاست و جد در جدمون پولدار و کاخ نشینن، ها؟ بگو خجالت نکش..
موذیانهای نگاهم میکنه و فرم عینکش رو روی لبهای قلمبه و سرخش فشار میده:
- تو از کجا فهمیدی من اینارو بهش گفتم؟
سرم رو اروم به صندلی میکوبم و چشم داغ میبندم:
- وای چرا..چرا..چرا..آخه چرا حوریه؟
با احتیاط به اطراف ماشین نگاه میکنه و توی یه حرکت مقنعم رو به سمته خودش میکشه و باحرص دندونهاش رو هم میسابه:
- برای اینکه زیغیم، ضایعایم، داغونیم میفهمی، اگه میخوای با اینجور آدمها باشی باید شبیه خودشون باشی، شبیه خودشون رفتار کنی. یه رزومه شبیه خودشون داشته باشی. کی تو این دور وزمونه یه روده راست تو شیکمشه، که من داشته باشم. انتظار داشتی بهش چی میگفتم، میگفتم که تو نظافتچی بیمارستانی و تا یکی دوهفته پیش تو یه خونه عاریه تو حلب آباد زندگی میکردیم و داداششم ساقی محله، فکر میکنی این وضع داغون خونوادمون میشه بهش توضیح داد؟ پدرم اون سر شهر با مینیبـ*ـوس بوگندوش مسافر میزنه و مامانم این سر شهر جدا تروالهاشو میشماره؟ خودت باشی باور میکنی همچین داستان مسخز
با دیدن آرمان که داره به ماشین نزدیک میشه مقعنم رو از دستش آزاد میکنم و به صندلی تکیه میدم.
آرمان سینی رو از توی پنجره داخل میفرسته و به دست حوریه میده:
- بیا عشقم..
حوریه: ممنون فکر کنم گوشیت داشت زنگ میخورد!
آرمان: جدی؟ بده ببینم کی بود.
حوریه خم میشه و موبایلش رو از پشت فرمون برمیداره و بهش میده.
با فاصله گرفتن آرمان از ماشین دوباره حوریه به من نگاه میکنه:
- اعصابمو خورد نکن دیگه نورا، باور کن نمیخواستم ناراحتت کنم ببین خودت مجبورم کردی، اصلا هرچی دروغ گفتم گناهش گردن من، باشه؟
- جالبه آخه پرستارا که خجالتی نیستن، اصولا خیلی تند و تیزن و آدمو درسته قورت میدن!
حوریه چشمکی بهم میزنه و صدای موزیک رو بالا میبره:
- دارم میگم که نورا باهمه فرق داره.
از دروغهای حوریه که یکی یکی داشت رو میشد مضطرب میشم. اروم عرق پیشونیم رو پاک میکنم. اسمش رو که حورا گفته بود خدا میدونست چطور باید این اسم روی زبونم میچرخوندم، شغلم رو هم که پرستار معرفی کرده، همه اینا دست روی دست هم گذاشته بود که توی عذاب باشم و حس کنم روی میخ نشستهام.
با کمی و پیچ تاب توی خیابونهای بالاشهر بلاخره کنار کافهای متوقف میشه.
آرمان دوباره به سمتم متمایل میشه:
- خب عزیزم چی میخوری؟
از شنیدن لفظ عزیزمش متعجب به حوریه چشم میدوزم.
حوریه باعجله جواب میده:
- برای منو نورا شیک شکلاتی بگیر..
آرمان باشیطنت دست زیر چونهی زاویهدارش میذاره:
- ای بابا حورا چرا نمیذاری خودش بگه، مثلا مهمونه..
کیفم رو توی بغلم جمع میکنم برای زودتر رد کردنش جواب میدم:
- همون که آبجیم گفت!
- باشه خانوم پرستار، چشم چیز دیگه میل نداری؟
- نه ممنون!
با پیاده شدنش کفری به حوریه میتوپم:
- این نره خر چرا سر خود بار کردی با خودت آوردی، حداقل بهم خبر میدادی، اصلا مگه قرار نبود بیای باهم صحبت کنیم خیر سرم میخواستم باهات دردودل کنم..
- هیس خیلی خوب آروم باش بابا، چرا وحشی بازی در میاری اینطوری رفتار نکن فکر میکنه آدم به دوری. باور کن میخواستم تنها بیام اومدم جلوی در دیدم روبه رومه، نتونستم بپیچونمش چون اول آشناییمونه یکم بهم شک داره طول میکشه اعتماد کنه..
- تو دیوونهای حوریه با دروغ چاخان میخوای اعتمادشو جلب کنی؟
- کدوم دروغ چی داری واسه خودت میبافی؟
- نکنه خودت باورت شده اسمت حوراست و شغل منم پرستاریه، چرا اینقدر گند میزنی آخه نمیترسی لو بری؟ بگو دیگه چه دروغایی گفتی یه وقت سوتی ندم، لابد حتما گفتی بابامون تاجره و داداشامونن دکتر مهندسن و ننمونم استاد دانشگاست و جد در جدمون پولدار و کاخ نشینن، ها؟ بگو خجالت نکش..
موذیانهای نگاهم میکنه و فرم عینکش رو روی لبهای قلمبه و سرخش فشار میده:
- تو از کجا فهمیدی من اینارو بهش گفتم؟
سرم رو اروم به صندلی میکوبم و چشم داغ میبندم:
- وای چرا..چرا..چرا..آخه چرا حوریه؟
با احتیاط به اطراف ماشین نگاه میکنه و توی یه حرکت مقنعم رو به سمته خودش میکشه و باحرص دندونهاش رو هم میسابه:
- برای اینکه زیغیم، ضایعایم، داغونیم میفهمی، اگه میخوای با اینجور آدمها باشی باید شبیه خودشون باشی، شبیه خودشون رفتار کنی. یه رزومه شبیه خودشون داشته باشی. کی تو این دور وزمونه یه روده راست تو شیکمشه، که من داشته باشم. انتظار داشتی بهش چی میگفتم، میگفتم که تو نظافتچی بیمارستانی و تا یکی دوهفته پیش تو یه خونه عاریه تو حلب آباد زندگی میکردیم و داداششم ساقی محله، فکر میکنی این وضع داغون خونوادمون میشه بهش توضیح داد؟ پدرم اون سر شهر با مینیبـ*ـوس بوگندوش مسافر میزنه و مامانم این سر شهر جدا تروالهاشو میشماره؟ خودت باشی باور میکنی همچین داستان مسخز
با دیدن آرمان که داره به ماشین نزدیک میشه مقعنم رو از دستش آزاد میکنم و به صندلی تکیه میدم.
آرمان سینی رو از توی پنجره داخل میفرسته و به دست حوریه میده:
- بیا عشقم..
حوریه: ممنون فکر کنم گوشیت داشت زنگ میخورد!
آرمان: جدی؟ بده ببینم کی بود.
حوریه خم میشه و موبایلش رو از پشت فرمون برمیداره و بهش میده.
با فاصله گرفتن آرمان از ماشین دوباره حوریه به من نگاه میکنه:
- اعصابمو خورد نکن دیگه نورا، باور کن نمیخواستم ناراحتت کنم ببین خودت مجبورم کردی، اصلا هرچی دروغ گفتم گناهش گردن من، باشه؟
آخرین ویرایش: