کامل شده رمان قهرمانان دنیا | سید محمد موسوی کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

sm.mousavi70

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/19
ارسالی ها
204
امتیاز واکنش
7,118
امتیاز
516
سن
32
محل سکونت
اهواز
جاسمین دوباره برای دل‌گرمی‌دادن به سارا گفت:
- گفتم که نگران نباش. همه‌چیز بعد از مدتی درست میشه.
بعد خطاب به جاستین گفت:
- من قبلاً یه چیزایی رو به سارا گفتم؛ اما چیزای زیاد دیگه‌ای هم مونده که باید یادآوری کنم. من خودم بعداً همه‌چیز رو به سارا توضیح میدم.
جاستین در‌حالی‌که به سارا نگاه می‌کرد، خطاب به جاسمین گفت:
- حتماً راهی برای برگردوندن حافظه‌ش هست.
سپس به جاسمین نگاه کرد و ادامه داد:
- میشه بریم به بقیه شرکت‌کننده‌ها هم سر بزنیم؟ اون هفت نفر باقی‌مونده.
جاسمین با خوش‌حالی پاسخ داد:
- حتماً! چرا که نه. اتفاقاً خودم هم می‌خواستم همین پیشنهاد رو بدم.
بعد هردو از سارا خداحافظی کردند و اگرچه سارا خداحافظی گرمی با آن‌ها نکرد؛ اما آن‌ها به‌هیچ‌وجه از رفتار سرد او که کاملاً طبیعی بود، ناراحت نشدند. از اتاق خارج شدند و به‌سمت اتاق بزرگ‌تری رفتند که بقیه‌ی هفت نفر در آن بستری شده بودند.
به اتاق که رسیدند، جاسمین دم در ایستاد و جاستین مثل کسی که اعضای خانواده‌اش را پس از مدت زیادی دوباره دیده باشد، با شوق به آن‌ها می‌نگریست؛ انگار تک‌تک آن‌ها را در دنیای واقعی می‌شناخت.
در آن اتاق دایره‌ای، ده تخت قرار داشت که دورتادور اتاق قرار داشتند. ترتیب قرار گرفتن افراد هم به همان ترتیبی بود که درون مسابقه شماره‌گذاری شده بودند؛ سوفیا، پدرینا، ماسائو یا همان دانا، توماس، دو تخت خالی که به‌ترتیب مربوط به سارا و جاستین بودند، اسکار، آدام، یک تخت خالی دیگر که مربوط می‌شد به جاسمین و در نهایت هم فیلیپو.
همه به کُما رفته بودند و دستگاه‌هایی به آن‌ها وصل شده بود که جاستین با اکثر آن‌ها آشنایی نداشت. در این بین چیزی که توجه او را جلب کرد اسکار بود. البته اگر می‌شد اسم او را اسکار گذاشت. تنها چیزی که از قیافه‌ی اسکار پیدا بود، صورت سوخته‌ای بود که چیز زیادی از مشخصات ظاهری‌اش معلوم نبود. جاسمین که دید او با حیرت به اسکار خیره شده است، به او نزدیک شد و گفت:
- می‌دونم تعجب کردی؛ ولی درست حدس زدی، این اسکاره. درمورد قیافه‌ش هم باید بگم تقصیر ما نبود، توی انفجار صورتش سوخت. ما فقط تونستیم صورتش رو براساس عکسی که موقع ثبت‌نام توی مسابقه برای سایت World Media فرستاده بود توی برنامه شبیه‌سازی کنیم؛ ولی از اون جایی که می‌دونستیم اسکار به محض دیدن قیافه‌ش متوجه میشه، ریسک نکردیم و ماسکی روی صورتش زدیم.
- ولی اون متوجه شد.
- و مشکلی پیش نیومد؛ چون خوشبختانه یا متأسفانه زود از مسابقه حذف شد.
- چه مشکلی می‌تونست پیش بیاد اگه متوجه تغییرات صورتش می‌شد؟
- تمام اون مسابقه به صورت ذهنی برگزار می‌شد و اگه ذهن کسی خودآگاه یا ناخودآگاه متوجه تغییر غیرمنطقی توی روند برگزاری می‌شد، ممکن بود ذهنش از برنامه جدا بشه و همه‌چیز به هم بریزه.
- پس چرا کاری نکردید که اون ماسک اصلاً از بین نره؟
- به همون دلیل که گفتم؛ نباید چیزی غیرمنطقی‌ باشه. برای همین از آخرین نسخه واقعی‌سازی توی برنامه استفاده کردیم که اگرچه ریسک داشت؛ ولی خدا رو شکر موفقیت‌آمیز بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • sm.mousavi70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/19
    ارسالی ها
    204
    امتیاز واکنش
    7,118
    امتیاز
    516
    سن
    32
    محل سکونت
    اهواز
    - پس اون اتاقا نه توی ساختمون World Media بودن، نه اتاق شبیه‌سازی برای تمرین فضانوردا و نه هیچ‌جای دیگه.
    - دقیقاً، البته با توجه به اینکه سوفیا به دلیل رفت‌وآمد قبلیش به ساختمون به‌راحتی می‌تونست متوجه ساختگی بودن ساختمون بشه، سعی کردیم با کمک افرادی که توی اون ساختمون کار می‌کردن، طوری اونجا رو شبیه‌سازی کنیم که کسی متوجه این قضیه نشه.
    - یعنی ساختمون اونجا همین‌طوری بود؟
    - نه دقیقاً؛ چون اگه می‌خواستیم همون‌طور طراحیش کنیم، توی طراحی مراحل، اون هم به تعداد بالا به مشکل برمی‌خوردیم.
    - پس چرا سوفیا متوجه این قضیه نشد؟
    - احتمالاً متوجه شد و یکی از دلایلی که می‌گفت این کار نمی‌تونه کار World Media باشه همین بود؛ اما حرفای توماس درمورد اتاق فضانوردا و صحبت‌های دانا درمورد زمان و مکان باعث شد خود سوفیا هم درمورد همه‌چیز شک کنه.
    - کاش همه زنده می‌موندن و می‌تونستن واقعیت رو بفهمن.
    جاستین بعد از کمی مکث با خنده از جاسمین پرسید:
    - راستی، بالاخره من قهرمان دنیا شدم یا نه؟!
    جاسمین هم لبخندی زد و گفت:
    - همین که زنده موندی و به سلامت از کما بیرون اومدی، یعنی یه قهرمانی.
    - ولی به نظرم قهرمانان واقعی دنیا شماها هستید که حاضرید برای نجات جون آدما هر کاری بکنید؛ حتی حاضرید جونتون رو به خطر بندازید. واقعاً از شما ممنونم!
    جاسمین به نشانه خواهش می‌کنم دستی تکان می‌دهد و لبخندی از روی شرم می‌زند. سپس جاستین درحالی‌که با نگاهش دوباره همه افراد را از نظر می‌گذراند، رو به جاسمین گفت:
    - یه سؤال داشتم؛ الان اگه به هوش بیان، خاطرات اون حوادث رو به یاد میارن؟
    - دقیقاً نمی‌دونم، شاید. شاید هم بهتر باشه اصلاً اون خاطرات تلخ رو به یاد نیارن.
    - ولی خاطرات هر آدم جزئی از وجود اون آدمه؛ تلخ یا شیرین.
    - می‌دونم؛ ولی چیزی از دست ما برنمیاد. فعلاً مهم‌ترین وظیفه ما برگردوندن اونا به زندگیه و برگردوندن خاطرات اونا در اولویت بعدیه.
    - چه برنامه‌ای واسه برگردوندن اونا به زندگی دارید؟
    - فعلاً باید صبر کنیم و ببینیم تا ۱۲ ساعت آینده اتفاقی میفته یا نه. بعد از اون شاید...
    بعد از کمی مکث، جاستین پرسید:
    - شاید چی؟
    جاسمین درحالی‌که به تخت خالی‌ای که خودش قبلاً روی آن دراز کشیده و به کما رفته بود نگاه می کرد، گفت:
    - شاید نیاز باشه تغییراتی توی مسابقه ایجاد کنیم و... مجبور بشیم دوباره اون مسابقه رو اجرا کنیم.
    جاستین به تخت خودش و سارا نگاه کرد و تمام خاطرات را دوباره از خاطرش گذراند. آیا حاضر بود برای نجات حتی یک نفر دیگر، ریسکی را که سارا و جاسمین کرده بودند به جان بخرد؟ حالا جاستین و جاسمین به هم نگاه می کردند. در همین حین صدای شخص سومی آن‌ها را از فکر درآورد؛ سارا. او که مدت کوتاهی بود وارد اتاق شده بود و درحالی‌که آن دو گرم صحبت بودند و حواسشان به دوروبرشان نبود، به حرف‌هایشان گوش می‌داد. حالا هر سه نفر به همدیگر نگاه می‌کردند و حتماً چیزی را در ذهن داشتند که بِینشان مشترک بود.
    پایان
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *S.M.Z*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/08/23
    ارسالی ها
    911
    امتیاز واکنش
    35,421
    امتیاز
    911
    سلام
    خسته نباشید جناب موسوی
    فقط اخرش چرا اینطوری تموم شد؟؟؟
    جلد دومم داره؟؟
    قلمتون عالی بود
    انشالله همینطور موفق ادامه بدید:)
     

    Raha2681

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/11
    ارسالی ها
    220
    امتیاز واکنش
    6,073
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    دنیای تنهایی ها
    الان یعنی واقعا تموم شد؟
    اصلا باورم نمیشه!
    :/ چرا اینطوری تمومش کردین؟ بهتر نبود بقیه هم از شک مردنشون بهوش میومدن
     

    Baskar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/16
    ارسالی ها
    16
    امتیاز واکنش
    168
    امتیاز
    111
    سلام
    خدا قوت جناب موسوی ؛ به امید کارهای پربار بعدی از شما .
     

    هستی علیپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/15
    ارسالی ها
    1,989
    امتیاز واکنش
    7,911
    امتیاز
    650
    سن
    27
    محل سکونت
    گیلان
    سلام من واقعا ازمراحلش لـ*ـذت بردم .ولی خب پایانش برام زیادجالب نبودولی درکل خوب بود.خسته نباشید
     

    -FatemE

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    1,527
    امتیاز واکنش
    6,831
    امتیاز
    650
    سن
    21
    سلام خیلی عالی بود ولی پایانش یکم زود بود ها
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا