در این لحظات، لبان سوفیا قلم و لبان مایکل همانند بوم سفیدی است که هنرمندانه رویش نقاشی میکشد. برای مدت اندکی هم که شده است، از تمام ترس و استرسهایی که در وجودشان پرورش یافته است، تهی میشوند. مایکل دست سوفیا را محکمتر میفشارد و قدمهای استواری روی سطوحِیخزدهی دریاچه بر میدارد. به وسیلهی هر بادی که میوزد، موهای پریشان آن دو در آسمان به رقـ*ـص و شادی در میآیند و روی صورتهایشان سقوط میکنند. دستان سرد و ظریف سوفیا را محکم میگیرد و همین طور که عقبکی دور میشود، هر دم او را بیشتر به محفل داغ و آتشین عمق وجودش نزدیک میکند.
مایکل قدمبرداشتن را متوقف میکند و به وسیلهی دستان یخزده و نوک انگشتانی که دیگر حسشان نمیکند، صورت گرد و لطیف سوفیا را اختیار میکند؛ سپس با لحن آرامی میگوید:
- آمادهای عزیزم؟
سوفیا بزاق دهانش را بهسختی پایین میفرستد که باعث لرزیدن سیبک گلویش میشود؛ سپس همراه با چشمانی که به خاطر سوز سرما ریز شدهاند، کوتاه پاسخ میدهد:
- اگه کنارم باشی، من همیشه آمادهام.
آن دو مجدداً بهسمت عقب قدم برمیدارند. به یکدیگر چشم دوختهاند و هدف مشخصی را دنبال میکنند. دانههای برفی که روی موهایشان مینشینند، باد خشمیگنی که میوزد و حتی صدای وحشتناک خردشدن یخ رودخانه نیز نمیتوانند، روی هدفشان خدشهای وارد کنند. فاصلهی آنها تقریباً به ده متر میرسد. مایکل دستان خود را بالا میآورد و شکل قلبی را در معرض نمایشِ سوفیا میگذارد. لبخندی روی لبان صورتی و خوشفرم آن دختر جای باز میکند و متقابلاً دستانش را بالا میآورد؛ بلافاصله طوری انگشتان لاکزدهاش را کنار یکدیگر قرار میدهد که شکل نمادین قلب به وجود میآید. مایکل نیز ناخواسته لبخند رضایتی میزند. دستانش را بهآرامی پایین میآورد و نفسی را بیرون میدهد که مدتی پشت حصارِ سـ*ـینهاش حبس کرده است. زمان زیادی سپری نمیشود که مایکل با زانوهایش روی رودخانهی یخزده مینشیند و مشتان خود را سرسختانه به سطح آن میکوبد. سرش مدام بالا میآید و بیتوجه به موهای پریشانش که مزاحم قسمتی از صورتش شدهاند، به سوفیا نگاه میکند. آن دختر نیز با تمام وجودش تلاش دارد که سطحیخزدهی رودخانه را بشکند. در این لحظات سوفیا نیز همانند، مایکل نمیتواند روی مسئلهی دیگری فکر و تأمل کند؛ زیرا تمام انگیزه و قوای خود را معطوف به شکستن یخ رودخانه کرده است.
مایکل سر خود را پایین میگیرد و چنان مشتان
محکمی به سطح رودخانه نثار میکند که ترک و شکافهای بزرگی آشکار میشوند. دل مایکل به طور ناگهانی فرو میریزد؛ زیرا یک قدم خود را به غرقشدن نزدیکتر میبیند. مایکل باری دیگر سرش را بالا میآورد. این بار با سوفیا ارتباط بینایی برقرار میکند؛ اما قبل از آنکه اسیر نگاهِ پر از سحر و جادوی او بشود و از قافله عقب بماند، چشمان خود را سرسختانه از او میرباید.
مایکل قدمبرداشتن را متوقف میکند و به وسیلهی دستان یخزده و نوک انگشتانی که دیگر حسشان نمیکند، صورت گرد و لطیف سوفیا را اختیار میکند؛ سپس با لحن آرامی میگوید:
- آمادهای عزیزم؟
سوفیا بزاق دهانش را بهسختی پایین میفرستد که باعث لرزیدن سیبک گلویش میشود؛ سپس همراه با چشمانی که به خاطر سوز سرما ریز شدهاند، کوتاه پاسخ میدهد:
- اگه کنارم باشی، من همیشه آمادهام.
آن دو مجدداً بهسمت عقب قدم برمیدارند. به یکدیگر چشم دوختهاند و هدف مشخصی را دنبال میکنند. دانههای برفی که روی موهایشان مینشینند، باد خشمیگنی که میوزد و حتی صدای وحشتناک خردشدن یخ رودخانه نیز نمیتوانند، روی هدفشان خدشهای وارد کنند. فاصلهی آنها تقریباً به ده متر میرسد. مایکل دستان خود را بالا میآورد و شکل قلبی را در معرض نمایشِ سوفیا میگذارد. لبخندی روی لبان صورتی و خوشفرم آن دختر جای باز میکند و متقابلاً دستانش را بالا میآورد؛ بلافاصله طوری انگشتان لاکزدهاش را کنار یکدیگر قرار میدهد که شکل نمادین قلب به وجود میآید. مایکل نیز ناخواسته لبخند رضایتی میزند. دستانش را بهآرامی پایین میآورد و نفسی را بیرون میدهد که مدتی پشت حصارِ سـ*ـینهاش حبس کرده است. زمان زیادی سپری نمیشود که مایکل با زانوهایش روی رودخانهی یخزده مینشیند و مشتان خود را سرسختانه به سطح آن میکوبد. سرش مدام بالا میآید و بیتوجه به موهای پریشانش که مزاحم قسمتی از صورتش شدهاند، به سوفیا نگاه میکند. آن دختر نیز با تمام وجودش تلاش دارد که سطحیخزدهی رودخانه را بشکند. در این لحظات سوفیا نیز همانند، مایکل نمیتواند روی مسئلهی دیگری فکر و تأمل کند؛ زیرا تمام انگیزه و قوای خود را معطوف به شکستن یخ رودخانه کرده است.
مایکل سر خود را پایین میگیرد و چنان مشتان
محکمی به سطح رودخانه نثار میکند که ترک و شکافهای بزرگی آشکار میشوند. دل مایکل به طور ناگهانی فرو میریزد؛ زیرا یک قدم خود را به غرقشدن نزدیکتر میبیند. مایکل باری دیگر سرش را بالا میآورد. این بار با سوفیا ارتباط بینایی برقرار میکند؛ اما قبل از آنکه اسیر نگاهِ پر از سحر و جادوی او بشود و از قافله عقب بماند، چشمان خود را سرسختانه از او میرباید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: