- عضویت
- 2021/07/25
- ارسالی ها
- 199
- امتیاز واکنش
- 889
- امتیاز
- 296
- وای خدای من، نهال تو چقدر قیافه ات بدون آرایش قشنگتره، اصلا آرایش مصنوعی ات می کنه، تو رو خدا نگاه کن، نمی تونست یه خورده طبیعی تر طراحی ات کنه، خاک تو سرش این همه پول گرفت آخرهم ... عین عروسک های خیمه شب بازی.
احترام با آرنج زد به پهلوی الناز و غرید:
- نهال با آرایشم قشنگه، خاله محترم و دخترها و عروسش داشتن می ترکیدن از خوشگلی نهال.
الناز چشماش رو عشـ*ـوه داد و گفت:
- باید هم بترکن، با اون عروس چشم لوچشون، انقدر بدم اومده بود ازشون، حالا یه عروس گرفتن، انگار شاخ فیل رو شکوندن.
نهال با چشم هایی از حدقه دراومده به الناز و ادا و اصولش نگاه می کرد که احترام دست گذاشت پشتش و گفت:
- پس چرا هنوز حاضر نشدی تو؟
نهال اومد چیزی بگه که الناز آلبوم بزرگ اونا رو بست و گفت:
- مبارک باشه عزیزم، قشنگ شده.
نهال تشکر کرد و الناز چرخید سمت اون بعد هم دست گذاشت پشت صندلی اش و گفت:
- رامسر خیلی خوشگله، حتما تله کابین سوارشید. یادش بخیر، من و بهزاد هم ماه عسل رفتیم شمال. آه حسرت باری کشید و بعد ادامه داد:
- خیلی دلم می خواد سه سال پیش برگرده و من دوباره بشم تازه عروس، انقدرخوبه.
احترام خیلی خاص دخترش رو نگاه کرد و الناز گفت:
- انقدر حال میده، تا یه مدت نازت رو می کشن، تا بگی ف میرن فرحزاد برات فندق میارن، تا یه هفته ظرف و لباس هات رو می شورن، تازه کلی هم قربون صدقه ات میرن اما به سال که نرسیده همه سکه ها بر میگرده و تو تازه چهره های واقعی رو می بینی. نهال یه نیم نگاه به احترام و بعد به الناز انداخت و بعد گفت:
- همه که یه جور نیستن.
الناز زد به شوخی:
- آره خب، مثلا من همیشه انقدر مهربون و خوش خنده نیستم، مثلا مامان عمرا اگه بزاره از زیر کار قصر در بری، یا بابا ...
احترام غر زد:
- الناز...
الناز قهقهه زد و با دست ضربه آرومی زد به پشت نهال و گفت:
- بهت تبریک میگم وارد خانواده فوق العاده ای شدی، و دختر تو چقدر شانس...
احترام بلند شد و در حالیکه به سمت تراس آشپزخونه می رفت کلام اونو برید:
- الناز پاشو برو خونه ات انقدر چرت و پرت نگو.
اما الناز بد زده بود به شوخی:
- دختر تو خیلی شانس داری، یه مادرشوهر عالی و مهربون، یه دونه خواهرشوهر بی سر و زبون که سر خونه و زندگی خودشه، یه جاری زبون نفهم که اون سر دنیاست، یه شوهر خل که...
احترام شونه های اونو تو بغلش جمع کرد و گفت:
- بسه دیگه دختر، پاشو، پاشو برو الان بابات میرسه.
الناز که از رو صندلیش بلند شده بود و توسط احترام به سمت پذیرایی کشونده می شد لبخند پر رنگ تری زد، چشمها رو درشت تر کرد و گفت:
- آه از همه مهمتر، یه پدرشوهر منضبط و خط کشی که عاشق عروسشه...
صدای خنده های الناز تا وسط پذیرایی اومد و بعدش خیلی زود خاموش شد، نهال دست کشید رو آلبوم عکس هاشون و زیر لب با خودش گفت: خدایا بخاطر همه چیز شکر.
احترام با آرنج زد به پهلوی الناز و غرید:
- نهال با آرایشم قشنگه، خاله محترم و دخترها و عروسش داشتن می ترکیدن از خوشگلی نهال.
الناز چشماش رو عشـ*ـوه داد و گفت:
- باید هم بترکن، با اون عروس چشم لوچشون، انقدر بدم اومده بود ازشون، حالا یه عروس گرفتن، انگار شاخ فیل رو شکوندن.
نهال با چشم هایی از حدقه دراومده به الناز و ادا و اصولش نگاه می کرد که احترام دست گذاشت پشتش و گفت:
- پس چرا هنوز حاضر نشدی تو؟
نهال اومد چیزی بگه که الناز آلبوم بزرگ اونا رو بست و گفت:
- مبارک باشه عزیزم، قشنگ شده.
نهال تشکر کرد و الناز چرخید سمت اون بعد هم دست گذاشت پشت صندلی اش و گفت:
- رامسر خیلی خوشگله، حتما تله کابین سوارشید. یادش بخیر، من و بهزاد هم ماه عسل رفتیم شمال. آه حسرت باری کشید و بعد ادامه داد:
- خیلی دلم می خواد سه سال پیش برگرده و من دوباره بشم تازه عروس، انقدرخوبه.
احترام خیلی خاص دخترش رو نگاه کرد و الناز گفت:
- انقدر حال میده، تا یه مدت نازت رو می کشن، تا بگی ف میرن فرحزاد برات فندق میارن، تا یه هفته ظرف و لباس هات رو می شورن، تازه کلی هم قربون صدقه ات میرن اما به سال که نرسیده همه سکه ها بر میگرده و تو تازه چهره های واقعی رو می بینی. نهال یه نیم نگاه به احترام و بعد به الناز انداخت و بعد گفت:
- همه که یه جور نیستن.
الناز زد به شوخی:
- آره خب، مثلا من همیشه انقدر مهربون و خوش خنده نیستم، مثلا مامان عمرا اگه بزاره از زیر کار قصر در بری، یا بابا ...
احترام غر زد:
- الناز...
الناز قهقهه زد و با دست ضربه آرومی زد به پشت نهال و گفت:
- بهت تبریک میگم وارد خانواده فوق العاده ای شدی، و دختر تو چقدر شانس...
احترام بلند شد و در حالیکه به سمت تراس آشپزخونه می رفت کلام اونو برید:
- الناز پاشو برو خونه ات انقدر چرت و پرت نگو.
اما الناز بد زده بود به شوخی:
- دختر تو خیلی شانس داری، یه مادرشوهر عالی و مهربون، یه دونه خواهرشوهر بی سر و زبون که سر خونه و زندگی خودشه، یه جاری زبون نفهم که اون سر دنیاست، یه شوهر خل که...
احترام شونه های اونو تو بغلش جمع کرد و گفت:
- بسه دیگه دختر، پاشو، پاشو برو الان بابات میرسه.
الناز که از رو صندلیش بلند شده بود و توسط احترام به سمت پذیرایی کشونده می شد لبخند پر رنگ تری زد، چشمها رو درشت تر کرد و گفت:
- آه از همه مهمتر، یه پدرشوهر منضبط و خط کشی که عاشق عروسشه...
صدای خنده های الناز تا وسط پذیرایی اومد و بعدش خیلی زود خاموش شد، نهال دست کشید رو آلبوم عکس هاشون و زیر لب با خودش گفت: خدایا بخاطر همه چیز شکر.