دکمهی گِرد وسط آن را می فشارد که روشن بشود، سپس لولهی اکسیژن کانولای را دور گوشهایش میپیچاند و شاخههایش را داخل حفرههای کوچک بینیاش فرو میکند. با چشمان نیمهبستهاش چک میکند که فلومتر آن درست تنظیم شده باشد. بهوسیلهی پاهای خسته و بیرمقش بهسمت یک میز چوبی با پایههای کوتاه نزدیک میشود که آینهی بلندی رویش گذاشته شده است. بهوسیلهی دستانی که هنوز لرزش خفیفی داخلشان موج میزند، بستهی قرص را از روی میز بر میدارد و به روکش نقرهایرنگش خیره میشود. هنوز سه عدد قرص گرد و قرمزرنگ دیگر برایش باقی مانده است. بدون فوت وقت یکی از قرصها را بیرون میآورد و داخل دهانش میگذارد. سپس بدون استفاده از نوشیدنی آن را پایین میفرستد. در آینه به چهرهی سرد و بیروح خود خیره میشود و لباس گشاد و بلند بیمارستان را از تن درمیآورد. همراه با تاپ مشکیرنگی که اندام ظریف و لطیف او را پوشانده است، موهای مزاحمش را با ضمیمهکردن گلِسری کنار میزند؛ سپس به کمک آینهی قدی به قسمتی از کتف سفید خود نگاه میکند. جملهی «سی ثانیه قبل از فراموشی» با خط ریزی روی سطح سفید و روشنِ پوستش تتو شده است. سرش را تکان میدهد و همراه با بستن چشمانش، دندانهایش با غیظ روی یکدیگر ساییده میشوند.
***
فصل دوم: رود سرخ
رخسار خانم میانسال به سفیدی گچ تغییر یافته است. بیتحرک ایستاده و آفتاب بیجانِ زمستانی روی قسمتی از صورتش سیطره انداخته است. خانمِ کروز تلفن همراهش را روی گوش سمت راست خود میگذارد و بهوسیلهی پنجرهای که داخل اتاقِ مشاوره وجود دارد، به قسمتی از محوطهی اطراف بیمارستان خیره میشود.
پرندگانِ کوچک بهنوبت روی شاخههای درختان مینشینند که از بارش شب گذشته روی هرکدام مقدار زیادی برف انباشته شده است. خانم کروز صدایش را با سرفههای آرامی صاف میکند و پس از آنکه همسر سابقش تماس را پاسخ میدهد، با لحن آرامی شروع به صحبت میکند:
- سلام. تماس گرفتم که در رابـ ـطه با مایکل صحبت کنیم.
چشمان خانم کروز به نشانهی دقت و تمرکز ریز میشوند و ابروان نازک و کشیدهاش داخل یکدیگر فرو میروند؛ اما هیچگونه چینوچروکِ آشکار و هویدایی روی پوست صورت و دور چشمانش پدیدار نمیشود. در پاسخ به همسرش میگوید:
- الان جسیکا داخل اتاقش مونده. شاید اون دختر بتونه مؤثر باشه.
پس از مکث کوتاهی با صدای بلند و شفافتر خطاب به همسر سابقش لب میزند:
- منتظر تو هستیم. چند دقیقهی دیگه میتونی خودت رو به بیمارستان برسونی؟
رگهای ریزی روی شقیقهی آن خانم برجسته میشوند و انگشتان لرزانش تلفن سبكی را که اختیار کرده است، ناگهان سنگین حس میکند. لبان خشکیدهاش به سوزش میافتند و با عصبانیت صحبت میکند:
- جون مایکل در خطره! دکترش میخواد با ما درمورد یک موضوع حیاتی صحبت کنه. یعنی چی وقت نداری؟
خانم کروز به ادامهی حرفهای همسرش گوش میدهد؛ اما آن مرد رک و صریح میگوید، خارج از شهر است و به جلسه نخواهد رسید. مادر مایکل تلفن همراهش را پایین میآورد و بهوسیلهی حرص و کینهای که درونش میجوشد، تماس را بدون وقفه قطع میکند. آن خانم میانسال که در تمام این سالها به تنهایی مایکل را بزرگ کرده است، باری دیگر انزوا را با گوشت و استخوانش احساس میکند. نگاه خسته و شوریدهاش را از پنجرهی داخل اتاق مشاورهی پزشکی جدا میکند. با گامهای وزین روی زمینِ سرامیکی قدم بر میدارد که دارای بافت مات است و نور کمی به خود جذب میکند؛ بنابراین گردوغبار آشکاری نیز کف اتاق دیده نمیشود. به میز طویل و مستطیل شکلی نزدیک میشود که دقیقاً میان اتاق قرار دارد. یکی از صندلیها را بیرون میآورد و در جهتِ مخالف صندلیهایی مینشیند که آقایان جکسون و آدامز نشستهاند.
***
فصل دوم: رود سرخ
رخسار خانم میانسال به سفیدی گچ تغییر یافته است. بیتحرک ایستاده و آفتاب بیجانِ زمستانی روی قسمتی از صورتش سیطره انداخته است. خانمِ کروز تلفن همراهش را روی گوش سمت راست خود میگذارد و بهوسیلهی پنجرهای که داخل اتاقِ مشاوره وجود دارد، به قسمتی از محوطهی اطراف بیمارستان خیره میشود.
پرندگانِ کوچک بهنوبت روی شاخههای درختان مینشینند که از بارش شب گذشته روی هرکدام مقدار زیادی برف انباشته شده است. خانم کروز صدایش را با سرفههای آرامی صاف میکند و پس از آنکه همسر سابقش تماس را پاسخ میدهد، با لحن آرامی شروع به صحبت میکند:
- سلام. تماس گرفتم که در رابـ ـطه با مایکل صحبت کنیم.
چشمان خانم کروز به نشانهی دقت و تمرکز ریز میشوند و ابروان نازک و کشیدهاش داخل یکدیگر فرو میروند؛ اما هیچگونه چینوچروکِ آشکار و هویدایی روی پوست صورت و دور چشمانش پدیدار نمیشود. در پاسخ به همسرش میگوید:
- الان جسیکا داخل اتاقش مونده. شاید اون دختر بتونه مؤثر باشه.
پس از مکث کوتاهی با صدای بلند و شفافتر خطاب به همسر سابقش لب میزند:
- منتظر تو هستیم. چند دقیقهی دیگه میتونی خودت رو به بیمارستان برسونی؟
رگهای ریزی روی شقیقهی آن خانم برجسته میشوند و انگشتان لرزانش تلفن سبكی را که اختیار کرده است، ناگهان سنگین حس میکند. لبان خشکیدهاش به سوزش میافتند و با عصبانیت صحبت میکند:
- جون مایکل در خطره! دکترش میخواد با ما درمورد یک موضوع حیاتی صحبت کنه. یعنی چی وقت نداری؟
خانم کروز به ادامهی حرفهای همسرش گوش میدهد؛ اما آن مرد رک و صریح میگوید، خارج از شهر است و به جلسه نخواهد رسید. مادر مایکل تلفن همراهش را پایین میآورد و بهوسیلهی حرص و کینهای که درونش میجوشد، تماس را بدون وقفه قطع میکند. آن خانم میانسال که در تمام این سالها به تنهایی مایکل را بزرگ کرده است، باری دیگر انزوا را با گوشت و استخوانش احساس میکند. نگاه خسته و شوریدهاش را از پنجرهی داخل اتاق مشاورهی پزشکی جدا میکند. با گامهای وزین روی زمینِ سرامیکی قدم بر میدارد که دارای بافت مات است و نور کمی به خود جذب میکند؛ بنابراین گردوغبار آشکاری نیز کف اتاق دیده نمیشود. به میز طویل و مستطیل شکلی نزدیک میشود که دقیقاً میان اتاق قرار دارد. یکی از صندلیها را بیرون میآورد و در جهتِ مخالف صندلیهایی مینشیند که آقایان جکسون و آدامز نشستهاند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: