مهمانان در حالی که سر بیخ گوش یک دیگر فرو بـرده بودند ،پچ پچ کنان به گرد میز جمع شدند و البرز که تمام مدت حواسش حوالی گلی چرخ می خورد، قدری صبر کرد تا گلی به میز برسد و جایی برای نشستن انتخاب کند اما مجالی برای این که کنارش بنشیند پیدا نکردو سحر درحالی کتاب حافظ میان دستانش بود با صدایی بلند ، گفت:
« بچه ها.. برای مشاعره نیازی به یار کشی نداریم . دو گروه می شویم. دخترها سمت راست میز و پسرها هم سمت دیگه، یه چند تا صندلی بیارید و یه کم جمع وجور تر بنشینید تا همگی دور میز جا بشیم.»
سحر مدیریت مهمانی را بر عهده گرفته بود و در این میان شقایق از این موضوع اصلاراضی نبود و با چشم غره ای نارضایتی خود را نشان داد،سپس صندلی کنار گلی را پیش کشید، کنار او نشست و با لب و لوچه ی ای آویزان سر بیخ گوش گلی فرو برد و پچ پچ وار ،گفت:
« متنفرم از این اخلاق گند سحر که می خواد همه جا مدیریت کنه و خودی نشون بده. می دونم آخرش مهمونی که این همه براش زحمت کشیدم و تدارک دیدم به گند می کشه. مشاعره اصلا تو برنامه ام نبود ومی خواستم برای بچه ها پیانو بزنم و ترانه های شاد شب یلدایی بخونم.»
ازخاله زنک بازی ودرگوشی های یواشکی اصلا خوشش نمی آمد ولی بدجنسی هایش بد جور به قلقلک افتاده بود. خب او هم ازاین نمایش های دلفریبانه ی سحر چندان دل خوشی نداشت و هنوز دلش در تب و تاب چگونگی سورپرایز سحر تاپ تاپ می کرد. حس بد جنـ*ـسی هایش را با لبخندی پنهان و با صدای سحر که حافظ به دست ایستاده بود نگاهش به سمت او برگشت.
« بچه ها نیت کنید تا تفالی به حافظ خوش الحان بزنیم .»
میهمانان به احترام لسان الغیب پچ پچ ها ،بگو و بخند ها یشان را جمع کردند وسکوت را به جمع برگشت و سحر در حالی که ایستاده بود با صدایی نرم ، شمرده و روان خواند:
/ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر این ظلمت شب آب حیاتم دادند.
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند./
گلی سرو ته تمام نیت هایش به البرز ختم می شد و این شعر را به فال نیک گرفت ، سپس سر برداشت و نگاهش به سمت البرز برگشت که با سر و چشمی فرو افتاده و اخمی که معنای آن رانمی فهمید در افکارش غوطه ور بود .
ماهان دستهایش را بر کوبید و با لودگی گفت:
《 دست حافظ درد نکنه که توی آخرین شب پاییز همچین شعر خوبی برامون فرستاد. حالا خانوم ها و آقایان از حس بیایید بیرون و بریم سراغ بازی مشاعره در ضمن تیم برنده می تونه هر درخواستی از تیم بازنده داشته باشه.》
یکی دوتا از دختر هااستقبال کردند و سپیده ،گفت:
《پس به احترام لیدی های گرامی اول ما شروع می کنیم. »
سپس با گردنی افراشته وچانه ای روبه بالا خواند:
« الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.》
گروه پسرها به تک وتقلا افتاد وبه دنبال شعری که با حرف الف شروع شودوناگهان پسری که موهای فرفری کوتاهش مثل کلاه
پشمی می بود با افتخاربرخاست ،گفت:
« امشب دل من هـ*ـوس رطب کرده عاشق شده و از عشق تو طب کرده...»
البرز که دیگر اخمی میان ابروهایش نبود نگاهش به سمت گلی برگشت که بی پروا با چشمانی براق می خندید . صدای اعتراض دخترها برخاست که شعر خواننده های لس آنجلسی قبول نیست و پسرها مجبور شدند ضمن دادن یک امتیاز به دختر ها شروع شعر راهم به آنها واگذار کنند و حالا نوبت گلی بود با شعری از سعدی نرم و شمرده شروع به خواندن کرد :
« یکی گربه در خانه ی زال بود که برگشته ایام و بد حال بود.»
هول و ولا میان گروه پسرها افتاد و و به دنبال شعری بودند که با حرف دال شروع شود. کیهان برخاست وسینه سپر کرد و گفت:
ّآقایون نگران نباشید. بسپرید به من حلش می کنم و سپس با افتخار خواند:
« دو تا گربه ی دیگه هم در خانه ی زال بودکه اونها هم برگشته ایام و بد حال بودند.»
گروه پسرها ها از خنده ریسه رفته بودند و دختر ها بازهم اعتراض کردند و قرار شد دو امتیاز به خود اختصاص دهند.
سحر برخاست و درحالی که نگاهش به سمت البرز بود گفت:
در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم لطف آن که تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی.»
پسر مو فرفری تند و شتاب زده، خواند:
« یه توپ دارم قل قلی سرخ و سفید و آبی می زنم زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره.»
سپس درخالی که خنده هایش را به سختی جمع می کرد اضافه کرد:
« بچه ها به خدا شعرش لس آنجلسی نیست و کاملا وطنی وطنی... این رو همه میدونن.»
دخترها دیگر تاب نیاوردند و آنها هم با خنده ی بی امان پسرها همراه شدند و میان بازار گرم بگو بخند هایشان مستخدم خانه آمد و رو به کیهان ،گفت:
« آقا یکی دیگه از مهمون هاتون اومدن ...»
کیهان که چیزی نمی دانست نگاه پرسش گرش به سمت شقایق برگشت و سحر با لبخندی از پشت میز برخاست ، گفت:
« بچه ها این همون سورپرایزی که قولش رو داده بودم.»
نگاههای پرسش گر به روی هم چرخید وچشم ها به در ورودی سالن بود و گلی با ورود مرد جذاب وخوش قد وبالا درحالی که پالتوی مشکی به تن داشت و چکمه های ورنی مشکی اش از تمیزی برق می زد، مات و مبهوت شد.
خودش بود نادر... همان آفتی که به جان البرز افتادو ریشه ی سلامت روانش را خشک کرد.
گلی آخرین شعر مشاعره را در دل خواند و گفت:
« کم بود جن و پری یکی دیگه هم از روی دیوار پرید.»
***
تا هفته ی آینده روزهای خوشی برایتان آرزو دارم
« بچه ها.. برای مشاعره نیازی به یار کشی نداریم . دو گروه می شویم. دخترها سمت راست میز و پسرها هم سمت دیگه، یه چند تا صندلی بیارید و یه کم جمع وجور تر بنشینید تا همگی دور میز جا بشیم.»
سحر مدیریت مهمانی را بر عهده گرفته بود و در این میان شقایق از این موضوع اصلاراضی نبود و با چشم غره ای نارضایتی خود را نشان داد،سپس صندلی کنار گلی را پیش کشید، کنار او نشست و با لب و لوچه ی ای آویزان سر بیخ گوش گلی فرو برد و پچ پچ وار ،گفت:
« متنفرم از این اخلاق گند سحر که می خواد همه جا مدیریت کنه و خودی نشون بده. می دونم آخرش مهمونی که این همه براش زحمت کشیدم و تدارک دیدم به گند می کشه. مشاعره اصلا تو برنامه ام نبود ومی خواستم برای بچه ها پیانو بزنم و ترانه های شاد شب یلدایی بخونم.»
ازخاله زنک بازی ودرگوشی های یواشکی اصلا خوشش نمی آمد ولی بدجنسی هایش بد جور به قلقلک افتاده بود. خب او هم ازاین نمایش های دلفریبانه ی سحر چندان دل خوشی نداشت و هنوز دلش در تب و تاب چگونگی سورپرایز سحر تاپ تاپ می کرد. حس بد جنـ*ـسی هایش را با لبخندی پنهان و با صدای سحر که حافظ به دست ایستاده بود نگاهش به سمت او برگشت.
« بچه ها نیت کنید تا تفالی به حافظ خوش الحان بزنیم .»
میهمانان به احترام لسان الغیب پچ پچ ها ،بگو و بخند ها یشان را جمع کردند وسکوت را به جمع برگشت و سحر در حالی که ایستاده بود با صدایی نرم ، شمرده و روان خواند:
/ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر این ظلمت شب آب حیاتم دادند.
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند./
گلی سرو ته تمام نیت هایش به البرز ختم می شد و این شعر را به فال نیک گرفت ، سپس سر برداشت و نگاهش به سمت البرز برگشت که با سر و چشمی فرو افتاده و اخمی که معنای آن رانمی فهمید در افکارش غوطه ور بود .
ماهان دستهایش را بر کوبید و با لودگی گفت:
《 دست حافظ درد نکنه که توی آخرین شب پاییز همچین شعر خوبی برامون فرستاد. حالا خانوم ها و آقایان از حس بیایید بیرون و بریم سراغ بازی مشاعره در ضمن تیم برنده می تونه هر درخواستی از تیم بازنده داشته باشه.》
یکی دوتا از دختر هااستقبال کردند و سپیده ،گفت:
《پس به احترام لیدی های گرامی اول ما شروع می کنیم. »
سپس با گردنی افراشته وچانه ای روبه بالا خواند:
« الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.》
گروه پسرها به تک وتقلا افتاد وبه دنبال شعری که با حرف الف شروع شودوناگهان پسری که موهای فرفری کوتاهش مثل کلاه
پشمی می بود با افتخاربرخاست ،گفت:
« امشب دل من هـ*ـوس رطب کرده عاشق شده و از عشق تو طب کرده...»
البرز که دیگر اخمی میان ابروهایش نبود نگاهش به سمت گلی برگشت که بی پروا با چشمانی براق می خندید . صدای اعتراض دخترها برخاست که شعر خواننده های لس آنجلسی قبول نیست و پسرها مجبور شدند ضمن دادن یک امتیاز به دختر ها شروع شعر راهم به آنها واگذار کنند و حالا نوبت گلی بود با شعری از سعدی نرم و شمرده شروع به خواندن کرد :
« یکی گربه در خانه ی زال بود که برگشته ایام و بد حال بود.»
هول و ولا میان گروه پسرها افتاد و و به دنبال شعری بودند که با حرف دال شروع شود. کیهان برخاست وسینه سپر کرد و گفت:
ّآقایون نگران نباشید. بسپرید به من حلش می کنم و سپس با افتخار خواند:
« دو تا گربه ی دیگه هم در خانه ی زال بودکه اونها هم برگشته ایام و بد حال بودند.»
گروه پسرها ها از خنده ریسه رفته بودند و دختر ها بازهم اعتراض کردند و قرار شد دو امتیاز به خود اختصاص دهند.
سحر برخاست و درحالی که نگاهش به سمت البرز بود گفت:
در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم لطف آن که تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی.»
پسر مو فرفری تند و شتاب زده، خواند:
« یه توپ دارم قل قلی سرخ و سفید و آبی می زنم زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره.»
سپس درخالی که خنده هایش را به سختی جمع می کرد اضافه کرد:
« بچه ها به خدا شعرش لس آنجلسی نیست و کاملا وطنی وطنی... این رو همه میدونن.»
دخترها دیگر تاب نیاوردند و آنها هم با خنده ی بی امان پسرها همراه شدند و میان بازار گرم بگو بخند هایشان مستخدم خانه آمد و رو به کیهان ،گفت:
« آقا یکی دیگه از مهمون هاتون اومدن ...»
کیهان که چیزی نمی دانست نگاه پرسش گرش به سمت شقایق برگشت و سحر با لبخندی از پشت میز برخاست ، گفت:
« بچه ها این همون سورپرایزی که قولش رو داده بودم.»
نگاههای پرسش گر به روی هم چرخید وچشم ها به در ورودی سالن بود و گلی با ورود مرد جذاب وخوش قد وبالا درحالی که پالتوی مشکی به تن داشت و چکمه های ورنی مشکی اش از تمیزی برق می زد، مات و مبهوت شد.
خودش بود نادر... همان آفتی که به جان البرز افتادو ریشه ی سلامت روانش را خشک کرد.
گلی آخرین شعر مشاعره را در دل خواند و گفت:
« کم بود جن و پری یکی دیگه هم از روی دیوار پرید.»
***
تا هفته ی آینده روزهای خوشی برایتان آرزو دارم