پارت 17
عصبی خندیدم:
واقعا؟بابا فیلسوف!تنهایی به این نتیجه ها رسیدی؟اولا احمق مامان تمنا بیمار نیس که اینطوری بیاد هشدار بده.دوما مگه ما میخواییم بازم احظار روح کنیم؟
امیر_البته که نه.
تمنا با تعجب گفت:
نه؟
این دفعه من تعجب کردم:
نـه!
امیر با چشمای گشاد شده گفت:
یعنی چی؟نکنه تو واقعا میخوایی احضار کنی؟!
تمنا اروم گفت:
خوب آ...آره
امیر ناباورانه پزخند زد:
خدایا ببین این چی میگه!تو همین الان داشتی از ترس به خودت میشاشیدی بعد میخوایی دوباره احضار روح کنی؟اره؟بچه جون کلت باد داره.
این دفعه تمناهم آروم نبود:
آره اصن من کلم باد داره تورو سننه؟میخوام ببینم کی جلومو میخواد بگیره؟
امیر با عصابانیت گفت:
من..ترمه...
تمنا با تمسخر خنده ای کرد:
شمـاها؟شوخی میکنی؟
غریدم:
نخیر خیلی هم جدیم تمنا.
تمنا_اصلا شماهارو سننه؟دلم میخواد.
امیر از جاش پاشد:
دلت غلط کرده با تو..
تمنا آمپر چسبوند و داد زد:
به تو هیچ ربطی نداره.
امیر با عربده گفت:
گفتم تو گـــوه میخوری اگه بخوایی احضار کنی.تمـــام!
تمنا با شتاب از جاش پاشد و با داد گفت:
خفه شــو د...ث عوضی.
امیر با صورتی قرمز به سمت تمنا رفت و دستشو بالا اورد که بزنه تو صورت تمنا.تمنا سریع دست امیر رو گرفت و محکم پیچوند.امیر با درد داد زد.همیشه دوست داشتم دعوای فیزیکیه این ۲تارو ببینم ولی حیف که موقعیت جور نبود.امیر درحال که سعی میکرد دستشو تکون بده گفت:
دستمو ول کن.
تمنا با نیشخند گفت:
عمـــرا!
امیر با پاش محکم کوبید تو ساق پای تمنا.تمنا آخی گفت ولی دست امیر رو ول نکرد.اما ظاهرا دستش شل شده بود.امیر سریع دستشو از دست تمنا دراورد و در حالی که دستشو ماساژ میداد نیگا کرد..تمنا با پوزخند گفت:
آخی...اوف شدی پسرم؟
عصبی خندیدم:
واقعا؟بابا فیلسوف!تنهایی به این نتیجه ها رسیدی؟اولا احمق مامان تمنا بیمار نیس که اینطوری بیاد هشدار بده.دوما مگه ما میخواییم بازم احظار روح کنیم؟
امیر_البته که نه.
تمنا با تعجب گفت:
نه؟
این دفعه من تعجب کردم:
نـه!
امیر با چشمای گشاد شده گفت:
یعنی چی؟نکنه تو واقعا میخوایی احضار کنی؟!
تمنا اروم گفت:
خوب آ...آره
امیر ناباورانه پزخند زد:
خدایا ببین این چی میگه!تو همین الان داشتی از ترس به خودت میشاشیدی بعد میخوایی دوباره احضار روح کنی؟اره؟بچه جون کلت باد داره.
این دفعه تمناهم آروم نبود:
آره اصن من کلم باد داره تورو سننه؟میخوام ببینم کی جلومو میخواد بگیره؟
امیر با عصابانیت گفت:
من..ترمه...
تمنا با تمسخر خنده ای کرد:
شمـاها؟شوخی میکنی؟
غریدم:
نخیر خیلی هم جدیم تمنا.
تمنا_اصلا شماهارو سننه؟دلم میخواد.
امیر از جاش پاشد:
دلت غلط کرده با تو..
تمنا آمپر چسبوند و داد زد:
به تو هیچ ربطی نداره.
امیر با عربده گفت:
گفتم تو گـــوه میخوری اگه بخوایی احضار کنی.تمـــام!
تمنا با شتاب از جاش پاشد و با داد گفت:
خفه شــو د...ث عوضی.
امیر با صورتی قرمز به سمت تمنا رفت و دستشو بالا اورد که بزنه تو صورت تمنا.تمنا سریع دست امیر رو گرفت و محکم پیچوند.امیر با درد داد زد.همیشه دوست داشتم دعوای فیزیکیه این ۲تارو ببینم ولی حیف که موقعیت جور نبود.امیر درحال که سعی میکرد دستشو تکون بده گفت:
دستمو ول کن.
تمنا با نیشخند گفت:
عمـــرا!
امیر با پاش محکم کوبید تو ساق پای تمنا.تمنا آخی گفت ولی دست امیر رو ول نکرد.اما ظاهرا دستش شل شده بود.امیر سریع دستشو از دست تمنا دراورد و در حالی که دستشو ماساژ میداد نیگا کرد..تمنا با پوزخند گفت:
آخی...اوف شدی پسرم؟
آخرین ویرایش: