همینجور با اهنگ داشتیم حال میکردیم که ریما گفت:
اصن خونه مژگانو بلدی؟
ترمه مثه خنگا گفت:
نچ.
ریما_تو سجاده.
خوبه خداروشکر خونشون نزدیک بود.ترمه با سرعت روند به اون طرف سجاد.تو کوچشون که پیچیدیم دیدیم مژگان با یه ساک بزرگ(بزرگ میگم یعنی بزرگا اندازه یه یخچال بود لامصب)واستاده جلو درخونشون. ترمه جلوی پاش ترمز کرد. امیر از ماشین پیاده شد ساک مژگان رو بذاره صندوق عقب. مژگانم با کلی تشکر از امیرعلی سوار شد... و تا سوار شد گفت:
سلام خوبید؟شرمنده مزاحم شدم.
_سیلام!نه باو این چه حرفیه؟
بعد از کلی احوال پرسی مسخره امیر سوار ماشین شد و ترمه راهی جاده شد.
_خوب ترمه ببین من الان زنگ بزنم به عمو ببینم اونا کجان؟ پشت هم راه بیفتیم که تو راه یه رستوران چیزی خواستیم بریم با چراغ هماهنگ کنیم.
ترمه:موافقم.
امیر:منم پایه ام.
من موندم کی با امیر صحبت کرد بچم همیشه خودشو قاطی میکرد.
گوشیشمو از تو جیبم در اوردم و رفتم تو لیست مخاطبینم سرچ کردم "amooo moji". خیلی با عمو راحت بودیم.بهش میگفتیم عمو مجی.تماسو برقرارکردم. بعد۴ بوق برداشت....
عمو مجی_جونم؟
_سلام عمو شما دقیقا الان کجایین؟
عمو:دقیق دقیق؟
با شک گفتم:
آره.
عمو_تو دستشوییم دارم دستمو میشورم که برم پایین.خالت حاضره.
با حیرت گفتم:
هنوز راه نیفتادید؟
صدای خنده ی امیر و ترمه و مژگان بلند شد.
عمو_نه بابا.ببینین شما بیاین جلو در خونه ما هم میایم پایین الان..
_اوکی عمو. همین الان مژگانو سوار کردیم. تا برسیم ۱۰ دقیقه طول میکشه...
عمو_باشه فدات.خدانگه دارت.
تماس و قطع کردم و گوشیو خاموش کردم و روی داشبورت گذاشتم.
ترمه_یعنی من موندم هنوز حاضر نشدن؟!
امیر_حالا چه مکان مقدسیم بود بابای من.
خندیدم.
مژگان پرسید:
ببخشید ویلا کرایه کردید؟
من:نچ بابا.. ویلای دوست بابای امیره
مژگان سری تکون داد.
ریما:راستی مژگان پسر عموت احضار روح کرد؟
مژگان_نه بابا...هیچ اتفاقی نیفتاد چون مدیوم نداشتند.
تو فکر رفتم.یعنی ما مدیوم داشتیم.مدیوممون کی بود؟ترمه بود؟؟ترمه و امیرم مثل من تو فکر بودند.شک داشتم...یعنی چی؟
یهو امیر داد زد:
وای وارمون رو نزدیم.(وار در بازی کلش اف کلنز به معنای جنگ است که افراد جنگ گروهی میکنند )
_من که با خیال راحت ۳و۶ صاف کردم.
ترمه_منم یکیم مونده که اونم میزنم..
_حالا مگه چقدر فرصت هست؟فوقش فک کنم ۲ ساعت دیگه وقت داری امیر..
امیر_استرس نده!
اصن خونه مژگانو بلدی؟
ترمه مثه خنگا گفت:
نچ.
ریما_تو سجاده.
خوبه خداروشکر خونشون نزدیک بود.ترمه با سرعت روند به اون طرف سجاد.تو کوچشون که پیچیدیم دیدیم مژگان با یه ساک بزرگ(بزرگ میگم یعنی بزرگا اندازه یه یخچال بود لامصب)واستاده جلو درخونشون. ترمه جلوی پاش ترمز کرد. امیر از ماشین پیاده شد ساک مژگان رو بذاره صندوق عقب. مژگانم با کلی تشکر از امیرعلی سوار شد... و تا سوار شد گفت:
سلام خوبید؟شرمنده مزاحم شدم.
_سیلام!نه باو این چه حرفیه؟
بعد از کلی احوال پرسی مسخره امیر سوار ماشین شد و ترمه راهی جاده شد.
_خوب ترمه ببین من الان زنگ بزنم به عمو ببینم اونا کجان؟ پشت هم راه بیفتیم که تو راه یه رستوران چیزی خواستیم بریم با چراغ هماهنگ کنیم.
ترمه:موافقم.
امیر:منم پایه ام.
من موندم کی با امیر صحبت کرد بچم همیشه خودشو قاطی میکرد.
گوشیشمو از تو جیبم در اوردم و رفتم تو لیست مخاطبینم سرچ کردم "amooo moji". خیلی با عمو راحت بودیم.بهش میگفتیم عمو مجی.تماسو برقرارکردم. بعد۴ بوق برداشت....
عمو مجی_جونم؟
_سلام عمو شما دقیقا الان کجایین؟
عمو:دقیق دقیق؟
با شک گفتم:
آره.
عمو_تو دستشوییم دارم دستمو میشورم که برم پایین.خالت حاضره.
با حیرت گفتم:
هنوز راه نیفتادید؟
صدای خنده ی امیر و ترمه و مژگان بلند شد.
عمو_نه بابا.ببینین شما بیاین جلو در خونه ما هم میایم پایین الان..
_اوکی عمو. همین الان مژگانو سوار کردیم. تا برسیم ۱۰ دقیقه طول میکشه...
عمو_باشه فدات.خدانگه دارت.
تماس و قطع کردم و گوشیو خاموش کردم و روی داشبورت گذاشتم.
ترمه_یعنی من موندم هنوز حاضر نشدن؟!
امیر_حالا چه مکان مقدسیم بود بابای من.
خندیدم.
مژگان پرسید:
ببخشید ویلا کرایه کردید؟
من:نچ بابا.. ویلای دوست بابای امیره
مژگان سری تکون داد.
ریما:راستی مژگان پسر عموت احضار روح کرد؟
مژگان_نه بابا...هیچ اتفاقی نیفتاد چون مدیوم نداشتند.
تو فکر رفتم.یعنی ما مدیوم داشتیم.مدیوممون کی بود؟ترمه بود؟؟ترمه و امیرم مثل من تو فکر بودند.شک داشتم...یعنی چی؟
یهو امیر داد زد:
وای وارمون رو نزدیم.(وار در بازی کلش اف کلنز به معنای جنگ است که افراد جنگ گروهی میکنند )
_من که با خیال راحت ۳و۶ صاف کردم.
ترمه_منم یکیم مونده که اونم میزنم..
_حالا مگه چقدر فرصت هست؟فوقش فک کنم ۲ ساعت دیگه وقت داری امیر..
امیر_استرس نده!
آخرین ویرایش: