کامل شده رمان سمپاتی | زهرا نورمحمدی کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • پیشنهادات
  • zahra.noormohmdy

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/11/28
    ارسالی ها
    160
    امتیاز واکنش
    1,862
    امتیاز
    367
    اگر چه من خود ز عدم
    دلخوش و خندان زادم

    عشق آموخت مرا
    شکل دگر خندیدن...


     
    آخرین ویرایش:

    zahra.noormohmdy

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/11/28
    ارسالی ها
    160
    امتیاز واکنش
    1,862
    امتیاز
    367
    همچو چنگم
    سر تسلیم و ارادت در پیش

    تو به هر ضرب که خواهی
    بزن و بنوازم....


    [THANKS]پارت شصت و یک:
    هرکدوممون یه گوشه نشسته بودیم و هیچ حرفی نمیزدیم، دست آخر من کوتاه اومدم و نالیدم:
    - میشناسیشون؟
    چیزی نگفت، از جا بلند شدم و به سمتش رفتم و روبه روش نشستم و مجدد لب زدم:
    - آره؟
    تشر زد:
    - نه
    ترسیده عقب رفتم که کلافه دستی به صورتش کشید و لب زد:
    - تو اینجا بمون، من باید برم جایی
    بلافاصله از جا بلند شد و من با گیجی پشت سرش راه افتادم و نالیدم:
    - میخوای من و تنها بذاری بری؟ اون ها توی روز روشن به من رحم نکردن اون وقت الان رحم کنن؟
    - کسی سراغت نمیاد نرگس! بهت میگم بشین یه گوشه تا میام.
    - حامد اون ها پاک شدن فیلم رو میخوان، بخدا میان
    - عزیز من مگه فیلمه؟ باز خوبه خونه ویلایی نیست، وگرنه هرشب فیلم راه مینداختی
    - الان داری به من میگی متوهم؟
    - نمیدونم نرگس، یک دور حرف هات رو مرور کن ببین روی حالت نرمالی اصلا
    - خیلی بی شعوری، به توام میگن مرد آخه؟
    چیزی نگفت و به سرعت از خونه خارج شد و درو محکم بست، طوری که واقعا از جا پریدم
    اصلا حوصله آبغوره گرفتن نداشتم پس بیخیال گوشیم رو برداشتم و روی کاناپه افتادم، نمیدونم چرا حس میکردم این ویدیو رو باید همه جا بزارم که مبادا از دستم در بره؛ به همون خاطر ذهنم درگیر این بود که به کی بسپارمش! درست همون لحظه برام از نگین یار دیرین نوتیف اومد، لب زدم:
    - ذقیقا همینه
    ویدیو رو بهش ارسال کردم و سپردم که حسابی مواظبش باشه و بعد برای رفع کنجکاویش توضیح خلاصه ای دادم و بعد درگیر صحبت شدیم، بعد سه چهار ساعت دست از گوشی کشیدم و متعجب ساعت رو نگاه کردم، حامد چرا نیومد؟
    خواستم بهش زنگ بزنم اما با یادآوری بی ادبی هاش کلا بیخیال شدم و بلند شدم تا کارهای قبل خوابم رو انجام بدم که صدای شکستن شیشه یکی از اتاق ها به گوشم رسید، میشه گفت شیرجه زدم سمت گوشیم و شماره 110 رو گرفتم و خیلی سریع آدرس خونه رو دادم و درست همون لحظه مرد هیکلی و ترسناکی از اتاق خارج شد و این من بودم که دیوانه وار فقط جیغ میزدم و اون مرد هم با بیخیالی به سمتم قدم برداشت و تا اومدم بلند شم به طرز وحشتاکی هولم داد و جوری افتادم روی سرامیک ها که حس کردم تمام مهره هام جابه جا شد و با لگدی که نثارم کرد از دنیا جدا شدم و دیگه متوجه چیزی نشدم.
    وقتی به خودم اومدم با دیدن تکراری ترین صحنه زندگیم از خودم و حامد روبه روم بیزار شدم و چشم هام رو دوباره روی هم گذاشتم که در باز شد اما توی همون حالت موندم؛ صدای حامد اومد که گفت:
    - فقط جنین سقط شده، ضربه ها به اون صورت نبوده که شکستگی ایجاد شه
    - خداروشکر
    نمیدونستم دقیقا کدوم رو هضم کنم، حامله بودنم رو؟ مرگ بچه ام رو؟ لفظ حامد رو؟ خداروشکر یعنی چی؟ خوشحاله که بچه من مرد؟ چرا تنهام گذاشت؟ مگه نگفتم نرو؟
    آروم لای پلک هام رو باز کردم که خانومی که روبه روم بود لبخندی زد و گفت:
    - بفرمایین جناب همسرتونم به هوش اومد
    و حالا حامد با لبخند مزخرفش بود که توی دیدم قرار گرفت، غریدم:
    - ازت متنفرم
    - حق داری
    دکتر نموند تا شاهد قیام من باشه و با بسته شدن در صدای من هم بالا رفت:
    - دیگه نمیخوام ببینمت، برای ابد از زندگیم برو و دیگه هیچ جوره سمتم نیا!
    - نرگس عزیز..
    - هیس، اون صدای نحست به گوشم نرسه فقط برو
    - به این راحتی ها نمیشه
    جیغ زدم:
    - حرف نزن فقط برو
    - مگه از روی جنازه من رد شی که بتونی از اون حق طلاق کوفتی استفاده کنی
    - از روی جنازه ات هم رد میشم لازم باشه خودم رو هم تبدیل به جنازه میکنم که فقط تورو نبینم
    - داری عجله میکنی! من میرم سراغ اون بی صفتی که این کارو باهات کرد! بهت قول میدم نرگس، انتقام تو و بچه مونو ازش میگیرم
    نموند تا ادامه حرف های من رو بشنوه و فقط رفت مثل همیشه.
    تا شب از زمین و زمان جدا بودم تا اینکه در اتاق باز شد و صورت گریون عمه مقابلم ظاهر که بلافاصله به حرف اومد و گریون گفت:
    - بدبخت شدیم نرگس
    - چرا چیشده؟ عمه چته داری نگرانم میکنی، عمه با توام
    - حامد با داداش های بی آبروی سارا درگیر شده، چاقوی اونا افتاده تو دستش و اونا دوباره به قصد زدن رفتن نزدیکش چاقوی تو دستش میره تو بدن یکیشون
    اصلا نمیتونستم باور کنم که تمام این اتفاق ها واقعیه، گلوم به شدت خشک شده بود و عمه روی شونه کبودم سر گذاشته بود ناله میکرد؛ لب زدم:
    - الان حال اونی که چاقو خورده چطوره؟
    - خوبم باشه اینا برای دیه بدش میکنن
    به عمه نگاه کردم و لب زدم:
    - اون ها به حریم من به زور کاری را کردن، بچه من رو کشتن، خودمو ناقص کردن! فردا میرم پزشک قانونی و یه پرونده شکایت میسازم که همه جا از قطرش حرف بزنن، اون سارا هم باید از اون خونه گم شه بره!
    - آخ نرگس، این جغد شوم کی از زندگی ما میره؟
    - به زودی
    - میدونستی حامله ای؟
    بغض کردم و آکنده از درد نالیدم:
    - نه
    - غصه اش و نخور نرگسم؛ شماها کلی وقت دارین برای بچه دار شدن
    با صدای پرستار که خواهش میکرد کسایی که برای ملاقات اومدن برن عمه از جا بلند شد و دستی به صورت خیسش کشید و لب زد:
    - من دیگه میرم
    - روستا نریا
    - نه عزیزم حامدم اینجاست کجا برم
    - خوبه، کلید هارو داری؟
    - آره عزیزم
    - باشه برو! منم صبح زود فرار میکنم از اینجا
    - نرگس دیوونگی نکن
    خانوم پرستار اجازه پر حرفی نداد و عمه رو کشون کشون بیرون برد، آهی کشیدم و بین اون همه درد روحی و جسمی مزخرف فقط سعی کردم بخوابم
    .

    [/THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    zahra.noormohmdy

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/11/28
    ارسالی ها
    160
    امتیاز واکنش
    1,862
    امتیاز
    367
    بی قیدم و از کار جهان
    فارغ مُطلق

    کس با من و من هم
    به‌ کسی کار ندارم..

     
    آخرین ویرایش:

    zahra.noormohmdy

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/11/28
    ارسالی ها
    160
    امتیاز واکنش
    1,862
    امتیاز
    367
    دنیا به زن های مقاوم نیاز دارد.
    زن هایی که بی توجه به محیط پیرامونشان، سرزنده و پر انرژی هستند.
    زن هایی که از گفتن حقیقت،
    بیان اعتقاداتشان، نمیترسند...
    زن هایی که سرشار از استعداد، عاطفه و مهربانی اند. خودشان را با مردها مقایسه نمیکنند، با سایر زن ها هم نمیجنگند. بلکه همه انسان ها را همان طور که هستند میببنند و همواره در جستجوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند...




     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا