با پرروییِ تمام، با وجود دو تشکر پای هر پست، همچنان مینویسم.
- ساچا! تو باید با مرکا بری سراغ آیکاما کوسومه. من میرم سراغ گزارش پزشکیقانونی و احمد باید به توکیوز مسیج خبر بده. درمورد همکاراش پرسوجو کنید. در مورد اطرافیانش. نزدیکترین دوستاش و اینکه چه کسی یه انگیزهی محکم برای قتل میشا داشته.
ساچا گفت:
- من حوصلهی اون مردک رو ندارم.
ساچا روانشناس بود؛ اما هیچکدام از رفتارهایش شبیه یک روانشناس نبود. بیشتر شبیه یک مأمور مالیاتبگیرِ بیاعصاب بود.
- مهم نیست! فقط سعی کن از زیر زبونش بکشی که زندگیش با میشا چطور بوده.
سرش را تکان داد. مرکا نیمنگاه مسخرهای به او انداخت و خندید. احمد ایستاد و سرسری خداحافظی کرد و ریوزو هم دنبالش رفت. تارو از اتاق کنفرانس که بیرون رفت، فکر کرد باید خودش را برای یک بحث جدی و مفصل با شیلکی آماده کند.
***
همیشه از بوی جنازه بدش میآمد و همیشه هم تحمل میکرد. خاصیت تمام جنازههایی که زیر دست شیلکی قطعهقطعه میشدند، این بود که احتمالاً مردهشان بیشتر از ورژن زندهشان به درد میخورد. جنین ششماهه داخل کیسهی پلاستیکی آبیرنگی، روی میز تشریح بود و شیلکی احتمالاً میخواست به دانشکدهی پزشکی اهدایش کند؛ اگرچه اگر آیکاما راضی نبود، هیچ راهی برای نگهداشتنش وجود نداشت. شاید شیلکی هم فهمیده بود آیکاما بیعاطفهتر از این حرفهاست که با خیال راحت در قوطی شیشهای بزرگی الـ*ـکل میریخت و بهطرف میزش برمیگشت.
- خب؟
تارو کنار پنجره ایستاده بود. شیشه ترک خورده بود و قطرههای ریز باران روی گردنش سُر میخوردند و کنار یقهاش میچکیدند. شیلکی گفت:
- چیزای دردناکی فهمیدم.
خبری از جسد میشا نبود. احتمالاً آنقدر تکهپاره شده بود که شیلکی به سردخانه واگذارش کرده بود.
- آرسنیک باعث مرگ جنین شده بوده؛ اما مادر تا دوساعت بعد از اینکه توی دریا افتاده، زنده بوده و خفگی ناشی از مسمومیت و آب دریا باعث مرگش شدن. بههرحال کبودیا و فشار کنار پاها نشون میده مدت زیادی توی آب دستوپا زده که یعنی سعی کرده زنده بمونه. لااقل بهخاطر... بچهش.
تارو اخم کرد.
- پس آرسنیک رو تأیید میکنی؟
شیلکی سرش را تکان داد. کیسه را باز کرد و گفت:
- آره؛ اما همونطور که قبلاً گفتم گاز، نه مرگموش. مصرف مرگ موش اینقدر نشونه از خودش به جا نمیذاره.
تارو از کنار پنجره کنار رفت.
- و دیگه؟
- سرش زیر آب نگه داشته شده. برای مطمئنشدن از مرگش. احتمالاً چند لحظه قبل از اینکه توی دریا بیفته.
چه کسی میتوانست برای کشتن یک انسان اینقدر قساوت به خرج بدهد؟ گفت:
- خیلی ممنونم! گزارش تکمیلی رو ایمیل کن.
شیلکی زمزمه کرد:
- باشه.
تارو بهطرف خروجی رفت. بوی فرمالین مغزش را به هم ریخته بود.
********
احمد خسته به نظر میآمد. گفت:
- به محض اینکه فهمیدن میشا مرده، اوضاعشون به هم ریخت. دلم نمیخواد دوباره توی همچین شرایطی گیر بیفتم. به نظر میاومد خیلی محبوب بوده.
ریوزو تصدیق کرد.
- تقریباً با همهشون صمیمی بوده. سردبیر و صاحب امتیاز توکیوز مسیج، حتی یهبار هم سر دستمزد باهاش به مشکل برنخورده. بین همکاراش یه نفر خیلی ناراحت به نظر میاومد. اسمش هاتسوکو کیوادا بود. البته سنوسالش از خود میشا بیشتر بود. احتمالاً سی ساله.
مرکا و ساچا برخلاف دونفر دیگر، چهرههایشان عصبی به نظر میآمد. انگار ملاقات با آیکاما کوسومه آنقدرها هم دلچسب نبود. مرکا با بدخلقی چیزی را زمزمه کرد و گفت:
- داشت قرارداد میبست. با یه چینی که همهش نیشش باز بود. فکر کنم حتی یادش نبود همسری هم داشته. وقتی بهش گفتیم خیلی شوکه شد؛ اما بعد محترمانه انداختمون بیرون و رفت دنبال باقی قرارداداش.
ساچا دستهایش را روی سـ*ـینهاش قفل کرد.
- مظنون اولمون همین آیکامای بیوجدانه. یادتون نره!
احمد و ریوزو لبخند زدند. بیرمق و اندوهگین. تارو گفت:
- باید اولویتبندی کنیم. پزشکیقانونی تأیید کرده که میشا با آرسنیک کشته شده. میتونیم بین قاچاقچیای دارو، دنبال فروشندهی آرسنیک بگردیم یا اینکه منتظر بمونیم تا سروکلهی خودش پیدا بشه. باید دنبال هاتسوکو کیوادا باشیم. شاید ارتباطای اون و میشا خیلی مهمتر از اون چیزیه که ما فکر میکنیم. در ثانی، خیلی مهمه که آیکاما کوسومه رو تحت نظر بگیریم. به نظر میاد در مقام یه همسر بیشازحد بیخیاله.
احمد گفت:
- هاتسوکو کیوادا با من. میتونیم باهاش دوستانه حرف بزنیم. اگه حس کنه داره ازش بازجویی میشه، توکیوز مسیج رو علیه شبکهی حفاظت بسیج میکنه.
مرکا پوزخند زد.
- خوشبین نباش. این تازه اولشه. اگه پرونده خیلی بیشتر از اون چیزی که اونا انتظار دارن طول بکشه، دادستانی و پلیس منطقه و توکیوز مسیج بهمون حمله میکنن.
تارو تشر زد:
- از کِی تا حالا این مسخرهبازیا براتون مهم شده؟
ساچا اخم کرد.
- تو این وضعیت بهتره بهونه دست کسی ندید بچهها.
تارو به ریوزو نگاه کرد.
- تو باید حواست به آیکاما باشه. تموم رفتوآمدهاش، روشنه؟
ریوزو سرش را تکان داد. تارو گفت:
- قاچاقچیای دارو... فکر میکنم بهتره خودم برم دنبالش.
احمد خندهاش گرفت.
- خودتون؟فقط خودتون، درسته؟
به احمد چشمغره رفت. خودش هم میدانست بدون «او» تقریباً هیچکاره است. قاچاقچیها به پلیسها و مأموران امنیتی به چشم سیرک نگاه میکردند. فقط محض سرگرمشدن. حتی اگر تارو بهطرفشان اسلحه میگرفت هم پوزخند میزدند و بعدش لابد سیگار دود میکردند.
- برید سرِ کارتون. ساچا! تو با من بیا.
مرکا گفت:
- پس من چی؟
- با احمد باش. هاتسوکو کیوادا به این راحتیا نَم پس نمیده. من مطمئنم!
***
- ساچا! تو باید با مرکا بری سراغ آیکاما کوسومه. من میرم سراغ گزارش پزشکیقانونی و احمد باید به توکیوز مسیج خبر بده. درمورد همکاراش پرسوجو کنید. در مورد اطرافیانش. نزدیکترین دوستاش و اینکه چه کسی یه انگیزهی محکم برای قتل میشا داشته.
ساچا گفت:
- من حوصلهی اون مردک رو ندارم.
ساچا روانشناس بود؛ اما هیچکدام از رفتارهایش شبیه یک روانشناس نبود. بیشتر شبیه یک مأمور مالیاتبگیرِ بیاعصاب بود.
- مهم نیست! فقط سعی کن از زیر زبونش بکشی که زندگیش با میشا چطور بوده.
سرش را تکان داد. مرکا نیمنگاه مسخرهای به او انداخت و خندید. احمد ایستاد و سرسری خداحافظی کرد و ریوزو هم دنبالش رفت. تارو از اتاق کنفرانس که بیرون رفت، فکر کرد باید خودش را برای یک بحث جدی و مفصل با شیلکی آماده کند.
***
همیشه از بوی جنازه بدش میآمد و همیشه هم تحمل میکرد. خاصیت تمام جنازههایی که زیر دست شیلکی قطعهقطعه میشدند، این بود که احتمالاً مردهشان بیشتر از ورژن زندهشان به درد میخورد. جنین ششماهه داخل کیسهی پلاستیکی آبیرنگی، روی میز تشریح بود و شیلکی احتمالاً میخواست به دانشکدهی پزشکی اهدایش کند؛ اگرچه اگر آیکاما راضی نبود، هیچ راهی برای نگهداشتنش وجود نداشت. شاید شیلکی هم فهمیده بود آیکاما بیعاطفهتر از این حرفهاست که با خیال راحت در قوطی شیشهای بزرگی الـ*ـکل میریخت و بهطرف میزش برمیگشت.
- خب؟
تارو کنار پنجره ایستاده بود. شیشه ترک خورده بود و قطرههای ریز باران روی گردنش سُر میخوردند و کنار یقهاش میچکیدند. شیلکی گفت:
- چیزای دردناکی فهمیدم.
خبری از جسد میشا نبود. احتمالاً آنقدر تکهپاره شده بود که شیلکی به سردخانه واگذارش کرده بود.
- آرسنیک باعث مرگ جنین شده بوده؛ اما مادر تا دوساعت بعد از اینکه توی دریا افتاده، زنده بوده و خفگی ناشی از مسمومیت و آب دریا باعث مرگش شدن. بههرحال کبودیا و فشار کنار پاها نشون میده مدت زیادی توی آب دستوپا زده که یعنی سعی کرده زنده بمونه. لااقل بهخاطر... بچهش.
تارو اخم کرد.
- پس آرسنیک رو تأیید میکنی؟
شیلکی سرش را تکان داد. کیسه را باز کرد و گفت:
- آره؛ اما همونطور که قبلاً گفتم گاز، نه مرگموش. مصرف مرگ موش اینقدر نشونه از خودش به جا نمیذاره.
تارو از کنار پنجره کنار رفت.
- و دیگه؟
- سرش زیر آب نگه داشته شده. برای مطمئنشدن از مرگش. احتمالاً چند لحظه قبل از اینکه توی دریا بیفته.
چه کسی میتوانست برای کشتن یک انسان اینقدر قساوت به خرج بدهد؟ گفت:
- خیلی ممنونم! گزارش تکمیلی رو ایمیل کن.
شیلکی زمزمه کرد:
- باشه.
تارو بهطرف خروجی رفت. بوی فرمالین مغزش را به هم ریخته بود.
********
احمد خسته به نظر میآمد. گفت:
- به محض اینکه فهمیدن میشا مرده، اوضاعشون به هم ریخت. دلم نمیخواد دوباره توی همچین شرایطی گیر بیفتم. به نظر میاومد خیلی محبوب بوده.
ریوزو تصدیق کرد.
- تقریباً با همهشون صمیمی بوده. سردبیر و صاحب امتیاز توکیوز مسیج، حتی یهبار هم سر دستمزد باهاش به مشکل برنخورده. بین همکاراش یه نفر خیلی ناراحت به نظر میاومد. اسمش هاتسوکو کیوادا بود. البته سنوسالش از خود میشا بیشتر بود. احتمالاً سی ساله.
مرکا و ساچا برخلاف دونفر دیگر، چهرههایشان عصبی به نظر میآمد. انگار ملاقات با آیکاما کوسومه آنقدرها هم دلچسب نبود. مرکا با بدخلقی چیزی را زمزمه کرد و گفت:
- داشت قرارداد میبست. با یه چینی که همهش نیشش باز بود. فکر کنم حتی یادش نبود همسری هم داشته. وقتی بهش گفتیم خیلی شوکه شد؛ اما بعد محترمانه انداختمون بیرون و رفت دنبال باقی قرارداداش.
ساچا دستهایش را روی سـ*ـینهاش قفل کرد.
- مظنون اولمون همین آیکامای بیوجدانه. یادتون نره!
احمد و ریوزو لبخند زدند. بیرمق و اندوهگین. تارو گفت:
- باید اولویتبندی کنیم. پزشکیقانونی تأیید کرده که میشا با آرسنیک کشته شده. میتونیم بین قاچاقچیای دارو، دنبال فروشندهی آرسنیک بگردیم یا اینکه منتظر بمونیم تا سروکلهی خودش پیدا بشه. باید دنبال هاتسوکو کیوادا باشیم. شاید ارتباطای اون و میشا خیلی مهمتر از اون چیزیه که ما فکر میکنیم. در ثانی، خیلی مهمه که آیکاما کوسومه رو تحت نظر بگیریم. به نظر میاد در مقام یه همسر بیشازحد بیخیاله.
احمد گفت:
- هاتسوکو کیوادا با من. میتونیم باهاش دوستانه حرف بزنیم. اگه حس کنه داره ازش بازجویی میشه، توکیوز مسیج رو علیه شبکهی حفاظت بسیج میکنه.
مرکا پوزخند زد.
- خوشبین نباش. این تازه اولشه. اگه پرونده خیلی بیشتر از اون چیزی که اونا انتظار دارن طول بکشه، دادستانی و پلیس منطقه و توکیوز مسیج بهمون حمله میکنن.
تارو تشر زد:
- از کِی تا حالا این مسخرهبازیا براتون مهم شده؟
ساچا اخم کرد.
- تو این وضعیت بهتره بهونه دست کسی ندید بچهها.
تارو به ریوزو نگاه کرد.
- تو باید حواست به آیکاما باشه. تموم رفتوآمدهاش، روشنه؟
ریوزو سرش را تکان داد. تارو گفت:
- قاچاقچیای دارو... فکر میکنم بهتره خودم برم دنبالش.
احمد خندهاش گرفت.
- خودتون؟فقط خودتون، درسته؟
به احمد چشمغره رفت. خودش هم میدانست بدون «او» تقریباً هیچکاره است. قاچاقچیها به پلیسها و مأموران امنیتی به چشم سیرک نگاه میکردند. فقط محض سرگرمشدن. حتی اگر تارو بهطرفشان اسلحه میگرفت هم پوزخند میزدند و بعدش لابد سیگار دود میکردند.
- برید سرِ کارتون. ساچا! تو با من بیا.
مرکا گفت:
- پس من چی؟
- با احمد باش. هاتسوکو کیوادا به این راحتیا نَم پس نمیده. من مطمئنم!
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: