- عضویت
- 2016/10/18
- ارسالی ها
- 1,409
- امتیاز واکنش
- 32,833
- امتیاز
- 913
بنام خدای مجنون ها
*کاش از جنس «جنون» ،بال و پری بود مرا...
آه، گوئی که این همه «آبی» در دل آسمان نمی گنجد.
نام رمان :جنون آبی
ژانر:اجتماعی، عاشقانه
نویسنده:mah dokht کاربرانجمن نگاه دانلود
سطح رمان: نیمه حرفه ای
نام ناظر: *rahil*
نام تایپیست: midnight dream/ darya22
خلاصه :
به یاد آن روزها قصه را روایت می کنم!
من، پزشکی که در میان مداوا هایم قدم در راهی بی بازگشت گذاشتم.
سر این قصه دراز است و حوادث بسیار...
و درپی آنم که بدانم مسببان پنهانی آن رنج آشکار چه کسانی بودند؟ که دختری را از آرزویش، چون مادری از فرزند جدا کردند و به جرم بیهودگی با او دشمن شدند... گـ ـناه او کوچک اماجرمش به بزرگی یک طناب دار است!
روایت ما محدود به آسایشگاهیست به وسعت یک جهان... و دختری از که از قلب خانواده به قعر جامعه ای تاریک می افتد.
(کیا، روانشناسی ست که در یک آسایشگاه روانی مشغول به کار است. او، با ورود بیماری به آسایشگاه که سرگذشت عجیب و معماگونه ای دارد و جرم بزرگی که به دوش می کشد، علاقه مند به قصه اش می شود. اکنون سرگذشت عجین شده ی این پزشک و بیمار، از زبان کیا روایت می شود).
*بعد از یه تاخیر کوتاه برگشتم. قرار بود بلافاصله بعد از هجده سالگی این رمان کلید بخوره که خب نشد...
اما الان مجدد برگشتم تا بدقول نشم.
به امیدخدا و یاری شما:)
*کاش از جنس «جنون» ،بال و پری بود مرا...
آه، گوئی که این همه «آبی» در دل آسمان نمی گنجد.
نام رمان :جنون آبی
ژانر:اجتماعی، عاشقانه
نویسنده:mah dokht کاربرانجمن نگاه دانلود
سطح رمان: نیمه حرفه ای
نام ناظر: *rahil*
نام تایپیست: midnight dream/ darya22
خلاصه :
به یاد آن روزها قصه را روایت می کنم!
من، پزشکی که در میان مداوا هایم قدم در راهی بی بازگشت گذاشتم.
سر این قصه دراز است و حوادث بسیار...
و درپی آنم که بدانم مسببان پنهانی آن رنج آشکار چه کسانی بودند؟ که دختری را از آرزویش، چون مادری از فرزند جدا کردند و به جرم بیهودگی با او دشمن شدند... گـ ـناه او کوچک اماجرمش به بزرگی یک طناب دار است!
روایت ما محدود به آسایشگاهیست به وسعت یک جهان... و دختری از که از قلب خانواده به قعر جامعه ای تاریک می افتد.
(کیا، روانشناسی ست که در یک آسایشگاه روانی مشغول به کار است. او، با ورود بیماری به آسایشگاه که سرگذشت عجیب و معماگونه ای دارد و جرم بزرگی که به دوش می کشد، علاقه مند به قصه اش می شود. اکنون سرگذشت عجین شده ی این پزشک و بیمار، از زبان کیا روایت می شود).
*بعد از یه تاخیر کوتاه برگشتم. قرار بود بلافاصله بعد از هجده سالگی این رمان کلید بخوره که خب نشد...
اما الان مجدد برگشتم تا بدقول نشم.
به امیدخدا و یاری شما:)
آخرین ویرایش: