- عضویت
- 2018/09/30
- ارسالی ها
- 783
- امتیاز واکنش
- 52,032
- امتیاز
- 1,061
اهریمن و هادس که این حرف رو دور از ذهنشون میدونستن و حدس نمیزدن، با شنیدنش کپ کردن. این حرف چیزی نبود که بشه به این زودی باور کرد. هادس سمت اورک قدم برداشت و روبهروش ایستاد.
- نارنیا کشته شده؟
اورک ترسان سرش رو بالا پایین کرد.
- مردم رو هم آزاد کرد؟
- بله سرورم.
هادس گردن اورک رو و فشار داد که حس خفگی به اورک دست داد. چشمهای گشادش رو به چشمهای تیز و پر از خشم هادس دوخت.
- شما بیعرضهها چه غلطی میکردین؟
هادس ولش کرد و به گوشهای رفت. درک این مسئله براش غیرممکن بود؛ اما در گوشهای از اتاق، اهریمن حال آدرین رو داشت که خبر مرگ عشقش رو شنیده بود و خشم و غم، تو وجودش شعلهور شده بود. میخواست که هرچه سریعتر انتقام نارنیا رو بگیره. عشق چندسالهی آدرین گرچه به عشق هزارانساله اهریمن نمیرسید؛ اما عشق اونها آتشین بود. برای نابودکردن قاتل معـ*ـشوقهشون، دست به هرکاری میزدن.
اهریمن ناله سوزناکی کشید و روی تختش فرود اومد. اهریمن قلب نداشت؛ اما احساس میکرد که قلبش رو از جا درآورده بودن. قطره اشک سیاهی از چشم راستشچکید و این نشون میداد که عشقش به نارنیا واقعی بود. قلبش بدجور شکسته بود. این صحنه هادس و اورکها رو به تعجب واداشت؛ چون که این از نادرترین اتفاق تو طول تاریخ بود که اهریمن پلیدی اشک بریزه؛ با اینکه سیاهی و سنگدلی تو وجودش موج میزد.
- سانتورها پس به اژدهای سپید کمک کرد؟
اهریمن با سردی این رو گفت و با تکوندادن سرهای اورکها جوابش رو گرفت. به هادس نگاه کرد و گفت:
- با خیلیها راه اومدم تا کسی کشته نشه. بهتره ارتشم رو آماده کنی هادس. باید ببینن که این کارشون چه نتایجی داره.
- بهترین کار رو انجام میدی. باید انتقام نارنیا رو از همه بگیریم، نباید کسی زنده بمونه.
اهریمن جوابی به هادس نداد و از تختش بلند شد و بهطرف پنج اورک ترسان رفت.
- من تو سلطنتم افراد بیعرضه نمیخوام. پس بهتره که شرّتون کم بشه بیعرضهها!
اورکها که زنگ خطر تو گوشهاشون به صدا دراومده بود، به پای اهریمن افتادن و شروع به التماس و طلب بخشش کردن؛ اما اهریمن با بیرحمی پوزخندی زد و تاریکی از دستهاش خارج شد و بهسمت اورکها رفت. اورکها که تحمل نیروی تاریک اهریمن رو نداشتن، ناله بلندی کردن و بدنشون از سفیدی به سیاهی تبدیل شد و سریع روحشون از بدنشون جدا شد. با انزجار قیافهش رو گرفت و دوباره به هادس خیره شد.
- هادس زود آماده باش. نمیخوام از سرزمین ساتین کسی زنده خارج بشه.
هادس «باشه»ای گفت و اهریمن تو دلش زمزمه کرد:
- نارنیا کسی که تو رو از من گرفت، جوری از بین میبرمش که درس عبرتی برای همگان بشه.
***
ارتش دوهزارنفری سانتورها گرچه کم بود؛ اما هرکدوم به اندازه چندین سرباز طلایی قدرت داشتن. این یعنی قویترین جنگجوهایی هستن که اورکها با دیدنشون ترسو میشدن. پا به صحرایی گذاشتیم که از شدت گرم و سوزناک بودنش، همه طلب آب خنک میکردیم.
پادشاه سانتورها لبهای خشکش رو تر کرد و به پاهاش سرعت بخشید تا از تپهای که روبهرومون بود، بالا بره و کمی اطراف رو بررسی کنه.
- اینجا واقعاً گرمه، اهریمن جای خوبی رو پیدا کرده بود.
- دووم بیار، زود میرسیم.
- نارنیا کشته شده؟
اورک ترسان سرش رو بالا پایین کرد.
- مردم رو هم آزاد کرد؟
- بله سرورم.
هادس گردن اورک رو و فشار داد که حس خفگی به اورک دست داد. چشمهای گشادش رو به چشمهای تیز و پر از خشم هادس دوخت.
- شما بیعرضهها چه غلطی میکردین؟
هادس ولش کرد و به گوشهای رفت. درک این مسئله براش غیرممکن بود؛ اما در گوشهای از اتاق، اهریمن حال آدرین رو داشت که خبر مرگ عشقش رو شنیده بود و خشم و غم، تو وجودش شعلهور شده بود. میخواست که هرچه سریعتر انتقام نارنیا رو بگیره. عشق چندسالهی آدرین گرچه به عشق هزارانساله اهریمن نمیرسید؛ اما عشق اونها آتشین بود. برای نابودکردن قاتل معـ*ـشوقهشون، دست به هرکاری میزدن.
اهریمن ناله سوزناکی کشید و روی تختش فرود اومد. اهریمن قلب نداشت؛ اما احساس میکرد که قلبش رو از جا درآورده بودن. قطره اشک سیاهی از چشم راستشچکید و این نشون میداد که عشقش به نارنیا واقعی بود. قلبش بدجور شکسته بود. این صحنه هادس و اورکها رو به تعجب واداشت؛ چون که این از نادرترین اتفاق تو طول تاریخ بود که اهریمن پلیدی اشک بریزه؛ با اینکه سیاهی و سنگدلی تو وجودش موج میزد.
- سانتورها پس به اژدهای سپید کمک کرد؟
اهریمن با سردی این رو گفت و با تکوندادن سرهای اورکها جوابش رو گرفت. به هادس نگاه کرد و گفت:
- با خیلیها راه اومدم تا کسی کشته نشه. بهتره ارتشم رو آماده کنی هادس. باید ببینن که این کارشون چه نتایجی داره.
- بهترین کار رو انجام میدی. باید انتقام نارنیا رو از همه بگیریم، نباید کسی زنده بمونه.
اهریمن جوابی به هادس نداد و از تختش بلند شد و بهطرف پنج اورک ترسان رفت.
- من تو سلطنتم افراد بیعرضه نمیخوام. پس بهتره که شرّتون کم بشه بیعرضهها!
اورکها که زنگ خطر تو گوشهاشون به صدا دراومده بود، به پای اهریمن افتادن و شروع به التماس و طلب بخشش کردن؛ اما اهریمن با بیرحمی پوزخندی زد و تاریکی از دستهاش خارج شد و بهسمت اورکها رفت. اورکها که تحمل نیروی تاریک اهریمن رو نداشتن، ناله بلندی کردن و بدنشون از سفیدی به سیاهی تبدیل شد و سریع روحشون از بدنشون جدا شد. با انزجار قیافهش رو گرفت و دوباره به هادس خیره شد.
- هادس زود آماده باش. نمیخوام از سرزمین ساتین کسی زنده خارج بشه.
هادس «باشه»ای گفت و اهریمن تو دلش زمزمه کرد:
- نارنیا کسی که تو رو از من گرفت، جوری از بین میبرمش که درس عبرتی برای همگان بشه.
***
ارتش دوهزارنفری سانتورها گرچه کم بود؛ اما هرکدوم به اندازه چندین سرباز طلایی قدرت داشتن. این یعنی قویترین جنگجوهایی هستن که اورکها با دیدنشون ترسو میشدن. پا به صحرایی گذاشتیم که از شدت گرم و سوزناک بودنش، همه طلب آب خنک میکردیم.
پادشاه سانتورها لبهای خشکش رو تر کرد و به پاهاش سرعت بخشید تا از تپهای که روبهرومون بود، بالا بره و کمی اطراف رو بررسی کنه.
- اینجا واقعاً گرمه، اهریمن جای خوبی رو پیدا کرده بود.
- دووم بیار، زود میرسیم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: