باز هم جلو میاد و تن من به زور از روی زمین بلند میشه. نگاهش از حفت چشم هام گرفته نمیشه و نگاهش، مثل همیشه عجیبه. صدای بحبوحه ی هر ثانیه محو محوتر میشه و پخش شدن نوری سبز در کل اتاق بیشتر.
روبه رومون می ایسته و روبه روش می ایستم. دستش بالا میاد و به آرومی، روی گونه م میشینه. چشم هام برای لحظه ای باز و بسته میشه و عجیب اینکه این دفعه بوی صابون غالبه. پرسیل رو نمی تونم حس کنم. پرسیل مغلوب خون برادرم شده.
زمردهاش، دلتنگن و زمردهاش، پریشونن. تک تک اجزای صورتم رو از نظر می گذرونه اما من چشم از اون حجم سبز تیره برنمی دارم. زبری دستش به زیر پوستم، بدنم رو می لرزونه. چشم هاش بالاتر میاد و موهای نداشته م رو هدف می گیره. نفسش محکم به بیرون فوت میشه. به روی صورت من. دستم به سمتم موهام بالا میاد و بینشون می شینه. چشم هاش محکم به هم فشرده میشن و چین عمیقی روی پیشونیش نقش می بنده.
پلک هاش که باز میشن، دو گوی تیره شده، جهانم رو دربرمی گیره. بغضم عمیق تر میشه. یک قدم عقب میره و دستش از من جدا میشه. همین دوری یک ثانیه ای خارج از توانمه و اشک هام باز هم سرازیر میشن.
دستش توی موهاش میره و کمی می کشتشون. نگاهش هنوز به اون یه نیم سانتی هاست. نیم سانتی های نفرت انگیز.
باز هم قدمی به عقب برمی داره و لب هاش توسط دندون هاش گزیده میشن. برمی گرده و به بهزادی نگاه می کنه که همچنان به روی زمین افتاده و چشم هاش رو بسته. دوباره برمی گرده و به من، به موهام و به اشک هام خیره میشه.
(لعنتیِ) در رفته از زبونش، به سختی به گوشم می رسه و دست هاش به سمت دکمه های پیرهن آستین بلند مشکیش، هدایت میشن. (لعنتی) مدام توی سرم چرخ می خوره و گوش هام همون صدای بم رو سریع می بلعن و دل تنگ شده م، باز هم طلب می کنه اون آهنگ پر از حرص رو.
پیرهن رو از تنش درمیاره و توی دستش مشت میشه. رگ های بازوی آفتاب سوخته و ستبرش، برون می زنن و نگاه مات شده م روی سیاهی هاش می شینه که خیره به موهامه.
می چرخه و پیرهنش به سوی بهزاد پرتاب و فریادش، بلندترین فریاد علی وار میشه!
-می کشمت!
به سمت بهزاد قدم تند می کنه و من باز هم به دو زانو به روی زمین سقوط می کنم. مشت اول به صورت بهزاد خورده میشه و صدای دردش، بلند. سرم به سمت فابیو می چرخه و چهره ی آرومش، ترکش های غم رو به سمت پیکر بی جونم روونه می کنه.
بهزاد داد می زنه و صدای ضربات محکم علی، اتاق رو پر کرده. دستم به سمت موهاش می ره و درونشون شونه وار پایین میاد. موهای فیلیپ هم اینقدر نرم بود و علی فیلیپ رو کشت. دستم پایین تر میاد و به روی گوش کوچیکش می شینه.
کم کم بهزاد خاموش میشه اما ضربات وحشیانه ی علی نه. صداش پر قدرت تر از ثانیه های قبل ابراز وجود می کنن. دستم می چرخه و صورت شیش تیغ شده ش رو لمس می کنه. دستم قرمز شده و قرمزی خون برای اولین بار، قشنگه.
صدای پاهایی وارد اتاق میشه و اون صداها انگار قصد جدا کردن علی رو از بهزادی که انگار دیگه نیست، دارن. دستم باز هم می چرخه و به روی صلیب دور گردنش ایست می کنه. (حواریون عیسی) دورمون نشسته ن و از من بیشتر اشک می ریزن. حتی صورت (یهودا) هم خیس شده.
-ولم کنید!
(ولم کنید)ش آمرانه و آرومه. رها میشه و صدای قدم هاش، به سمتم روونه. تا بخوام برگردم و نگاهم رو از جسد غرق در خون برادرم بگیرم، درون کوره ای داغ فرو می رم و بوی آشنای پرسیلش تازه به راحتی به زیر بینیم می پیچه. فشرده میشم و درد استخون هام، بی اهمیت ترین مسئله ی دنیاست!
روبه رومون می ایسته و روبه روش می ایستم. دستش بالا میاد و به آرومی، روی گونه م میشینه. چشم هام برای لحظه ای باز و بسته میشه و عجیب اینکه این دفعه بوی صابون غالبه. پرسیل رو نمی تونم حس کنم. پرسیل مغلوب خون برادرم شده.
زمردهاش، دلتنگن و زمردهاش، پریشونن. تک تک اجزای صورتم رو از نظر می گذرونه اما من چشم از اون حجم سبز تیره برنمی دارم. زبری دستش به زیر پوستم، بدنم رو می لرزونه. چشم هاش بالاتر میاد و موهای نداشته م رو هدف می گیره. نفسش محکم به بیرون فوت میشه. به روی صورت من. دستم به سمتم موهام بالا میاد و بینشون می شینه. چشم هاش محکم به هم فشرده میشن و چین عمیقی روی پیشونیش نقش می بنده.
پلک هاش که باز میشن، دو گوی تیره شده، جهانم رو دربرمی گیره. بغضم عمیق تر میشه. یک قدم عقب میره و دستش از من جدا میشه. همین دوری یک ثانیه ای خارج از توانمه و اشک هام باز هم سرازیر میشن.
دستش توی موهاش میره و کمی می کشتشون. نگاهش هنوز به اون یه نیم سانتی هاست. نیم سانتی های نفرت انگیز.
باز هم قدمی به عقب برمی داره و لب هاش توسط دندون هاش گزیده میشن. برمی گرده و به بهزادی نگاه می کنه که همچنان به روی زمین افتاده و چشم هاش رو بسته. دوباره برمی گرده و به من، به موهام و به اشک هام خیره میشه.
(لعنتیِ) در رفته از زبونش، به سختی به گوشم می رسه و دست هاش به سمت دکمه های پیرهن آستین بلند مشکیش، هدایت میشن. (لعنتی) مدام توی سرم چرخ می خوره و گوش هام همون صدای بم رو سریع می بلعن و دل تنگ شده م، باز هم طلب می کنه اون آهنگ پر از حرص رو.
پیرهن رو از تنش درمیاره و توی دستش مشت میشه. رگ های بازوی آفتاب سوخته و ستبرش، برون می زنن و نگاه مات شده م روی سیاهی هاش می شینه که خیره به موهامه.
می چرخه و پیرهنش به سوی بهزاد پرتاب و فریادش، بلندترین فریاد علی وار میشه!
-می کشمت!
به سمت بهزاد قدم تند می کنه و من باز هم به دو زانو به روی زمین سقوط می کنم. مشت اول به صورت بهزاد خورده میشه و صدای دردش، بلند. سرم به سمت فابیو می چرخه و چهره ی آرومش، ترکش های غم رو به سمت پیکر بی جونم روونه می کنه.
بهزاد داد می زنه و صدای ضربات محکم علی، اتاق رو پر کرده. دستم به سمت موهاش می ره و درونشون شونه وار پایین میاد. موهای فیلیپ هم اینقدر نرم بود و علی فیلیپ رو کشت. دستم پایین تر میاد و به روی گوش کوچیکش می شینه.
کم کم بهزاد خاموش میشه اما ضربات وحشیانه ی علی نه. صداش پر قدرت تر از ثانیه های قبل ابراز وجود می کنن. دستم می چرخه و صورت شیش تیغ شده ش رو لمس می کنه. دستم قرمز شده و قرمزی خون برای اولین بار، قشنگه.
صدای پاهایی وارد اتاق میشه و اون صداها انگار قصد جدا کردن علی رو از بهزادی که انگار دیگه نیست، دارن. دستم باز هم می چرخه و به روی صلیب دور گردنش ایست می کنه. (حواریون عیسی) دورمون نشسته ن و از من بیشتر اشک می ریزن. حتی صورت (یهودا) هم خیس شده.
-ولم کنید!
(ولم کنید)ش آمرانه و آرومه. رها میشه و صدای قدم هاش، به سمتم روونه. تا بخوام برگردم و نگاهم رو از جسد غرق در خون برادرم بگیرم، درون کوره ای داغ فرو می رم و بوی آشنای پرسیلش تازه به راحتی به زیر بینیم می پیچه. فشرده میشم و درد استخون هام، بی اهمیت ترین مسئله ی دنیاست!
آخرین ویرایش: