- عضویت
- 2019/06/25
- ارسالی ها
- 141
- امتیاز واکنش
- 1,388
- امتیاز
- 477
- سن
- 31
منجی دروغین دور از اندکی جنبش، در منجلاب ترس و در ژرفای تنهایی خویش غرق گردیده بود. در هر سو خویش را مشاهده میکرد. در تمام مناطقی که بیگناهان را به دست فنا داده بود و در اختتام در محاذی بیجان مادرش قیام نموده بود که رشتهی افکارش از هم گسیخته گردید، تنش رعشه را دربرگرفت و سرش در هوا چرخان شد. خون رجس و ناپاک او حیطهی اکناف را نجـ*ـس نمود و لاشهی بیجانش همچون تودهای دیجور بر زمین نقش بست. فرشته رخ چرخاند و از برای تأدیب و فرجام ابلیس لعین پرسان شد؛ پس به هر سو چشم گرداند، ابلیس را نیافت که هیربد زبان افتتاح نمود و گفت:
- او گریخته است. در مقابل خداوند و خلیل بر حق او، راهکاری جز شکست و فرار نیست.
سپس لبخندزنان در جهت فرشتهی سیاهپوش گام نهاد که ناگهان از مابین و کمر سحابیِ کبود نوری متلألی و پر جنبش، همگام با جبروت و نوای سُوری جلیل به میان آمد. باد از وزیدن ایستاد و زمان راکد گشت. هیربد بیحرکت در جای خویش ماند و فرشته به احترام ظهور نور به سجده افتاد. نور عظیم در چند قدمی خاک معلق و شعاعدار قیام نمود و با نوای نطقی کبیر افتتاح کلام داشت:
- ثنا و درود خداوند بر خلیل و دوست آفریدگار! من قاصد صدق، کنون از برای تو حامل پیغامی گرانقدر هستم.
فرشتهی سیاهپوش سر از خاک بلند داشت و گفت:
- درود و آفرین او بر پیک حق! من عبید آن آزادهام. هر سخن از جانب اوست، مژده هست و مژدگانی.
نور عظیم دگربار زبان گشود:
- مشیّت الله چنین خواسته و قصد کرده است که آفاق را از نسل آدمیان پاک گرداند. گیتی به واسطهی عملکرد تو خالی از سکنه خواهد گشت. آفردیگار عظیم خواستار نابودی و فنای تمام انسان هاست و تو منتخب و برگزیدهی او از برای ارتکاب این عمل.
فرشتهی سیاهپوش با استماع کلام نور کلان، در بهتی عظیم خفه گشت. زانوانش سلس گردید و بطنش نزار گشت. همچو مجنونی عقلباخته اشک میریخت و لبخند میزد. اسیر در دستانِ ندانستن، پریشان و مشوش مینمود؛ پس زبان خایف خویش را لرزشدار چرخاند و گفت:
- در من جهلی معظم موج میزند و ندانستن بر رأسم تازش میآورد. من کنون به خواسته و امر (او) از مرگ و فنای آدمزادگان خودداری نمودهام؛ لیکن (او) خواسته است که پس از استخلاص آنان از مرگ، دگربار آنها را از بین برم؟ من متوجه نمیشوم. من نمیفهمم. چرا باید آنان را نجات دهد هنگامی که ارادهی کشتار آنان را دارد؟
نور عظیم مجدداً کلام داشت و گفت:
- زمان از برای اِدای امر تو به عقب باز خواهد گشت.
فرشتهی سیاهپوش دیده برهم نهاد و سر به زیر افکند. غرق در تأسف سر بلند داشت و خویش را در میان انبوه آدمزادگان و جمعیت پُر ترددِ آنان در میدان شهر یافت. زمان به عقب برگشته بود.
فرشته چهره بهسمت طاق آسمان چرخاند و از نبود سحابی تیره خرسند گشت. دیده بر آدمها دوخت. حس آرامش از آنان میگرفت و سکون از رفتارشان دریافت مینمود. از اینکه مرگ در میان آنان گام برنمیداشت، از اینکه بوی خون را استشمام نمیکرد، از اینکه دیوانگانِ خشمگین را مشاهده نمیکرد، خوشحال بود.
- او گریخته است. در مقابل خداوند و خلیل بر حق او، راهکاری جز شکست و فرار نیست.
سپس لبخندزنان در جهت فرشتهی سیاهپوش گام نهاد که ناگهان از مابین و کمر سحابیِ کبود نوری متلألی و پر جنبش، همگام با جبروت و نوای سُوری جلیل به میان آمد. باد از وزیدن ایستاد و زمان راکد گشت. هیربد بیحرکت در جای خویش ماند و فرشته به احترام ظهور نور به سجده افتاد. نور عظیم در چند قدمی خاک معلق و شعاعدار قیام نمود و با نوای نطقی کبیر افتتاح کلام داشت:
- ثنا و درود خداوند بر خلیل و دوست آفریدگار! من قاصد صدق، کنون از برای تو حامل پیغامی گرانقدر هستم.
فرشتهی سیاهپوش سر از خاک بلند داشت و گفت:
- درود و آفرین او بر پیک حق! من عبید آن آزادهام. هر سخن از جانب اوست، مژده هست و مژدگانی.
نور عظیم دگربار زبان گشود:
- مشیّت الله چنین خواسته و قصد کرده است که آفاق را از نسل آدمیان پاک گرداند. گیتی به واسطهی عملکرد تو خالی از سکنه خواهد گشت. آفردیگار عظیم خواستار نابودی و فنای تمام انسان هاست و تو منتخب و برگزیدهی او از برای ارتکاب این عمل.
فرشتهی سیاهپوش با استماع کلام نور کلان، در بهتی عظیم خفه گشت. زانوانش سلس گردید و بطنش نزار گشت. همچو مجنونی عقلباخته اشک میریخت و لبخند میزد. اسیر در دستانِ ندانستن، پریشان و مشوش مینمود؛ پس زبان خایف خویش را لرزشدار چرخاند و گفت:
- در من جهلی معظم موج میزند و ندانستن بر رأسم تازش میآورد. من کنون به خواسته و امر (او) از مرگ و فنای آدمزادگان خودداری نمودهام؛ لیکن (او) خواسته است که پس از استخلاص آنان از مرگ، دگربار آنها را از بین برم؟ من متوجه نمیشوم. من نمیفهمم. چرا باید آنان را نجات دهد هنگامی که ارادهی کشتار آنان را دارد؟
نور عظیم مجدداً کلام داشت و گفت:
- زمان از برای اِدای امر تو به عقب باز خواهد گشت.
فرشتهی سیاهپوش دیده برهم نهاد و سر به زیر افکند. غرق در تأسف سر بلند داشت و خویش را در میان انبوه آدمزادگان و جمعیت پُر ترددِ آنان در میدان شهر یافت. زمان به عقب برگشته بود.
فرشته چهره بهسمت طاق آسمان چرخاند و از نبود سحابی تیره خرسند گشت. دیده بر آدمها دوخت. حس آرامش از آنان میگرفت و سکون از رفتارشان دریافت مینمود. از اینکه مرگ در میان آنان گام برنمیداشت، از اینکه بوی خون را استشمام نمیکرد، از اینکه دیوانگانِ خشمگین را مشاهده نمیکرد، خوشحال بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: