مایکل طناب حلقهشده را بالاتر میآورد و درحالیکه پیچخوردگی آن را باز میکند، یک طرفش را به طنابی گره میزند که پلچوبی را پایدار نگه داشته است و گرهی آن را سفت میکند؛ سپس بهسمت عقب بر میگردد و سوفیا را نظارهگر میشود. آن دختر نیز با دستان لرزانش درتلاش است که طنابها را به یکدیگر گره بزند. مایکل با احتیاط روی نردههای چوبی و لغزانِ پل قدم بر میدارد و گرهی طنابها را به یکدیگر سفت میکند؛ سپس سمت دیگر طناب را از روی پلچوبی بهسمت پایین پرتاب میکند. سوفیا بهسختی بزاق دهانش را فرو میدهد و باری دیگر پلکهایش را روی یکدیگر میگذارد. مایکل کمی به بالا تنهاش فشار میآورد و بهوسیله دستان خود مقاومت گرهی طناب سوفیا را آزمایش میکند؛ سپس سرش را تکان خفیفی میدهد و در پاسخ میگوید:
- به نظر سفت میاد.
آن دختر روی پاشنههایش میچرخد و همزمان دستانش را در موازات یکدیگر بالا میآورد که تعادلش حفظ بشود؛ سپس از مایکل روی بر میگرداند. مایکل نیز نفس عمیقی میکشد و چشمانش را با غیظ باز و بسته میکند. آن دو برای لحظاتی در مخالف یکدیگر میایستند که آمادهی پریدن بشوند. صدای شمارش معکوس مایکل سکوت محوطه را میشکند و آشکارا به گوش میرسد:
- سه...دو...یک.
زوج جوان به طور همزمان لبهی طنابها را محکم میگیرند و از روی پل پایین میپرند؛ سپس با چرخش بدنشان از آن آویزان میشوند.
مایکل دستان خود را که به خاطر تنش زیاد خیس عرق شدهاند، محکم بر طناب میپیچاند؛ سپس پیکرش را کنترل میکند که از حد مشخصی پایینتر نرود.
سرش را بالا میآورد و به جهتِ مخالف پل نگاه میکند. سوفیا همراه با جیغ بلند و مکرری که از اعماق وجودش سر میدهد، با سرعت زیادی بهسمت پایینِ طناب ممتدد کشیده میشود؛ گویا قدرت نگهداشتن وزن خود را ندارد. مایکل که خود هنوز به تمرکز کافی نرسیده است، عجولانه فریاد میکشد:
- طناب رو سفت بچسب!
آن دختر تمام تلاش خود را میکند و دستان کوچکش را محکمتر به دور طناب میفشارد و درنهایت از سرعت سقوطش کاسته میشود. به خاطر لرزشهای پل مدام طنابها و به دنبالشان آن زوج نیز تکان میخورند. صدای اعتراض سوفیا به گوش میرسد که سخت روی زبانش جاری شده است:
- خیلی وحشتناکه، من نمیتونم ادامه بدم.
مایکل که راحت و بهتر وزن خود را کنترل کرده و به پلچوبی نزدیکتر است، نگاهش به سوفیا دوخته میشود و لحن صدایش بسیار رسا به گوش میرسد:
- طناب رو سفت بچسب و به یکی از خاطرههای مشترکمون فکر کن.
به دلیل نیرویی که از هر دو طرف وارد میکنند، پل چوبی مدام حالت مواجی به خود میگیرد و همین موضوع باعث شده است آن زوج در یک نقطهی مشخص ساکن نباشند. مایکل نگاهش را بالا میآورد و به قسمتِ ابتدایی طناب سوفیا چشم میدوزد که مقدارِ اندکی پاره شده است. سوفیا نفس تنگی حادی گرفته است و با صدای کنترلنشدهای که از انتهای گلویش خارج میشود، جیغ میکشد و خطاب به مایکل میگوید:
- طناب داره پاره میشه!
قلب مایکل به ناگاه فرو میریزد و با لحن بلندی پاسخ میهد.
- زود باش، باید برگردیم بالا!
سوفیا که دیرتر پیکر خود را کنترل کرده است و در اواخر طناب دستانش روی طناب مستحکمشده، به دلیل بازوان کم توانش توانایی کمتری برای بالا رفتن دارد.
- به نظر سفت میاد.
آن دختر روی پاشنههایش میچرخد و همزمان دستانش را در موازات یکدیگر بالا میآورد که تعادلش حفظ بشود؛ سپس از مایکل روی بر میگرداند. مایکل نیز نفس عمیقی میکشد و چشمانش را با غیظ باز و بسته میکند. آن دو برای لحظاتی در مخالف یکدیگر میایستند که آمادهی پریدن بشوند. صدای شمارش معکوس مایکل سکوت محوطه را میشکند و آشکارا به گوش میرسد:
- سه...دو...یک.
زوج جوان به طور همزمان لبهی طنابها را محکم میگیرند و از روی پل پایین میپرند؛ سپس با چرخش بدنشان از آن آویزان میشوند.
مایکل دستان خود را که به خاطر تنش زیاد خیس عرق شدهاند، محکم بر طناب میپیچاند؛ سپس پیکرش را کنترل میکند که از حد مشخصی پایینتر نرود.
سرش را بالا میآورد و به جهتِ مخالف پل نگاه میکند. سوفیا همراه با جیغ بلند و مکرری که از اعماق وجودش سر میدهد، با سرعت زیادی بهسمت پایینِ طناب ممتدد کشیده میشود؛ گویا قدرت نگهداشتن وزن خود را ندارد. مایکل که خود هنوز به تمرکز کافی نرسیده است، عجولانه فریاد میکشد:
- طناب رو سفت بچسب!
آن دختر تمام تلاش خود را میکند و دستان کوچکش را محکمتر به دور طناب میفشارد و درنهایت از سرعت سقوطش کاسته میشود. به خاطر لرزشهای پل مدام طنابها و به دنبالشان آن زوج نیز تکان میخورند. صدای اعتراض سوفیا به گوش میرسد که سخت روی زبانش جاری شده است:
- خیلی وحشتناکه، من نمیتونم ادامه بدم.
مایکل که راحت و بهتر وزن خود را کنترل کرده و به پلچوبی نزدیکتر است، نگاهش به سوفیا دوخته میشود و لحن صدایش بسیار رسا به گوش میرسد:
- طناب رو سفت بچسب و به یکی از خاطرههای مشترکمون فکر کن.
به دلیل نیرویی که از هر دو طرف وارد میکنند، پل چوبی مدام حالت مواجی به خود میگیرد و همین موضوع باعث شده است آن زوج در یک نقطهی مشخص ساکن نباشند. مایکل نگاهش را بالا میآورد و به قسمتِ ابتدایی طناب سوفیا چشم میدوزد که مقدارِ اندکی پاره شده است. سوفیا نفس تنگی حادی گرفته است و با صدای کنترلنشدهای که از انتهای گلویش خارج میشود، جیغ میکشد و خطاب به مایکل میگوید:
- طناب داره پاره میشه!
قلب مایکل به ناگاه فرو میریزد و با لحن بلندی پاسخ میهد.
- زود باش، باید برگردیم بالا!
سوفیا که دیرتر پیکر خود را کنترل کرده است و در اواخر طناب دستانش روی طناب مستحکمشده، به دلیل بازوان کم توانش توانایی کمتری برای بالا رفتن دارد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: