و به سرعت از اونجا دور شدم. تا پام رو بیرون گذاشتم، اشکهام شروع کردن به باریدن. خدایا، این مهدی کیه؟! چرا هنوز هیچی نشده، شده زهر مار؟ چرا به خاطر اون باید امیرعلی غیرمستقیم بهم تهمت کسی رو بزنه که داره به نامزدش خــ ـیانـت میکنه؟ حتما با خودش میگه هنوز آب از آسیاب نیفتاده رفت سراغ یکی دیگه! سوار ماشین شدم. سرم رو گذاشتم روی فرمون و زار زدم. خدایا خودت کمکم کن! نمیخوام اتفاقی بیفته که باعث جدایی من و ساسان بشه. خودت می دونی که من تحملش رو ندارم! من میمیرم!
* * *
امیرعلی
سرم رو از پشت به دیوار کوبیدم. خدا لعنتت کنه امیرعلی! تو چیکار کردی؟ همون لحظه در اتاق عمل باز شد و شیدا گریون بیرون اومد. این نشون دهندهی این بود که تلاشش بیفایده بود. بدون حرفی هر دو سوار ماشین شدیم و راه افتادم. صدای گریهی شیدا اعصابم رو بیشتر خرد میکرد. تموم عصبانیتم رو روی پدال گاز خالی کردم. نمیدونستم باید چیکار کنم. دوست نداشتم دلش رو بشکنم! من بهش تهمت زدم! دختری که روی پاکیش قسم میخوردم، حالا با تهمتهای کثیف من ناراحت شده بود. نتونستم تحمل کنم و سریع روی ترمز زدم. شیدا با ترس برگشت سمتم و گفتم: تو چته؟
بدون حرفی شیشه رو کشیدم پایین و نفس عمیقی کشیدم. چند لحظه که گذشت ماشین رو روشن کردم و دوباره راه افتادم. سردرگم بودم. نمیدونستم باید چیکار کنم تا از دلش در بیارم، فقط میدونستم که خیلی پشیمونم!
* * *
نگار
کمی که آرومتر شدم، سمت خونه حرکت کردم. هنوز هم توی بهت بودم. کسی که از همه به من نزدیکتر بود درباره من چه فکرهایی که نمیکنه! نکنه ساسان هم اینطور فکر کنه؟! آخه مگه من چیکار کردم؟ گـ ـناه من چیه؟ تا خونه رسیدم، یکراست وارد اتاقم شدم. همون لحظه پیامی به گوشیم فرستاده شد. بازش کردم. ساسان بود:
" سلام عزیزم! هر چی زنگ زدم جواب ندادی. خواستم بهت بگم من چند روزی درگیرم باید بیرون از شهر برم. عموی بابام مرده و توی وصیت نامهش درباره تقسیم میراث اسم من و سام رو هم آورده. چند روزی میرم اونجا. مراقب خودت باش! دوستت دارم!"
دلم آروم گرفت. گفت دوستت دارم، یعنی بهم اعتماد داره! حرفم رو به قلم در آوردم. بدون هیچ حرفی فقط نوشتم:
- بهم اعتماد داری؟
مثل اینکه هنوز نرفته بود؛ چون همون لحظه جواب داد:
- این حرفها چیه؟ بیشتر از جونم!
میون اشکهام لبخند روی لبم نشست. پس بهم اعتماد داره. میدونه فقط خودش رو دوست دارم!
براش نوشتم:
- خیلی دوست دارم! مراقب عشق من باش!
یکم بعد جواب داد:
- من هم دوستت دارم نگارم! چشم، مراقب آقا ساسانت هستم! یکم دیگه پرواز دارم، رسیدم زنگ میزنم. خدانگهدارت!
گوشی رو توی بغلم گرفتم. اگه ساسان نبود من چیکار میکردم؟!
***
* * *
امیرعلی
سرم رو از پشت به دیوار کوبیدم. خدا لعنتت کنه امیرعلی! تو چیکار کردی؟ همون لحظه در اتاق عمل باز شد و شیدا گریون بیرون اومد. این نشون دهندهی این بود که تلاشش بیفایده بود. بدون حرفی هر دو سوار ماشین شدیم و راه افتادم. صدای گریهی شیدا اعصابم رو بیشتر خرد میکرد. تموم عصبانیتم رو روی پدال گاز خالی کردم. نمیدونستم باید چیکار کنم. دوست نداشتم دلش رو بشکنم! من بهش تهمت زدم! دختری که روی پاکیش قسم میخوردم، حالا با تهمتهای کثیف من ناراحت شده بود. نتونستم تحمل کنم و سریع روی ترمز زدم. شیدا با ترس برگشت سمتم و گفتم: تو چته؟
بدون حرفی شیشه رو کشیدم پایین و نفس عمیقی کشیدم. چند لحظه که گذشت ماشین رو روشن کردم و دوباره راه افتادم. سردرگم بودم. نمیدونستم باید چیکار کنم تا از دلش در بیارم، فقط میدونستم که خیلی پشیمونم!
* * *
نگار
کمی که آرومتر شدم، سمت خونه حرکت کردم. هنوز هم توی بهت بودم. کسی که از همه به من نزدیکتر بود درباره من چه فکرهایی که نمیکنه! نکنه ساسان هم اینطور فکر کنه؟! آخه مگه من چیکار کردم؟ گـ ـناه من چیه؟ تا خونه رسیدم، یکراست وارد اتاقم شدم. همون لحظه پیامی به گوشیم فرستاده شد. بازش کردم. ساسان بود:
" سلام عزیزم! هر چی زنگ زدم جواب ندادی. خواستم بهت بگم من چند روزی درگیرم باید بیرون از شهر برم. عموی بابام مرده و توی وصیت نامهش درباره تقسیم میراث اسم من و سام رو هم آورده. چند روزی میرم اونجا. مراقب خودت باش! دوستت دارم!"
دلم آروم گرفت. گفت دوستت دارم، یعنی بهم اعتماد داره! حرفم رو به قلم در آوردم. بدون هیچ حرفی فقط نوشتم:
- بهم اعتماد داری؟
مثل اینکه هنوز نرفته بود؛ چون همون لحظه جواب داد:
- این حرفها چیه؟ بیشتر از جونم!
میون اشکهام لبخند روی لبم نشست. پس بهم اعتماد داره. میدونه فقط خودش رو دوست دارم!
براش نوشتم:
- خیلی دوست دارم! مراقب عشق من باش!
یکم بعد جواب داد:
- من هم دوستت دارم نگارم! چشم، مراقب آقا ساسانت هستم! یکم دیگه پرواز دارم، رسیدم زنگ میزنم. خدانگهدارت!
گوشی رو توی بغلم گرفتم. اگه ساسان نبود من چیکار میکردم؟!
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: