کامل شده رمان دختری از تبار عشق | آیســــو و مهدیس0095 کابر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Miss.aysoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/17
ارسالی ها
3,219
امتیاز واکنش
8,180
امتیاز
703
محل سکونت
سرزمیــن عجـایبO_o
در و بستم و کفشام و تو جا کفشی گذاشتم.
-سلامممم...من اومدم.
صدای شیدا بلند شد-خوش نیومدی.
به سمت هال رفتم.فقط شیدا بود.
-سلام.تو اینجا چیکار میکنی؟
شیدا-خونه عمومه...بایداز تو اجازه بگیرم؟
-چرا که نه.
شیدا-راستی.انوشا چشه مثه سگ پاچه میگیره؟
-بی ادب...نمیدونم.
شیدا-این چیه دستت؟
-هیچی خرت و پرته.مامان کجاس؟
شیدا-طبق معمول
به سمت اشپزخونه رفتم.مامان داشت کیک می پخت.جلو رفتم و گونه بــ..وسـ...ید.
-سلام مامان
مامان-سلام دخترم...گشنته؟
-نه ممنون.من برم پیش انوشا.
خرس و برداشتم و رفتم پیش انوشا.تقه ای به در زدم.بفرمایید ضعیفی شنیدم.در و باز کردم.انوشا مشغول درس خوندن بود.با دیدن من اخمی کرد و گفت-کاری داری اروشا؟اگه نداری برو میخام درس بخونم.
-اره...اینو برای تو خریدم...ببینش.
انوشا سرشو بلند کرد و با دیدن خرس جیغ بلندی کشید.
انوشا-واااااااااااای عاشششششششقتمممممممم اروشااااااااااا
خندیدم و گفتم-قابل ابجی خوشگلمو نداره.حالا بخشیدی منو؟
انوشا-مگه میشه نبخشم.
بغلش کردم.چقدر خوبه ادم یه خواهر داشته باشه.روی تخت نشستم.انوشا هم روی میز تحریرش نشست.
انوشا-خب چکارا کردی؟
همون موقع شیدا مثه بز اومد داخل.
انوشا-هووووو ی تقی توقی.
شیدا-ساکت شو بینم.خب چی میگفتین؟
-فضول و بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین.
شیدا چشم غره ای بهم رفت.تمام ماجراهای امروز و تعریف کردم.
انوشا-خدابده شانس.
بلند شدم.بچه ها من برم یکم درس بخونم.
 
  • پیشنهادات
  • HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    داشتم درس میخوندم که صدای در اتاق اومد
    - بفرمایید
    درباز شد و بابا اومد داخل
    بابا- سلام دخترم
    - سلام بابایی خوبید؟
    بابا- مرسی دخترم تو خوبی؟
    - ممنونم بابا
    بابا- درسا خوبن
    - خوبه بابا میگذره
    بابا- از کلاست و معلمش راضی هستی؟
    - اره بابا هم کلاس خوبه هم اقای حداد خوبه
    بابا- خب خداروشکر...اگه مشکلی داشتی حتما بهم بگو
    - چشم بابا حتما
    بابا- دخترم میخایم ناهار بخوریم بیا بریم پایین
    - چشم بابا شما برید منم اینجارو جمع کنم بیام
    بابا- باشه پس سریع بیا
    بابا رفت بیرون منم سریع کتاب دفترامو جمع کردم و رفتم پایین همه سرمیز نشسته بودن منم کنار شیدا نشستم و غذا خوردیم
    فهمیدم که شب عمو اینا میخان بیان اینجا یهو یاد لباسی که واسه رها خریدم افتاده سریع رفتم تو اتاقم گوشیمو برداشتم زنگ زدم به شایان
    یه بوق....دوبوق....سه بوق...چهاربوق
    بوق پنجم که خورد شایان گوشیرو برداشت
    شایان- چته؟
    - چه طرز حرف زدنه کو سلامت
    شایان- خب حالا سلام جناب با ادب
    - علیک سلام کاری باهات ندارم فقط شب خواستی بیای رها هم حتما بیار خدافظ
    اجازه حرف زدن بهش ندادم و گوشی رو قطع کردم رفتم پایین دیدم انوشا و شیدا نیستن
    - مامان مامان
    مامان - چیه دخترم تو اشپزخونه ام
    رفتم تو اشپزخونه
    - مامان پس دخترا کوشن؟
    مامان - فکر کنم رفتن تو اتاق انوشا
    - اها باشه
    دوباره از پله ها رفتم بالا در اتاق انوشا رو باز کردم رفتم داخل دیدم نشستن حرف میزنن
    - سلام دخملا
    شیدا - وای اری از موقعی که از کلاس اومدی ده بار سلام کردیا
    - وا شیدا من که یه بار وقتی اومدم سلام کردم یه بارم الان کجا ده بارشد؟ بعدشم اری نه اروشا چرا نمیفهمید بابا ده بار بهتون گفتم
    - اول اینکه یه بار که سلام کنی تاشب دیگه نمیخاد سلام کنی دوم اینکه نیگا تو هرچی هم بگی بگین اروشا ما بهت میگیم اری پس اینقدر به خودت فشار نیار
    -مگه من مث شما بی ادبم من ادب دارم
    شیدا - بابا با ادب
    انوشا - اه بسه دیگه کل نکنید
    - باشه حالا داشتید چیکار میکردید؟
    شیدا- برا بچه خوب نبود

    با دخترا کلی حرف زدیم بعدشم من رفتم دوباره درس بخونم انوشا و شیدا هم خوابیدن
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    اه دیگه داشت حالم از تست زدن و تمرین کردن بهم میخورد.این دوتا هم که مثه خرس خوابیدن.بلند شدمو در اتاق انوشا رو باز کردم.از دیدن صحنه ای که جلوم بودمیخاستم از خنده منفجر بشم.شیدا دهنش عین غار باز بود و اب از لب و لوچش اویزون بود و تقریبا میشه گفت پاهای انوشا تو دهنش بود.انوشا رو شکم خوابیده بود و یه پاشو بلند کرده بود یه پاشم نزدیک دهن شیدا.غرق خواب بودن.یه فکرشیطانی اومد سراغم.به سمت دستگاه ضبطی که انوشا بخاطر علاقه ی زیادش به رقـ*ـص و اهنگ از جون بابا خریده بود رفتم.روشنش کردم.صدا رو تا 100 بلند کردم.دنبال سی دی میگشتم.اهااااا پیداش کردم.سی دی رو تو ضبط گذاشتم وplayکردم.

    هله دان دان دان هله یه دانه یه دانه

    یار مو مهربون مال آبادانه یه دانه

    هله دان دان یه دان

    یار مو مال آبادان

    کبوتر بچه ای بازار خریدم یه دانه

    به روی سـ*ـینه ی خود پروریدم یه دانه

    هله دان دانه یه دان

    یارمو مال آبادان....

    شیدا سیخ پاشد که پای انوشا رفت تو دهنش.انوشا وحشت زده رو تخت نشسته بود.هنوز گیج بودن.زدم زیر خنده.بلند بلند میخندیدم جوری که اشک از چشمام میریخت پایین.انوشا و شیدا که تازه فهمیده بودن قضیه چیه دنبالم میکردن.با جیغ فرار کردم از پله پایین رفتم.
    انوشا-ارووووووووووشاااااااااااااااااا میکششششمتتتتت بیششششششششووووووووور
    -ارومممممممم باش عقشمممممم
    شیدا-حناااااااااااااااااااااااق...دختره ی دیووونههههه
    همینجوری بهم فحش میدادیم و دور مبلا میچرخیدیم که مامان اومد بیرون و گفت-چخبرتونه کل خونه رو گذاشتین رو سرتون.اروشا تو که دختر ساکت با ادبی بودی...از تو بعیده.
    انوشااخم کرد و گفت-واااااااااا مامان یعنی من و شیدا بی ادب و شلوغیم؟
    -شک داری
    انوشا و شیدا چشم غره ای بهم رفتن.
    مامان-چی بگم والا.
    اومد بره تو اشپزخونه که شیدا جلوشو گرفت -زنعمو صبر کن.عههه همش تو اشپزخونه ای.خسته نمیشی؟
    مامان-چیکار کنم عزیزم.کار دیگه ای ندارم.
    شیدا همونطور که داشت مامان و میاورد سمت ما گفت-یعنی چی شما هنوز جوونید...انوشا روشن کن اون دستگاه و دیگه.
    راست میگفت مامان تازه 40 سالش بود.انوشا هم که از خداش بود سریع ضبط و روشن کرد.شیدا من و مامان و انداخت وسط.انوشا صدای اهنگ و تا اخر برد بالا.


    تکون بده
    تکون بده
    بدنو تکون بده
    تکون بده

    تکون بده بگو بهم
    تنگ شده واسم بگو دلت
    کسی اومد جلو بگو بره
    هنرتو به من نشون بده
    همه ی پسرا تو کفتن
    تو نخ دامنو پیرهنتن
    منم که دنبال جیگرتم
    تو دلم مونده بود اینو بگم


    تکون بده
    تکون بده
    بدنو تکون بده
    تکون بده

    هی
    دنبالمو بیا
    ناز نکن بیا
    تو دل برو
    دیوونه دیوونتم
    هی
    دنبالم بیا
    دورشو از اینا
    تو دل برو
    میدونی دیوونتم

    تکون بده


    *** ( تکون بده ارش)

    انوشا با هر تکون بده ای که میگفت حرکات مسخره ای در میاورد که ما از خنده پخش زمین شده بودیم.با چندتا اهنگ دیگه هم قر دادیم بعد از اینکه خسته شدیم نشستیم.
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    ساعت تقریبا 8 شب بود که بابا اومد.یه ربع بعدش شایان و رها اومدن.با خوشحالی به سمت رها رفتم و بغلش کردم-سلاااااااممم...خوبی؟چه عجب بالاخره عروس خونواده افتخار دادن چهره ی ماهشو رویت کنیم.
    رها خندید-شرمندم بخدا..همش درگیر درس و دانشگاه هستم.اصلا وقت پیدا نمیکنم.
    -دشمنت شرمنده....به به سلام گودزیلای خانواده.چطوری؟
    شایان-ههه نمکدون.
    -هرهرهر شکردون.
    شایان اومد جلو و گفت-امشب میخام تا سر حد مرگ ببرمت.اماده باش ترسو خانم.
    چشمکی زد و رفت پیش بابا.وااااااا منظورش چی بود.شونه ای بالا انداختم و کنار رها نشستم.
    -رها رها بیا بریم بالا ی چی شونت بدم.
    رها-بریم.
    با رها رفتیم بالا که سه فضول افسانه ای(شایان و شیداو انوشا) هم باهامون اومدن.رها و شیدا و انوشا رو تخت نشستن.شایان هم روی صندلی میز ارایشم نشست.
    شایان-خب زود باش دیگه.
    چشم غره ای بهش رفتم.کیسه لباس رها رو بهش دادم و گفتم-اینم تقدیم به شما...چون نامزدیتون چیزی رو نخریدم.گفتم الان بخرم.
    رها با خوشحالی لباسو بیرون اورد و گفت-واااااااااای اروشا مرسی گلم...چرا زحمت کشیدی.
    -قابلتو نداره رها جون.
    شایان-پس من چی؟!فقط رها؟
    -تو زیادیت میشه.همین که دخترعمویی مثل من داری خودش یه هدیه اس.
    شایان-اعتماد به سقف تورو خر اگه داشت الان اسب بود.
    -پس بیا یکم اعتماد به نفسمو بهت بدم شاید اسب شدی.
    شایان اومد جواب بده که شیدا گفت:
    شیدا-اههههههه بسه دیگه.
    کیسه لباس شایان و بهش دادم و گفتم-بیا....اینم بخاطر گل روی خودم.
    شایان-اه اه چقدر جلو خودش دولا و راست میشه.
    -ما اینیم دیگه.
    شایان لباسو بیرون اورد-به به برخلاف قیافه و اخلاق زشتت سلیقت خوبه.خوشم اومد.
    -هرچی هم باشه پسرعموم تویی...هم خونی همینش بده.
    همون موقع مامان صداش بلند شد-بچه هاااااااااا...بیاین شام.
    با بچه ها برای شام رفتیم پایین.بعد از خوردن شام عالی که مامان درست کرده بود تشکری کردم-ممنون مامان...دستتون درد نکنه.مثل همیشه عالی.
    مامان-نوش جونت دخترم.
    -خب من برم بخوابم. شب خوش.
    شایان-نه صبر کن اروشا اخر شب کار داریم با بچه ها.
    رو بهشون گفتم-چه کاری؟
    شایان-حالا.
    شیدا و انوشا هم با تعجب نگاه همدیگه میکردن.
    -باشه پس فعلا برم به نیلو زنگ بزنم.
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    رفتم تو اتاق گوشیمو برداشتم یه زنگ زدم به نیلو

    - به سلام خانومای بی معرفت بابا رفتین دانشگاه دیگه یادی از ما نمیکنید

    نیلو- وای نگو اروشا اینقدر سرم شلوغه بعدشم حالا من زنگ نزدم تو چرا زنگ نزدی؟

    - خخخ منم سرم شلوغ بود
    یه ده دقیقه ای با نیلو حرف زدم خاستم دیگه خداحافظی کنم که یهو گفت

    نیلو- عه راستی واسه عروسی نگار واسه هممون از ارایشگاه وقت گرفتما

    - عه چ خوب اصلا خودم یادم نبود....خب دیگه کاری نداری ؟

    نیلو- نه گلم برو به سلامت سلام برسون بای

    - همچنین خدافظ
    بعد از حرف زدن با نیلو رفتم پایین دیدم بچه ها نشستن حرف میزنن منم رفتم پبششون

    - بحث چیه بگین منم بدونم

    شایان- بحث سر اینه که ما شب میخایم پیشتون بمونیم خوشحالتون کنیم

    - نگو شایان ناراحتم کردی

    باحرفم بچه ها زدن زیر خنده خلاصه عمو و زن عمو و رها رفتن شایان و شیدا موندن خونه ما مامان بابا هم رفتن خوابیدن

    شایان - خب بچه ها پایه اید فیلم ترسناک ببینیم؟ بگید نه ینی ترسیدین

    عاقا ماهم مجبوری قبول کردیم انوشا هم رفت کلی خراکی اورد نشستیم رو مبل و شایان هم فیلمو گذاشت

    فیلمش اصلا ترسناک نبود چ مزخرف

    انوشا- ای بابا شایان مسخرمون کردی این کجاش ترسناکه؟

    شیدا- اره بابا انوشا میدونی چیه؟ این خودش میترسه بابا اونوقت بیاد فیلم ترسناک بزاره؟

    شایان- که ترسناک نیس نه؟ باشه حالا پس اگه ترسناک نیس نگاه کنید

    انوشا- پس چی نگاه میکنیم

    یه نیم ساعتی از فیلم گذشته بود که یهو مردی که تو فیلمه بود دست کرد چشم اون یکی رو دراورد با دیدن این صحنه شیدا و انوشا یه جیغ خفن کشیدن

    شایان - بابا ترسناک نیس که

    شیدا با ترس گفت

    شیدا- شا..یان مسخر..ه نک..ن

    وسطای فیلم واقعا ترسناک بود لامپ هاهم خاموش بود به معنی واقعی منو دخترا داشتیم سکته میکردیم

    شایان رفت تلوزیون رو خاموش کرد که انوشا گفت- وا چرا خاموش کردی؟

    شایان - حالا نه که تو نمیترسی ...پاشین برین بخوابین تا سکته نکردین پاشین

    انوشا- عاقا من که رفتم خداااااااااافظ

    - شیدا بیا بریم پیش من بخواب شایان تو هم هرجا دوست داشتی بخواب

    شایان - ممنونم از مهمون نوازیت

    - خواهش خدافظ

    رفتم دست شیدارو هم کشیدم همراه خودم بردم بالا خیر سرم فردا کلاس داشتم .

    رفتیم جای شیدارو رو زمین انداختم خودم هم روتخت خوابیدم همین که سرمو گذاشتم زمین خوابم برد

    با خستگی چشمامو باز کردم.ساعت ۸:۵دقیقه بود.سریع بلند شدم و دست و صورتمو شستم.یه مانتو سبز ابی با مقنعه سورمه ای شلوار سرمه ای پوشیدم.ارایش نمیخاست.فقط یه برق لب به لبام زدم.ساعت ۸:۲۰دقیقه بود.
    سریع رفتم تو سالن.شایان رو زمین خوابیده بود.
    بطرفش رفتم و تکونش دادم_شایااااااان....بلند شوووو کلاس دارم خیر سرمم.شایان دیرم شده.
    با بدبختی شایان و بلند کردم.بعد ۵ مین بالاخره تشریف اورد.سریع سوار ماشین شدم.یه لحظه ماشین ارمیا رو دیدم.اما نه.اون اینجا چیکار میکرد.لابد اشتباه کردم.شایان ماشین و روشن کرد و حرکت کرد.سریع پیده شدم و رفتم داخل.کنار تبسم نشستم.با هم احوال پرسی کردیم.چند دقیقه بعد حداد اومد.سلام علیکی کرد و شروع کرد به درس دادن.با خسته نباشید حداد کیفمو برداشتم و کلاس بیرون اومدم که ارمیا رو دیدم.بهش لبخندی زدم که با اخم بهم نگاه کرد.واااا ااین دیگه چه مدلشه.از تبسم خدافظی کردم و بیرون رفتم.زنگیدم تا شایان بیاد دنبالم.با کای غرغر بالاخره راضی شد.منتظر شایان بودم که ارمیا و ارتا از د ر اموزشگاه بیرون اومدن.
    ارمیا اومد طرفمو گفت_مشکلی پیش اومده؟
    _نه...منتظر کسی هستم.
    همون موقع شایان اومد.از تو ماشین برام دست تکون داد.از ارمیا و حداد خدافظی کردم و سوار شدم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Nargesi0028

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/02
    ارسالی ها
    14
    امتیاز واکنش
    161
    امتیاز
    0
    سن
    23
    به خودم توی اینه نگاه کردم.فوق العاده شده بودم.روی چشمام ارایش مشکی_صورتی زیبایی خوابونده شده بود.رژ صورتی پر رنگی که رو لبم بود لبمو خوشگل تر نشون میداد.موهام شنیون ساده شده بود که به لباس و صورتم خیلی میومد.
    کیمیا_نخوری خودتو.
    بهش نگاه کردم_بمیر ...اوووفففف...انی بیا دیگه.اَه.
    انوشا_اومدم بصبرین.
    بد از تموم شدن کار انوشا با بچه ها سوار ماشین نیلو شدیم.
    تو راه تا تونستیم خودمون و خالی کردیم.بالاخره رسیدیم.عروسی نگار توی باغ بزرگی خارج از شهر گرفته شده بود.مهمونی مختلط بود.با ورودم به باغ مامان و بابا رو دیدم.با انوشا به سمتشون رفتیم و نشستیم.
    _سلام.
    انوشا_سلام
    مامان و بابا هم بهمون سلام دادن.
    مامان_چرا اینقدر دیر اومدین؟
    چشم غره ای به انوشا رفتم.
    _تقصیر خانومه.یکساعته لفتش داده.
    انوشا_عه به من چه.مامااااان.
    بابا_بسـه بچـه ها.
    ساکت شدیم.کم کم مهمون ها اومدن و شلوغ شد.با انوشا رفتیم وسط و تا میتونستیم رقصیدیم.دیگه خسته شده بودم.داشتم طرف میزمون میرفتم که ارمیا رو دیدم.این اینجا چیکار میکرد؟؟!!کنار حداد نشسته بود و من و نگاه میکرد.با لبخند رفتم طرفشون.
    _سلام.خوب هستین؟
    تشکری و احوال پرسی کردن.بعد چند دقیقه گفتم
    ·خب با اجازه من دیگه برم.
    ارمیا_اممم اروشا خانم،اونا پدر و مادرتون هستن؟
    به میز بابا و مامان اشـاره کرد.
    _بله.چطور؟
    ارمیا بلند شد_میشه من و باهاشون اشنا کنید؟
    تعجب کردم_بله...بله...چرا که نه؟بفرمایید.
    با ارمیا به طرف میز رفتم.مامان و بابا رو با ارمیا اشنا کردم.مثی که خیلی از ارمیا خوششون اومده ود.بابا تعارف کرد که ارمیا بشینه.اونم پرو پروو نشست.روبروش نشستم.به صورتش نگاه کردم.مشغول گپ زدن با بابا بود.چه جذاب بود.بینی قلمی،لبای قلوه ای،چشمای کشیده میشی،موهای مشکی پرپشت.واقعا خوشگل بود و جذاب.تا حالا بهش دقت نکرده بودم.یه لحظه دلم یه جوری شد.خیره خیره نگاهش میکردم که انوشا از بازوم نیشگون گرفت_خوردی پسر مردمو دختره ی بی حیا.
    ریز خندیدم که حضور یه نفر و حس کردم_افتخار رقـ*ـص به این ادم زیبا و جذاب و میدین؟
    _اوووووق سقف و بگیر نریزه.
    بابک خندید_حالا میرقصی؟
    _اممم بد نیستی.قبول میکنم.
    با خونواده دوستام رفت و امد زیاد داشتیم و بابا خیلی سختگیری نمیکرد.با بابک رفتیم وسط و تا تونستیم ترکوندیم.جشن که تموم شد رفتیم خونه.لباسامو عوض کردم و با یاداؤری اینکه ارمیـا موقع رقصیدن من و بابک تا چه حد عصبانی بود لبخند و رو لبم اورد.با فکر ارمیـا به خواب رفتم.
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    یک ماه از عروسی نگار میگذره روزایی که میرم کلاس بیشتروقتا ارمیا میاد دنبالم نمیدونم چرا ولی خودش

    میگه دوست دارم یه بار بهش گفتم نیا ناراحت شد منم که دیگه دیدم خودش دوست داره چیزی نگفتم البته

    بهتر دیگه نمیخاد پول تاکسی داد خخخخ

    نمیدونم چرا ولی از عروسی نگار تاحالا نسبت به ارمیا یه جوری شدم دوست دارم هر روز ببینمش هروقت

    میاد دنبالم یه حسی دیگه دارم نمیدونم چمه حتما باید درموردش با بچه ها حرف بزنم

    دخترا رو هم از بعد از عروسی نگار دوبار بیشتر ندیدم از وقتی اونا رفتن دانشگاه و منم رفتم کلاس دیگه خیلی

    کم هم دیگه رو میبینیم

    خلاصه تصمیم گرفتم هروقت بچه ها رو دیدم درمورد حسم بهشون بگم

    از فکر اومدم بیرونو رفتم پایین مامان و خانوم هاشمی ( همسایمون ) تو پذیرایی نشسته بودن رفتم

    پیششون و سلام دادم و بعد رفتم تو اشپزخونه رو صندلی میزناهارخوری نشستم

    دوباره رفتم تو فکر ارمیا.... یه پسر قدبلند چهارشونه تقریبا اندامش روفرم بود چشمای میشی ریز و بینی

    کشیده تقریبا گوشتی که به صورت کشیده مردونش میومد و لبای پهن خوشکل نبود ولی جذاب بود

    - اه اصلا من چرا دارم به این فکر میکنم

    از روصندلی بلند شدم تا از فکر ارمیا بیام بیرون خاستم از در اشپزخونه برم بیرون که مامان دستور داد میوه

    ببرم رفتم از تو یخچال چندنوع میوه بیرون اوردم و ریختم تو سینک ظرفشویی و شستمشون و قشنگ

    چیدمشون تو میوه خوری و با دوتا بشقاب میوه خوری و چاقو بردم گذاشتم رو میز

    خانوم هشمی- دستت درنکنه دخترم ماشالا ماشالا چ خانومی هستی

    - مرسی لطف داری

    اومدم برم تو اتاق که دوباره گفت

    خانوم هاشمی- حیف که پسر ندارم وگرنه خودت عروسم بودی

    خوب که نداری هووووووف بهتر

    چیزی نگفتمو یه لبخند زدم رفتم بالا تو اتاقم تا به بچه ها بزنگم یه قرار واسه عصر بزارم
     
    آخرین ویرایش:

    Nargesi0028

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/02
    ارسالی ها
    14
    امتیاز واکنش
    161
    امتیاز
    0
    سن
    23
    خب به کی بزنگم؟اممممم ....اها مریم خوبه.

    مریم_الو؟
    _سلام مریم
    مریم_به به سلام اروشا خانم...چه عجب یادی از ما کردی؟ناقلا خبر مبریه؟ببین از الان بگما تازه یه هفتس از عروسی پسر عمه ام خلاص شدم دوباره تو خرج نندازم یه قرون پولم ندارم.
    _اَه چقدر فک میزنی.دو دیقه ببند دهن مبارکتو.میخام عصر بریم کافه لاو
    مریم_اولالا...مهمون تو دیگه؟
    _جهنم و ضرر.به حساب من.بچه ها رو خودت خبر کن.
    مریم_اوکی جیـ*ـگر.بای.
    _کوفت.خدافس.
    حوصلم سر رفته بود.حال درس خوندن هم نداشتم.لب تابمو روشن کردم و یکم تو نت چرخیدم.هـ*ـوس کردم یه سر به اکانت ارمیا بزنم.
    تند تند سرچ کردم:ارمیا مشفق...
    اومد بالا.رو اسمش کلیک کردم.اوووو عکساشو.ننت برات بمیره چه جیگری هستی تو.سریع رفتم تو پروفایلش و نوشتم :سلام.
    خیلی طول نکشید که جواب داد_سلام.شما؟
    _آروشا ام.
    خاااااک.اخه اینم حرفه من زدم.اروشا ام.منگل احمق.
    ارمیا_عه سلام آروشا خوبی؟
    _مرسی منم خوبم.تو چطوری؟
    ارمیا_فدات.
    میخاستم از خوشحالی جیغ بکشمممم.اما خودمو کنترل کردم.اومدم ی چی بگم که انوش عین چی اومد داخل.سریع لب تاب و بستم.
    _در و گذاشتن واسه چی؟
    انوشا شونه اشو بالا انداخت_واسه قشنگی.
    _کوفت.رفت؟
    انوشابا حرص گفت_نه بابا.مخم و خورد.یه دقیقه فکش بسته نمیشه.فقط از دخترش تعریف میکنه.اون کار و کرده این کار و کرد.انگار دخترش اورست و فتح کرده حالا خوبه ما داداش نداریم.
    _خخخ.اره والا.وگرنه دختر مُردَنیشو مینداخت به داداش بدبخت من.
    انوشا_هی.چرا داداش تو.داداش منه.
    _خیله خب.حالا که داداش نداریم.پس برا چـی الکی دعوا میکنیم.
    انوشا_اهومم.چیکار میکردی؟
    _هیچی.به مریم زنگیدم عصر بریم بیرون.
    آنوشا سریع گفت_منم میام.
    _بیخـود.مگه خودت دوست نداری؟
    انوشا_عههه...اروشا خب دوستای تو دوستای من هستن.اصن بدرک من رفتم تو اتاقم.
    رفتم طرفشو بازوشو گرفتم_خیله خب حالا قهر نکن.میبرمت.
    آنوشا پرید لپمو بـ*ـوس کرد_اخ جوووون.عاشقتــــــــم.
    _وظیفته.
    انوشا زد تو سرم_واقعا که لیاقت ابراز محّبت هم نداری.
    _بابا ابراز محبـــّـت.حالا بیا بریم یکم تو اتاقت قِر بدیم.حوصله این هاشمی رو ندارم.
    آنوشا_بزن بریم.
    با انوشا سریع تو اتاقش رفتیم.اهنگ خارجی گذاشت.تا تونستیم خودمون و تخلیه انرژی کردیم.
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    بعد از کلی رقصیدن به انوشا گفتم اماده بشه خودمم رفتم تو اتاقم سریع یه دوش 5 دقیقه ای گرفتم اومدم
    بیرون از تو کمد یه مانتو مسی کوتاه و ساپرت مشکی و شال مشکی اوردم بیرون انداختم روتختم رفتم جلو
    اینه موهامو سفت بالا بستم یه ارایش محو هم روصورتم پیاده کردم و لباسارو پوشیدمو رفتم پایین
    هنوز انوشا نیومده بود رو مبل نشستمو دوباره رفتم تو فکر ارمیا
    داشتم فکر میکردم که انوشا اوم
    انوشا- بریم
    بلند شدم زنگ زدم به اژانس ...بعد از 10 مین اومد با انوشا سوار شدیمو ادرس و بهش دادم
    هنوز هیچکدومشون نیومده بودن با اونوشا رفتیم رو یه میز 6 نفره نشستیم همین که ما نشستیم
    چهارتاشون اومدن داخل انوشا براشون دست تکون داد که دیدن و اومدن طرف ما یه 5 دقیقه ای سلام و احوال پرسی کردیم و نشستیم
    پروا- خب مثه اینکه کارمون داری نه؟
    - اوهوم میخام درمورد یه چیزی باهاتون حرف بزنم
    مریم- چی ؟
    - بزارین اول یه چیزی سفارش بدیم
    هممون قهوه با کیک شکلاتی سفارش دادیم
    نیلو- بگو دیکه اروشا
    - ببینید بچه ها کلاس که میرم خب
    همشون- خب؟
    - دوست استادم احساس میکنم یه حسایی بهش دارم دلم میخاد همش ببینمش یا کنارش باشم
    انوشا- اوووووووووووف اجیم عاشق شد رفت
    مریم - مگه بهت نگفتم پول ندارم ؟؟؟؟؟ها؟
    - اه از کجا معلوم عشقه؟
    کیمیا- خو این چیزایی که تو گفتی چیزی به غیر از عشق نیست
    مریم - مگه بهت نگفتم
    یکم دیگه حرف زدیم درمورد ارمیا گفتم بهشون و بعد هم قهوه هامونو خوردیمو رفتیم خونه هامون

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    با صدای دینگ دینگ ساعت چشمامو باز کردم.پاشدم دست و صورتم و شستم.خیلی خسته بودم دیشب تا صبح با انوشا فیلم میدیدیم.از کمدم یه مانتو مشکی و شلوار دمپا سفید با مقنعه مشکی برداشتم.یه برق لب زدم.حوصله ارایش نداشتم.کیف و کتابامو و جمع کردم و از پله ها پایین رفتم.همه سر میز صبحونه بودن.سلام کردم و نشستم پشت میز.بی حال داشتم صبحونه میخوردم که آنوشا گفت-جنسش خیلی خوب بوده ها.
    با گیجی گفتم-چی؟؟!!!!
    آنوشا-همونی که میزنی.
    _هااا؟!
    آنوشا-هیچی بابا بخور.هنوز تو فضایی.
    بلند شدم و گفتم-دستتون درد نکنه. من رفتم.
    خدافظی کردم و از در خونه اومدم بیرون.ارمیا دیشب اس داده بود که نمیاد دنبالم.بهتر.دیروز بعد کلی بحث و حرف زدن با بچه ها فهمیدم به ارمیا علاقه دارم.عاشقش که نیستم ولی خو دوسش که دارم.منم از دست رفتم.یه تاکسی گرفتم و سوار شدم.جلوی در اموزشگاه نگه داشت.دیگه کلاسا هم داشت تموم میشد.شانس که نداریم تا به یکی علاقه پیدا کردیم کلاسا تموم شد.کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.داخل کلاس که رفتم تبسم و دیدم.بی حال سلام کردم و نشستم.
    تبسم-چته؟چرت میزنی؟
    -خستمه.دیشب یک ساعت بیشتر نخوابیدم.
    سرمو رو میز گذاشتم.یه 5 دقیقه گذشته بود و داشتم چرت میزدم که صدای آرتا اومد.ای کفنت کنم الهی.اه تو روحت.رفت پای تابلو و شروع کرد درس دادن.داشتم گوش میدادم که کم کم چشمام گرم شد.کلاس سکوت عجیبی داشت.هیچ صدایی نمیومد.چه خبره؟یهو با صدای داد آرتا سه متر پریدم هوا_خانم اشرفی اینجا جای خواب نیست.تشریف ببرین بیرون.
    نالیدم-ولی اقای حداد...
    آرتا-بفرمایید خانم.
    بدرکی زیر لب گفتم و کیفمو برداشتم و رفتم بیرون.رو یکی از صندلی ها ولو شدم.گوشیمو برداشتم و زنگ زدم اژانس.تا اومدن آژانس یه چرت زدم.وقتی رسیدم خونه مامان داشت با تلفن حرف میزد.با دیدن من تلفنشو قطع کرد.
    -سلام. من اومدم.
    مامان-سلام.چرا انقدر زود؟
    -از کلاس بیرونم کردن.
    مامان-واااااا چرا؟
    -خوابم برد.
    مامان-همینه میگم بگیرین بخوابین شب تا صبح بیدارن.دختر که نیستن جغدن.
    اومدم برم که مامان گفت-راستی آروشا...
    -بله؟
    مامان-صبح یه خانم زنگ زد برای اخر هفته قرار خواستگاری گذاشتن.
    -چیییییییییییییییی؟
    مامان-چرا داد میزنی؟فامیلش چی بود؟اممم...اها...مفشق...نه نه مشفق.
    از اصطلاح مامان خندم گرفت.داشتم میخندیدم که خنده رو لبم ماسید.مشفق.مامان گفت مشفق.وااااااااااای ننه یعنی ارمیااااااااا.اخ ژوووووووووون.اییییوووووووووول.هوراااااااااااا.با صدای مامان به خودم اومدم.
    مامان-با توام آروشا.
    -چی؟
    مامان-میگم نظرت چیه؟بگیم بیان؟
    -ها؟اره اره.بگو.
    مامان-دخترم دخترای قدیم.
    از خوشحالی تندی دوییدم بالا تا به بچه ها بزنگم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا