کامل شده رمان دختری از تبار عشق | آیســــو و مهدیس0095 کابر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Miss.aysoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/17
ارسالی ها
3,219
امتیاز واکنش
8,180
امتیاز
703
محل سکونت
سرزمیــن عجـایبO_o
کیفمو توی دستم جا به جا کردم و چشمام و اطراف پارک چرخوندم.ارتا رو دیدم که منتظر کنار درختی ایستاده بود و شاخه گل رز توی دستش رو توی دستش میچرخوند.
شاید اونم مثل من استرس داشت...
قدم هام و سریع تر برداشتم تا بهش برسم.متوجه ام که شد با لبخند نگاهی به صورتم انداخت.
ارتا-سلام.
سلام زیر لبی گفتم.ارتا دستشو پشت کمرش گذاشت و خم شد.گل و به سمتم گرفت و گفت-تقدیم به شما بانوی زیبا...!
لبخندی زدم و گل رو گرفتم_ممنون.
ارتا متقابلا لبخندی زد و گفت-این نیمکتا سردن...بیا بریم اون قسمت پارک که نیمکت ها چوبی هستن.
سری تکون دادم و کنارش حرکت کردم...روی نیمکت چوبی نشستم و چند دقیقه ای با گل ور رفتم.
ارتا که مشخص بود از این سکوت زیاد راضی نیست پوف کلافه ای کشید و گفت_تصمیمت رو گرفتی؟!
چشمام رو اروم روی هم گذاشتم و گفتم_اره.
_خب...میشنوم!
دستامو قلاب کردم و روی زانوم گذاشتم.
_پیشنهادتو قبول میکنم!
به صورت ارتا خیره شدم.حالا دیگه اثری از اون چهره ی کلافه و رنگ پریده نبود و جاش رو به چهره ی شاد و خوشحال داده بود.
ارتا دستم و گرفت و گفت_ینی واقعا قبول میکنی؟!
سعی کردم به طوری که ناراحت نشه دستمو از دستش بیرون بکشم که محکمتر گرفتش.
به سگرمه های درهمش نگاه کردم و گفتم_اره.قبول میکنم.
اخمشو باز کرد و گفت_پس پاشـو به مناسبت این روز خوب و قشنگ یه شام عالی مهمونت کنم!
لبخند محوی زدم و گفتم_نه...ممنون،باید برم خونه...!یکم خسته ام.
ارتا اخم مصنوعی کرد و گفت_نه و نمیشه و خسته ام نداریم دیگه.
دستم و فشار خفیفی داد و گفت-بیا بریم!
 
  • پیشنهادات
  • HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    مخالفتی نکردم و راه افتادم دنبالش رسیدیم به ماشینش در سمت کمک راننده رو باز کرد
    - بفرمایید بانو
    یه لبخند بهش زدمو و سوار شدم در و بست و اومد سرجای خودش نشست
    کمر بندمو بستم و تا خود مقصد حرفی نزدیم فقط صدای اهنگ بود که سکوت ماشین رو میشکوند

    ارتا- بفرما رسیدیم
    به بیرون نگاه کردم یه رستوران بود که نماش کلا از چوب بود به نظر قشنگ میومد
    ارتا- نمیخای پیاده شی
    - چرا
    در و باز کردم و پیاده شدم ارتا هم پیاده شد و شونه به شونه ی هم وارد شدیم یه گوشه رو یه میز دونفره نشستیم
    جای خوشکلی بود یه جای دنج دیواره هاش کلا از چوب بود پارکت های کف هم از سرامیک قهوه ای پوشیده شده بود میز هاشم به صورت گرد بود ه خود میز کرم بود و صندلی هاش قهوه ای سوخته
    ارتا گارسون رو صدا زد
    گارسون- خوش اومدین چی میل دارین؟
    ارتا- چی میخوری آروشا؟
    - فرقی نداره هرچی خودت میخوری
    ارتا دو دست کنجه با مخلفات رو سفارش داد

    ارتا- نمیخای چیزی بگی؟
    - چی مثلا؟
    ارتا- هرچی تو دلته ...مثلا بگو چرا پیشنهادمو قبول کردی
    - اگه ناراحتی قبول نمیکنم
    ارتا- نه نه منظورم این نیس
    خندیدم
    - میدونم ....اوووم میدونی درسته ارمیا رو دوسش داشتم ولی خب تنهام گذشت و رفت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نیاز به یه جفت دارم نمیتونم تنها زندگی کنم .....
    ارتا- ینی دوسم نداری؟ فقط واسه نیازت؟
    یکم فکر کردم دوسش داشتم .؟ اگه نداشتم پس حسادتایی که نسبت بهش دارم چیه؟ ؟؟؟ اره دوسش دارم و هنوز عشق نیس
    - نه منظورمو بد برداشت کردی ببین ارتا میدونم تو عاشقمی ولی اینو باید بهت بگم که منم دوست دارم ..
    اومدم بقیش بگم که حرفمو قطع کرد
    ارتا- نمیخاد بقیشو بگی مهم اینه که هم من تورو دوست دارم هم تو منو این خودش یه شانسه بزرگه برای موفق بودن زندگی
    یه جعبه از داخل جیب کتش دراورد درشو باز کرد گرفت جلوم یه حلقه بود به جرعت میتونم بگم که از حلقه ای که ارمیا بهم داده بود خوشکل تر بود
    ارتا- قبوله؟
    با کمی مکث اروم گفتم
    - قبوله
    دستمو اورد بالا و حلقه ای که ارمیا کرده بود دستم رو دروارد و حلقه ی خودشو انداخت تو دستم
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    _سلام.
    تعجبم جاش و به لبخند داد.در رو بیشتر باز کردم و گفتم_چرا ایستادی بیا داخل.
    هلیا هم لبخندی زد و داخل شد.مامان به سالن اومد و با دیدن هلیا ذوق زده گفت_سلام عزیزم...چه عجب یادی از ما کردی!
    هلیا جلو رفت و مامان و بغـ*ـل کرد_ببخشید خاله جون...این روزا حالم زیاد خوب نیست.
    مامان دست هلیا رو گرفت و روی مبل نشوند.
    با نگرانی گفت_چی شده عزیز دلم؟
    بعدم به من اشاره کرد_مامان جان میشــه چایی بیاری.
    چشمی گفتم و به طرف اشپزخونه راه افـتادم.قوری رو از روی سماور برداشتم و سه تا چای خوش رنگ ریختم.
    نقل و نبات و از توی کابینت برداشتم و گذاشتم کنارش.سینی چای رو روی می گذاشتم و خواستم بشینم که یادم افتـاد میوه نیاوردم.
    بلند شدم تا برم میوه بیارم که هلیا گفت_کجا میری؟
    _میرم میوه بیارم.
    _دستت درد نکنـه زحمت نکش.
    _نه بابا چه حرفیـه...الان میارم.
    هلیا دستم و گرفت و گفت_نه ممنون گفتم که نمیخورم.
    سری تکون دادم و کنارش نشستم.
    مامان فنجان چای رو جلوی هلیا گذاشت و گفت_خب بگو عزیزم مشکلت چیه...شاید تونستیم حلش کنیم!
    با سر حرفای مامان و تایید کردم.هلیا نگاهی به من و مامان انداخت و زد زیر گریه.با تعجب به هلیا نگاه کردم.سرشو بغـ*ـل کردم و با دستم کمرش رو نوازش میکردم.
    _هلیا جان چت شده؟چرا گریه میکنی؟
    هلیا با دست اشکاشو پاک کرد و گفت_پسرخاله ام تازه از تهران برگشته...درسش تموم شده و...
    حرفی نزد و دوباره شروع کر به گریه کردن.فشار خفیفی به کمرش وارد کردم و گفتم_درسش تموم شده و چی؟!
    هلیا دوباره سرشو بالا اورد_میخواد بیـاد خواستگاری من...من نمیخوام ازدواج کنم.
    با ناراحتی گفتم-خب عزیزم این که گریه نداره...
    مامان حرف منو ادامه داد_بگو نمیخوای ازدواج کنی.
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    هلیا- اخه همه راضی به این ازدواج هسن حرف من چیزی رو عوض نمیکنه
    - اتفاقا هلیا حرف تو همه چیز رو عوض میکنه مهم حرف تو هسن تو میخای با اون زندگی کنی نه خوانوادت
    یکم اروم شد
    مامان- ببین عزیزم برو با مامانت صحبت کن اگه قبول نکرد فقط کافیه یه زنگ به من بزنی ..خودم باهاش صحبت میکنم
    هلیا- ینی میشه؟
    مامان- چرا نشه عزیزم ..حالا هم نگران نباش چایی تو بخور
    هلیا چای شو خورد بعد هم با کلی تشکر از خونه زد بیرون

    ***
    الان یه هفته از موضوع خواستگاری ارتا میگذره قرار شده هروقت خودم با خودم کنار اومدم بهش بگم تا با خوانوادش رسمی بیان خاستگاری
    صدای زنگ گوشیم از فکر اوردتم بیرون
    یه نگا بهش انداختم ارتا بود
    - بله؟
    ارتا- سلم بر بانوی ایران چطوری؟
    - سلام خوبم خوبی؟
    ارتا- وقتی صدای تورو میشنوم مگه میشه بد باشم؟
    هییع سرخ شدم از خجالت ..وقتی ارمیا این حرفا رو بهم میزد اصلا خجالت نمیکشیدم ولی الان.... اصلا چرا من همش باید ارمیا رو با ارتا مقایسه کنم الان اگه با ارمیا فکر کنم بزرگترین خــ ـیانـت به ارتاست پس باید از همین الان ارمیا رو از خودم دور کنم
    ارتا- الو.. اروشا هسی؟
    - اره هستم
    ارتا- پس چرا هواست نیس
    - ببخشید.... چیزی گفتی؟
    ارتا- فقط میخاستم ببینم فکراتو کردی؟ کی برسیم خدمتتون؟
    بهتره بگم دیگه بیان چقدر صبر کنم دیگه
    بعد از یکم من من کردن گفتم
    - هروقت وقتشو داشتی بیا
    ارتا- راس میگی؟
    - اره راست میگم
    ارتا- من همین فردا شب میام خدافظ
    اصلا نذاشت من جواب خدافظیشو بدم گوشیه رو قطع کرد یه لبخند به هول بودنش زدم و رفتم از اتاقم بیرون
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    با لبخند چای رو جلوی نازی خانم مادر ارتا گرفتم...چشم غره ای بهم رفت و گفت_میل ندارم!
    سرم و پایین انداختم و بعد از تعارف کردن به همه کنار انوشا نشستم.
    انوشا سرش و در گوشم اورد و گفت_انگار ننه ی فولاد زره...اه اه پیرزن چندش.
    لبمو به دندون گرفتم و گفتم_نگو زشته!
    انوشا اخم کرد_زشت پیرزنه...همچین نگاهت میکنه انگار دشمن خونیش هستی!
    _خوب حقم داره....اون برای پسرش چه ارزوهایی که نداره! کمتـر کسی پیدا میشه یه بیوه رو برای پسرش بگیره!
    با ناراحتی مشغول بازی با انگشتام شدم که صدای عصبی و پر حرص انوشا بلند شد_بخدا اگه یبار دیگه همچین حرفی زدی دندوناتو تو دهنت خورد میکنم!اوکی شدی؟
    خنده ی ریزی کردم و شصتمو نشون دادم_اوکی شدم!
    بعد از صحبتهای اولیـه بابا گفت که با ارتا به اتاق بریم!

    تعارف کردم روی تخت بشینه...خودمم کنارش نشستم...البته با فاصله.
    ارتا به حرف اومد_اروشا باید بگم من از طرف مادرم عذر میخوام.اخه اون کس دیگه ای رو پسند کرده...

    پریدم وسط حرفش_نمیخواد عذر خواهی کنی....اونم مادر و صلاح بچشو میخواد.

    بعد از اینکه صحبتهامونو کردیم از اتاق بیرون رفتیم...انوشا با دیدن لبخندم گفت_خب پس مبارکه دیگه؟
    سر تکون دادم و انوشا و مامان و نازی خانم هم دست زدن و مشغول روبوسی شدن...حالا حالا باید با این اخلاق نازی خانم کنار بیام!

    بابا گفت_خب پس انشالله فرداشب تشریف بیارید برای تعیین عروسی!
    ارتا سریع گفت_نه!راستش قرار شد یه جشن کوچیک توی همین هفته بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون.
    مامان و بابای ارتا اخم کردند.بابای ارتا گفت_یعنی چی یه جشن کوچیک میگیم و تموم؟!برای تک دونه پسرم جشن درست حسابی نگیرم که فردا پس فردا پشت سرم حرف در بیارن...
    نازی خانم هم با سر حرف های شوهرشو تایید کرد.
    ارتا جلوتر رفت و روی مبل نشست....خلاصه بعد از کلی صحبت همه راضی شدن اخر همین هفته یه جشن کوچیک بگیریم
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    انوشا- الهی خواهر به قرونت بره چ ناز شدی تو
    - خدایی راست میگی؟ خوب شدم؟
    انوشا- اره اجی ماه شدی ماه...به جرعت میتونم بگم حتی از عروسی با ارمیا هم خوشکل تر
    اخمام رفت توهم
    - اونشا لطفا دیگه حرفی از ارمیا نزن یادش تو قلبم هست ولی نمیخام بیرون از قلبم داشته باشمش یا اسمشو بشنوم
    انوشا- باشه ...حالا بیا بریم که ارتا بیرون زیر پاش علف سبز شد
    خندیدم - باشه بریم
    ***
    ارتا- خیلی ناز شدی به مولا
    یه لبخند از اون همیشگی ها هم زدم
    - مرسی خودت که دیگه خوشکل تر شدی
    یه کت و شلوار مشکی با لباس صورتی خیلی خیلی کمرنگ با یه پاپیون مشکی
    ارتا- نه به خوشکلی تو

    بعد از چند دقیقه ای رسیدیم به اتلیه با کمک ارتا پیاده شدم ..خیلی بهش گفتم نریم اتلیه ولی قبول نکرد گفت باید حتما بریم
    خلاصه بعد از دوساعت معطلی که دیگه داشت واقعا عصابم بهم میریخت دختره گفت دیگه تموم شد یه نفس اسوده ای کشیدم
    ارتا- ببخشید اذیت شدیا
    - اشکال نداره بیا سریع تر بریم دور شد
    ارتا - بریم
    دوباره سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت باغ ارتا اینا که شمال تهران بود وقتی خودشون باغ داشتن چرا بریم یه باغ رو کرایه کنیم ؟ والا
    *****
    انوشا- اه ارتا حالا اروشا بی بخاره تو دیگه چرا بابا مجلش عروسی مگه میشه بدون رقـ*ـص عروس دوماد؟ نه خدایی میشه؟
    ارتا- باشه باشه میایم
    انوشا- پاشین
    - اخه..
    ارتا- پاشو دیگه خانومم پاشو غر نزن
    به بدبختی بلند شدم و با ارتا رفتیم وسط همه پیست رو خالی کردن اهنگ شروع شد و منم شروع کردممن میرقصیدم ارتا هم کنارم وایساده بود و با پاش ریتم گرفته بود و دست میزد
    *********
    4 سال بعد
    با کلافه گی داد زدم
    - ارمیا بسه پسرم چرا اینقدر میدویی بیا یه لحظه بشین خسته شدی بخدا
    ارمیا- نه مامانی خشته نشدم دالم بازی میتونم
    وااای خدا
    ارتا- اینقدر حرص نخور خانوم خوشکلم
    لبامو غنچه کردم
    - اخه مگه میشه اقایی از دست پسرت
    ارتا- خخخ پسر من یا پسر تو
    - حالا هرچی پسر دوتامون
    ارتا- حالا حرص نخور دخمل خوشکلم تو شکم مامانش عصبی میشه
    - توهم با این دخترت
    دستاشو انداخت دور کمرم و تو گوشم گفت
    - پسرمون کپ ارمیاست هم از لحاظ اسم هم قیافه مخصوصا شیطونیش
    یه لبخندی زدم و با عشق بهش نگاه کردم لباشو گذاشت رو پیشونیمو با عشق بوسید
    *************
    پایان
    تاریخ اتمام : پنج شنبه 1395/6/18
    ساعت : 30 : 00 بامداد

     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا