مامان ایناخداحافظی کردندورفتن.منم منتظربودم ادریناخانوم ازباربدجونش دل بکنه بیادبریم.
_ادرینا؟کجایی؟رفتی کیفت روبرداری یابسازی؟
ادریناباعجله ازپله هااومدپایین.
ادری:ارادبازمن دودقیقه دیرکردم توغرغرات روشروع کردی؟.
_اره جون خودت فقط دودقیقه.
باربد:عه به جون زن من چیکارداری به جون خودت.
_چراجون من؟جون خودت.
باربد:چرامن؟اصلا جون زنت.
اخمام رفت توهم اصلا خوشم نمیومد دم به ساعت هی این موضوع رویاداوری میکردند.
ادری:باران منظورش به توبودااا.
باران:نچ گفت زنش من که هنوز زنش نشدم.
بعدباشیطنت به باربدنگاه کرد.
باربد:مرده شورچشمای گربه ایت روببرن که حواس ادم روپرت میکنه نمیفهمه چی میگه.
باران:توحواست معلوم نیس کجاست به چشمای من چیکارداری؟
باربد:داشتم تفاوت های تو وگربه رومیشمردم دیدم لامصب یه تفاوت هم ندارین همش شباهته واسه ی همین حواسم پرت شد.
باران پرتغال روبرداشت وپرت کردسمت باربد باربد جای خالی دادو پرتقال خوردبه تابلویی که پشت باربدبود وتابلوافتادزمین وصدای بلندی داد. مادرجون وپدرجون بانگرانمی اومدن سمتمون.
مادرجون:ای وای چیشد؟
باربد:هیچی دیگه میبینی که دست گل دخترته.
مادرجون:بارااان.
باران:دروغ میگه عین گربه.خودت اول شروع کردی اگه من گربه ام توهم گربه ای چون من شبیه توهم.
باربدسرشوخاروندوگفت:راست میگیا!ارادتو خجالت نمیکشی به باران میگی گربه؟چون شبیه منه فرشتست.اگه شبیه من نبودباهات موافق بودم.
باران:باربدمواظب باش باز دست وپات کبودشد نگی چراها
باربد:وای باز میخوادبیشکون بگیره.
مادرجون:ببین تروخدا ایناتاهمو نکشن ولکن نیستن.بزارین فردایی هم بخیر وخوشی بگذره بعدش هرکاری دوست داریدبکنید.ماوبقیه هم ازدستتون راحت بشیم.اقا علیرضا شمام به جای اینکه بخندی یه ذره نصیحتشون کن.
پدرجون:واالهام خانوم؟این چه حرفیه؟ایناکارشون ازنصیحت گذشته.
مادرجون سرشوبه نشونه ی تاسف تکون دادوگفت:خوب شدگفتی یادم رفته بود.
روبه ادری که کنارباربدازشدت خنده روی زمین نشته بود گفتم:ادری بلندشوبریم مامان اینامنتظرن.بعدازخداحافظی باهاشون سوارماشین شدیم.
بابا:چراانقدرطولش دادین؟
ادری:تقصیر دامادو عروستونه دیگه انقدرباحالن ادم دلش نمیادتنهاشون بزاره بعدشروع کردبه تعریف کردن.
_اه ادری میشه ساکت شی سرم روبردی.
والا عصابموخوردکردتوی ده تاکلمش نه تاشو میگفت باران یاعروست.نیست خیلی بهش علاقه دارم واسه اینه اینم یه بندمیگه.
ازتوی ایینه به ادری که باقهرروشوبرگردونده بودنگاه کردم.جلوی درایستادم.
بابا:چرااینجاایستادی؟مگه ماشینونمیاری تو؟
_جایی کاردارم.
مامان:ساعت نزدیکه یکه اونوقت توکجاکارداری؟
_مامان تروخداگیرنده عصاب ندارم باسیاکاردارم.
مامان:صددفعه گفتم اسم این بچه رودرست بگو.زودبیاییا.
ادری خواست پیاده شه که صداش زدم.منتظربهم نگاه کرد.
_نمیخواستم اون حرف روبگم درکم کن.
ادری:همین؟خوب توکه چیزی نمیگی تادرکت کنم.
_اره.بعضی ازحرفاگفتنی نیست.حالامیتونی بری همینوخواستم بگم بت.
ادری:واقعا که میدونستم مغرورترازاونی که بخوای عذر خواهی کنی.
پیاده شدودررومحکم بست.تانزدیکای دو وسه توی خیابونادور میزدمو عصبانیتم روبامشت زدن به فرمون خالی میکردم.به سیاهم اس دادم تابعدامامان ازش پرسید سوتی نده.تاحدودی اروم شده بودم رفتم سمت خونه.بدون صدا داخل شدمورفتم داخل اتاقم.
_ادرینا؟کجایی؟رفتی کیفت روبرداری یابسازی؟
ادریناباعجله ازپله هااومدپایین.
ادری:ارادبازمن دودقیقه دیرکردم توغرغرات روشروع کردی؟.
_اره جون خودت فقط دودقیقه.
باربد:عه به جون زن من چیکارداری به جون خودت.
_چراجون من؟جون خودت.
باربد:چرامن؟اصلا جون زنت.
اخمام رفت توهم اصلا خوشم نمیومد دم به ساعت هی این موضوع رویاداوری میکردند.
ادری:باران منظورش به توبودااا.
باران:نچ گفت زنش من که هنوز زنش نشدم.
بعدباشیطنت به باربدنگاه کرد.
باربد:مرده شورچشمای گربه ایت روببرن که حواس ادم روپرت میکنه نمیفهمه چی میگه.
باران:توحواست معلوم نیس کجاست به چشمای من چیکارداری؟
باربد:داشتم تفاوت های تو وگربه رومیشمردم دیدم لامصب یه تفاوت هم ندارین همش شباهته واسه ی همین حواسم پرت شد.
باران پرتغال روبرداشت وپرت کردسمت باربد باربد جای خالی دادو پرتقال خوردبه تابلویی که پشت باربدبود وتابلوافتادزمین وصدای بلندی داد. مادرجون وپدرجون بانگرانمی اومدن سمتمون.
مادرجون:ای وای چیشد؟
باربد:هیچی دیگه میبینی که دست گل دخترته.
مادرجون:بارااان.
باران:دروغ میگه عین گربه.خودت اول شروع کردی اگه من گربه ام توهم گربه ای چون من شبیه توهم.
باربدسرشوخاروندوگفت:راست میگیا!ارادتو خجالت نمیکشی به باران میگی گربه؟چون شبیه منه فرشتست.اگه شبیه من نبودباهات موافق بودم.
باران:باربدمواظب باش باز دست وپات کبودشد نگی چراها
باربد:وای باز میخوادبیشکون بگیره.
مادرجون:ببین تروخدا ایناتاهمو نکشن ولکن نیستن.بزارین فردایی هم بخیر وخوشی بگذره بعدش هرکاری دوست داریدبکنید.ماوبقیه هم ازدستتون راحت بشیم.اقا علیرضا شمام به جای اینکه بخندی یه ذره نصیحتشون کن.
پدرجون:واالهام خانوم؟این چه حرفیه؟ایناکارشون ازنصیحت گذشته.
مادرجون سرشوبه نشونه ی تاسف تکون دادوگفت:خوب شدگفتی یادم رفته بود.
روبه ادری که کنارباربدازشدت خنده روی زمین نشته بود گفتم:ادری بلندشوبریم مامان اینامنتظرن.بعدازخداحافظی باهاشون سوارماشین شدیم.
بابا:چراانقدرطولش دادین؟
ادری:تقصیر دامادو عروستونه دیگه انقدرباحالن ادم دلش نمیادتنهاشون بزاره بعدشروع کردبه تعریف کردن.
_اه ادری میشه ساکت شی سرم روبردی.
والا عصابموخوردکردتوی ده تاکلمش نه تاشو میگفت باران یاعروست.نیست خیلی بهش علاقه دارم واسه اینه اینم یه بندمیگه.
ازتوی ایینه به ادری که باقهرروشوبرگردونده بودنگاه کردم.جلوی درایستادم.
بابا:چرااینجاایستادی؟مگه ماشینونمیاری تو؟
_جایی کاردارم.
مامان:ساعت نزدیکه یکه اونوقت توکجاکارداری؟
_مامان تروخداگیرنده عصاب ندارم باسیاکاردارم.
مامان:صددفعه گفتم اسم این بچه رودرست بگو.زودبیاییا.
ادری خواست پیاده شه که صداش زدم.منتظربهم نگاه کرد.
_نمیخواستم اون حرف روبگم درکم کن.
ادری:همین؟خوب توکه چیزی نمیگی تادرکت کنم.
_اره.بعضی ازحرفاگفتنی نیست.حالامیتونی بری همینوخواستم بگم بت.
ادری:واقعا که میدونستم مغرورترازاونی که بخوای عذر خواهی کنی.
پیاده شدودررومحکم بست.تانزدیکای دو وسه توی خیابونادور میزدمو عصبانیتم روبامشت زدن به فرمون خالی میکردم.به سیاهم اس دادم تابعدامامان ازش پرسید سوتی نده.تاحدودی اروم شده بودم رفتم سمت خونه.بدون صدا داخل شدمورفتم داخل اتاقم.
آخرین ویرایش: