کامل شده رمان از غرور تا عشق |baran...کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع baran...
  • بازدیدها 28,796
  • پاسخ ها 149
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

baran...

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/19
ارسالی ها
145
امتیاز واکنش
975
امتیاز
266
محل سکونت
همین نزدیکیا...
مامان ایناخداحافظی کردندورفتن.منم منتظربودم ادریناخانوم ازباربدجونش دل بکنه بیادبریم.
_ادرینا؟کجایی؟رفتی کیفت روبرداری یابسازی؟
ادریناباعجله ازپله هااومدپایین.
ادری:ارادبازمن دودقیقه دیرکردم توغرغرات روشروع کردی؟.
_اره جون خودت فقط دودقیقه.
باربد:عه به جون زن من چیکارداری به جون خودت.
_چراجون من؟جون خودت.
باربد:چرامن؟اصلا جون زنت.
اخمام رفت توهم اصلا خوشم نمیومد دم به ساعت هی این موضوع رویاداوری میکردند.
ادری:باران منظورش به توبودااا.
باران:نچ گفت زنش من که هنوز زنش نشدم.
بعدباشیطنت به باربدنگاه کرد.
باربد:مرده شورچشمای گربه ایت روببرن که حواس ادم روپرت میکنه نمیفهمه چی میگه.
باران:توحواست معلوم نیس کجاست به چشمای من چیکارداری؟
باربد:داشتم تفاوت های تو وگربه رومیشمردم دیدم لامصب یه تفاوت هم ندارین همش شباهته واسه ی همین حواسم پرت شد.
باران پرتغال روبرداشت وپرت کردسمت باربد باربد جای خالی دادو پرتقال خوردبه تابلویی که پشت باربدبود وتابلوافتادزمین وصدای بلندی داد. مادرجون وپدرجون بانگرانمی اومدن سمتمون.
مادرجون:ای وای چیشد؟
باربد:هیچی دیگه میبینی که دست گل دخترته.
مادرجون:بارااان.
باران:دروغ میگه عین گربه.خودت اول شروع کردی اگه من گربه ام توهم گربه ای چون من شبیه توهم.
باربدسرشوخاروندوگفت:راست میگیا!ارادتو خجالت نمیکشی به باران میگی گربه؟چون شبیه منه فرشتست.اگه شبیه من نبودباهات موافق بودم.
باران:باربدمواظب باش باز دست وپات کبودشد نگی چراها
باربد:وای باز میخوادبیشکون بگیره.
مادرجون:ببین تروخدا ایناتاهمو نکشن ولکن نیستن.بزارین فردایی هم بخیر وخوشی بگذره بعدش هرکاری دوست داریدبکنید.ماوبقیه هم ازدستتون راحت بشیم.اقا علیرضا شمام به جای اینکه بخندی یه ذره نصیحتشون کن.
پدرجون:واالهام خانوم؟این چه حرفیه؟ایناکارشون ازنصیحت گذشته.
مادرجون سرشوبه نشونه ی تاسف تکون دادوگفت:خوب شدگفتی یادم رفته بود.
روبه ادری که کنارباربدازشدت خنده روی زمین نشته بود گفتم:ادری بلندشوبریم مامان اینامنتظرن.بعدازخداحافظی باهاشون سوارماشین شدیم.
بابا:چراانقدرطولش دادین؟
ادری:تقصیر دامادو عروستونه دیگه انقدرباحالن ادم دلش نمیادتنهاشون بزاره بعدشروع کردبه تعریف کردن.
_اه ادری میشه ساکت شی سرم روبردی.
والا عصابموخوردکردتوی ده تاکلمش نه تاشو میگفت باران یاعروست.نیست خیلی بهش علاقه دارم واسه اینه اینم یه بندمیگه.
ازتوی ایینه به ادری که باقهرروشوبرگردونده بودنگاه کردم.جلوی درایستادم.
بابا:چرااینجاایستادی؟مگه ماشینونمیاری تو؟
_جایی کاردارم.
مامان:ساعت نزدیکه یکه اونوقت توکجاکارداری؟
_مامان تروخداگیرنده عصاب ندارم باسیاکاردارم.
مامان:صددفعه گفتم اسم این بچه رودرست بگو.زودبیاییا.
ادری خواست پیاده شه که صداش زدم.منتظربهم نگاه کرد.
_نمیخواستم اون حرف روبگم درکم کن.
ادری:همین؟خوب توکه چیزی نمیگی تادرکت کنم.
_اره.بعضی ازحرفاگفتنی نیست.حالامیتونی بری همینوخواستم بگم بت.
ادری:واقعا که میدونستم مغرورترازاونی که بخوای عذر خواهی کنی.
پیاده شدودررومحکم بست.تانزدیکای دو وسه توی خیابونادور میزدمو عصبانیتم روبامشت زدن به فرمون خالی میکردم.به سیاهم اس دادم تابعدامامان ازش پرسید سوتی نده.تاحدودی اروم شده بودم رفتم سمت خونه.بدون صدا داخل شدمورفتم داخل اتاقم.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    باتکون های شدی ازخواب بیدار شدم ولی چشاموبازنکردمو پتو رو روی سرم کشیدم.دوباره همون کارقبلی روتکرارکرد.
    _ااه مامان نکن دیگه دیشب تاصبح بیداربودم خوابم میاد.
    ستی:خجالت نمیکشی به من میگی مامان؟تاصبح بیداربودی چه غلطی میکردی؟اهااان نمیخوادبگی فهمیدم.بابا لازم نیست انقدراز شب تاصبح به یار فکر کنی.
    _یه ذره نفس بگیر خفه نشی.یارکدوم خریه دیگه؟اه ستی بروگمشوبزار بکپم.
    ستی:بازتوبدخواب شدی ادبت یادت رفت؟البته ازهمون اولم نداشتی خنگه اراد رومیگم دیگه.
    _من مثل توالرایمر ندارم که ادبم یادم بره.اه هرچی میکشم ازدست این پسرس.چی میشد همون خارج میموندونمیومد ایران؟
    ستی:وااای چی میکشی؟شیشه ؟باران معتادنبودی که اونم شدی.حالانمیخوادهی ازصبح تاشب .ازشب تاصبح به اون بدبخت فحش بدی.اونم والا الان انقدرخوشحال نیست که مجبوره باتوسرکنه.
    _هوی هوی نشنیدم ازخداشم باشه دختر به این خانومی گلی خوشگلی نازی جیگری عسلی نباتی و...
    ستی:اه بسه توهم ولت کنم هی ازویژگی های نداشتت میگی.بلندشوزود برو حموم که ساعت 10ارایشگاه نوبت داری.زودباش سپیده جون خیلی روی تایم حساسه کارتوانجام نمیده ها.حالا لباست کو؟
    _بهتر انجام نده عقدم صورت نمیگیره.نمیدونم کجاست اصلا لباسم ایناروندیدم مامان ایناخریدن.
    ستی دستموکشیدوهلم دادتوی حموم وگفت:خاک توسرت یعنی من کشته مرده ی اون ذوق وهیجانتم.
    دستموگذاشتم روی زنگی که توی حموم ود.
    ستی:چته:بابا سکتمون دادی که.فکرکردم فقط زنگ خونه رواینجوری میزنی نگوخانوم کلا بازنگ مشکل داره.
    _وای ستی چقدر غرمیزنی؟اون حوله ی منوبده.بازمن زنگ خونمون رومیزنم نه مثل توکه میخوای بوق بزنی انگار دستتو باچسب دوقولو بهش چسبوندن.
    ستی:توهنوز یادنگرفتی وسایلتواماده کنی بعدگمشی بری حموم.
    _اوووی بی ادب بی نظاکت بده دیگه.
    حولموداد بعدازاینکه لباسام روپوشیدم وموهام رو به اسرار ستی مامان خشک کردم ،دولقمه صبحانه خوردمو وسیله هاموبرداشتمو بااراد رفتیم ارایشگاه.موقع خداحافظی چون جلوی ستی بود بالبخندازم خداحافظی کرد تادوساعت عین این منگلا زل زده بودم بش خلاصه ستی منوکشوندوبردداخل ارایشگاه.
    روی صندلی نشسته بودمو سپیده جون بعدازکلی غرزدن به خاطر تاخیرمون مشغول درست کردن موهای بنده شد.من نمیدونم داره سه ساعت چیکارمیکنه.نمیزاره هم خودموتوی ایینه ببینم.اخرش بنده خدا طاقت نیاوردو بهم گفت:دختر توچقدروول میخوری دودقیقه صبرکن تموم شد دیگه.
    _وا سپیده جون شماازهمون اولی که اینجانشستم هی میگید دودقیقه دیگه والا نمیدونم این دودقیقه چراتموم نمیشه.
    سپیده جون خندیدوگفت:تکون نخور خراب میشه هااا.
    نیمساعت بعدارادبرای ماوسپیده جون ایناغذااورد.بعدازخوردن غذا دوباره سپیده جون مشغول شد.یه لحظه رفت بیرون خواستم برگردم خودموتوی ایینه ببینم که مچموگرفتو نزاشت. منکه میدونم اخرش منو عین این هیولا ها درست میکنه. حداقل بزارمن الان خودموتوی ایینه ببینم تا امادگی شوداشته باشم.موهام که تموم شد بعدازارایش کردنم منوفرستاد تاناخنامو درست کنن.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    دختر:تموم شد حالا میتونی بری داخل اون اتاق لباستوتن کنی بعدم خودتو توی ایینه ببینی.
    لباسموباکمک دختر تن کردم.یه پیرهن دکلته ی قرمز که تقریبا بیشترش تور بود وروی سینش چندردیف سنگ های مشکی براق کارشده بود.پشت لباس بلندترازجلوبودو دنباله داشت.جلوش بلندیش یکم بالا ترازمچ پام بود.کفشامم که یه کفش قرمزومشکی بودپاکردم ودراخررفتم سمت ایینه.ستی بادیدنم چندلحظه مات نگاهم کرد.
    _زشت شدم نه؟بزارین خودموتوی ایینه ببینم باورکنیدطاقتشودارم.
    ستی:باران تو...تو...خیلی خوشگل شدی.دیوونه زشت چیه.گمشوببین خودتو.
    جلوی ایینه ایستادم وای باورم نمیشه ازهیولایی که توی ذهنم ازخودم تصورکرده بودم به یه فرشته تبدیل شده بودم.همونجوری مات خودم بودم که باضربه ای که ستی زدبهم برگشتم سمتش.
    _نکبت چرامیزنی خوالان قرمز میشه دیگه.چته؟چراحالایهورم کردی؟اوی باتواما؟
    ستی:گمشوتوهم داشتم توی دلم میگفتم چقدرزشتی تو.اخه هرچی صدات نکردم جواب ندادی برای همین مجبورشدم بزنمت حالا بدوبیابریم که اراداومده
    یه شنل قرمزکه خیلی بلندبودانداخت سرم.
    _چه خبره چراهمه چیو قرمز مشکی کردین؟این چراانقدبلنده؟
    ستی:بده میخواستیم ست بشه.بایدیه جوری پاهاتوبپوشونه دیگه.
    _خوب یه چیزبلندمیگرفتین که ادم مجبورنباشه اینوتحمل کنه.قدم اولو گذاشتم که دنباله ی لباس رفت زیر پام.
    _وای الان میوفتادمااا.تااون موقع نیوفتم صلوات.
    یهوکل مشتریهایی که توی ارایشگاه بودن صلوات فرستادن.
    ستی اروم گفت:خاک برسرت ببین ابروواسه ی ادم نمیزاری.
    ستی دستموگرفت خواست ولم کنه که گفتم:وای ستی جون مادرت دستمو ول نکن.شنل که اومده توی صورتم قدشم که بلنده بامخ میرم توی زمینا.خدایا خودمواول به توبعدبه این دیونه میسپارم.
    باکلی سلاموصلوات ازپله هااومدم پایین.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ستی:اراداوناهاش.
    _کو؟
    ستی:زیراون درخته؟
    _کدوم درخته؟
    ستی:باران بیست سوالیه مگه؟الان من بگم تومیبینی نه اخه تومیبینی
    یدفعه باذوق گفت:اواشورم اومده .بعدبه ارادسلام کردم رفت .منوارادهم بهم اروم سلام کردیم.
    نمیدونم چرایه لحظه از اینکه اراد منوتوی این لباسو ارایش واینا ببینه خجالت کشیدم .اخه من تاحالا هیچوقت توی مهمونیایی که نامحرم باشه اینطوری نمیگشتم و اراد تنها مرد نامحرمی بودکه قراربود بهم محرم بشه ولی واسه ی دلم هنوزم نامحرم بودواجازه ی ورود به قلبم رونداشت.
    بعدازچنددقیقه که فیلمبردار ازمون عکس وفیلم ایناگرفت وماهم کلی غربه جونش زدیم ولکنمون شد.رفتیم سوارماشین شدیم البته جاداره یه تشکری هم از فیلمبردار عزیزکنم اخه به اراد گفت کمکم کنه ودردباز کنه تاسواربشم وگرنه من با زمین یکی میشدم.جلوی در دفتری که قراربود عقدکنیم ایستاد.ازماشین پیاده شدودرسمت منوبازکرد ودستموازروی شنل گرفت.مامان وبقیه اومده بودن جلوی درایستاده بودن.مامان برامون اسپنددود کرد بعدش رفتیم بالا.اینجافقط فامیلای درجه یکمون اومده بودن.
    عاقد دوبار پرسیده بودکه هربار ستی مسخره بازی دراورده بودو همه روبه خنده انداخته بود.عاقدبرای بارسوم پرسید ومن هنوز ساکت بودم.یه جورایی هم ترسیده بودم وهم تردیدداشتم.یکدفعه ضربه ی محکمی ازجانب ارادبه پهلوم خورد برگشتم سمتشوتقر یبا بلندگفتم:بله؟
    ارادم بله روگفت.
    عاقد:مبارک باشه انشالله.بیایداینجاروامضاکنید.یکذره شنلمودادم بالا وامضاش کردم.ستی کنارم ایستاد.
    _ستی من کی بله روگفتم؟
    ستی:وااا باران خل شدی؟همین الان گفتی.
    _من؟!اراد زدبه پهلوم من به اون گفتم بله.نه واسه ی این.
    ستی زدزیرخنده.اروم به ستی گفتم مرگ روی یخ بخندی.بعدهمراه بااراد بلندشدمورفتیم سوارماشین شدیم وسمت خونمون رفتیم ارادهنوز منو ندیده بود ومن ازاین بابت خوشحال بودم.
    اراد درو واسم بازکردودستموگرفت وکمکم کردبیام پایین.دسته گلم روکه ازگل های رزقرمز بود روازدست اراد کشیدم بیرون.ادب نداره که خودش بده که.بعدازسلام واحوالپرسی بامهمونا که ناگفته نمانددهنمون کف کرد باکمک ستی ادری رفتیم داخل اتاقم.
    _ستی چیکارمیکنی؟میخوای یه شنل دربیاریا.
    ستی:وای چقدرغرمیزنی صبرکن چنددقیقه بندش گره خورده.
    _جون هرکی دوست داری زودترخفه شدم این زیر.
    ادری:واعروس انقدرغرغرو.
    _ادری جوری میزنمت که نتونی بلندشی نمیدونی که ازصبح تاحالا چی کشیدم.
    مامان ومادرجون اومدن داخل اتاقم.
    ستی:وای ادری نمیدونی یه لحظه زیردست ارایشگربندنمیشد صداش تابیرون میومد دیگه کم مونده بود بزنه دکوراسیون طرف روبهم بریزه.
    _ایش خوب راست میگم دیگه خسته شدم.
    ستی:بفرمااینم ازاین.بعدشنلودراورد برام.
    مادرجونو مامان وادری باتعجب نگام میکردند.
    _چرااینجوری نگاه میکنین؟خیلی زشت شدم.
    مامان:زشت چیه خیلی خوشگل شدی.
    مادرجون:راست میگه همینجوریش قشنگ بودی الان ماه شدی.
    _لطف دارین
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ستی:بسه هرچقدراین اردک زشت روتحویل گرفتید بریم پایین.
    _ستی یه کاری نکن باهمین پاشنه هابیام توسرتا.
    ستی:بشین بینیم باو تو همینجوری با همین پاشنه ها بزور راه میای اونوقت میخوای بیای توسرم؟
    _نشنوم صداتو اییش.
    بعدباهم رفتیم پایین.یه دخترجای من نشسته بودوبااراد حرف میزد ادری دستمو گرفت وباهم رفتیم سمتشون.
    ادری:نیلو تو کی اومدی؟
    نیلو:یه چنددقیقه ای میشه.
    ادری:باران این نیلوفردختر عمومه ونیلو بارانم که میدونی زن داداشمه.
    نیلو:خوشبختم.
    _منم همینطور
    یه لحظه نگام به ارادخورد.داشت باتعجب منونگاه میکرد.خندم گرفته بود.
    نیلو:ارادحواست به من هست؟
    اراد:اره اره میگفتی.
    ادری:نیلوعزیزم خوش میگذره بهت؟اگه جات بده بگوبهم.
    نیلو:نه عزیزم راحتم.
    عه دختره ی پروشیطونه میگه جوری بزنمش که دیگه نتونه ازجات بلندشه ها.
    _نیلوفرجون مادرت داره صدات میکنه.
    ازجاش بلندشدوگفت:واقعا؟
    بادستم هلش دادم انور رو نشتم.
    _نمیدونم دقیق.منکه مادرتون رونمیشناسم.اوا جانداریدشما؟اونجاخالیه بفرمایید بشینید.
    نیلوفر باحرص از پیشمون رفت وچهارتایی زدیم زیرخنده.
    ادری:دمت جـــیز.
    اراد:دمت جیز؟؟؟!
    ادری:زنت بهم یادداده.
    ارادبرگشت سمتمو چشم غره بهم رفتونچ نچ کرد.
    منم سریع نیشموبستمو گفتم:بسه بسه پاشیدبریدکه الان ابرومون رومیبرید.
    ستی:البته اگه ابرویی هم داشته باشید.
    مادرجون اومدسمتمون وگفت فیلمبردار توی باغ منتظرمونه.
    بااراد رفتیم بیرون.
    خانوم:خوب بایدازتون چندتاعکس بگیرم.خوب اقاداماد شمادستتون رودور عروس خانوم حلقه کنیدوعروس خانوم شمام یه دستتون روبزارید روی شونشونوبهم نگاه کنید.
    _نمیشه...
    خانوم:چی نمیشه؟
    اراد:نمیشه بیخیال عکس بشید؟
    خانوم:شرمنده نمیشه خانواده هاتون خیلی سفارش کردن.
    کاری روکه گفت انجام دادیم.چندتاعکس دیگه هم گرفت که هربارمن سرخ ترمیشدم.
    ازمون چندتاعکس گرفت وبالاخره راضی شد که ولمون کنه.تاموقع شام بابچه هاحرف زدمو موقع شام اراد اومد.شام روبا غرغرهای فیلمبردار خوردیم.هی میگفت اینطوری نه اول شما بهشون بدید بعدشماغذابدید بهشون.وای اینطوری نه لیوان روتوی این دستتون بگیریدو....اوووف خلاصه شاموکوفتمون کرد بعدشام اهنگ انداختنو همه ریختن وسط ازجمله منواراد.اراداروم ومردونه میرقصید منم سعی کردم بهتر ازقبل برقصم.بعدش یه اهنگ دیگه گذاشتن قرار شد تانگوبرقصیم.
    باانگشتم زدم به پهلوش سرشو اوردپایین.حتی بااین کفشم قدم خوب بهش نمیرسید وسرم تاگردنش بود درحالت عادی تاشونش ایناهستم فکرکنم.
    _میگمااا...من نمیتونم بااین کفش ها تانگو برقصم.
    اراد:مجبوری ازاین کفشها بخری؟
    _شرمنده که نمیتونم کفش کتونی بپوشم وبیام برقصم.
    اراد:دشمنت شرمنده.
    دستشودورکمرم حلقه کردومنم دستم رو روی شونش گذاشتم داشتیم میرقصیدم یهودنباله ی لباسم رفت زیرپامونزدیک بود بیوفتم که ارادسریع منوروی دستش خم کرد و باتموم شدن اهنگ ازهم جداشدیم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ساعت نزدیک2:30بودکه همه ی مهمونارفتن.فقط مادرجونشون مونده بودند.
    مامان:فرشته جون میگم الان که دیروقته تابرسین خونه هم دیرمیشه شب روهمینجابمونید.
    مادرجونو پدرجون قبول نمیکردنداخرمامان اننقدراسرار کردتاقبول کردند.مادرجون وپدرجون داخل یه اتاق وادری وباربدهم پیش هم ارادم که...متاسفانه پیش من.همش تقصیراین باربد دیگه انقدر اسرارکرد تاادری بره پیش اون وگرنه ادری میومدپیش من.
    ازداخل اتاقم ادریناروصدازدم.
    ادری:بله؟
    _ادری این زیپ رومیتونی برام بازکنی.
    ادری:بزارببینم.
    _چیشد؟بازنشد؟
    ادری:نه زیپش گیرکرده بزاربه اراد بگم .
    تاخواستم مخالفت کنم ازاتاق رفت بیرون.
    ««اراد»»
    ادری:اراد؟
    _بله؟
    ادری:یه لحظه بیا بالاباران کارت داره.
    ابروهام رفت بالا.
    _چیکارداره؟
    ادری:زیپ لباسش گیرکرده هرکاری کردم بازنشد.
    _باش اومدم.
    به مامان اینانگاه کردم دیدم دارن توگوش هم پچ پچ میکنن ولبخندمیزنن.رفتم بالا بدون اینکه دربزنم دروبازکردم.
    باران:ادری سه ساعته رفتی بیرون چیکارکنی؟بیایه باردیگه امتحان کن شاید...
    بادیدن من اونم نزدیکش یه جیغ کوتاه زدوبرگشتم سمتم.
    _چیشده؟
    باران:توچرا هی عین جن میای داخل؟
    _فکرنمیکنم برای ورود به اتاق زنم نیازی به درزدن باشه.
    باران باحرص زمزمه کرد:باز شروع کرد.
    _چی رو؟
    باران:هیچی
    _پشت کن
    باران:چی؟
    _میگم پشت کن.مگه نگفتی بیام زیپ لباستو بازکنم؟
    باران:نه ادری خودش اومد اینو...اینوبلندگفت یافقط به خودت گفت؟
    _نه دیگه بلندگفت.
    باران یکی زدتوی سرش وگفت:اااخ مرده شور این گیره هاروببرن سرم داغون شد.واای ابروواسه ی ادم نمیزارن که.
    بعدلباشوغنچه کردوبعدمشغول کندن پوست لبش شد وباقیافه ی ناراحت به خودش توی ایینه نگاه کرد.اخرش طاقت نیاوردموگفتم:هوی لباتواینجوری نکن.
    باران:دوست دارم.اصلا به توچه؟اه
    _مودب باش به خاطرخودت گفتم که بازخون نیاد.
    باران:نمیخوام دوست ندارم اینم به توربطی ندا...
    نذاشتم ادامه بده وفاصلمون روازبین بردم.بابهت نگاهم میکرد.به خودش اومدوهولم داد و ازم فاصله گرفت.
    باران:توچه غلطی کردی؟
    _مودب باش مطمئنن نه من نه خودت دوست نداریم این اتفاق دوباره تکراربشه پس بهتر عصبانیم نکنی.
    زیپ لباسش روبازکردمو بدون نگاه کردن بهش ازاتاق اومدم بیرون.لباسایی که باربدروی مبل گذاشته بود روبرداشتموبعدازتعویض لباسام رفتم داخل اتاق باران.
    باموهای خیس روی تخت خوابیده بود منم کنارش خوبیدم.یکدفعه چشاشوبازکردوبرگشت سمتم.
    باران:برای چی اینجاخوابیدی؟
    _میشه لطف کنیدبگیدکجاباید بخوابم؟
    باران:هرجایی به جز اینجا روی کاناپه هم میتونی.
    _شرمنده نمیتونم.
    باران:عه پاشوببینم.
    _باران بیخیال شوبگیر بخواب.
    باران:تاوقتی که تواینجایی من نمیتونم بخوابم.اصلا من نخوام تو نزدیکم باشی باید کی روببینم؟
    _منو البته به شرطی که چشات شورنباشه چشمم بزنی.
    باران:حالا نیست خیلی تحفه ای بخوام چشمتم بزنم اه.
    بااخم خم شدم سمتش که رفت عقب تر.
    _مواظب حرف زدنت باش من ازاینجاتکون نمیخورم.
    باران:درک خودم میرم .
    داشت بلندمیشد که دستشوکشیدم سرش افتاد روی سینم.
    _توهم جایی نمیری برای اینکه این ازدواج صورت نگیره خیلی خانواده هامونو اذیت کردیم.بزارفکر کنن خوشبختیم تابیشترازاین ناراحت نشن.نمیخوام بفهمن که همین شب اول باهم اختلاف داریم.توهم نترس همچین مالی نیستی که بخوامت حالا عین بچه ی ادم بگیربخواب.
    دستشو ول کردموپشتموبهش کردموگرفتم خوابیدم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    بعدازتعویض لباسام ازاتاق رفتم بیرون.
    _سلام همگی صبحتون بخیر.
    همه جوابمودادن. مادرجونو مامان وادری رو بـ*ـوس کردم.
    بابا:عه پس ماچی؟
    باباوپدرجون روهم بـ*ـوس کردم.
    باربد:یعنی چی؟چرامنوبوس نکردی؟همینه دیگه حق ادم رومیخورید یه نوشابه هم روش ادم افسرده میشه دیگه.
    _باربدبازتوشروع کردی؟بعدباشیطنت گفتم:توروکه بایدیکی دیگه بـ*ـوس کنه.
    باخنده ی ماادری سرشوازخجالت پایین انداخت.
    باربد:منتظرم.
    ادری:چی؟
    باربد:میگم منتظرم بوسم کنی.
    ادری باحرص گفت:پرو سواستفاده نکن.
    باربد:همینه دیگه افسرده میشم توهم بی شوهرمیمونیااا نگونگفتی.
    ادری:عه خدانکنه دیوونه
    خواست چاییشوبرداره که باربدگرفتو نذاشت برداره.
    ادری:باربد بدش من.
    باربد:نچ اول بوسم کن افسرده میشماااا.
    ادری:الهی نگم چی بشی بااین زبونت باشه ابروبرای ادم نمیزاری که.
    بعدسریع گونش روبوس کرد وچایی روازش گرفت.
    ادری:حل شد؟
    باربد:اره حل حل شد.مامان بیشترمیاوردی اشتهام بازشد.
    مامان:باربدیه وقت توخجالت نکشی؟نترس یه عالمه هست همینوبخورتموم کردی میارم برات.
    _باربد خداخفت نکنه اول صبحی دلدرد گرفتم.
    باربد:داداش میبینی؟یه کارخیرهم میکنی اینومیگن.واقعاکه.
    اراد: اره نیست توهم دست بخیرت خوبه واسه این میگن.
    سریع دوسه لقمه خوردموبلندشدم برم حاضرشم.
    مامان:کجا؟توکه چیزی نخوردی؟
    _چراخوردم دیرم شده کلاس دارمااا.
    مادرجون:یه امروز رونرودانشگاه.
    _نمیشه مادرجون استادمون خیلی سختگیره.
    مادرجون:ارادمگه توکلاس نداری
    اراد:اره.
    مادرجون:خوب برودیگه دیرتون میشه.
    اراد:بیخیال دیرنمیشه.
    _نیمساعت دیگه شروع میشه من رفتم حاضرشم توخود دانی.
    بیخیال اراد شدمو رفتم داخل اتاقم تندتند حاضرشدمواومدم بیرون.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    _ارااااد بیادیگه 10دقیقه به 10.
    جلوی ماشینش ایستادمو منتظراقاشدم.چنددقیقه بعداومد.بیاااا ما دیرمون شده اقا رفته واسه من سه ساعت تیپ میزنه.بلیز نسکافه ای باشلوارقهوه ای.بامن ست کرده بود.
    _این لباساکجابود؟
    اراد:صبح رفتم خونه عوض کردم.
    چرامن سرصبحانه ندیدم؟بیخی ستی میگه کورم باورم نمیشه.
    اراد:کمربندت روببند.
    _نمیخوا...
    یکدفعه ماشین سرعت گرفت سریع کمربندمو بستم.
    _حاضرم دیربرسم ولی نمیرم اروم تربروو.
    تابرسیم کلی سلام وصلوات فرستادم.به محض اینکه ماشینوپارک کردهردوتامون بادوبه سمت کلاس رفتیم.
    _حالا به این سیرابی چی بیم؟
    اراد:سیرابی
    _ای بابا این سیرابانی رومیگم.
    ارادخندید.
    _هیس ارومترالان میشنوه
    بعدباانگشتم محکم زدم به شکمش.شکمش سفت بودطوری که انگشتم فقط یه کوچولوتوی شکمش فرورفت.
    بابهت وتعجب نگاهش کردم که خندیدوگفت:کوچولوبه اینامیگن عضله بگوعضله.بگی عضله عموبهت شوشولات (شکلات)میدما.
    _پرو کوچولوعمته.
    دوتاتقه به درزدم.سیرابی برگشت سمتم
    _سلام...اوم..چیزه استادخوبین؟خانواده خوبن؟پدرومادرچطورن؟
    استاد:ممنون اوناهم خوبن پدرومادر فوت شدند ولی مثل اینکه شمابهتری؟نه؟
    _خدابیامرزتشون کنه منم خوبم.
    استاد:معلومه.خدارفتگان شماروهم بیامرزه.
    _خدا اقای نعیمی (پدر معاون دانشگاهمون بود)روهم بیامرز.
    صدای خنده ی بچه ها باردیگه بالارفت.ارادهم پشت درخندید.
    استادباحرص گفت:بله خداایشون وبقیه رفتگان روهم بیامرز.کی اون بیرونه؟
    دروکامل بازکردم تازه استادمتوجه ارادشد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    اراد:سلام.
    استاد:به به اقای تهرانی حالابودید پشت در؟
    اراد:نفرماییداستاد.
    استاد:بسه مزه نریزید 10دقیقه تاخیرداشتید
    اراد:استادخودشماهم امروز تاخیرداشتید
    استاد:فکرنمیکردم خبرا انقدرزودبرسه امروز رو استثناعا(درست نوشتم؟؟؟..) بفرمایید بشینیدولی دفعه ی دیگه خبری ازبخشش نیست
    بعدازاتمام کلاس منوستی رفتیم بیرون
    ستی:راستی باران بچه ها میگن پسر نعیمی گفته شایدماروچندوقته دیگه ببرن شمال.خداکنه ببرن خیلی خوش میگذره.
    _وای اره.خداکنه ببرن.خوب من دیگه برم حوصله ی این زنه روندارم خداحافظ.
    ستی:خدافظ
    ««ستی»»
    _سیاوش چقدراروم میای.
    سیا:والا هرکی جای من بودازاین ارومترمیومد.
    _غرنزن پسرخوب یباش افرین.
    سیا:ستی یکی ازاین لباساروبگیردیگه خسته شدم به خدا ازصبح تاالان پاساژا رو متر کردیم.اخرشم هیچی به هیچی.
    _خوب میخوام یه لباس خاص بگیرم برای عروسی خاص ترین دوستم.
    سیا:اوه چه خاص توخاص شد.ستی اونوببین.اون لیمویی رومیگم.چطوره؟
    _خیلی قشنگه سیا بدوبیابریم امتحانش کنم بدوبیادیگه.
    پیرهن روپوشیدم بی توجه به اعتراض های سیاوش برای اینکه دروبازکنم تالباس روتوی تنم ببینه،لباس رودراوردمورفتم بیرون.
    سیا:خیلی بدجنسی میدونستی؟
    _اوهوم بعدخندیدم.
    یه باردیگه به لباس نگاه کردم.لباس بلندودنباله دار که پایین سمت راست یه چاک تانزدیکای زانوم میخورد ولی موقع راه رفتن زیاددیده نمیشد اماتوی نشستن بایدیکذره مواظب باشم.روی سینشم پرازنگین بود.بعدازاینکه سیا لباس روحساب کردباهم رفتیم چندتاکفش فروشی ودراخر به یه کفش پاشنه 5سانتی لیمویی براق که وسطش شکل گل بود بسنده کردم.
    سیاوش جلوی خونه ایستاد.
    _مرسی سیاوش امشب خیلی خوشگذشت.
    سیا:خواهش به منم باوجودتوخیلی خوشگذشت فردازودترمیام دنبالت مثل اینکه قرار فیلمبرداری بشه موقع حاضرشدن باران وچیزای دیگه.
    _اره باران گفته بود منتظرتم خدافظ.
    سیا:خداسعدی.
    بعدازاینکه دروبازکردم سیاوش هم رفت.واردخونه شدم یکدفعه یادیکی ازجوک هایی که سیاگفته بودافتادم،زدم زیرخنده.
    مامان:ستایش؟؟؟
    _هااا؟یعنی بله؟چیشده؟کسی چیزیش شده تروخدامامان بگوهامن طاقتشودارم.
    مامان:وااای چراچرت وپرت میگی؟خدانکنه عه.دیدم یه جاخیره شدی وباخودت داری میخندی واسه همین صدات زدم.حالا به چی میخندیدی؟
    _صدازدی؟نه جان من صدازدی یاداد زدی؟زهره ترک شدم به خدا.هیچی یادیه جوک افتادم حالا بیخیال این چیزا بیا ایناروببین چطور؟منم میرم بخوابم خسته شدم برای شامم صدام نکنید بیرون خوردم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    مامان:همه چیزوبرداشتی؟
    _وای اره مامان بارهزارم بودکه پرسیدی من رفتم.
    مامان بغلم کردوبااشک بهم خیره شد.
    مامان:باورم نمیشه انقدربزرگ شدی وحالا داری میری خونه ی بخت.اشکاشو پاک کردوگفت:برو برو اراد خیلی وقته منتظرته
    بعدازخداحافظی بامامان سوارماشین شدم.
    _چراهی بوق میزنی؟
    اراد:4ساعته پایین منتظرتما دیگه میخواستم برم.
    _خوب میرفتی .
    اراد:ایشالله دفعه بعدی.
    جلوی ارایشگاه ایستاد.
    اراد:کارت تموم شد زنگ بزن.
    _باشه خداحافظ.
    به سپیده جونو شاگرداش سلام کردم.اوناهم جواب سلامم رودادن.چنددقیه بعدستی همراه با فیلمبردار اومد.سپیده جون قبل ازاینکه فیلمبرداری بشه یه ارایش خیلی مات برام کرد طوری که دیده نشه.اما قرارشد اون موقع پررنگش کنه.فیلمبردار هرازگاهی فیلمبرداری میکرداز ارایش کردنم ودرست کردن موهام.وقتی کارم تموم شد باکمک ستی وادرینا که یکم دیرتراز ستی اومده بود، لباسم روپوشیدم موقع بستن زیپ پشتش که قراربود ادری ببنده فیلمبردار فیلمبرداری کرد توی همون ارایشگاه ومحوطه ی بیرونش هم ازم فیلم وعکس گرفت.وقتی کارمون تموم شد زنگ زدم به ارادکه بیاددنبالمون.
    منم تاارادبیاد ازفرصت استفاده کردم و رفتم جلوی ایینه اصلا نذاشتن من دودقیقه قشنگ خودموببینم تامیرفتم جلوی ایینه منو میکشوند دنبال خودش که اینکاروکن حالا این ژستوبگیر خلاصه منم توی دلم یه عرض ادبی هم با جدوابادش کردم.
    موهامومدل بسته درست کرده بود فقط یکم بازگذاشته بودومدل داده بودبهش یه تاج پرازنگین روهم روی سرم گذاشته بود.خوب شدموهامو رنگ نکردما اول به سرم زدکه رنگ کنم ولی بعدپشیمون شدم.لباسمم که دکلته بود و روی سینش پرازنگین بود دامنشم که پفی وبزرگ بود.روی دامنش بعضی جاها چین خورد بودویه گل روی اون قسمت بود و وسطشم نگین داشت.بادستم دنباله ی لباس روگرفتمورفتم تاسپیده جون تورم روبرام بندازه.
    سپیده جون:بدوعروس خانوم اقادوماد اومدند.
    بعدازتشکرازسپیده جون اروم همون طوری که فیلمبردارگفته بود ازپله ها اومدم پایین. اراد پشتش به من بود.دست راستمو روی شونه ی راستش گذاشتم برگشت سمتم وبااشاره ی فیلمبرداربغلم کرد.بعدازاینکه ازهم جداشدیم ارادچندلحظه خیره نگاهم کرد.بعدازچندلحظه به خودش اومددسته گلم روکه پرازگلای قرمز بودبهم دادو شنلم روتنم کرد.
    کلاش روهم انداخت سرم تاجایی که میتونست کشید جلو. خداروشکراین مثل شنل عقدم نبود که بلندباشه.تابالای زانوم بود.دستمو اززیرشنل گرفت وسمت ماشین رفتیم.باکمکش سوارشدم .اوهم سوارماشین شدوحرکت کرد.یه ذره جلوترایستادتافیلمبردارهم بیاد.اخه قراربودوقتی ماحرکت کردیم ازپشت فیلم بگیره بعددنبالمون بیاد.
    شیشه های ماشین اراددودی بود طوری که داخل خیلی واضع دیده نمیشدپس باخیال راحت شنلم رودراوردم.اخیش گرمم شده بودااااا.اراد زیرچشمی نگاهم کرد فکرکنم فهمید گرممه واسه ی همین کولر ماشین روروشن کرد.زیرچشمی نگاهش کردم.یه کت وشلوارمشکی براق بایه بلیز سفید پوشیده بود وپاپیون مشکی روهم روی یقش زده بود.موهاشم که نگم بهتره فکرکنم هرچی ژل وتافت و...داشت روی موهاش خالی کرده بودوموهاش روبالایی داده بود.تاخواستم دستشوببینم که حلقه دستش یانه ازماشین پیاده شد.برگشتم عقب دیدم رفته پیش فیلمبردار ایستاده وداره به حرف هاش گوش میده.بعدازچنددقیقه اومد سوارماشین شدوحرکت کرد.تمام این مدت اصلا باهم یک کلمه حرف نزدیم و به صدای اهنگی که پخش میشد گوش میدادیم
    این خوبه که چشمات شده همه ی دنیام
    من جزتو و عشقت هیچکس رونمیخوام
    این خوبه کنارم بازم تورودارم
    تویی تمام دنیام بی توبی قرارم
    این روزای خوبو به تومدیونم
    من عاشقت شدم تورونمیدونم
    برام شدی انگار عزیزترازجونم
    خیلی دوستت دارم تورونمیدونم
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا