کامل شده رمان از غرور تا عشق |baran...کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع baran...
  • بازدیدها 28,815
  • پاسخ ها 149
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

baran...

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/19
ارسالی ها
145
امتیاز واکنش
975
امتیاز
266
محل سکونت
همین نزدیکیا...
بعد ازنیم ساعت رسیدیم به یه جاده ی سرسبز وخلوت.اراد برام توضیح داد که فیلمبردار چی گفته ومن بایدچه کارکنم.اراد سرعتش روکمترکرد تا اونا جلو بیوفتن.بعدشیشه ی ماشین رو پایین دادم و سرموازشیشه اوردم بیرون ودسته گلم روتکون دادم ارادم صدای ضبط روزیاد کرده بودوبوق میزد.باسرعت از کنارشون ردشدیم.
بعد از پنج دقیقه فیلمبردار فیلم روقطع کرد.اراد ماشین روداخل باغ برد ازماشین پیاده شدم وشنلم رودراوردم.خداروشکرفیلمبردارخانوم بود.یه چندتاعکس ازمنوارادگرفت که توی هرعکس من سرخ تر میشدم واراد کلافه تر.
فیلمبردار:حالا این دفعه ازپشت عروس خانوم روبغل کنیدعروس خانوم شماهم سرتون روبه سمت اقادامادبرگردون وهمدیگه روببوسید.
جااااااااان؟این چی میگه؟؟؟کم ژستاش توش بغـ*ـل داشت ماچ وبوس هم اضافه شد.
اراد:یعنی چی خانوم این مسخره بازیا چیه؟
خانم(فیلمبردار):وااااا.اقامسخره بازی چیه؟من قرار ازتون فیلم بگیرم خودمم میدونم باید چی کارکنم.شمام بهتره به جای بحث زودتر عکساتون روبگیرید تادیر به مراسم نرسید.به اراد که با عصبانیت فیلمبردار رونگاه میکرد،نگاه کردم. اوه الان که بره بزنتش بچسبه به درخت پشت سرش.یه نفس عمیق کشید وازپشت بغلم کرد.منم سرموبه سمتش برگردوندم ودستمو درحالی که میلرزید روی بازوش گذاشتم.سرشواوردجلو وفاصله ی بینمون روازبین برد.هردوبه چشمهای همدیگه خیره بودیم که باصدای فیلمبردار به خودمون اومدیم.
فیلمبردار:اقا؟خانوووم؟باشمام حواستون کجاست؟بعدزیرلب گفت:خوبه تا دودقیقه پیش نمیخواستنا میخواستن دیگه چی میشد.اراد فوق العاده عصبانی شد وخواست بره سمتش که بازوشو گرفتم.
_ولش کن زشته دوست ادری ومادرجون .
ارادبازوشوازدستم بیرون کشیدو سمت ماشین رفت.وااا پسره ی روانی ازدست اون عصبانی سرمن خالی میکنه.به من چه خووووو.منم پشت سرش رفتم وسوارماشین شدم.ازباغ بیرون اومدیم ساعت 8 بودکه رسیدیم باغ.
شنلم روسرم انداختم.اراد دروبرام بازکرد.ازماشین پیاده شدم ودستم و دوربازوی اراد حلقه کردم.ادری گلبرگ های گل رز رو روی سرمون ریخت.بماند که نقل ایناهم جزوشون بودوسرمون داغون شد.بعدازسلام واحوالپرسی بامهمونایی که توی باغ بودن،داخل سالن رفتیم.باکمک ادری وستی شنلم روبازکردم با اراد میز به میز رفتیم وبهشون خوش امد گفتیم.داشتم باستی وادری حرف میزدم که بازاین دختره ی نچسب اومدپیش اراد.
نیلوفر:وااای ارادجون چقدرخوشگل شدی کاش باکسی ازدواج میکردی که درحدت بودولیاقتت روداشت البته کمترکسی پیدامیشه که درحدتوباشه ولیاقتت روداشته باشه.
اراد:ممنون نمیدونم شایداینطوری ک تومیگی باشه.
بعدبه من نگاه کردویه ابروش روبالا انداخت.
_اره نیلوفرون حق باتوهست.اراد بایدباکسی ازدواج میکردکه درحدخودش دیونه باشه نه یه فرشته.
بعد منم به ارادنگاه کردم ویه ابرومو بالا انداختم.ارادباحرص روشوبرگردوند.
پریسا:واااای باران جون توچراانقدرزشت شدی؟چشام چهارتاشد.
ستی:واااا پریساجون اتفاقا همه اززیبایی باران جان تعریف کردن.شمااونجانبودی؟
ادری:خوب شدنبودیاااا وگرنه ممکن بودبرعکسش روبرای توبگن تازه عزیزم خوب نیست ادم همه رومثل خودش ببینه.
نیلوفر:پریساجون اینا زیادی اعتماد بنفسشون بالاست ولشون کن بیابریم برقصیم.بعدش رفتن.
_روانی هایه مدت پریسارفته بودخونه ی فامیل پدرش راحت شده بودما.
ستی:روانی روخوب اومدی خداروشکرفرداپروازدارند.راستی شوهر عمت نیومداخر؟
_نه کاری براش پیش اومدنتونست بیادعمه اینا هم فردامیرن دیگه.
مادرجون:بسه چقدرحرف میزنید سرعروسم روبردید.
اراد:عروستون سرمارونبره ماسراونو نمیبریم.
مادرجون:اصلا عروسم کارخوبی میکنه.
بلندشدم ومحکم گونه ی مادرجون روبوس کردم.
مادرجون:بسه دختر رژیم کردی.
خندیدموگفتم:مگه اینکه شماازمن طرفداری کنیدبعددوباره بوسش کردم.
مادرجون:اخی الهی مظلوم گیرت اوردن؟اذیتت کردن بهم بگو گوششون روبپیچونم.
_اره خیلی اذیتم میکنن.باشه
ادری:عه مامان گولش رونخوراااا این یک مارمولکی که شیطون هم جلوش کم میاره.
من:عه مارمولک چیه؟منکه میدونم میخواستی بگی فرشته یهویی ازدهنت در رفت.
مادرجون:ازدست شماها.بسه هرچی گفتید وخندیدید نوبت رقـ*ـص عروس دوماد پاشید ببینم.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    _چـــــی؟؟رقـ*ـص؟نه تروخدا
    مادرجون:چرانه؟همه دوستدارن باعشقشون برقصن تودوست نداری؟
    حالا چی بگم بهش؟خوب راستشومیگم دیگه.میگم ازکنارپسرشما بودن خوشم نمیاد.نه اینطوری ناراحت میشه که.
    _چیزه...عه خوب میدونید...کفشهام اذیتم میکنه.
    مادرجون:منکه میدونم خجالت می کشی.اخه کی ازشوهرش خجالت میکشه؟ بعد دستمو گرفت و بلندم کرد.
    مادرجون:عه اراد تو که هنوز نشستی بلندشو دیگ.
    اراد:اخه منکه رقـ*ـص بلدنیستم...
    مادرجون:بروخودتو رنگ کن من تا قبل ازاینکه تو بدنیا بیای رقـ*ـص بلد نبودم، از تویاد گرفتم.
    باخنده گفتم:واقعا
    مادرجون:باورکن زود باشید همه منتظرتونن.
    نفسمو باحرص بیرون دادم وباهم رفتیم وسط.شروع کردم به رقصیدن.ازهمون بچگی عاشق رقـ*ـص بودم والحق هم عالی میرقصیدم(کارخونه ی پپسی ورشکسته شدازبس برای خودم نوشابه بازکردم...)اراد یه گوشه ایستاده بود وبرام دست میزد مامان دست اراد روگرفت و کشید وسط یه ذره باهامون رقصید وبهمون شاباش دادورفت.
    چند نفردیگه از جمله نیلوفر وپریسای لوس هم با مارقصیدن.البته بامنکه نه!بیشتربا اراد رقصیدن.ارادچند تا تراور پنجاه تومنی بهم دادو رفت کنارفیلمبردارایستاد.منم یه ذره رقصیدم ورفتم نشستم ارادم رفت مردونه.
    ستی:اااه عروسم انقدرتنبل؟پاشوببینم.
    _ستی توروحت منکه تازه نشستم.
    ستی:نخیر ببندعزیزم.خیلی وقته تمرگیدی پاشو.
    _اوووی بی ادب همین کارارومیکنی که سیاوش نمیادخاستگاریت.
    ستی:اتفاقا میاد منو میگیره تاچشات دراد.
    ادری:عه شمادوتااینجایید؟سه ساعته دارم دنبالتون میگردم.
    _اهان میشه بگی کجاها رو دنبالمون گشتی؟
    ادری:داخل باغ واشپزخونه وتازه پیدات نکردم داخل انباری هم گشتم.
    فقط با تعجب نگاهش کردم.
    ادری:باران خوبی؟چرا اینجوری نگام میکنی؟
    _احیانا یک درصد فکرنکردی که من داخل اشپزخونه وانباری چه کار میکنم؟
    ادری:نه مگه من فضولم؟
    ستی:اره توفضول نباشی پس کی فضول باشه؟
    ادری:تو...
    _عه ببندید دیگه .
    یکم دیگه بابچه ها وفامیلا رقصیدم وتا موقع شام ازجام تکون نخوردم.موقع شام اراد اومد. شنلم روسرم انداختم ورفتیم پشت باغ.
    یه کلبه ی چوبی که جلوش یه میزوصندلی دونفره ی چوبی و اونور ترهم یه ابشارمصنوعی بود.درنگاه اول هیچکس فکرنمیکرد که مصنوعی.دورتا دورکلبه و روی میز وحتی روی زمین پر بود ازشمع های کوچولو.چندتا فانوس هم به درختا اویزون کرده بودند.
    _وای چقدراینجاقشنگه..عاشقشم.بعد یه دور دورخودم چرخیدم.
    اراد:بسه ندید بدید بازی درنیار.
    باحرص نگاهش ردموروم روبرگردوندم سمت ابشار.
    فیلمبردار:عروس خانوم این حرکتتون عالی بودحتما این قسمت رو داخل فیلمتون میزارم.بعدبهمون گفت روی صنلی بشینیم تافیلم بگیره.بعدازاینکه نشستیم همینکه قاشق روبرداشتم فیلمبردارباصدای بند گفت:نه نه عروس خانوم اقا داماد باید بهتون بدن و...کلی دستوربهمون داد که چه کارکنیم وچه کارنکنیم.اینم ازشام عروسیمون که کوفتمون شد.بعدش رفتیم داخل.
    ادری:عه شمادوتایهوکجاغیبتون زد؟
    _فضولی موقوف.
    ادری:اهـــــــاگرفتم.
    _گمشومنحرف.
    ادری:وامنکه چیزی نگفتم ببین ذهن خودت منحرفه ها.
    _ذهنتوخوندم بچه ماخودمون یه عمرذغال فروشیم.
    اراد:چی میگیدشمادرگوش هم؟
    ادری:هیچی به دردتونمیخوره.
    اراد:ادری توایناروازکی یادگرفتی؟توکه بلدنبودی.
    ادری:اززنت.
    اراد:حدس میزدم.
    _اوووی چی میگید شمادوتا؟منواین حرفا؟مظلوم ترازمن توی دنیا پیدا نکردید؟ بعد الکی شروع کردم به گریه.
    ادری:هیییی باران ناراحت شدی؟؟؟گریه نکن ارایشت خراب میشه ارادنمیتونه نگاهت کنه ها.
    _دلشم بخواد.
    ستی:چیشده؟
    ادری:ستی باران ازدستم ناراحت شده وداره گریه میکنه.
    ستی:کی؟باران؟گریه؟بعد زد زیرخنده.
    ادری:ستی جدی میگم
    ستی:منم جدی میگم باران بسه انقدرفیلم بازی نکن تا دودقیقه دیگ اشکش درمیاد.منکه میدونم داری ازخنده میمیری ولی بزورجلوی خودتوگرفتی.
    اینوکه گفت دستموازجلوی صورتم برداشتم وزدم زیرخنده
    ادری:تو..تو خیلی بیشعوری اراد یه چیزی به زنت بگوهااا.
    اراد:نچ نچ نچ خداهمتون روشفابده بعد رفت نشست.
    منم باخنده رفتم کنارش نشستم
    اراد:چته شنگولی؟
    _چشم نداری ببینی؟
    اراد:اتفاقا دارم طوسیشم دارم
    من:بروباباخودشیفته.
    صدای اهنگ قطع شد وارش گوربه گوری گفت:حالانوبتی هم باشه نوبت رقـ*ـص دونفره ی عروس ودوماد اقا اهنگ روبزاردیگ.باران بااینکه الان اونجانیستم ولی اگه فحش بهم دادی بایدبگم خودتی.
    بیا همه پسردایی دارن ماهم پسردایی داریم.اهنگ که پخش شدصدای دست وجیغ بقیه هم بلندشد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    فیلمبردار:پاشیددیگه شماکه هنوزنشستید.
    منواراد چپ چپ نگاهش کردیم وبلندشدیم.حیف که بچه اینجاست وگرنه جای دماغ وگوش این فیلمبردار روعوض میکردم.اوه منم چه خشن شدمااا.ای ام بروسلی.ای ام جکی جان.خندم گرفته بود منم واسه ی خودم خلو چلی هستما.
    اراد:برای خودت جک می گی؟
    _هااا؟
    اراد:هیچی .
    _چیزه..
    اراد:چی چیزه؟
    _خب چیزه دیگ.
    اراد:خوب چی چیز دیگه؟
    _من ازاین رقصابلدنیستم البته نه که بلدنباشما بااین کفش ها نمیتونم
    اراد:بله میدونستم همون روزعقدمشخص بود.
    باحرص نگاهش کردم که گفت:حرص نخورشیرت خشک میشه.
    _خیلی پرو و بی ادبی.
    اراد:یه چیزجدید بگو.
    _بیشعورهم هستی
    اراد:جدیدتر.
    _روانی.تیمارستانی...
    اراد:اوه بسه جلوتونگیرم ترورشخصیتیم میکنی.
    یکدفعه منوروی دستش خم کردکه جیغ ارومی زدم ولبه ی کتش رو چسبیدم. _ازاین به بعد قبلش اطلاعی بدی بدنیستا.
    اراد:اینجوری کیفش بیشتره.
    _اره فقط قلبم اومدتوی حلقم.
    باتموم شدن اهنگ رقـ*ـص ماهم تموم شدوازهم جداشدیم.اصلاهیچی ازاهنگ نفهمیدم ازبس که ازدست اراد حرص خوردم.چندنفردورمون حلقه زده بودند و دست میزدند.
    یهویکی گفت:عروس دومادوببوس یالا.
    جانم؟؟؟امردیگه ای؟تروخداتعارف نکنید.میخواید....استغفرالله.بعدش همه باهم گفتن و منو توی منگنه گذاشتن .یقه ی کتش روگرفتم وسمت خودم کشوندمش بعدلباموروی لپش گذاشتمو سریع برداشتم.همه دست زدن.به ارادنگاه کردم دیدم باشیطنت داره نگاهم میکنه نگام سرخورد روی لپش.جای رژلبم روش مونده بود باخجالت ازروی میزی که کنارمون بود دستمال برداشتم ودادم بهش باتعجب نگاهم کرد با چشام به لپش اشاره کردم.خندید وجاشوپاک کرد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ساعت نزدیکای 1:30 بود که تموم شد.سوارماشین شدیم ارادحرکت کرد.بقیه هم دنبالمون حرکت کردند. توی راه غریبه هاهم برامون بوق میزدن و ارزوی خوشبختی برامون میکردن.
    یه جای خلوت که رسیدیم سیا پیچید جلومون.اراد محکم زدروی ترمز.سیا پیاده شد وبه دنبالش چند تا دختروپسردیگه پیاده شدنوشروع کردن به رقصیدن بعداز ده دقیقه دوباره همه سوارشدنو حرکت کردیم.ارادجلوی درخونه ایستادازماشین پیاده شدیم امشب تولدپدرجونو بابا بود برای باباروکه میدونستم ولی برای پدرجون رواتفاقی فهمیدم ویه فکری به ذهنم رسیدکه به ارادگفتم اونم موافقت کرد.
    اراد:یه لحظه لطفا به من گوش بدید.واقعیتش امشب ما به مناسبت تولد پدرجون وپدر براشون سوپرایز داریم.
    همه دست زدن ومشتاق بهمون نگاه کردند
    اراد:اماده ای؟
    _اره .
    گیتارشوازماشین دراوردوشروع کردبه گیتارزدن
    اراد:بهترین شبه زندگیمه.........پدرم توکنارمونی
    بهترین شبه زندگیمه...........پدرم توپناهمونی
    همون شبی که ارزوش رومیکردی همیشه
    شب دومادیمه پدرم نورچشممونی
    بهترین شبه زندگیمه بزرگ خونه
    امشب میخونم دنیابدونه
    من بازحمت دستای پینه بسته ی توقدکشیدم
    شب دومادیمه مردنمونه
    بعدباهم گفتیم:سروری بابا........سالاری بابا
    روی چشم ما.......جاداری باب
    سایه سرم........تویی مهربون
    بابای خوبم.......همیشه بمون
    من درحالی که اشک توی چشام جمع شده بودبه باباوپدرجون که اشک شوق توی چشممشون جمع شده بود نگاه کردم وگفتم:
    حالا توی این شب قشنگ
    اشکای شوقه توی چشات
    قدرتومیدونم بابا
    بابت رنج وسختیات
    احساس خوشبختیمو من
    مدیون قلب خستتم
    من همیشه عاشق اون
    دستای پینه بستتم
    باهم گفتیم:سروری بابا.....سالاری بابا
    روی چشم ما......جاداری بابا
    سایه ی سرم......تویی مهربون
    بابای خوبم......همیشه بمون
    ارادیکم دیگه گیتارزد و قتی تموم شد همه دست و جیغ وسوت میزدن.همسایه ها هم اومده بودن بیرون وکنسرت2:30نصف شب ماروتماشا میکردن.
    بابا وپدرجون اومدن سمتمون وبغلمون کردن بابا درگوش اراد یه چیزی گفت که من نفهمیدم ولی فک کنم سفارش منو بهش کرد.
    هه سفارش منو به دشمن خونیم کرد.بعدش که از بغـ*ـل پدرجون اومدم بیرون بابا بغلم کرد.توی بغلش همینجوری داشتم گریه میکردم.توی دنیاعاشق باربد وبابا بودم وطاقت دوریشون رونداشتم واین دوطرفه بود.ارادبازوموگرفت ومنوازبغل باباکشید بیرون.
    بابا:من...من واقعا نمیدونم چطوری ازتون تشکرکنم این بهترین هدیه ای بودکه توی این شب قشنگ میتونستم بگیرم.
    پدرجون:حق باعلیرضاست.من به داشتن عروس گلی مثل باران وپسرگلی مثل اراد افتخارمیکنم.فقط میتونم بگم مرسی.
    همه دوباره دست زدن.ازبقیه خداحافظی کردیم ورفتیم داخل البته بماند که من چقدرتوی بغـ*ـل باربد گریه کردم وادری توی بغـ*ـل ارادگریه کرد.توی ایینه اسانسور به چشای قرمزم نگاه کردم.
    باز شانس اوردم ارایشم ضد اب بودوگرنه خودمم نمیتونستم به قیافم نگاه کنم چه برسه به بقیه.
    اراد:چشاشو نیگاااا.
    _چشای خودتم بهترازمن نیست.
    اراد:واسه ی من ازبی خوابی.
    _اره توکه راست میگی.
    اسانسورایستاد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    جلوی درخونمون پربود ازگلبرگ های گل رزو شمع.خونمون تک واحدی بود و خونه ی دیگه ای توی طبقه ی ماوجودنداشت اراد در و باز کرد و منتظرشدتا اول من برم داخل بازخوبه هرچقدرباهم مشکل داریم میفهمه که باید با یه خانونم متشخص چطوری رفتارکنه.
    رفتم داخل اونم پشت سرم اومد ودرو بست .وای چقدراینجابزرگ وقشنگه.با کنجکاوی که بیشتربه فضولی شبیه بودهمه جای خونه رودیدم.خوب اینجاکه سه تا اتاق داریم طبقه بالاهم یه تراس بزرگ وحمامو دستشویی دوتا تا اتاق دیگه هست.رفتم داخل اتاق مشترک منواراد که ست مشکی بود.
    اوهوع این گلرگ های گل رز اینجا چی میگه؟؟؟گلبرگ هاروازروی تخت پایین ریختمو روی تخت نشستم وبه دوتا ازعکسای عروسیمون که زودترازبقیه درست کرده بودند نگاه کردم.همونجوری که به عکسها خیره بودم حس کردم تخت تکون کرد.
    سرمو برگردوندم عقب دیدم مثل همیشه درست حدس زدم.الهی مامانش قربونش بره که همیشه درست میگه.منم نصفه شبی خل شدم.مدیونید فکر کنید خل بودما خداشاهده راضی نیستم.
    اراد:بسه هرچقدر نگاهم کردی وزیرلب قربون صدقم رفتی.
    _جاااانم؟من کی قربون صدقه ی تورفتم؟داشتم برای شفات دعا میکردم.
    اراد:بسه نمیخوادانکارش کنی من مریضی ندارم که بخوای برای شفام دعاکنی.
    _کی گفته؟خودشیفتگی خودش بدترین مرض هستش.
    اراد:هه هه نمکدون. من گفتم.برق روخاموش کن میخوام بخوابم.
    _به برق چیکارداری؟بروسرجات بخواب بعد ارومترگفتم توی اتاق خودمم ارامش ندارماااا.
    اراد:من سرجام خوابیدم شرمنده که اینجااتاق منم هستا.
    _چــــی؟اتاق تو؟
    ««اراد»»
    _پ ن پ اتاق تو.
    باران:پس چی.بروبیرون میخوام لباسم روعوض کنم
    _اتاق شما اتاق روبه رویی مزاحم خوابیدن منم نشوافرین کوچولو. بعدروموبرگردوندم.تاچشاموبستم صدای جیغش اومدوباعث شدسریع چشمامو باز کنم .
    باران:عـــــه بروبیرون ازاتاقم.
    بدون حرف چشاموبستم.
    باران:الو.
    چیزی نگفتم اومدنزدیک تروانگشت اشارش روروی بازوم زد.
    باران:الووووباتوهستما.
    _مگه تلفن میگی الو؟
    باران:نه داشتم سمعکات روتست میکردم ببینم سالمه یانه که خداروشکرسالمه فقط نمیدونم چراهرچی بهت میگم بروبیرون نمیری.
    _اخه سمعکای من پیشرفته است حرف های مزخرف رونمیشنوه.
    باران:حرف های من مزخرفه؟درک نروخودم میرم.
    _اوی مودب باش.
    درحالی که اراتاق میرفت بیرون گفت:بروبابا
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    بعد دراتاق روبه رویی روبازکرد ومحکم بست.دختره ی روانی به گوش من رحم نمیکنی به همسایه ها رحم کن.چشاموبستم سعی کردم خوابم ببره.باتکون های کسی چشاموبازکردم.
    باران:اراد؟
    _هوم؟چیشده؟ نصفه شبی هی اراد اراد میکنی؟
    باران:چیزه...میگمااا...خوب...
    _ااااه باران بگودیگه.
    باران:میشه زیپ لباسموبرام پایین بکشی؟بعدسرشوانداخت پایین.
    _خوب چرا ازاین مدل لباساخریدی که خودت نمیتونی زیپشوبازکنی
    باران:نخواستم اصلا. خودم باهمین میخوابم.
    _خوب توهم چقدرزود بهت برمیخوره بیابرات بازکنم.
    روی تخت نشست نیم خیز شدم وزیپشوکشیدم پایین یه لحظه دستم بهش خوردیه جوری شدم سریع دستموکشیدم عقب واونم پاشدرفت.بعدش منم گرفتم خوابیدم .با صدای بدی ازخواب پریدم.صدای زنگ دربود.
    باران:پاشو.پاشومامان ایناپشت درن.
    دوباره گرفتم خوابیدم وگفتم:خوب دروبازکن.
    باران:چی رودروبازکن؟بدوبیا کمک کن وسیله هام روبیارم اینجانمیخوام بفهمن ما ازهم جدامیخوابیم.بلند شودیگ.
    _اوه راست میگی چرادادمیزنی بلندشدم دیگه.
    بعدسریع بلندشدم وچمدونی که باربد دیروزاوردوبا لباس عروس باران روبرداشتم واوردم داخل اتاق بارانم بقیه چیزارواورد.رفتم دروبازکردم وبهشون سلام کردم.
    مامان:پس عروس گلم کو؟
    _خوابه.
    مادرجون:چیروخوابه؟پسرم بروبیدارش کن مثلا امروزپاتختی هستااا.نیمساعت دیگه هم ارایشگرمیرسه.
    _چشم الان میرم بیدارش میکنم.
    رفتم داخل اتاق ودروبستم.
    _بدواینجاهاروجمع وجورکن مثل اینکه امروز پاتختی هست.
    باران یکی زدروی پیشونیش وگفت:وای اره بدوبیاکمک.
    سریع اتاق رومرتب کردیم.ازتوی ایینه نگاهش کردم یه تیشرت وشلوارک ابی تنش بودموهاشم بازبود.خواست بره بیرون که دستشو گرفتم.دستشوازدستم کشیدبیرون.
    _صبرکن بااین وضع میخوای بری؟مثلا تازه عروسی ها.
    باران:اخ خوب شدگفتی اصلاحواسم نبود
    منم لباسام روکه یه تیشرت لیمویی مشکی بودوباشلوارکتان مشکیم داخل حموم عوض کردم.اومدم بیرون دیدم داره باموهاش ور میره.
    _چیشده؟
    باران:هووف گره خورده.
    شونه روازدستش بیرون کشیدم وموهاش روبراش شونه کردم.گره اش روکه بازکردم شونه رودادم بهش ورفتم بیرون.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ادری:پس باران کو؟
    _الان میاد.رفتم توی اشپزخونه
    _چرازحمت کشیدید؟خودمون یه چیزی میخوردیم.
    مادرجون:پسرم این یه رسمه.
    دستمو دراز کردم تا کاچی روبردارم که مامان بادستش زدپشت دستم.
    _اخ مامان چرامیزنی؟بعدبه ادری که داشت میخندیدگفتم:کوفت.
    مامان:کاچی برای تونیستش که میخوای بخوری.
    _پس برای کیه؟
    مامان:برای باران هستش دیگ.
    _چه فرقی میکنه؟خوب برای اونم نگه میدارم.
    مامان:نخیرهمش برای اونه.
    _چرا؟
    مامان:یعنی نمیدونی؟
    _نه والا.
    مامان :دیشب...ادامه نداد.
    _دیشب چی؟
    باصدای سلام باران مامان بیخیال جواب من شد.باران یه بلیزاستین کوتاه مشکی که لیمویی هم توش داشت باشلوارمشکی پوشیده بودوباکش لیمویی موهاش روبسته بود.خواستم توی این فرصت که مامان ومادرجون وادری درحال دل وقلوه دادن با باران هستن یواشکی بخورم که یهو مامان گفت:ازاون نمیخوریااا مخصوص عروسمه.
    _مامان ملایم تر بگوچراداد میزنی؟اخرنگفتی چرا.
    مامان:ای بابا دیشب....
    عین این خنگا نگاهش کردم که گفت:پسرتوچقدرگیجی باباعروسم سرخ شدازخجالت.
    به باران نگاه کردم یهو دوهزاریم افتاد.
    _اهااا خوب زودتربگید.
    مامان:والا ماسه ساعته داریم میگیم تو گیجی متوجه نمیشی.
    _دستت دردنکنه مامان.
    مامان:خواهش عزیزم.
    بعدازاینکه صبحانه خوردم مامان وادری ومادرجون منو ازخونه انداختن بیرون.هرچی بهشون گفتم ساکت یه گوشه میشینم یامیرم داخل یه اتاق دروهم میبندم قبول نکردن.اخرشم منوبه زورفرستادن بیرون.حوصلم سررفت ازبس توی خیابونادور دور کردم.به سیا اس دادم که دارم میرم پیشش.
    ««باران»
    هوووف بالاخره این هم تموم شد.
    مامان:باران شوهرکردی ولی هنوز یاد نگرفتی ازحموم میای بیرون باید موهات روخشک کنی؟
    _بی خیال مامان.اخ سرم دردگرفت خوب شدزودتموم شدااا. مامان:چقدرغرمیزنی؟بروحاضرشوبا اراد بیایدناهارخونمون.
    _نمیشه...
    مامان :نه نمیشه.
    _حداقل میزاشتین حرفمومیزدم بعد میگفتید نه.باشه.
    مامان:بازمیخواستی غربزنی دیگه ومن رفتم پایین.فرشته جونو ادریناپایین منتظرم هستند.
    بعدازخداحافظی بامامان رفتم داخل اتاق اراد وروی تخت دراز کشیدم.اخیش به این میگن تخت.دیشب اصلا نتونستم بخوابم.همونجوری که دراز کشیده بودم چشام گرم شدوخوابم بردوباتکون های شدیدی ازخواب پریدم.
    _چیه؟چیشده؟وای زلزله اومده؟سقف اوارشده روی سرم؟یاامامزاده بیژن سالم بمونم من کلی ارزودارم.
    اراد:باران چراچرت وپرت میگی
    _توبودی؟
    اراد:اره.
    من:باملایمت هم میتونستی بیدارم کنی.
    اراد:اتفاقاامتحان کردم ولی جواب نداد پاشوحاضرشوهمه منتظرماهستن بعدش هم میریم دانشگاه.تانیم ساعت دیگه پایین باش.
    بعدش رفت.به تیپش نگاه کردم یه بلیز ابی وشلوارلی پوشیده بود.منم یه مانتوی ابی باشلوار سرمه ای وسال سرمه ای پوشیدم.ازاونجایی که موقع خریدهمه ی لباسامون روحتی لباسای خونه روست خریدن،برای همین همه ی لباسامون باهم سته.سریع ارایش کردم وساعت وحلقم رودستم کردم ووسیله هایی روکه میخواستم برداشتم ورفتم پایین توی ماشین منتظرم بود .
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    سوارکه شدم حرکت کرد.طبق عادت همیشگی دستم روگذاشتم روی زنگ.
    اراد:بسه سوخت.
    باربدازپشت ایفون گفت:عه تویی؟گفتم شوهرکردی ادم میشی ماهم ازدستت راحت میشیم.ولی دیدم همون خری که بودی هستی.
    _کوفت،درد،زهرمار خرخودتی دروبازکن بیام توحالیت میکنم.
    باربد:نچ نمیخوام.
    _باربد میزنم لهت میکنماااا دروبازکن.اراد:باربدنمیخوای دروبازکنی؟خسته شدم
    باربد:فقط به خاطرتوعشقم.صدای جیغ ادری ازپشت ایفون اومد.
    ادری:باربدبه کی گفتی عشقم؟بامن حرف زدی نزدیااااا.
    باربد:الهی عشقم فدات بشه.این چه حرفیه که میزنی.
    ادری باجیغ گفتت:بازگفت عشقم.عشقت کیه؟هاااا؟
    باربد:عشقم تویی دیگ.
    ادری:اها الهی عشقم فدات بشه.انقدرتوماهی.
    یهوباربدصداش جدی شدوگفت:عشقت کیه؟انکارنکن خودت گفتی.بامن حرف زدی نزدیاااا.
    بعدایفون روگذاشت.ااااخ دلم دردگرفت ازبس خندیدم.ارادم داشت میخندید
    _خداخوب دروتخته روباهم جورکرده ها.
    اراد:بااین حرفت کاملا موافقم.نکبت دروهم بازنکرد.دوباره زنگ روزد.
    باربدباحرص گفت:بازچیه؟
    اراد:خیلی شرمندم که دروبازنکردید.من واقعا معذرت میخوام.
    باربد:اوه ببخشید بیاید تو بعد دروبازکرد.درسالن که بازکردم یه چیزی محکم خوردتوی صورتم.
    من:اااخ.
    سرمواوردم بالادیدم کوسن مبل خورده توی صورتم.به ادری وباربدمشکوک میزدن،نگاه کردم.ادری بادستش به باربداشاره کرد.باربدهم قیافش روعین این بچه های مظلوم کرد که مثلادلم براش بسوزه امامن این مارمولک روخوب میشناسم برای همین بدون توجه به قیافه ی مظلومش کوسن مبل وسمتش پرت کردم که جای خالی دادوخورد به گلدونی که پشت سرش بوداگه باربدنمیگرفتتش هزارتیکه شده بود.مامان باعصبانیت به منوباربدنگاه کرد.
    من:صددفعه گفتم جای گلدون که داخل خونه نیست.
    باربد:والا.
    مامان:واقعا نمیدونم بایدبهتون چی بگم؟تاهمینجاشم ازدستتون دیوونه نشدم خیلی.
    باخنده به مادرجون وپدرجون وبابا سلام کردیم.رفتم بالا توی اتاق سابقم.اخی چقدتوی این دوروز دلم برای اینجاتنگ شده بود درتراس روبازکردم وروی تاب نشستم یادم باشه به اراد بگم اینوببریم خونمون.
    ازروی تاب بلندشدموبرگشتم تابرم داخل که بادیدن ارادیه جیغ بلندکشیدم.اراد:چته تو؟من:توچراعین جن هامیای داخل؟بادستمن به بازوش زدم وازکنارش رد شدم
    اراد:میزوچیدن مادرجون گفت بیام صدات کنم.
    من:باشه.ارادرفت پایین منم مانتومودراوردم وموهام رودوباره بستم ورفتم پایین.
    من:اخ جون فسنجون .رفتم کناراراد نشستم.مامان یه بشقاب خیلی پر بهم داد.
    من:مامان اینکه خیلی زیاده.مامان:برای تووارادریختم.
    من:چی؟من...اراد ران پام روبیشکون گرفت ونذاشت ادامش روبگم.مامان:باران چیشد؟چراقرمزشدی؟
    من:هیچی زبونم روگازگرفتم.
    مامان:مواظب باش.یه ذره خورشت روی برنج ریختم وهمونطوری که قاشقم روپرمیکردم اروم گفتم:مرض داری بیشکون میگیری؟بیشعور.
    ارادبادستش اززیرمیز یدونه زدبه همونجایی که بیشکون گرفته بود.اراد:مودب باش.
    من:ای نزن دردداره
    اراد:بچه ی مودبی باش تانزنم بعدش مگه نگفتم که مامان اینانفهمن که مابزرورهمدیگه روتحمل میکنیم؟
    من:خوب حواسم نبود.
    اراد:ازاین به بعدباشه.باحرص نگاهش کردم.
    ««اراد»»
    اخ که چقدرحرص دادنش باحال.
    باربد:هوی شمادوتاچی درگوش هم میگید؟
    من:این فضولی هابه تونیومده.
    باربد:درک نگو.ناهارمون روکه خوردیم نیم ساعت دیگه هم موندیم بعدش ازهمه خداحافظی کردیم.یکم پایین ترازدانشگاه نگه داشتم.
    باران:چرااینجاایستادی؟دانشگاه که جلوتره.
    من:نه بابا جدی گفتی؟مثل اینکه قراربودکسی نفهمه ماباهم ازدواج کردیم.
    باران:اهان خوب زودتربگو.
    من:فکرمیکردم مغزت کارمیکنه خودت میفهمی اماالان میبینم نمیشه ازت توقعی داشت.
    باران باحرص ازماشین پیاده شدو درومحکم بست .منم باسرعت ازجلوسش ردشدم که باعث شدابی که داخل گودال بود بریزه روش ازتوی ایینه نگاهش کردم که یه سری چیزامیگفت که من نمیفهمیدم احتمالا داشتش بهم فحش میداد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ازماشین پیاده شدم وحلقم روازدستم دراوردم وداخل جیبم گذاشتم.داشتم سمت کلاس میرفتم که باشنیدن فامیلم ایستادمو برگشتم .
    خانوم کاشی:سلام اقای تهرانی حالتون خوبه؟
    من:ممنون .کاری داشتیدکه صدام زدید؟
    کاشی:بله راستش ازسیاوش ببخشیداقای ملکی سراغتون روگرفتم که گفتن نیومدید.من جلسه ی قبل غائب بودم اگه میشه لطف کنید جزوتون روبهم بدید.برم کپی بگیرم براتون میارم.
    همون موقع باران هم اومدبادیدن منوکاشی نزدیک بهم ایستاد وچندلحظه نگاهمون کردبعدش اخم کردوبدون نگاه کردن به ماازکنارمون ردشد.
    کاشی:اقای تهرانی؟اراد؟
    باعصبانیت نگاهش کردم وگفت:باراخرتون باشه که اسمم روبه زبون میارید.فهمیدید
    کاشی باتعجب وکمی ترس نگاهم کرد.
    بلندترگفتم:فهمیدید؟
    کاشی:بله...بله
    ازکنارش ردشدم ورفتم داخل کلاس رفتم سرجای همیشگیم بشینم که دیدم باران کیفش رو روی صندلی گذاشته.
    من:خانوم بهادری میشه کیفتون روبردارید؟
    باران:شرمنده نمیشه خوب شمابریدیه جای دیگه بشینید.
    من:شرمنده نمیشه بعدکیفش روازروی صندلی برداشتم وانداختم روی پاش.
    باران:اوووی این چه وضع کیف دادن؟برویه جادیگه بشین.
    من:اگه عینکتون رومیزدید میدیدیدکه بقیه ی جاهاپره.
    باران:اگه سه ساعت باخانوم کاشی صحبت نمیکردید الان جاها پرنبود.
    من:حتماحرف مهمی بوده که سه ساعت پیششون ایستادم.
    باران:هیچوقت فکرنمیکردم توی این موارد انقدربی سلیقه باشی.
    من:کدوم موارد؟اگه انتخاب همسررومیگید که بایدبگم اره بی سلیقم که بعدارومم گفتم اومدم توروگرفتم.
    باران بلندگفت:میدونستی توخیلی پرویی؟ازخداتم باشه.
    سیا:بازشمادوتاشروع کردید
    ارش:سیاوش داداش ولشون کن ایناادم نمیشن.
    من:هوی ببندیدجفتتون
    ستایش:ای خدامن نمیدونم چه ظلمی کردم که گیرایناافتادم.
    باران:ازخداتم باشه.
    ستایش:بیشعور
    باران:نفهم
    ستی:روانی
    باران:تیمارستانی
    یکدفعه منوسیاوش باهم گفتیم اااه که همه برگشتن نگاهمون کردند.بااومدن استاد همه بلندشدند و بحث ستی وبارانم تموم شد.بلاخرهدوساعت گذشت.
    من:همونجایی که پیادت کردم منتظرتم وبعد باسیاوش ازکلاس زدیم بیرون
    سیا:ارادبصبر ستی وباران هم بیان.
    من:باشه بریم اونجابشینیم تابیان.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    ستی:شمادوتاباهم ازدواج کردید اماهنوزم مثل اون موقع عاباهم کل کل میکنید.
    من:هیــــس الان یکی میشنوه.
    ستی:خوب چرامخفیش کردید؟میدونی الان چندتاازدخترای دانشگاه توکف ارادن؟؟؟اونوقت تو باهاش ازدواج کردی وباهاش یه جازندگی می کنی ولی ازش متنفری و بدتر از خودت میرونیش.وهمینطوربرعکس .
    من:ارزونی همون دخترا.اخه نیست خیلی باعشق وعلاقه باهم ...
    باشنیدن سلام یک نفرحرفم نصفه موند.سرمواوردم بالاوسروش کیانی رودیدم.
    من:سلام بعدکولم روانداختم روی دوشم واز کنارش ردشدم.
    کیانی:باران؟
    همونطورکه به راهم ادامه میدادم گفتم:خانومش روجاانداختید.من برای شما فقط خانم بهادری ام.
    ستی:باران من میرم توهم بیا.
    من:بصبرباهم میریم.
    کیانی:بله حواسم نبودکه برای ماخانم بهادری هستیدوبرای بقیه باران.
    ایستادم وبرگشتم سمتش وگفتم:منظورتون ازبقیه چیه؟
    جلوی درکلاس بودم خواستم برم بیرون که کاشی گفت:باران جون منظورشون اقای ملکی واقای تهرانی هست.
    رفتم جلوتروگفتم:عزیزم ایشون خودشون زبون دارندممنون میشم شماچیزی نگی.
    کیانی:بله خانوم کاشی درست گفتندمنظورم هموناست.
    من:برفرض هم که شمادرست بگیدولی من هرچی فکرمیکنم دلیلی نمیبینم که به شمامربوط باشه ونگرانش باشید.
    ستی:باران بی خیال بیابریم.
    من:توعجله داری میتونی بری.
    ستی:اخه...
    کیانی:اتفاقا من هم باخانوم بهادری موافقم.روی خانم بهادری تاکیدکرد.
    من:کسی ازشمانظرنخواست.
    کیانی جلوتراومدوگفت:بفهم داری چی می گی.
    من:من متوجهم که به افرادی که توی مسائلی که بهشون ربط نداره دخالت میکنن چی میگم.کیانی بازم اومدجلوتر طوری که نفسهاش قشنگ به صورتم میخورد واین حالم روبدمیکرد.یه قدم عقب تررفتم که بازاومدجلو ومچ دستمو توی دستش گرفت وفشارداد.
    من:دستتوبکش چندشم شد اه.
    کیانی:حالاحالاها مونده تاچندشت بشه.منم بلدم باکسی که حرف های بزرگترازسایزدهنش میزنه چطوری رفتارکنم.
    اراد:چطوری مثلا میخوای رفتارکنی؟
    کیانی هیچی نگفت.
    ارادباصدای بلندگفت:نشنیدی چی گفتم؟
    کیانی به خودش امد و گفت:به به اقااراد ذکرخیرتون پیش باران اخ یادم نبود برای ماخانوم بهادری هست ،بودش
    اراد:ذکرخیرنمیخوام فقط یه کاری کن دیگه نبینمت.
    کیانی:داری تندمیریا..
    اراد:توخیلی اروم میای.
    کیانی:صبرکن تابهت برم پس...
    اراد:توتندتربیا.
    کیانی:اقاپسرطرف من تونیستی که...!البته نکه نباشیافقط یه بخشش هستی.
    اراد:هه....لابد طرفت باران...!!!؟
    کیانی:اوووه.... چه باران بارانی هم میکنه. اره طرف من اونه توروسننه؟؟!
    اراد جلوتررفت وگفت:مراقب حرف زدنت باش جوجه.. ..
    کیانی هم جلوتر امد یقه ی اراد رو گرفت. که من بلند گفتم:هییییییی..!!! ارادم یقشوگرفت.
    کیانی:مراقب نباشم چی میشه؟؟ جوجه هم خودتی.
    اراد:وقتی طرف حسابت یه خانومه جوجه که هیچی تخم مرغی. اینوکه گفت یهو زدم زیرخنده.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا