یه پرتغال فروکردم تودهنش وگفتم:شمادوتام که همش ازاین لوس بازیادربیارید.
باران:هان؟چشم نداری ببینی؟
_نه خوبم دارم تاچشت دراد.هنوز روز تولدش رویادم نمیره من نمیدونم اون لباسای گلدار روستایی و اون عینک استکانیی روازکجا اورده بودی.بیچاره مادراتون چقدرحرص خوردن.
_عزیزم خوب اون لباس مخصوص زمانی که خاستگار میادبرام.البته برای اون موقع ها بود.الانا مامان میادتواتاقم همونجور دست به سـ*ـینه میشینه تا من حاضرشم.
_یعنی توجلوی خاستگارا اونو میپوشیدی؟بااون جورابای مردونه؟
باران:اره دیگه باید یه جورایی فراریشون میدادم دیگه.
_راستی اون خاستگارتو که همسایتون بود چه جوری رد کردی؟
باران خندیدوگفت :وای اونو دیگه نگو.بابا ومامان گفته بودن که بایدبه همین بله روبگی.اخه نیست همه چیزش خوب بود منم که اینده نگر بودم دیگه واسه همین ردش کردم.
_وامگه چش بود بیچاره پول نداشت که داشت.خانوادش خوب نبودن که بودن.خونه وماشینم نداشت که داشت . قیافه نداشت که...
باران:نه دیگه قیافه نداشت.
_واخل شدی؟پسر به اون جذابی.
باران:مگه مامان باباش روندیدی چقدر زشت بودن.خوب خنگه وقتی ننه باباش انقدر زشتن که پسره قشنگ نمیشه.طرف با عمل زیبایی این شده بود تازه باباشم کچل بود.
_چه ربطی به باباش داره اخـــــه؟
باران:جیغ نزن الان میگم.وقتی باباش کچل باشه پسره هم دراینده کچل میشه بعداگکه دوباره بچم به اون بره،اونم کچل میشه.اقا من پدرشوهر وشوهروبچه ونوه ونتیجه کچل نمخوام.کوفت شماهم هی نخندید دیگه.
_خاله حق داره ازدستت حرص بخوره.حالا این که هیچی اون پسره که دکتربود روچی میگی؟
باران مظلوم گفت:خوب توکه خودت اونشب اونجابودی دیدی حق بامن بود؟
_اونشب ما که توپذیرایی بودیم ازصدات کرشدیم چه برسه به اون بدبخت.او حالا یکم مشکل شنوایی داشت توکه نداشتی هی به بدبخت میگفتی بلندتربگو چقدراروم میگی و تصویر دارما صداتونو ندارم و...بدبخت اخرگلو درد گرفت اومد به مامانش گفت:مامان مثل اینکه ماباهم تفاهم نداریمو...خلاصه در رفت.
باران:خوب من تاحالا ازنزدیک بایه ادم کم شنوا انقدر نزدیک حرف نزده بودم هول شده بودم .فکر میکردم منم باید مثل خودش باشم اینجوری تفاهم بیشتری هم داشتیم . نمیدونم خاک توسر اخرچراگفت ماباهم تفاهم نداریم.
سیا:واای پس اراد توشانس اوردی شب خاستگاری صحیح وسلامت برگشتیا بعد زد زیرخنده منم خندیدیم.فقط باران واراد ساکت بودن
باران:بسه بسه بیخیال خاستگاری اینا یکی اون ضبط رو زیادکنه.
اراد ضبط وزیادکرد ومنوبارانم که رقاص شروع کردیم به رقصیدن.
باران:هان؟چشم نداری ببینی؟
_نه خوبم دارم تاچشت دراد.هنوز روز تولدش رویادم نمیره من نمیدونم اون لباسای گلدار روستایی و اون عینک استکانیی روازکجا اورده بودی.بیچاره مادراتون چقدرحرص خوردن.
_عزیزم خوب اون لباس مخصوص زمانی که خاستگار میادبرام.البته برای اون موقع ها بود.الانا مامان میادتواتاقم همونجور دست به سـ*ـینه میشینه تا من حاضرشم.
_یعنی توجلوی خاستگارا اونو میپوشیدی؟بااون جورابای مردونه؟
باران:اره دیگه باید یه جورایی فراریشون میدادم دیگه.
_راستی اون خاستگارتو که همسایتون بود چه جوری رد کردی؟
باران خندیدوگفت :وای اونو دیگه نگو.بابا ومامان گفته بودن که بایدبه همین بله روبگی.اخه نیست همه چیزش خوب بود منم که اینده نگر بودم دیگه واسه همین ردش کردم.
_وامگه چش بود بیچاره پول نداشت که داشت.خانوادش خوب نبودن که بودن.خونه وماشینم نداشت که داشت . قیافه نداشت که...
باران:نه دیگه قیافه نداشت.
_واخل شدی؟پسر به اون جذابی.
باران:مگه مامان باباش روندیدی چقدر زشت بودن.خوب خنگه وقتی ننه باباش انقدر زشتن که پسره قشنگ نمیشه.طرف با عمل زیبایی این شده بود تازه باباشم کچل بود.
_چه ربطی به باباش داره اخـــــه؟
باران:جیغ نزن الان میگم.وقتی باباش کچل باشه پسره هم دراینده کچل میشه بعداگکه دوباره بچم به اون بره،اونم کچل میشه.اقا من پدرشوهر وشوهروبچه ونوه ونتیجه کچل نمخوام.کوفت شماهم هی نخندید دیگه.
_خاله حق داره ازدستت حرص بخوره.حالا این که هیچی اون پسره که دکتربود روچی میگی؟
باران مظلوم گفت:خوب توکه خودت اونشب اونجابودی دیدی حق بامن بود؟
_اونشب ما که توپذیرایی بودیم ازصدات کرشدیم چه برسه به اون بدبخت.او حالا یکم مشکل شنوایی داشت توکه نداشتی هی به بدبخت میگفتی بلندتربگو چقدراروم میگی و تصویر دارما صداتونو ندارم و...بدبخت اخرگلو درد گرفت اومد به مامانش گفت:مامان مثل اینکه ماباهم تفاهم نداریمو...خلاصه در رفت.
باران:خوب من تاحالا ازنزدیک بایه ادم کم شنوا انقدر نزدیک حرف نزده بودم هول شده بودم .فکر میکردم منم باید مثل خودش باشم اینجوری تفاهم بیشتری هم داشتیم . نمیدونم خاک توسر اخرچراگفت ماباهم تفاهم نداریم.
سیا:واای پس اراد توشانس اوردی شب خاستگاری صحیح وسلامت برگشتیا بعد زد زیرخنده منم خندیدیم.فقط باران واراد ساکت بودن
باران:بسه بسه بیخیال خاستگاری اینا یکی اون ضبط رو زیادکنه.
اراد ضبط وزیادکرد ومنوبارانم که رقاص شروع کردیم به رقصیدن.
آخرین ویرایش: