کامل شده رمان از غرور تا عشق |baran...کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع baran...
  • بازدیدها 28,817
  • پاسخ ها 149
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

baran...

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/19
ارسالی ها
145
امتیاز واکنش
975
امتیاز
266
محل سکونت
همین نزدیکیا...
یه پرتغال فروکردم تودهنش وگفتم:شمادوتام که همش ازاین لوس بازیادربیارید.
باران:هان؟چشم نداری ببینی؟
_نه خوبم دارم تاچشت دراد.هنوز روز تولدش رویادم نمیره من نمیدونم اون لباسای گلدار روستایی و اون عینک استکانیی روازکجا اورده بودی.بیچاره مادراتون چقدرحرص خوردن.
_عزیزم خوب اون لباس مخصوص زمانی که خاستگار میادبرام.البته برای اون موقع ها بود.الانا مامان میادتواتاقم همونجور دست به سـ*ـینه میشینه تا من حاضرشم.
_یعنی توجلوی خاستگارا اونو میپوشیدی؟بااون جورابای مردونه؟
باران:اره دیگه باید یه جورایی فراریشون میدادم دیگه.
_راستی اون خاستگارتو که همسایتون بود چه جوری رد کردی؟
باران خندیدوگفت :وای اونو دیگه نگو.بابا ومامان گفته بودن که بایدبه همین بله روبگی.اخه نیست همه چیزش خوب بود منم که اینده نگر بودم دیگه واسه همین ردش کردم.
_وامگه چش بود بیچاره پول نداشت که داشت.خانوادش خوب نبودن که بودن.خونه وماشینم نداشت که داشت . قیافه نداشت که...
باران:نه دیگه قیافه نداشت.
_واخل شدی؟پسر به اون جذابی.
باران:مگه مامان باباش روندیدی چقدر زشت بودن.خوب خنگه وقتی ننه باباش انقدر زشتن که پسره قشنگ نمیشه.طرف با عمل زیبایی این شده بود تازه باباشم کچل بود.
_چه ربطی به باباش داره اخـــــه؟
باران:جیغ نزن الان میگم.وقتی باباش کچل باشه پسره هم دراینده کچل میشه بعداگکه دوباره بچم به اون بره،اونم کچل میشه.اقا من پدرشوهر وشوهروبچه ونوه ونتیجه کچل نمخوام.کوفت شماهم هی نخندید دیگه.
_خاله حق داره ازدستت حرص بخوره.حالا این که هیچی اون پسره که دکتربود روچی میگی؟
باران مظلوم گفت:خوب توکه خودت اونشب اونجابودی دیدی حق بامن بود؟
_اونشب ما که توپذیرایی بودیم ازصدات کرشدیم چه برسه به اون بدبخت.او حالا یکم مشکل شنوایی داشت توکه نداشتی هی به بدبخت میگفتی بلندتربگو چقدراروم میگی و تصویر دارما صداتونو ندارم و...بدبخت اخرگلو درد گرفت اومد به مامانش گفت:مامان مثل اینکه ماباهم تفاهم نداریمو...خلاصه در رفت.
باران:خوب من تاحالا ازنزدیک بایه ادم کم شنوا انقدر نزدیک حرف نزده بودم هول شده بودم .فکر میکردم منم باید مثل خودش باشم اینجوری تفاهم بیشتری هم داشتیم . نمیدونم خاک توسر اخرچراگفت ماباهم تفاهم نداریم.
سیا:واای پس اراد توشانس اوردی شب خاستگاری صحیح وسلامت برگشتیا بعد زد زیرخنده منم خندیدیم.فقط باران واراد ساکت بودن
باران:بسه بسه بیخیال خاستگاری اینا یکی اون ضبط رو زیادکنه.
اراد ضبط وزیادکرد ومنوبارانم که رقاص شروع کردیم به رقصیدن.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««اراد»»
    ازتوی ایینه بهشون نگاه کردم.سرموبه نشونه تاسف تکون دادمودوتاخل وچل بهم افتادن خدا اخر وعاقبت ماروبااینا بخیر کنه.
    دوباره باران ازشیشه اویزون شد.صدای ضبط روکم کردم.
    _باران بیا تو اخر میوفتی .
    جوابمو نداد.چون باهم سنگین بودیم دیگه بهش چیزی نگفتم فقط هر ازگاهی ازتوی ایینه نگاهش کردم.سیاضبط روزیدکرد.
    سیا:نگران نباش نمیوفته.
    _نگران نیستم.
    سیا:کاملا مشخصه که نگرانشی.
    _نه نیستم فقط میترم خدایی نکرده اتفاقی براش بیوفته ومن جلوی خانوادش شرمنده بشم.
    سیا:منم که عرعر.
    چیزی نگفتم .وسطای راه به یه رستوران محلی رسیدیم.ستی وباران سریع پیاده شدن.
    سیا:اراد؟
    _هوم؟
    سیا:بنظرت میشه بچه هامون به مامانشون برن؟
    _بچه هامون؟؟حالت خوبه؟تب نداری؟
    سیا:اره مسخره جدی میگم.خیلی دوست دارم بچه هام به مامانشون برن.دوست دارم مثل ستایش دوست داشتنی باشند.توچی؟
    _نظر خاصی ندارم.راستی توکی میخوای بری خاستگاریش؟اگه دوستش داری چرا انقدر دست دست میکنی؟
    سیا:میخوام مطمئن بشم که اونم دوستم داره بعدبرم خاستگاریش.
    _اونم تورودوست داره زودتر دست به کار شو تاکس دیگه ای زودتر از تو دست به کارنشده.
    سیا:غلط کرده.میکشم کسی روکه بخواد بهش نظر داشته باشه.
    _خیله خوب نمیخواد غیرتی بشی.بدوپیاده شو که گرسنمه.
    داخل رستوران که شدیم دیدم کیانی به باران خیره شده.اگه میدونستم این هست عمرا میزاشتم باران بیاد.
    من نمیدونم این دختر چرا انقدبا نازمیخنده که یکی مثل کیانی بهش خیره بشه.
    وجدان:اراد باز حرصت ازکیانی گرفت به این بدبخت گیردادی.
    بیخیال وجدانم شدم وروبه روی کیانی نشستم تادیگه نتونه به باران نگاه کنه.باعصبانیت نگاهم کردو بلندش رفت بیرون.چه بهتر.
    بعدازاینکه ناهارمونروخوردیم بلندشدیم که بریم.چشمم خوردبه باران.شالش رفته بودعقب ونصف موهاش دیده میشد.ناخداگاه اخم کردمو به بهونه گرفتن دستمال رفتم سمتشون.پیش چندتا ازدخترا نشسته بود و میخندید.
    _میتونم دستمال بردارم؟
    نسرین نصرتی بانازگفت:بله بفرماییدبردارید.کنار باران خم شدم ودرهمون حال درگوشش گفتم:شالت داره میوفته.خودت درستش میکنی یاخودم درستش کنم؟
    بعددستمال وبرداشتمو گفتم ممنون.
    باران باتعجب نگاهم میکرد که باچشم به شالش اشاره کردم.سریع شالش رودرست کردو روش رو اونور کرد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    پول ناهار ستی وسیا روهم حساب کردم وبه اون خانومه باران وستی رو نشون دادموگفتم که بهشون بگه ازقبل حساب شده.بعدش باسیارفتیم بیرون پیش بچه ها.یکی زدم توسر ارش.
    ارش:الهی دستت بشکنه اگه به دوست دخترم نگفتم.
    _گمشو بابا توهم بادوست دخترات.توخجالت نمیکشی عین میمون ازشیشه اویزون میشی؟
    ارش:نه برای چی خجالت بکشم؟
    _زشته ادم هویت خودشوبه همه نشن بده.
    ارش:اهای خود میمونی.
    _عه من کی گفتن میمونی؟ببین خودت اعتراف کردیا.
    بعدش رفتیم سوارماشین شدیم.باران وستی هم 5دقیقه بعداومدن بیرون.داشتن سمت ماشین میومدن که کیانی جلوی باران ایستاد وسد راهش شد.خواستم پیاده شم تا تکلیفمو با این جوجه فوکولی روشن کنم که سیا نذاشت.
    سیا:ارادولش کن ارزشش رونداره.بارانم ازصحبت کردن با او راضی نیست پس بیخیال.
    _نگران نیستم ققط میخوام تکلیفم روباش روشن کنم
    سیا:ولش کن.دیگه هیچی نگو ستی وباران اومدن.هی هم به این بدبخت گیرنده.
    سوارکه شدن باسرعت حرکت کردم.توی مسیر سیا هی میخواست بخوابه ولی باران وستی باروش های مختلف نمیزاشتن که بخوابه. .اخرشم سیا بیخیال خواب شد.
    گاهی به اینکه 21سالشون باشه شک میکنم.بالاخره بعدازچندساعت رسیدیم.
    ویلا کنار دریا نبود ولی بازم به دریا نزدیک بود.
    سامان:پس بقیه کجان؟
    _هنوز نسیدن مازودترازبقیه رسیدیم.
    سامان:اره مخصوصا توکه پاتوازروی گازبرنمیداشتی.
    ستی:اقای تهرانی میشه درصندوق روبازکنید؟
    دروبازکردموگفتم:بفرمایید.
    ستی چمدون خودشوبرداشت خواست برای باران روهم برداره که نتونست.
    ستی:باران چی توی این ریختی؟نمیشه بلندش کرد.
    باران:وای چقدر غرمیزنی؟یه کاررفتی برام انجام بدی هااا.بیااینورببینم.
    دسته ی چمدون روکشیدولی دریغ ازیک ذره تکون.
    ستی:دیدی خودتم نتونستی؟
    باران:من به خاطرتو یه کاری کردم که منم نتونم تاغرورت نشکنه.
    ستی:توکه راست میگی.جدیدا چقدربه فکرمنی.من میرم تا تو نگران من نباشی باخیال راحت چمدونت روبلندکنی.
    باران:من همیشه به فکرتم عزیزم.برو.
    ستی:توبه فکر اذیت من نباش بقیه پیشکش.
    ستی رفت داخل.باران دوباره سعی کردولی نتونست.دستشو ازچمدون جداکردمو بایه حرکت چمدون روگرفتم وگذاشتم پایین.درصندوق روبستمو چمدونش رو بر داشتم و بردم داخل.
    باران:بدیدمن خودم میبرم.
    ...
    باران:باشمام میگم چمدونم روبدید من...
    چمدون رومحکم گذاشتم روزمین وباصدای بلندگفتم:بس کن دیگه خسته شدم ازبس توی این هفته اینجوری رفتارکردی وهی منو فعلاتوجمع بستی انگارمن دونفرم.
    باران انگشت اشارش روروی بینی اش گذاشت وگفت:هیس یه وقت کسی میشنوه.
    _تونمیخوادنگران باشی همه بیرونن.فهمیدن هم به درک.فقط تموم کن این مسخره بازیارو.
    باران:این مسخره بازی نیست وقتی تو...
    ادامه نداد.
    _وقتی من چی؟چرانمیخوای بفهمی توزنمی.زنــــم!می فهمی؟مگه تومسلمون نیستی؟مگه به خدااعتقادنداری؟خداکی گفته که یه مردحق نزدیک شدن به زنش رو نداره؟ هااان؟چراهمش لجبازی میکنی؟چراهمش ساز مخالف میزنی؟منم نمیخواستم اون شب همچین اتفاقی بیوفته ولی تو باحرفات و کارات منوعصبانی کردی.من تو اوج عصبانیت به اروم شدن توسط تو نیاز داشتمو پشیمونیم فقط ازاین بابت که...
    با باز شدن در سالن حرفموادامه ندادمو اشکای باران روازصورتش پاک کردمو بدون توجه به بقیه که تازه داشتن میومدن داخل رفتم بیرون.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    همینجوری بابهت به جای خالیش نگاه میکردم و حرفاش روتوی ذهنم مرور کردم. حرفاش بوی حقیقت داشت.حرفایی که خودمم توی این مدت پیش خودم گفته بودم ولی بالجبازی ازذهنم بیرون میکردم.یه لحظه ازخودمو خودخواهی هام بدم اومد ولی ارادم بایددرک کنه منو. او نباید اون کارومیکرد.
    وجدان:توچی؟تونباید اونودرک کنی؟
    _وجدان عزیزم دودقیقه اون دهن مبارکت روببندعصاب ندارم.
    وجدان :هرموقع حرف ازحقیقت میشه توعصاب نداری.اراد بااون همه غرورش بهت گفت که پشیمونه حالاباز تولجبازی کن.
    _بروبابا وجدانم وجدانای قدیم.من نمیدونم توچرا انقدر پرحرفی؟
    باخوردن دستی به شونم بیخیال بحث باوجدان عزیزم شدم.
    ستی:کجایی تو؟هرچی صدات میزنم جواب نمیدی.هیـــــی گریه کردی؟بازاراد چیزی بهت گفته؟
    _نه .بروبابا گریه کجابود.توی فکر بودم توهم هی اراد اراد نکن یه وقت کسی میشنوه.وسیله هاتوکجاگذاشتی؟
    ستی:باشه نگومنم که اصلا ازتغیر رنگ چشات وسرخیشون نمیفهمم گذاشتم طبقه بالا اتاق سوم.
    بعدباناراحتی رفت.هوووف.حالا یکی بایدبره منت کشی این.حیف من که گیرچه خل وچلایی افتادم.
    دسته ی چمدونم روکشیدمو سمت پله هارفتم.حالا اینوچطوری ببرم بالا؟
    اراد الهی نگم چی بشی تو که تا اینجا اوردی حداقل تابالا میبردی دیگه.حالا خوبه اون موقع براش ناز میکردمااا.
    دستشوگرفتم تابلندش کنم دریغ ازیک ذره تکون.بیخیال می کشم ومیبرم فوقش چرخاش خراب میشه دیگه.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    چندتاپله رو بازور باچمدون بالارفته بودم که یکدفعه دیدم وزن چمدون کم شد وتودلم قربون صدقه ی اراد رفتم.برگشتم عقب.عه اینکه کیانی.
    حیف اون قربون صدقه هایی که برات رفتم اراد.چمدون روکشیدم تاولش کنه ولی ول نکرد.
    کیانی:بزارکمکت کنم.
    _پسرخاله نشیدنیازی به کمکتون نیست.ممنون خودم میتونم.
    کیانی:باشه پسرخاله نمیشم همسرت میشم.
    باچشمای گردنگاهش کردم.
    _من یه بارتوی عمرم یه غلطی کردم که برای هفت پشتم بسته.
    اینواروم گفتم ولی قسمت اولش رو شنید.
    کیانی:یه بارچی؟
    _هیچی ولکنید.بعدکشیدم سمت خودم.دوباره کیانی کشیدسمت خودش.
    انقدروسط پله هاچمدون روکشیدیم که اخرازدست هردوتامون ردشد وازپله ها قل خوردوافتادپایین.
    _ببینید چیکارمیکنید.اه.
    ازپله هااومدم پایین.چمدونم روکه یه ور شده بود صاف کردم.همون موقع درسالن باز شد واراد اومدتو.
    سیا:باران سالمی؟
    اراد:چه خبراینجا؟
    _خبرسلامتی.سیاوش چمدونم افتاده منکه نیوفتادم.
    کیانی:شرمنده من نمیخواستم اینطوری بشه.
    _خواهش میکنم بعدطوری که فقط خودش بشنوه گفتم:ازاین به بعدلطف کنید به من کمک نکنید.
    مثل اینکه چندنفری که اطرافمون بودن شنیدند.
    ساراسلیمانی:وا باران جون می خواستن کمکتون کنن تونوقت شماازشون طلبکارید؟
    _ساراجون پدربزرگ پدربزرگ پدربزرگم،152سال عمرکرد.حالا اگه گفتی چرا؟
    سارا:چون ازمردم طلبکاربود؟
    _نه عزیزم چون توی کارهایی که بهش مربوط نبود دخالت نمیکرد.بعضی وقتاخوبه ازبقیه درس بگیریم.البته واسه ی تو که فکرکنم خودت زودترخود کشی کنی اخه میدونی فکرنکنم طاقت دیدن صورت پرازچروکت رونداری.
    همه زدن زیر خنده.ساراهم یه پشت چشم برام اومدو رفت.به بچه هایی که دورمون جمع شده بودن نگاه کردم.کیانی روندیدم.بهتر.درچمدونم روتانصفه بازکردم وبادیدن داخل چمدون اشک توی چشام جمع شد.دستموگذاشتم روی سرم و گفتم:وای نه.
    ستی:باران چیشده؟
    سیا:حالت بده؟
    نسرین:باران جون چیشده؟
    _ستی؟
    ستی:جانم؟
    _ستی
    ستی:بله؟
    _ستی؟
    ستی:بنال دیگه.
    _شکست.
    ستی:چی؟
    _کادوی باربد.
    ستی:همونی که ازامریکابرات اورده بود؟
    _اره.بعدزدم زیرگریه.یه لحظه نگاهم به ارادخورد.باچشمای گردنگاهم میکردم.وسط گریه خندم گرفت.
    ستی:باران خوبی؟یاابولفضل دختر خل شده.معلوم نیست داره گریه میکنه یامیخنده.
    _هردو.
    نسرین:وااا.
    _والا.
    ارادباصدای بلندگفت:توداری واسه ی این گریه میکنی؟
    یه لحظه گریم بنداومد.
    _سرمن داد نزنااا.
    بعددوباره گریه کردموگفتم اره.
    ارادیه دونه ازاون لبخندهای دخترکشش روزدوگفت:اخه اینم گریه داره؟خودم برات عین همون میگیریم.
    بچه هاهمه باتعجب به منواراد نگاه میکردند.
    _مسخرم میکنی الان؟بعدشم نمیشه اون ازامریکا برام گرفته بود.
    اراد:نه به خدامسخره چیه.خوب منم برات ازامریکامیگیرم.حالا دیگه گریه نکن.
    چشاموریز کردمو باشک نگاهش کردموگفتم:راست میگی؟
    اراد:اره. اخه من کی بت دروغ گفتم که این دومین دفعم باشه.
    یه جیغ ازخوشحالی کشیدمو پریدم بغلش.ارادم دستشودورکمرم حلقه کرد بعددوتاسرفه کرد.
    بهش نگاه کردمو سرموبه معنی چیه تکون دادم.باچشم به بقیه اشاره کرد.یهومتوجه ی موقعیتمون شدموسریع ازبغلش اومدم بیرون.نمیدونم پام به کجا گیر کرد که افتادم.سریع بلندشدم ویه لبخند ازنوع ژاپنی زدم وازخجالت سرموپایین انداختمو رفتم داخل یکی ازاتاقا.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    داخل اتاق تاریک تاریک بودهیچ پنجره ای هم نداشت.کلیدبرق روزدم وبادیدن اسکلتی که فاصلش بامن یک قدمم نبود جیغ بنفش زدم.اسکلت هم جیغ زد.دوباره من جیغ زدم.اسکلت هم جیغ زد.انقدرجیغ زدیم تاگلومون دردگرفت.تازه صدای اراد وستی وبقیه روشنیدم که هی درمیزدن وصدام میزدم.باترس به اسکلت نگاه کردم که دستش وبرد بالا و روی سرش گذاشت.باترس چشامو بستم.باشنیدن یه صدای اشنا که گفت:عه تویی؟ چشاموبازکردم.
    بادیدن ارش که کلاهی روکه شبیه سراسکلت بودازسرش دراورده بود،هم عصبانی شده بودم هم تعجب کرده بودم.به خودم اومدم کلاه روازدستش گرفتمو محکم زدم توی سرش.
    ارش:ای چرامیزنی؟
    _اماده باش که بایدبیشترازاین بخوری.بعدافتادم دنبالش.
    اراد:باران؟دروبازکن چه خبره اونجا؟.
    _نترسید من خوبم امایه نفردیگه الان قراره بمیره.
    اراد:چی میگی؟بیادروبازکن ببینم.
    _هیچی بیخیال.
    دورتادور اتاق دنبالش دویدم.هی ازاینوربه اونور میرفت منم دنبالش رفت سمت در دستگیره روگرفت کشید ولی دربازنشدمنم ازفرصت استفاده کردمو کلاه روپرت کرد سمتش.
    یهو دربازشد وکلاه خوردبه یکی دیگه صدای اخش روشنیدم ولی نمیدیدم کیه. جلوتر که رفتم دیدم ارادسرشونگه داشته باحرص داره منونگاه میکنه. بچه هاازخنده روی زمین ولوشده بودن وحرکات موزون میرفتند.
    قیافمو مظلوم کردم وگفتم:اخ ببخشید خوردبه تو؟میخواستم به اون ارش گور به گوری بزنم.
    دوباره کلاه روبرداشتم رفتم دنبالش.انقدر دنبال هم کردیم که اخرخسته شدیمو هرکدوممون یه گوشه ولوشدیم.ارش سرش پایین بودمنم ازفرصت استفاده کردموکلاه روپرت کردم سمتش این دفعه قشنگ خوردتوسرش.
    ارش:نکبت امازونی نمیگی بچه هام بی پدر میشن؟
    _گمشو توکی زن گرفتی که بخوای بچه داربشی؟
    ارش باقیافه ی جدی گفت :مگه نمیدونستی همین چندوقت پیش.
    _خیلی بیشعوری خجالت نمیکشی عروسیت منودعوت نکردی؟برو دیگه نبینمت.حالااسمش چیه؟
    ارش:نه چراخجالت بکشم؟اسمش منیژست.
    دمپایی توی پام رودراوردم وپرت کردم سمتش.جای خالی دادونخورد بهش.
    _توادم نمیشی نه؟
    ارش:فرشته هاکه ادم نمیشن.
    _همچین میگه فرشته حالاخوبه یه ازراعیل بیشترنیستی.
    ستی:واا...اای تروخدا ساکت شیددلم دردگرفت انقدرخندیدیم.
    ارش:فقط به خاطرتوعجقم.
    _عق دستشویی کدوم طرفه؟
    ستی:اونوره عزیزم بعدخندید.
    به بچه هاکه هرکدوم یه طرف ولوبودن نگاه کردموگفتم:خدایی الان یه مجلس ختم میرفتین اصلا یه قطره اشک ازناراحتی میریختید؟
    همه سرشونو به معنای نه تکون دادن.
    _مشخصه.فقط بلدید بخندید؟
    دوباره همه سرشونو به معنای اره تکون دادن.
    _احیانا شمازبون ندارید؟اخبار ناشنوایان دارن اجرامیکنن خداشفاتون بده.
    رفتم سمت چمدونم.عه پس چمدونم کو؟رفتم بالادیدم کنا ریه درهستش.چمدون روکه برداشتم متوجه دستمال مارک اراد شدم.ازروی زمین برش داشتم تادیدمش بهش بدم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    لباسام روباشلوار دمپای مشکی ومانتو گلبه ای با شال گلبه ای ومشکیم عوض کردم.سیوشرت صورتی پررنگم رودورکمرم بستمو کتونی های صورتی پررنگمم روبرداشتم تاپایین بپوشم.خلاصه یه پلنگ صورتی جیگری برای خودم شده بودم.
    باصدای داد ارادو سیا وچندتاازبچه ها دومتر پریدم بالا.
    ارش:گل زدن توی فوتبال دستی که کاری نداره به خاطرش انقدر ذوق کردین.
    اراد:داداش اگه کاری نداره پس چرا تاحالا نتونستین گل بزنید؟راست میگی.حالا یه گل خوردن توی فوتبال دستی که انقدرافسردگی نداره.
    ستی:تروخدانگاهشون کن عین این بچه هادارن سر یه گل بحث میکنن.
    _یه گلم براشون یه گل.
    ستی:اوهوم.حالاتو کجاشال وکلاه کردی؟
    _میرم یه ذره قدم بزنم میای؟
    ستی:نه خستم مواظب باش گم نشی .
    یکم نگاهش کردم وگفتم:نترس گم نمیشم.خدافظی.
    هنذفریم روتوی گوشم گذاشتم ومسیردریاروپیش گرفتم.
    خوبه باتو ایند
    خوبه ارومیم باه
    خوبه باخیال راحت بایه حرف ساده کنارت میخندم.
    دست من نیست حس وحالم به توعشقم بی اندازه
    این محاله که بتونم یه روزی دورازتوباشم
    بیخیال اهنگ شدمو هنذفری رودراوردم.بعدازچنددقیقه به دریا رسیدم.مثل همیشه شلوغ.روی یک تخته سنگ نشستموبه صدای امواج دریاگوش سپردم.تمام اتفاق هایی روکه توی این مدت افتاده بود رومرور کردم.زندگی مجردی کجا و این زندگی کجا
    واقعاچیشد که به اینجارسیدیم؟اولین باری که اراد رودیده بودم اصلا فکرشم نمیکردم که یه زمانی شوهرم باشه.اون موقع ها حتی ازفکرشم حس بدی بهم دست میداد اخه متنفربودم ازش اماالان...
    نه متنفرم نه دوستش دارم نمیدونم فقط میتونم به عنوان یه دوست وشایدهم همسر بهش فکرکنم وباهاش کناربیام. ولی واقعا چیشد که زندگیم اینجوری شد؟پرازپستی وچاله؟
    اگه بخوام کمی منصفانه به قضیه نگاه کنم.همشم پستی وچاله نبود گاهی هم بلندی داشت.فقط به خاطرحرفای دروغ پریسا نبود؟بود؟
    نه همشم بخاطراون نبود.مگه پدرومادرم منو عقایدم رونمیشناختن؟مگه پریسارونمیشناختن؟یا مگه پدرجونو مادرجون اراد رونمیشناختن؟
    میشناختن.خیلی خوب هم پریسا رومیشناختن هم منواراد رو.اوناخودشون بااین ازدواج موافق بودن.حرفای پریسافقط بهونه ای برای مطرح کردن این موضوع بود.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    بالرزش گوشیم نگاموازدریاگرفتمو جواب دادم.
    _جانم؟
    ستی:سلام باران کجایی؟
    _سلام کناردریام چیزی شده؟بنظرمیادناراحتی.
    ستی:صاحب ویلا به استادزنگ زده وگفته چندتاازفامیلاشون دارن میان ازخارج وقراره برن ویلاشون خلاصه اینکه بایدبرگردیمو اینجاروتخلیه کنیم.
    _عه چه بد.من الان میام اونجاباهم حرف میزنیم.خدافظی.
    گوشی روقطع کردموبلندشدم وسمت ویلا راه افتادم.
    _یعنی همین الان دارن میان
    سارا:نه عزیزم یه سال دیگه میان.
    _هه نمکدون منکه اینجانبودم.
    استاد:متاسفانه کاری ازدستمون برنمیادمن زنگ زدم به چندتاازاشناها امااوناهم نتونستن جایی روبرای ما پیداکنن.
    نسرین:اه یعنی چی خوب؟
    _بچه هاچقدرغر میزنید؟صاحب اینجا هم که نمیتونه مهموناشو بفرسته هتل.
    ازکنارشون ردشدمورفتم داخل اتاق تاوسایلم روجمع کنم.بازخوب شد چمدونم روبازنکردما.شارژر وادکلنم روگذاشتم داخل چمدون.چمدون روبرداشتمو اومد بیرون.
    سیا:کمک نمیخوای؟
    _اره ممنون میشم کمکم کنی.چرامیخندی؟
    سیا:ازبس بی ادب ومغروری باورم نشدکه انقدرمحترمانه ازم تشکر کنی.
    _نگاه هی من میخوام باادب باشم شمانمیزارین.هردوتامون خندیدیم.
    سیا چمدون روگذاشت.
    _مرسی
    سیا:خواهش
    سنگینی نگاهی رواحساس کردم برگشتم عقب دیدم سارا داره منونگاه میکنه بعدش یه چیزی درگوش نسرین میگه .نسرینم منونگاه کردوسرشوتکون داد.بیخیالشون شدموکنارستی رفتم.صدای زنگ موبایلم بلندشد بابا بود.
    _سلام بابا جونم خوبی؟
    بابا:سلام دختر گلم ممنون تو چطو...
    باربد:سلام باران جونم خوبی؟
    _سلام قربونت توخوبی؟
    باربد:فدات.چه خبر؟ارادکو؟
    _سلامتی.اونم هست سلام میرسونه.
    باربد:سلامت باشه خوشتون اومد؟
    _ازچی؟
    باربد:سوپرایزمون
    _سوپرایز؟
    ادری:چرت وپرت میگه راستی سلام.
    _سلااام.زن وشوهر عادت دارید گوشی رواز دست بقیه بگیریداا.اون ازباربد که نذاشت با بابا حرف بزنم.اینم ازتوکه نذاشتی با باربدحرف بزنم.
    ادری خندیدوگفت:بخاطرهمین تفاهما بهش بله دادم دیگه.گوشی بابا.
    پدرجون:سلام دخترم.خوبی؟ارادخوبه؟خوش میگذره
    _ممنون.ارادم خوبه سلام میرسونه.اره خیلی جاتون خالی.
    پدرجون:اتفاقا جای شماهم خیلی خالیه باهم اومدیم بیرون.
    _عه پدرجون بدون من؟دلتون میاد؟
    پدرجون:نه بابا جان.ازشون قول گرفتم که یه روزم باعروس گلم همه باهم بریم بیرون.
    یکم باپدرجون و مادرجون حرف زدم بعدقطع کردم.
    ستی:کس دیگه ای نبود که باهاش حرف بزنی
    _نه نبود.
    ستی:حیف شدکاش خونه ای چیزی داشتیم بیشترمیموندیم.
    _اره.
    یهو یه فکری به ذهنم رسید.
    _ستی ارادکجاست؟
    ستی:حیاط پشتی دارن والیبال بازی میکنن.حالا چیشد توسراغ اراد رومیگیری؟
    _کارش دارم حالا بیام برات میگم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    بعدسریع رفتم حیاط پشتی. بعضیاشون تاپ ورکابی وبعضیاهم تیشرت تنشون بود.پشت دیوار ایستادم اروم پیس پیس کردم تااراد که نزدیکم بودبشنوه ولی سروصدای زیادشون مانع رسیدن صدام بهش میشد.اراد رفت اونورتر تاخواستم دوباره صداش بزنم،توپ با سرعت زیاد سمت صورتم اومدوبامواظب باش بچه ها سریع سرموخم کردم.خداروشکر نخوردبهم.
    ارش:دیونه اگه الان بهت میخورد.دماغتوبایددوباره عمل میکردی.
    باجیغ گفتم:ارش هزاربارمن دماغمو عمل نکردم.اصلا کی عمل کردم که توندیدی؟
    ارش:همون موقع که داخل شکم عمه بودی.
    اراد:ارش دومین ببنددهن مبارکت رو.شمااینجاچیکارمیکنی؟مگه قرارنبوددخترانیان؟
    _خوب اگه کارت نمیداشتم که نمیومدم.
    اراد یه ابروشوبالاداد وگفت:منظورتون کارتون هست؟
    منکه میدونم این داره تلافی این مدت روکه محلش نمیزاشتم،داره درمیاره.
    باحرص گفتم:بله حالا میشه چندلحظه تشریف بیارید؟
    اراد:برای چی؟
    باحرص گفتم:عرض کردم که کارتون دارم حالا میاید چندلحظه؟
    اراد:نه الان وقت ندارم.
    شیطون میگه جوری بزنمش که بچسبه به دیوار باکاردک جعمش کننا.
    _به درک.
    یهویه صدایی ازکنارگوشم اومد که باعث شدبترسم وبرگردم سمتش.همینکه برگشتم سمتش چون فاصلمون خیلی کم بود یه قدم رفتم عقب که به اراد خوردم. ولی تکون نخوردم.
    کیانی:کاش بامن کارمی داشتیدمطمئنن مثل ایشون ناز نمیکردم.
    بالا وپایین شدن سـ*ـینه اراد روازحرص حس میکردم.خواستم بهش بگم فعلا که باهات کارندارم اما یهوکرمم گرفت که یکم اراد روحرص بدم وتلافی چنددقیقه پیش رودربیارم.
    _اووم.نمیدونم اقای تهرانی که افتخارندادن شایدشمابتونید کاری بکنید.
    همون موقع اراد یکی ازدستام که کنارپام بود روتوی دستش گرفت وفشارداد.ازشدت درد فقط اروم گفتم اخ.
    کیانی:چیزی شده؟حالتون مثل اینکه زیادخوب نیست
    اراد فشاردستشوکم کردوگفت:چیزی نشده نمیخوادشمانگران باشی بعدمنوبرگردوند سمت خودش.از دیدن اراد بااون تاپ جذبش که عضله های بازو وسینش رو به خوبی نشون میداد اونم توی این فاصله ی کم یکم خجالت کشیدم ویکم رفتم عقب تر.
    اراد:کارت روبگو.
    مثل خودش گفتم:منظورتون همون کارتون هست دیگه؟
    اراد باحرص وعصبانیت نگاهم کردوگفت:بله کارتون روبگید.
    _نه دیگه الان وقت ندارم.بعدباشیطنت نگاهش کردم.اراد باعصبانیت نگاهم کرد.بعداستین مانتوم روگرفت ودنبال خودش کشید.
    سیا:بازشروع شد.اراد؟کجامیری؟
    اراد:الان میام.
    سامان:پس بازی چی میشه؟
    اراد:نمیام خودتون ادامه بدید.
    بعدرفتیم اون حیاط منوبرد پشت دیوار انباری که ته حیاط بود.منوچسبوند به دیوار وخودشم فاصله ی بینمون روازبین برد. دیگه داشت نفسم میگرفت دستامو روی سینش گذاشتمو هلش دادم عقب.اوهم فهمیدکه نفسم گرفته ازم جداشد. دستمو روی لبم گذاشتم.یه ذره درد میکرد.
    اخمامو تو هم کردموگفتم:بازتوعصبانیتت روسرمن خالی کردی.
    هیچی نگفت.اروم شده بودانگار.دیگه خبری ازعصبانیت توی چشماش نبود. رومو برگردوندم خواستم برم که دستشو دورکمرم حلقه کردونذاشت.
    اراد:حالانمیخواد قهرکنی کارتوبگو.
    ناخوداگاه اخمام بازشدوگفتم:ارااااد؟
    اراد:بله؟
    _میدونی که قرار ازاینجابریم؟
    اراد:اره چطور؟
    _میگم نظرت چیه بریم ویلای شما؟
    اراد:همونی که جزئی ازمهریت بود رو می گی؟
    _اره نظرت چیه؟
    به چشماش نگاه کردم.یه ذره به چشام نگاه کردوگفت:موافقم.
    ازخوشحالی یه جیغ زدمو ازگردنش اویزون شدم.ارادم دستاشو دورکمرم حلقه کرد ودرگوشم گفت:توهمیشه یه نفر خوشحالت میکنه میپری بغلش؟
    _اووم نه بستگی داره تااون نفرکی باشه.
    یکدفعه انگار یادچیزی افتاد چون یکدفعه اخماش رفت توهم.
    اراد:باراخرت باشه باکیانی اونجوری حرف میزنیا.باشه؟
    نمیدونم توی چشماش چی بود که سریع گفتم باشه.گردنشو ول کردم ولی اوهنوز منو نگه داشته بود.
    _میشه ولم کنی؟
    منوگذاشت زمین وگفت:میرم به استادبگم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««اراد»»
    ازوقتی با باران حرف زدم رفتارش بهترشده.اوهم فهمیده که اشتباه کرده ولی اینوبه زبون نیاورد ومن ازچشماش فهمیدم.
    _استاد میتونم چندلحظه وقتتون روبگیرم؟
    استاد:البته.جانم بگو.
    _راستش مایه ویلا توی شمال داریم یهوبه ذهنم رسیدکه باشمامطرح کنم.میتونیم این چندروزهم اونجاباشیم ودیگه برنگردیم.
    استاد:عالیه فقط چندروزمزاحمتونیم.
    _مزاحم چیه زیادم ازاینجا دورنیس فقط نزدیک یکساعت طول میکشه اگه الان بریم قبل ازساعت8اونجاییم.
    استاد:خوبه میرم به بچه هاخبربدم.که زودتر بریم.
    _منم میگم تامابریم اونجاروبرامون اماده کنن.
    استاد:شرمنده ارادجان زحمتت دادیما.
    _عه نگیددیگه استاد.
    سریع به اقا محمد سرایدارمون زنگ زدمو گفتم اونجارو اماده کنند نگفتم که بابچه هاداریم میریم. اخه خانومش زانو درد اگه میگفتم بیشترخودشو اذیت میکرد.
    بچه هاچون ازقبل وسیله هاشونو جمع کرده بودند اماده بودند برای همین سریع حرکت کردیم.از توی ایینه به باران نگاه کردم.سرشو به پنجره تکیه داده بودو خوابیده بود.امروز چنددفعه شنیدم که بچه هاراجب زیباییش حرف میزنند ولی نمیدونم چرا من نسبت بهش هیچ حسی ندارم. تنهاحسم بهش اینه که مثل قبل ازش متنفر نیستم وسعی کردم به عنوان یه دوست شایدم همسر بپذیرمش ولی هیچ علاقه ای بهش ندارم.
    سیا:توفکر چی هستی؟
    _هیچی.
    صدای ضبط روکم کردوگفت:وقتی هردوتاشون خوابن چقدرساکته.چقدرمظلومن توخواب.حالا بیدار بشن نمیشه کنترلشون کرد.
    _تصمیمت چیه؟منظورم اینه که اخرستی رومیخوای یانه؟
    سیا:میخوامش وقتی برگردیم توی اولین فرصت میرم خاستگاریش.حس میکنم باران داره کم کم باهات کنارمیاد.
    _اره منم همین حس رودارم.
    سیا:یعنی دیگه طلاق نمیگیرین؟
    _طلاق ماکه سرجاشه.درسته که تقریبا باهم کناراومدیم ولی عاشق هم که نیستیم و هیچ علاقه ای بینمون نیست یعنی ازجانب من نیست.
    سیا:من نمیفهمم شمادوتاچرابیخیال غرورتون نمیشید وبهم یه فرصت نمیدید؟شاید عاشق شدید.
    _عشق چیه بابا.بیخیال.
    سیا:ولی مزه زندگی باعشق عوض میشه مثلا من ازوقتی که عاشق ستی شدم دنیام یه شکل دیگه شده وزندگیم به شیرینی خودش رسیده.الان فقط وفقط ستایش برام مهمه.تاعشق روتجربه نکنی حرفای منودرک نمیکنی.
    7:30رسیدیم ویلا.با بوق من،اقامحمد دروبازکرد ماشین روبردم داخل خواست دروببنده که گفتم درونبنده بقیه هم دارن میان.
    اقامحمد:پس چرااقازودترنگفتید تاشوکت غذادرست کنه؟الان میرم بهش خبرمیدم.
    _نه نمیخواد شوکت خانوم خستن پاهاشونم که درد میکنه.ازبیرون میگیریم.
    اقامجمد:نه اقا به دخترم سحرمیگم نگران نباشیداوهم دستپختش خوبه.
    بعدتابچه هابیان اقامحمد باباران وستایش اشناشد .وقتی فهمید باران زنمه خیلی خوشحال شد.کلی هم گله کرد که چرامثل قبل منو سیا بهش سرنمیزنیم.
    بچه هاکه اومدن سمت ساختمان حرکت کردیم که یکدفعه باصدای پارس ونوس ایستادم.بعدش صدای جیغ یه دختر اود.صدای جیغ هرلحظه بیشترمیشد همه داشتن با تعجب به این صدا فکرمیکردن.
    یکدفعه بلند گفتم:باران.صدای بارانه.
    چمدون خودمو باران رو انداختم زمین بادوسمت صدارفتم.ولی هرچی نگاه کردم باران وونوس روندیدم.یهو یه نفر ازپشت گلخونه اومدبیرون.جلوترکه رفتم دیدم باران. ونوس هم دنبالش.
    _ندووو.
    باران:چی؟
    _دارم بهت میگم ندو همون جا وایستا.ونوس وایستا ونوس ...
    بعدسوت مخصوصش روزدم.ونوس ایستاد منم رفتم سمت باران.
    _باران حالت خوبه؟
    جوابی ندادوفقط باترس به ونوس نگاه کرد.دستشوگذاشت روسرش.
    _سرگیجه داری؟
    سرشو به معنی اره تکون داد.بدون توجه به بچه ها دستشوگرفتم.سرد بود.فشارش افتاده بود.
    _اقامحمد یه اب قندی چیزی لطفا بیارید فشارش افتاده.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا