اوین به دنبال تلفن سیار ، نگاهش را در سالن چرخاند . نگاهش از روی عسلی ها ،مبل ها و مجلات انباشته روی میز سر خورد و سرانجام روی کانتر، گوشی تلفن را دید.کلافه به گوشی چنگ زد و به سمت همسایه پردردسرش رفت.
احساس کرد لبخند های آن خروس بی محل بدجوری روی اعصابش است . خیلی رک و صریح گفت:
-زود تلفنت رو بزن و برو...خیلی خسته ام!
کیان زیر لب غرید:
- چقدر بد اخلاق!
اوین کلام او را شنید . یک تای ابرویش را بالا انداخت و محض زهره چشم گرفتن از کیان قاطعانه گفت:
-چیزی گفتی؟
حس کرد همسایه اش زهره ترکاند.
-نه ، نه ...چیزی نگفتم ... چیزه... با این تلفن ها سخته کار کردن، نه؟
اوین پوزخندی به رنگ پریدگی او زد و دانست ، پسرک آنقدر بی دست و پاست که حتی راه و روش شماره گیری با آن گوشی نسبتا ساده را هم نمی داند.
به سمت کیان چرخید. گوشی را فرز از دستان مردانه او چنگ زد و گفت:
-شمارتو بگو ..خودم واست می گیرم!
کیان که آثار خستگی و کلافگی را در چهره اوین دیده بود، سرش را زیر انداخت با شرمندگی ،
دزدانه نگاهش کرد و من و من کنان گفت:
-می شه . با مامانم تنها صحبت کنم!
اوین پشت دستش را روی پیشانی تب دارش کشید .
چقدر در این مدت فشار و استرس روی آن دختر بی نوا بود. دوز قرص های آرامشبخش بالا رفته بود و درصد آرامشی که از قرص ها می گرفت، روز به روز کمتر و کمتر می شد . به روی خود نمی آود اما در درونش غوغایی بود.او را چه به کشتن؟ آن هم کشتن یک فرد نظامی والا رتبه ! حتی فکرش هم دیوانه اش می کرد چه برسد به انجام آن ترور!
اوین آهش را میان نفس های بی رمقش پنهان کرد. حس کرد تحت تاثیر داروها خوابش گرفته است .شماره را برای جوانک همسایه گرفت و او را با تلفن و مخاطبش تنها گذاشت .همین که پای اوین به اتاق خوابش رسید، کیان سریع عینکش را بالا زد و روی موهایش تکیه داد . دستش را در جیب زد و جسمی شبیه به جاکلیدی بیرون کشید. با نوک انگشت از لای درزهای آن،پیچ گوشتی بسیار ظریفی بیرون کشید . پشت گوشی را به کمک آن پیچ گوشتی باز کرد و با مهارت و دقت ، دستگاه شنود را در تلفن کار گذاشت و امتحان کرد .
لبخند رضایت که روی لبـ ـانش نشست ،سریع درپوشش را بست و در قدم بعدی به وارسی تماس های دریافتی و ارسالی اوین پرداخت.
شاسی دوربین میکرو را که جای دکمه روی جیب پیرهنش تعبیه شده بود را چرخاند و از شماره ها عکس گرفت. از محیط خانه هم برای احتیاط عکس هایی برداشت تا در گام بعدی محل بهتری برای دستگاه شنود در نظر بگیرد.
ماموریت امروزش با موفقیت انجام شده بود .عینک ته استکانیش را روی چشم برگرداند.
نگاهش در اطراف چرخی زد.جلوی پایش راهرویی بود که به سالن منتهی می شد سمت راستش آینه و میز کنسول را دید.خم شد و گوشی را روی میز کنسول گذاشت و در آینه، نگاهی به چهره جدیدش انداخت . دست روی موهایش تراشیده اش کشید و به چهره ساده لوح جدیدش لبخندی از سر رضایت حواله کرد.به شدت از کیان واقعی دور شده بود و این تغییر چهره و شخصیت هالو به کامش خوش آمده بود .
چند دقیقه ای که گذشت و خبری از صاحب خانه نشد، کیان تک سرفه ای کرد .باز هم خبری از اوین نشد.
صدایش کرد:
-خانوم همسایه؟
جوابی نشنید..همسایه تروریستش احتمالا خـ ـوابیده بود و خانه اش را برای هر گونه سو استفاده پلیسی به دست این پلیس زیرک سپرده بود .
کیان صندل رو فرشی را از پا درآورد . پاورچین پاورچین سالن را پیمود و به اتاق خواب دخترک نزدیک شد .با دیدن جسمِ ساکن دخترک روی تخـ ـتخواب، شکش به یقین بدل شد. انگار دنیا را به کیان بخشیده بودند.از فرصت به دست آمده باید نهایت سواستفاده را در حق دخترک می کرد. ابتدا کل خانه را چک کرد و از نبود شنود و دوربین گروهک مطمئن شد و بعد خانه ی اوین را چنان با انواع دستگاه های شنود و دوربین پلیس پوشش داد بود که حتی صدای نفس کشیدن دختر، در اتاق خوابش هم برای او و پلیس مخابره می شد.
http://forum.انجــمن نگـاه دانلـود/images/smilies/mara.gif
احساس کرد لبخند های آن خروس بی محل بدجوری روی اعصابش است . خیلی رک و صریح گفت:
-زود تلفنت رو بزن و برو...خیلی خسته ام!
کیان زیر لب غرید:
- چقدر بد اخلاق!
اوین کلام او را شنید . یک تای ابرویش را بالا انداخت و محض زهره چشم گرفتن از کیان قاطعانه گفت:
-چیزی گفتی؟
حس کرد همسایه اش زهره ترکاند.
-نه ، نه ...چیزی نگفتم ... چیزه... با این تلفن ها سخته کار کردن، نه؟
اوین پوزخندی به رنگ پریدگی او زد و دانست ، پسرک آنقدر بی دست و پاست که حتی راه و روش شماره گیری با آن گوشی نسبتا ساده را هم نمی داند.
به سمت کیان چرخید. گوشی را فرز از دستان مردانه او چنگ زد و گفت:
-شمارتو بگو ..خودم واست می گیرم!
کیان که آثار خستگی و کلافگی را در چهره اوین دیده بود، سرش را زیر انداخت با شرمندگی ،
دزدانه نگاهش کرد و من و من کنان گفت:
-می شه . با مامانم تنها صحبت کنم!
اوین پشت دستش را روی پیشانی تب دارش کشید .
چقدر در این مدت فشار و استرس روی آن دختر بی نوا بود. دوز قرص های آرامشبخش بالا رفته بود و درصد آرامشی که از قرص ها می گرفت، روز به روز کمتر و کمتر می شد . به روی خود نمی آود اما در درونش غوغایی بود.او را چه به کشتن؟ آن هم کشتن یک فرد نظامی والا رتبه ! حتی فکرش هم دیوانه اش می کرد چه برسد به انجام آن ترور!
اوین آهش را میان نفس های بی رمقش پنهان کرد. حس کرد تحت تاثیر داروها خوابش گرفته است .شماره را برای جوانک همسایه گرفت و او را با تلفن و مخاطبش تنها گذاشت .همین که پای اوین به اتاق خوابش رسید، کیان سریع عینکش را بالا زد و روی موهایش تکیه داد . دستش را در جیب زد و جسمی شبیه به جاکلیدی بیرون کشید. با نوک انگشت از لای درزهای آن،پیچ گوشتی بسیار ظریفی بیرون کشید . پشت گوشی را به کمک آن پیچ گوشتی باز کرد و با مهارت و دقت ، دستگاه شنود را در تلفن کار گذاشت و امتحان کرد .
لبخند رضایت که روی لبـ ـانش نشست ،سریع درپوشش را بست و در قدم بعدی به وارسی تماس های دریافتی و ارسالی اوین پرداخت.
شاسی دوربین میکرو را که جای دکمه روی جیب پیرهنش تعبیه شده بود را چرخاند و از شماره ها عکس گرفت. از محیط خانه هم برای احتیاط عکس هایی برداشت تا در گام بعدی محل بهتری برای دستگاه شنود در نظر بگیرد.
ماموریت امروزش با موفقیت انجام شده بود .عینک ته استکانیش را روی چشم برگرداند.
نگاهش در اطراف چرخی زد.جلوی پایش راهرویی بود که به سالن منتهی می شد سمت راستش آینه و میز کنسول را دید.خم شد و گوشی را روی میز کنسول گذاشت و در آینه، نگاهی به چهره جدیدش انداخت . دست روی موهایش تراشیده اش کشید و به چهره ساده لوح جدیدش لبخندی از سر رضایت حواله کرد.به شدت از کیان واقعی دور شده بود و این تغییر چهره و شخصیت هالو به کامش خوش آمده بود .
چند دقیقه ای که گذشت و خبری از صاحب خانه نشد، کیان تک سرفه ای کرد .باز هم خبری از اوین نشد.
صدایش کرد:
-خانوم همسایه؟
جوابی نشنید..همسایه تروریستش احتمالا خـ ـوابیده بود و خانه اش را برای هر گونه سو استفاده پلیسی به دست این پلیس زیرک سپرده بود .
کیان صندل رو فرشی را از پا درآورد . پاورچین پاورچین سالن را پیمود و به اتاق خواب دخترک نزدیک شد .با دیدن جسمِ ساکن دخترک روی تخـ ـتخواب، شکش به یقین بدل شد. انگار دنیا را به کیان بخشیده بودند.از فرصت به دست آمده باید نهایت سواستفاده را در حق دخترک می کرد. ابتدا کل خانه را چک کرد و از نبود شنود و دوربین گروهک مطمئن شد و بعد خانه ی اوین را چنان با انواع دستگاه های شنود و دوربین پلیس پوشش داد بود که حتی صدای نفس کشیدن دختر، در اتاق خوابش هم برای او و پلیس مخابره می شد.
http://forum.انجــمن نگـاه دانلـود/images/smilies/mara.gif
آخرین ویرایش: