باران:وااا خاک توسرکورت کنن منکه کل ساعت نیشم بازبود.
من:نه منظورم اینه که مثل همیشه باش.الهی نگم این باربدچی بشه که توالان اینجوری دپرسی.
باران:اووووی راجب باربدحرف زدی نزدیااا
من:خوب حالا توهم.الان یکی ندونه فکرمیکنه عشقته.
باران:اشتباه هم فکرنمیکنن باربدعشقمه.ولی خدایی خیلی نگران باربدم.نمیتونم رفتاراشودرک کنم.
من:حالا میخوای چیکار کنی؟
باران:کاری روکه تاحالا نکردم.میرم دفترش وازش عذرخواهی میکنم.
من:نــــه!شوخی میکنی؟تو ومعذرت خواهی؟اصلا باهم جوردرنمیاد
صدای اراد رونزدیکم شنیدم.اراد:بعضیاچقدر دوست پسرشون رودوست دارنااا.
سیاوش:اره خدابده شانس ولی بعیدمیدونم پسر هم عاشقش باشه.
من:باران من نمیدونم چرابعضیا فقط قدوهیکل رسوندن؟درحالی که هنوزنمیدونن فالگوش ایستادن کارخوبی نیست وجالبت تراز اون اینه که خودشون دوست دختردارن و اونوقت فکرمیکنن همه مثل خودشونن.
باران:اره والا همه که مثل خودشون نیستند فقط کاش اینو بفهمن.
من:بیابریم که کلی کارداریم واسه ی امشب.
باران:مگه امشب چه خبره؟
من:مهمونی داریم دیگه .دوست بابام اقای ملکی.
باران:اهاااا.
من:راستی میتونی اون کت روتابعدازظهر بهم بدی؟ اخه پنج شنبه مراسم هست.
باران:عه چه خوب پس فرداکلی قرمیدی.ایشا... خوشبخت بشن.اره میارم برات حالا بدوسوارشوکه بایدبرم منت کشی خان داداشم.
من:اخی خیلی سخته انجام کاری که تاحالا نکردی نه؟
باران:اوهوم خیلی.باران باسرعت ازدانشگاه خارج شد.یکدفعه یه بی ام و طوسی باسرعت اومدجلوش.اگه باران ترمز نمیکرد بهشون میزد.
من:ازرانندگی من ایرادمیگیرن خودشون رونگاه کن عین چی پریدن جلومون.
باران دستشو روی بوق گذاشت وگفت:عین چی؟
من:عین چی دیگه.
باران:تروخداراحت باش بگو عین گاو دیگه.
من:خوب حالا عین گاو. من محترمانش روگفتم.اوه باران اراد ازماشینش پیاده شد.
باران:اره دیدمش.مگه این سوناتا نداشت؟
من:چمیدونم حتماعوض کرده دیگه.
اراد اومد سمت ما ودوتاتقه به پنجره زد.باران شیشه روپایین دادو گفت:بفرمایید؟
اراد:میشه بگی چرادستتو روی بوق گذاشتی؟
من:کلا فکرکنم توعادت داری دستتو روی زنگ یابوق بزاری وبرنداری.
باران یه نگاهی بهم انداخت که مفهومش همون خفه شوی خودمون بود.بعددوباره روشوکردسمت ارادوگفت:بوق خودمه.فکرنمیکنم مشکلی باشه.وقتی یکی بارانندگی بدش بیادجلوت بایدبراش بوق بزنی دیگه.
اراد:نه بوقی که صداش شبیه بوق کامیون هست.
من:شمابوق ماشین ماروباماشین خودتون یکی میکنید؟اخ ببخشید که یادم رفت شما ودوستتون عادت دارید کارهای خودتون روبه بقیه نسبت بدید.
اراد:خواهش میکنم.سعی کنیددیگه یادتون نره.
بعدش رفت.من:پسره ی بیشوووول.بعداداش رودراوردم.چقدراین پروهستش.
باران:اره این به ماهم گفته زکی برید من به جاتون هستم.
من:بی خی خی بیابریم.راستی باران بنظرت سیاوش ممکن پسراقای ملکی باشه؟
باران:نمیدونم فامیلاشون که یکیه ولی شاید اون نباشه.
دیگه حرف خاصی بینمون زده نشد.جلوی درخونمون ایستاد.من:ممنون راستی بعدازظهریادت نره.
باران:باشه فعلا.
بیشعورنذاشت جواب خداحاقظیش روبدم وسریع گاز دادورفت.مثل اینکه خیلی عجله داشت تابا باربد اشتی کنه.بیچاره باران که گیر یه داداش خل وچل ترازخودش افتاده.
من:نه منظورم اینه که مثل همیشه باش.الهی نگم این باربدچی بشه که توالان اینجوری دپرسی.
باران:اووووی راجب باربدحرف زدی نزدیااا
من:خوب حالا توهم.الان یکی ندونه فکرمیکنه عشقته.
باران:اشتباه هم فکرنمیکنن باربدعشقمه.ولی خدایی خیلی نگران باربدم.نمیتونم رفتاراشودرک کنم.
من:حالا میخوای چیکار کنی؟
باران:کاری روکه تاحالا نکردم.میرم دفترش وازش عذرخواهی میکنم.
من:نــــه!شوخی میکنی؟تو ومعذرت خواهی؟اصلا باهم جوردرنمیاد
صدای اراد رونزدیکم شنیدم.اراد:بعضیاچقدر دوست پسرشون رودوست دارنااا.
سیاوش:اره خدابده شانس ولی بعیدمیدونم پسر هم عاشقش باشه.
من:باران من نمیدونم چرابعضیا فقط قدوهیکل رسوندن؟درحالی که هنوزنمیدونن فالگوش ایستادن کارخوبی نیست وجالبت تراز اون اینه که خودشون دوست دختردارن و اونوقت فکرمیکنن همه مثل خودشونن.
باران:اره والا همه که مثل خودشون نیستند فقط کاش اینو بفهمن.
من:بیابریم که کلی کارداریم واسه ی امشب.
باران:مگه امشب چه خبره؟
من:مهمونی داریم دیگه .دوست بابام اقای ملکی.
باران:اهاااا.
من:راستی میتونی اون کت روتابعدازظهر بهم بدی؟ اخه پنج شنبه مراسم هست.
باران:عه چه خوب پس فرداکلی قرمیدی.ایشا... خوشبخت بشن.اره میارم برات حالا بدوسوارشوکه بایدبرم منت کشی خان داداشم.
من:اخی خیلی سخته انجام کاری که تاحالا نکردی نه؟
باران:اوهوم خیلی.باران باسرعت ازدانشگاه خارج شد.یکدفعه یه بی ام و طوسی باسرعت اومدجلوش.اگه باران ترمز نمیکرد بهشون میزد.
من:ازرانندگی من ایرادمیگیرن خودشون رونگاه کن عین چی پریدن جلومون.
باران دستشو روی بوق گذاشت وگفت:عین چی؟
من:عین چی دیگه.
باران:تروخداراحت باش بگو عین گاو دیگه.
من:خوب حالا عین گاو. من محترمانش روگفتم.اوه باران اراد ازماشینش پیاده شد.
باران:اره دیدمش.مگه این سوناتا نداشت؟
من:چمیدونم حتماعوض کرده دیگه.
اراد اومد سمت ما ودوتاتقه به پنجره زد.باران شیشه روپایین دادو گفت:بفرمایید؟
اراد:میشه بگی چرادستتو روی بوق گذاشتی؟
من:کلا فکرکنم توعادت داری دستتو روی زنگ یابوق بزاری وبرنداری.
باران یه نگاهی بهم انداخت که مفهومش همون خفه شوی خودمون بود.بعددوباره روشوکردسمت ارادوگفت:بوق خودمه.فکرنمیکنم مشکلی باشه.وقتی یکی بارانندگی بدش بیادجلوت بایدبراش بوق بزنی دیگه.
اراد:نه بوقی که صداش شبیه بوق کامیون هست.
من:شمابوق ماشین ماروباماشین خودتون یکی میکنید؟اخ ببخشید که یادم رفت شما ودوستتون عادت دارید کارهای خودتون روبه بقیه نسبت بدید.
اراد:خواهش میکنم.سعی کنیددیگه یادتون نره.
بعدش رفت.من:پسره ی بیشوووول.بعداداش رودراوردم.چقدراین پروهستش.
باران:اره این به ماهم گفته زکی برید من به جاتون هستم.
من:بی خی خی بیابریم.راستی باران بنظرت سیاوش ممکن پسراقای ملکی باشه؟
باران:نمیدونم فامیلاشون که یکیه ولی شاید اون نباشه.
دیگه حرف خاصی بینمون زده نشد.جلوی درخونمون ایستاد.من:ممنون راستی بعدازظهریادت نره.
باران:باشه فعلا.
بیشعورنذاشت جواب خداحاقظیش روبدم وسریع گاز دادورفت.مثل اینکه خیلی عجله داشت تابا باربد اشتی کنه.بیچاره باران که گیر یه داداش خل وچل ترازخودش افتاده.
آخرین ویرایش: