یوتاب درخشنده
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2016/06/15
- ارسالی ها
- 1,259
- امتیاز واکنش
- 2,478
- امتیاز
- 0
- سن
- 24
همچین رسم و رسوماتی بهت نشون بدم که کف کنی
بی عرضه هیچی بهش نمیگم پرو تر میشه خوب عزیز دلم وقتی تو فرق بین ریمل و روژ نمیدونی مجبورت نکردن بیای ارایشگر بنده بشی ای خدا نیومده من داترم از دست اینا دیوانه میشم ایش
متنفرم از این ها نگاه کن انقدر به من پنکک و کرم پودر زده که عین خوناشاما شدم اینم از شانس من
بد میگن چرا زنـ*ـا غر غرو هستن برای همین کارا شونه دیگه
ادمو عصبی و کفری میکنن بد میگن جرا غر غر میکنی اخه اینم شد ریخت و قیافه که برای من درست کردن
خوبه این هایی که گفتم توی دلم گفتم حالا شانس نداریم میرن چوقولیمونو پیش پدر بزرگ ندیدمون میکنن وای خدا مگه لازمه انقدر خط چشم بکشی نگاه کن شدم اینهو لوبیا لبامو نگاه کن عینهو شبیه ک......و...ن مرغ شده والا اخه انقدر لازمه به من بمالن حالا اگه زشت بودم یه چیزی ولی نه اینکه از خوشگلی از سرو روم میباره وای حالا بیا درستش کن واقعا
بعد از مالوندن اون همه وسایل ارایشی ارایشگر با تمام بزرگیشون اجازه مرخس شدن بهم دادن
ساکورا: ممنونم مرسی حالا میتونم برم یکمی استراحت کنم
خدمتکار: بانو خیلی ببخشید اما باید بگم خیاط منتظرتون هستن برای پرو لباس بانو از این طرف
بفرمایید
ساکورا: حالا نمیشه بعدا خستم خوابم میاد وای مگه اسیر گرفتین شما وای
خدمتکار: ببخشید بانوی من اما این ها رسم و رسوماتیه که باید حفظ بشه
مردشور تمام رسم و رسوماتتونو ببرن وای این از مالیدنتون اون هم از اسیر شدنم توی لباس های قدیمه ژاپنی
حالم گرفته شد
ایش متنفرم
من اینارو باید پیش کی بگم
بعد ارام راه افتاد به طرف جایگاه پدربزرگش
توی راهی که میرفت مستقیم میخورد به باغ بزرگی که پر از گل های شرقی بود خودشو غرق در افکار و لـ*ـذت کرده بود و متوجه حظور یه مرد کنارش نشده بود
مرد : شما کی هستین اینجا چیکار میکنید دشمن هستی باید میدونستم از کجا وارد شدین اینجوری منو نگاه نکن جوابمو بده چیکار میکنی اینجا کی راهد داده به اینجا
دیگه داش شورشو در میاورد مگه اون کی بود که اینجوری منو خطاب میکرد
ساکورا دور مرد چرخید و دستشو به کمرش گذاشت و گفت
ساکورا: اولا سلام دوما اینجا خونه پدر بزرگمه سوما شما کی باشی که داری منو سوال جواب میکنی
بعدشم من خدمتکار و دشمن نیستم ضایست که یه اربـاب زاده هستم پس انقدر وقت منو نگیر
مرد که همینجوری با دهن باز نگاهش میکرد اومد جلو وبقلش کرد ساکورا جا خورد و مثل اتشفشان فوران کرد
منو ول کن میگم بیان ببرنت توی سیاهچال ادبت کنن منو ولم کن مگه تو کی هستی که اربابتو بغـ*ـل میکنی چلونده شدم
ولم کن
باتوم میگم ولم کن
مرد : نه نمیخوام تازه پیدات کردم
ساکورا با تعجب نگاهش کرد که گفت
من هیروکیشوما هستم دختر خاله من پسر خالتم
پسر خاله بزرگت
تو کجا بودی هیچ خبری ازت نیست
بی عرضه هیچی بهش نمیگم پرو تر میشه خوب عزیز دلم وقتی تو فرق بین ریمل و روژ نمیدونی مجبورت نکردن بیای ارایشگر بنده بشی ای خدا نیومده من داترم از دست اینا دیوانه میشم ایش
متنفرم از این ها نگاه کن انقدر به من پنکک و کرم پودر زده که عین خوناشاما شدم اینم از شانس من
بد میگن چرا زنـ*ـا غر غرو هستن برای همین کارا شونه دیگه
ادمو عصبی و کفری میکنن بد میگن جرا غر غر میکنی اخه اینم شد ریخت و قیافه که برای من درست کردن
خوبه این هایی که گفتم توی دلم گفتم حالا شانس نداریم میرن چوقولیمونو پیش پدر بزرگ ندیدمون میکنن وای خدا مگه لازمه انقدر خط چشم بکشی نگاه کن شدم اینهو لوبیا لبامو نگاه کن عینهو شبیه ک......و...ن مرغ شده والا اخه انقدر لازمه به من بمالن حالا اگه زشت بودم یه چیزی ولی نه اینکه از خوشگلی از سرو روم میباره وای حالا بیا درستش کن واقعا
بعد از مالوندن اون همه وسایل ارایشی ارایشگر با تمام بزرگیشون اجازه مرخس شدن بهم دادن
ساکورا: ممنونم مرسی حالا میتونم برم یکمی استراحت کنم
خدمتکار: بانو خیلی ببخشید اما باید بگم خیاط منتظرتون هستن برای پرو لباس بانو از این طرف
بفرمایید
ساکورا: حالا نمیشه بعدا خستم خوابم میاد وای مگه اسیر گرفتین شما وای
خدمتکار: ببخشید بانوی من اما این ها رسم و رسوماتیه که باید حفظ بشه
مردشور تمام رسم و رسوماتتونو ببرن وای این از مالیدنتون اون هم از اسیر شدنم توی لباس های قدیمه ژاپنی
حالم گرفته شد
ایش متنفرم
من اینارو باید پیش کی بگم
بعد ارام راه افتاد به طرف جایگاه پدربزرگش
توی راهی که میرفت مستقیم میخورد به باغ بزرگی که پر از گل های شرقی بود خودشو غرق در افکار و لـ*ـذت کرده بود و متوجه حظور یه مرد کنارش نشده بود
مرد : شما کی هستین اینجا چیکار میکنید دشمن هستی باید میدونستم از کجا وارد شدین اینجوری منو نگاه نکن جوابمو بده چیکار میکنی اینجا کی راهد داده به اینجا
دیگه داش شورشو در میاورد مگه اون کی بود که اینجوری منو خطاب میکرد
ساکورا دور مرد چرخید و دستشو به کمرش گذاشت و گفت
ساکورا: اولا سلام دوما اینجا خونه پدر بزرگمه سوما شما کی باشی که داری منو سوال جواب میکنی
بعدشم من خدمتکار و دشمن نیستم ضایست که یه اربـاب زاده هستم پس انقدر وقت منو نگیر
مرد که همینجوری با دهن باز نگاهش میکرد اومد جلو وبقلش کرد ساکورا جا خورد و مثل اتشفشان فوران کرد
منو ول کن میگم بیان ببرنت توی سیاهچال ادبت کنن منو ولم کن مگه تو کی هستی که اربابتو بغـ*ـل میکنی چلونده شدم
ولم کن
باتوم میگم ولم کن
مرد : نه نمیخوام تازه پیدات کردم
ساکورا با تعجب نگاهش کرد که گفت
من هیروکیشوما هستم دختر خاله من پسر خالتم
پسر خاله بزرگت
تو کجا بودی هیچ خبری ازت نیست
آخرین ویرایش توسط مدیر: