کامل شده رمان از غرور تا عشق |baran...کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع baran...
  • بازدیدها 28,795
  • پاسخ ها 149
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

baran...

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/19
ارسالی ها
145
امتیاز واکنش
975
امتیاز
266
محل سکونت
همین نزدیکیا...
««باران»»
یکی محکم زدم توسرم.عه عه دیدی چیشد؟بااین لباس وبااین موها رفتم پایین جلوی ارش اینا.حالا ارش وسیا به درک.این پسره ی چلغوز روبگو.همین مونده بود کیانی منو اینجوری ببینه.اراد رودیگه نگو.همونجا جاداشت جوری میزدتم که بچسبم بادیوار باکفگیرجهازم منوجمع کنن.
درباز شد واراد باقیافه ی عصبانی اومدتو.ازروی تخت بلندشدم.اراد هی میومد نزدیکتر من هی میرفتم عقب تر.اخر خوردم به دیوار.
اراد:این چه وضعی بود که اومدی پایین؟اصلا کی به توگفت این لباس روبپوشی؟اصلا این به کنار توعقلت نمیرسه که وقتی اینجورلباسا تنت وروسری نداری بچه بازی درنیاری؟هان؟
_اراد...خوب من حواسم نبود...حالا که چیزی نشده انقدربلندحرف میزنی وعصبانی
اراد:اره اصلاا هیچی نشده.اون پسره ی ...استغفرالله.داشت باچشماش قورتت میداد اونوقت هیچی نشده؟
_ای بابا اراد من...
با داغ شدن لبم،یادم رفت اصلا چی میخواستم بگم.یه دستش روی بازوم بود ویه دستشم توی موهام.نفسم داشت میگرفت وارادهمینجور داشت به کارش ادامه میداد.لبش روگازکرفتم .دستم روگذاشتم روسینش وهلش دادم عقب.اراد ازم جداشد.
اراد:باران باراخرت باشه اینجوری میای بیرون.دفعه یبعدی اینطوری برخوردنمیکنم.
بعدباهمون اخمش رفت بیرون.
دستمو روی لبم گذاشتم کم درد میکرد.رفتم جلوی ایینه دیدم بله...بدجوری ضایعه میشه اینجوری برم پایین.قشنگ مشخص میشه.پسره ی ...استغفرالله نگاه بالبم چیکارکرد.هووف.
لباسام روعوض کردمو مجبورشدم رژم روپررنگ تربزنم تاکمتر دیده بشه.جای دستشم روی بازوم مونده بود.بهش میگم دراکولا.میگین چرا.موهاموبستمو شالم رو سرم کردمورفتم پایین.
همه سرمیز بودن.صندلی بین ارادوارش خالی بود.رفتم همونجانشستم.اراد هنوز اخماش توهم بود.
ارش درگوشم گفت:اوه اوه بدجوری ازدستت عصبانی پیشنهادمیکنم امروز اصلا سربه سرش نزار.
منم مثل اون گفتم:واقعا انقدر یعنی عصبانی؟بابا اتفاق مهمی نیوفتاد که اینجوری عصبانیه.
ارش:شماخانما متوجه نمیشید ولی مردا این چیزا براشون مهمه واین ازدوست داشتنشون.
توی دلم گفتم کجای کاری این ازم متنفرنباشه دوستمم نداره.خبرنداره که چندوقت دیگه بایدطلاق بگیریم.ته دلم یه جوری شد.اصلا بهتر که طلاق بگیریم ازدست این دراکولا و وحشی بازیاش راحت میشم.
همه داشتن شامشون رومیخوردندو فقط منواراد داشتیم باغذامون بازی میکردیم.البته اراد داشت بازور میخورد و وانمود میکرد که خیلی هم گشنشه.
ستی زیرلب گفت:باز شمادوتا چتون شده؟
منم مثل خودش گفتم: هیچی.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    یکم که خورد بعدازتشکر ازسحر وشوکت خانم رفتم داخل اتاقم.
    ده دقیقه بعدارادم اومد.رژم پاک شده بود.دوباره پررنگ زدم.
    اراد:پاکش کن خیلی پررنگه.
    _نمیخوام.
    اراد:باران لج نکن میگم پاکش کن.
    _لج نمیکنم نگاه کن چیکارکردی اخه؟(رژم روپاک کردمولبم رونشونش دادم)حالا این هیچی بازومو نگاه.کبود کردی.
    اراد:توهم عصبانیم کردی حالا ناراحت نباش دیگه.بیااینا مال توهست.
    به لواشکای توی دستش نگاه کردم.
    اراد:نمیگیری؟
    خواستم نگیرم ولی بدجوری چشمک میزدن.
    دستمو دراز کردم تابگیرم ولی اراد ول نکرد.
    اراد:قول بده که اینجوری دیگه جلوی بقیه نری باشه؟مخصوصا این کیانی.
    _باشه. بعدلواشک واز دستش گرفتمو خوردم.
    اراد:یه وقت تعارف نکنیااا.
    _حالا گریه نکن بیا بگیر ببین چه خاله ی مهربونی داری
    اراد:اره دیدم همه چی هس الا مهربون.
    _بده بده من اصلا نمیخوادبخوری ایییش.
    صدای دراومد.
    اراد:بله؟
    سیا:اراد؟
    اراد به من اشاره کرد تا مانتومو تن کنم وشالم رو سرم کنم.بعد گفت:بیاتو.
    سیا:بچه هارفتن جلوی ساحل اتیش روشن کردن.شمام بیاین.
    اراد:باشه بروماهم اومدیم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    سامان:به به مرغ وخروس عاشق چه عجب تشریف اوردین.
    اراد:اولا که جملت موردداشت بایدمیگفتی دوفرشته ی عاشق.دوما پس چرابرامون فرش قرمز پهن نکردید؟
    سامان:روتو برم میخوای گوسفندم برم بخرم بیارم برات جلوی پاتون قربونی کنم؟
    اراد:نه تاوقتی ارش هست چرا بری بخری؟
    ارش:دستت دردنکنه اراد جان.اخه چقدر ارادت! چقدر لطف !چقدر بزرگواری!باران شوهرت روجمع کن تاکتلتش نکردم.
    _بله؟بله؟نشنیدم.شوهرمنوکتلت کنی؟یه زن داره مثل شیر.ناخنت بهش بخوره من میدونم باتو.
    اراد:مرسی حمایت.مرسی شیر زن.مرسی طرفداری.واسه ی همینه دیگه فداتم.
    ته دلم یه حسی میگفت کاش بازی نبود.کاش این حرفاالکی نبود.اما عقلم میگفت چقدرعالیه که الکی ایناهمه برای قصه هاست.وطبق همیشه عقلم پیروز میدان شد.
    ارش:همینه دیگه ادم افسرده میشه .مردمم دخترعمه دارن ماهم داریم.
    _ارش چقدرغرمیزنی اون سیب زمینی روبده.
    ارش سیب زمینی روازاتیش گرفت وداد بهم.
    ارش:بگیر بخور باز نگو ارش بده.
    _من غلط کنم بگم توبدی پسردایی به این خلی کجای دنیامیتونم پیداکنم.
    ارش:باران پامیشم بااین چوب سیاهت میکنما.
    _بروبابا.
    وای این انقدرداغه که نمیشه نگهش داشت چه برسه به اینکه پوستش کند.همونطور که سیب زمینی روهی ازاین دستم به اون دستم پاس میدادم، بهش فحشم میدادم.
    اراد:باران به کی داری فحش میدی؟
    _به این سیب زمینی دیگه.هیجوری خنک نمیشه.
    اراد:کوچولوبسه هرچقدر بهش فحش دادی.بده من.الان دودقیقه دیگه به جدوابادشم فحش میدی.
    _دفعه اخرت باشه به من میگی کوچولوها.
    اراد:حرص نخور کوچولو من زن چاق نمیخوام.
    _درک که نمیخوای.ایـــش.
    اراد خندیدوگفت:باشه دیگه طلاقت دادم ضعیفه حالیت میشه.
    طلاق!واقعا کی میشه تموم شه این بازی.بازی که تمام حرفا ومحبتای توش الکی.بعدازاینکه سیب زمینی روپوست کند بهم داد.
    _مرسی.
    اراد:خواهش فسقلی.
    فقط چپ چپ نگاهش کردم.خندیدوبلندشد.
    _کجامیری؟
    اراد:میرم گوشیمو بیارم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    انقدر ازدست ارش وسامان خندیدیم که دلمون درد گرفت.
    سیا:باران اراد کجاست؟
    _نمیدونم رفت گوشیشو بیاره نمیدونم چرا نمیاد میخوای برم صداش کنم؟
    سیا:اره.
    ازسحر سراغشوگرفتم گفت داخل اتاقش.اروم اروم ازپله هارفتم بالا میخواستم بترسونمش.دراتاقش یه کوچولو بازبود خواستم دروبازکنم که باشنیدن صدای یه دختر همونجاایستادم.هرچقدرسعی کردم بشنوم که چی میگن،نتونستم خیلی اروم حرف میزدن وسروصدای بیرون نمیزاشت که بشنوم.رفتم جلوتر.ازلایه در داخل اتاق دیده میشد.چیزی روکه میدیدم باورنمیکردم.اخه چطور میتونست انقدر پست باشه؟!
    نسرین باموهای باز وتاپ جذب سفیدوشلوار مشکی جلوی اراد ایستاده بود.ارادم فقط یه رکابی تنش بود.نگاهم رفت سمت دستای نسرین که روی بازوی اراد گذاشته بود وارادهم ...ارادهم بازوی نسرین روگرفته بود.دیگه طاقت نیاوردم ودر وکامل باز کردم.نسرین باپوزخندنگاهم کرد واراد هم باتعجب،حتما ازحضور من وسط غشق بازیشون تعجب کرده.
    باچشمایی که توش اشک جمع شده بود،به چشماش نگاه کردمو گفتم:فکر نمیکردم انقدر پست باشی.بین ما هرچی بود خــ ـیانـت نبود.بود؟
    اراد:باران...
    باداد گفتم:اراد بود یانبود؟!
    اراد :نبود.
    مثل قبل ادامه دادم:بابا ومامانم اگه میدونستن که اینطور ادمی هستی عمرا مجبورم میکردن.د اخه لعنتی تو که اینو میخواستی پس چراهردوتامون روبدبخت کردی؟اخه چراااا؟تو که منونمیخواستی پس چرا کاری کردی که بهت اعتمادکنم؟ دوست داشتی زودترطلاق بگیریم،خوب میومدی به خودم میگفتی.دیگه لازم نبود این کارا.فقط میتونم بهت بگم متاسفم.نه برای تو برای خودم که باوجود تمام شرایطی که توی زندگیمون بود بهت اعتمادکردم.
    اشکامو پاک کردم ورومو برگردوندم تابرم که باصدای اراد ایستادم.
    اراد:باران باورکن اونجوری که تو فکر میکنی نیست بزار برات توضیح بدم.
    برگشتم سمتش وگفتم:فقط تا سه میشمرم تاتوضیح بدی.تابعدانگی نذاشتی توضیح بدم.1...
    اراد:باورکن اونطوری که توفکرمیکنی نیست...
    _1.5...
    نسرین:چرادروغ بهش میگی؟
    _2...
    اراد:دهن کثیفت روببند.
    نسرین:چرا؟میترسی بهش بگم که فقط برای رفع نیازات باهاش بود؟
    بابغضی که هرلحظه قوی تر میشد گفتم:2.5...
    اراد:باران باور کن اصلا اینطوری نیست
    _3...
    پشتمو بهش کردم وازاتاق اومدم بیرون.
    اراد:باران منکه برات توضیح دادم کجامیری دیگه؟
    برگشتم سمتش وگفتم:توضیح ندادی فقط خودتو توجیح کردی
    اراد سرمو روی سینش گذاشت وگفت:کوچولو دیگه بهم اعتماد نداری؟
    خودمو ازبغلش کشیدم بیرون وگفتم:دیگه نه.
    بعد سریع ازپله هارفتم پایین.
    اراد:بارااااان؟
    بدون توجه به صدازدناش ازویلا رفتم بیرون.اشکامو پاک کردمو رفتم پیش بچه ها.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    سیا:عه اومدی پس اراد کو؟
    دیگه ازاسمشم بدم اومده.ادما چه راحت بایه کار بایه حرف تمام باورهای طرف مقابلشون رونابود میکنند.
    _پیداش نکردم.
    ستی:چیزی شده
    _نه.
    ستی:چشات قرمز.
    جوابی بهش ندادم.خیلی سخت بود وقتی هی اشک توی چشات جمع میشه وبغض توی گلوت هی بزرگ وبزرگتر میشه،بتونی خودتو جلوی بقیه کنترل کنی.
    ستی:عه ارادم اومد.
    نگاهش کردم.نگاهم کرد.تونگاش یه چیزی بود که مانع میشد بیشتر ازاین نگاش کنم.
    روموبرگردوندم ونگامو به اتیش دوختم.دستمو گذاشتم روی قلبم وتودلم گفتم:هیس اروم باش. چندوقته دیگه ازدستش راحت میشیم.باز میشیم خودم و خودت.بی اراد، بی نسرین وبدون هرادم دیگه ای.اروم نشد،تندتر ازقبل میکوبید.انگار ازحرفم خوشش نیومده بود.
    عقلم میگفت به قلبم توجه نکنم اگه بخوام به حرفش گوش بدم هرروز همین اش وهمین کاسه است.
    قلبم میگفت به عقلم گوش نکنم.اون منو ازقلبم قافل میکنه.ریشه ی احساساتمو خشک میکنه وهروز بی احساس ترازقبل میشم.
    عقلم میگفت فکر کردن به احساسات خودم وبقیه هرروز بیشتر اسیب بهم میرسونه وبیشترازقبل میشکنتم.میگفت شما که قصتون هنوز شروع نشده بود،پایانش رو باهم گفتید ونوشتید.پس چراناراحتی؟اخرقصه ی شما طلاق.هم خودت اینومیدونی هم اون.حالا میخواد بهت خــ ـیانـت کنه یا میخواد دوست داشته باشه هیچکدومش مهم نیست وقتی اخرش طلاق.توی قصه ی شما بودن کنار هم وعشق وعاشقی معنایی نداره.پس الکی رفتاراشو حرفاشو برای خودت معنی نکن.
    سنگینی نگاهی روحس کردم سرمواوردم بالا با کیانی چشم توچشم شدم.همیشه فکر میکردم کیانی بدتر از اراد اماحالا...تنها تفاوتشون اینه که کیانی ظاهر وباطنش یکیه و اراد...
    وجدان:چی داری میگی؟خودت میدونی که بدترازکیانی نیست.تازه اونکه بهت ابراز علاقه نکرده که.فقط یه مدت نقش شوهرت روبازی کرده تازه چی بهتر از این؟حالا زودتر میتونید طلاق بگیرید.
    یه چیزی خورد توی سرم.سرمو اوردم بالا دیدم ستی بانیش باز داره نگاهم میکنه.
    ستی:کجایی تو؟پاشو بریم بخوابیم همه رفتن.
    ازجام بلندشدم وسمت ویلا رفتم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    _اخه چرا نمیشه شوکت خانوم؟
    شوکت خانم:خانم به خدااقا گفته هیچ اتاقی روبهتون ندیم.اگه غیرازفرمایششون عمل کنم مطمئنن ازکار بی کارم میکنه.
    نفسم وباحرص بیرون دادم راه اتاق اراد روپیش گرفتم.من نخوام توی اتاق اون استراحت کنم باید کی روببینم؟!اااه.
    وارداتاق شدم اراد توی بالکنی که داخل اتاقش بود،بود و دریا رو نگاه می کرد.بدون توجه بهش لباسامو برداشتم وداخل حموم عوض کردم. وقتی اومدم بیرون اراد روی تخت نشسته بود بدون توجه بهش موهامو جلوی ایینه شونهکردم.تموم این مدت نگاهم میکرد.سعی کردم به روی خودم نیارم.
    روی تخت دراز کشیدم پشتمو بهش کردم.چنددقیقه بعدبلندشدو لباساش روعوض کرد وکنارم خوابید.تازه داشت چشام بسته میشد که دستش دورم حلقه شدو منوکشید سمتش.برگشتم سمتش تاچیزی بهش بگم که بادیدن عضله هاش حرفم یادم رفت بیخود نیست هرموقع میزنمش دست خودم درد میگیره.اصلا چه معنی داره این لباس تنش نمیکنه؟!سعی کردم خودمو ازبغلش بیرون بکشم ولی اون محکم ترازقبل بغلم کرد طوری که اصلا نمیتونستم تکون بخورم.
    وجدان:من نمیدونم این چرا نمیره نسرین روبغل کنه.
    _ چه معنی داره که بره نسرین روبغل کنه؟
    وجدان:ای حسود...
    _نه بخاطر خودشون میگم اونوقت بچه ها پشت سرشون حرفا ی مزخرف میزنن.اصلا به توچه بگیر بخواب. اه.
    نمیدونم تاکی داشتم باوجدانم بحث میکردم که خوابم برد.
    بابرخورد چیز محکمی به درازخواب بیدارشدم.
    _بله؟
    ستی:سلام صبحت بخیر خانم احیانا شماباخرس قطبی نسبتی ندارید؟
    _سلام.کاری داشتی؟
    ستی:بابا پاشو بیا بریم صبحانه بخوریم همه جمعشون جمع خلشون کم.پاشو.
    _ستی حال ندارم برو بگو بیارن اینجا.همینجامیخورم.
    ستی:چیزی شده؟
    _نه فقط بگوبیارن اینجا.
    ستی :باشه.
    چنددقیقه بعد شوکت خانم صبحانه روبرام اورد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    شوکت خانم ازم حالم روپرسید که گفتم فقط یکم احساس بی حوصلگی میکنم و...واقعیتش دوست نداشتم اون دراکولا روببینم که ازشانس خوبم همون موقع درباز شدو دراکولا اومد تو.به شوکت خانم گفت که بره بیرون.شوکت خانم باترس ونگرانی بهم نگاه کرد که زیر لب گفتم نگران نباشه وبره.شوکت خانوم که رفت اراد در اتاق روبست وقفل کرد.
    اراد:این مسخره بازیا چیه درمیاری؟
    _فعلا که من بایدازتو بپرسم.چته اول صبحی داد میزنی؟
    اراد:گفتم این مسخره بازیا چیه؟
    _کدوم مسخره بازی؟
    اراد:همینکه هی داخل اتاقی ورفتارات سرد و برای صبحانه هم نمیای پایین؟
    _اولا که داد نزن کر شدم.دوما نیست برای توهم خیلی مهمه؟!
    اراد:نه.اتفاقا نه تو نه رفتارات هیچکدوم برای من اهمیتی نداره.چیه دو روز باهات خوب بودم لابد فکر کردی دوست دارم وعاشق چشم وابروت شدم؟نکنه یادت رفته که ته ماجرای ما طلاق وجدایی نه عشق وعاشقی.شمادختراهمتون عین همید.تایکی بهتون نگاه کنه فکر میکنید طرف عاشقتونه البته تقصیر خودتونم نیست زیادی دل نازک و ضعیفین.
    _نه فکر نکردم که عاشقمی ودوستم داری. اخه من اصلا به توفکرنمیکنم.لیوانم اگه سرد وگرم بشه میشکنه چه برسه به دل ما دخترا که به قول خودت خیلی دل نازکن.دل نازک وضعیف بودنشونم ازمهربونی های بیش ازحدشون.چون طاقت دیدین ناراحتی کسی روندارن.اما همیشه توی این مورد اشتباه کردیم.ماکه بهم علاقه ای نداریم واخرش طلاق ولی ازاین بعه بعد خواستی به کسی خــ ـیانـت کنی به این فکر کن که بهت اعتماد کرده وفکر میکنه توبابقیه فرق داری.به این فکر کن که وقتی توداری وقتت روبااین و اون میگذرونی اون داره ازخوبیات پیش خودش وبقیه میگه.حواست باشه گند نزنی توی اعتمادش.
    صداموصاف کردمو گفتم:دروبازکن.
    اراد:باران من بهت خــ ـیانـت نکردم.سیب زمینی روکه برات پوست کندم دستم سیاه شده بود حواسم نبود مالیدم به بلیزم .داشتم لبایسم روکه عوض میکردن نسرین بااون وضع اومد پیشم وگفت که بیخیال توبشم و یه سری مزخرافات دیگه... اون موقع هم میخواست بغلم کنه که من ازخودم دورش کردم .توهم همون موقع اومدی و راجبمون اشتبباه فکردی.
    شاید... شاید حق با اراد باشه و زود قضاوت کرده باشم.سعی کردم مثل همیشه خوشبینانه فکر کنم وبیشتر ازاین این مسئله روکش ندم. هرچندکه هنوز ازته دلم حرفاش روباور نکرده بودم.
    اراد:هنوز به حرفام شک داری؟
    _نه حالا دروبازکن.
    اراد:نچ بایدتنبیه بشی.
    بیا باز بهش رو دادم پروشد.
    _دروبازکن وگرنه جیغ میزنما...
    اراد:باشه دروباز میکنم ولی به قول خودت مدیونی فکر کنی بچه ها صدای ما و دعوامون شنیدن.
    خواست دروباز کنه که بلند گفتم:نــــه!همش تقصیر توهستش دیگه.
    اراد:باران میگم اگه ...اگه بهت بگم الکی گفتم و بچه ها وقتی رفتن من اومدم چیکار میکنی؟
    یکم نگاهش کردمو یکدفعه جیغ زدمو با متکاافتادم به جونش.ارادم متکای خودشوبرداشت ومنو زد.انقدرهمدیگه روزدیم تامتکاها پاره شد وپرهایی که توشون بود همه پخش شد.تازه متوجه ی صدای درشدیم.اراد دروبازکرد .همون موقع مشت ستایش خورد توی سراراد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ستی:وای ببخشید خوبی تو؟
    اراد:بهتر ازاین نمیشم حالا کارداشتی؟
    ستی:هیچی صدای جیغ باران روشنیدم نگران شدم اومدم بالا.
    _بقیه هم شنیدن؟
    ستی:اره
    اراد:خوب شد الان دیگه همه فهمیدمن همیشه تومنو مظلوم گیرمیاری ومشکل روحی وروانی داری.
    همون موقع شوکت خانم جاروبرقی اورده بود تا اتاق روتمیز کنه.سریع لوله ی جاروبرقی رو ازش جداکردم وافتادم دنبال اراد.
    _جرات داری وایستا تاببینم کی مشکل روحی و روانی داره.
    اراد سمت پله هارفت.منم دنبالش
    _عه بهت میگم وایستا.
    اراد:مگه دیونم.
    _دسته کمی هم ازدیوونه نداری.
    بچه ها پایین پله هاایستاده بودند و باتعجب نگامون میکردن.
    ارش:اقا تسلیت.اناللله وانا علیه راجعون.
    اراد:بیشعور یه خدانکنه هم بگی بدنیستا.
    ازنرده هاسرخوردم اینطوری زودتربه اراد میرسیدم.نمیدونم یهوچیشد که تعادلم روازدست دادمو افتادم زمین.ازشدت درد چشاموبستمو لبم روگازگرفتم.بچه هااومدن سمتم.
    ارش:باران خوبی؟
    سرموبه معنی نه تکون دادم.ارش خواست بلندم کنه که همون موقع اراد رسیدبهم وخودش بغلم کرد.
    ارادبا عصبانیت گفت:صددفعه بهت گفتم ازروی نرده هاسر نخور.خوبی الان؟کجات درد میکنه؟
    بغضم بیشترشدویه قطره اشک ازچشام ریخت.اراد بادیدن اشکم بغلم کرد و گفت:خیلی دردت اومد؟
    _نه فقط پام فکر کنم پیچ خورده خیلی درد میکنه.
    اراد:باشه گریه نکن.
    منوبردبالا وروی تخت گذاشت.نیم ساعت بعد دکتراومد گفت که چیزی نشده وفقط پیچ خورده یه مدت استراحت کنه خوب میشه.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««ستی»»
    سیا:راستشو بگوچیشده ازوقتی که سوارماشین شدیم خوشحالی
    _هیچی.
    سیا:منکه میدونم بخاطر اینه که من اومدم عقب نشستم.
    _نه...عه دارم میگم نه بازداره نگاه میکنه.
    سیا:باشه بابا منکه چیزی نگفتم ولی منکه میدونم تو...
    باجیغ گفتم:سیاوش
    باران:چی میگید شمادوتا بهم؟
    سیا:هیچی به جون اراد فقط...
    _سیااااااوش.
    اراد:نکبت جون خودت.حالا دعوانکنید برید پایین که گشنمه.باران بهتر تونیای پات درد میکنه.چی میخوری برات بگیرم؟
    باران:هرچی برای خودت گرفتی برای منم بگیر.
    اروم درگوش باران گفتم:خبریه؟
    باران:نه چه خبری؟
    _اره توگفتی منم باور کردم من هی میگم اراد تورو دوست داره میگی نه رفتاراش رونگاه کن.
    باران:منم صددفعه به توگفتم که اشتباه میکنی.
    ستی:باشه توراست میگی ولس من هنوزم میگم که...
    باران:ستایش برو سیاوش منتظرته.
    ««سیاوش»»
    _ممنون که انقدرزوداومدی.
    ستی:داشتم با باران حرف میزدم.
    _حالا چی میگفتید؟
    ستی:حالا.
    _اتفاقا منم باشمایه صحبتایی دارم.
    ستی:چه صحبت هایی؟
    _حالا.
    ستی:ادای منو درمیاری؟
    _نه مگه مثل تو میمونم؟
    ستی:خیلی بیشعوری میمون خودتی.
    روشو برگردوند خواست بره که دستشو گرفتم و اروم گفتم:فرداشب منتظرمون باش میخوایم بیایم خاستگاری.
    ستی:یعنی...
    اراد:چی میگید شمادوتا سه ساعته بیاید داخل دیگه.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    داشتم بیرون رونگاه میکردم که صدای گوشی اراد بلند شد.بدون توجه بهش مشغول دیدن اطرافم شدم.اه طرف چقدر سمجه ول کنم نیست.گوشیش روبرداشتم.کنجکاو شدم ببینم کیه.شماره ناشناس بود.احتمالا اشتباه گرفته.تماس قطع شد.گوشیش هنوز توی دستم بود که اس ام اس ازهمون شماره براش اومد.چون گوشیش قفل نداشت راحت تونستم برم داخلش.پیام روباز کردم(سلام عزیزم،درکت میکنم که نخوای جلوی اون دختر باهام حرف بزنی.رسیدی تهران باهام تماس بگیر.دوستدار همیشگی تو نسرین.)
    چندبار دیگه خوندم.باورم نمیشد راد انقدر پست باشه.یعنی بازم بهم دروغ گفت؟
    عقلم:عاشق جمالت نیست که بخواد بهت راست بگه.
    قلبم:نه اون هیچوقت بهت دروغ نمیگه.
    اخه بی انصاف نمیشد صبرکنی طلاق بگیریم بعدبری دنبال عشقت؟منه خرروبگو که توی این مدت همه جوره باهاش کنار اومدم.
    باصدای در سریع اشکامو پاک کردم.دیگه تموم شد.
    اراد:باران بیا ببین برات چی گرفتم همونی که دوست داری.
    _ممنون ولی الان میل ندارم.
    ارادباعجب نگاهم کرد حتما ازلحن سردم تعجب کرده حالا حالا ها مونده تاتعجب کنی اقا.باباز شدن در هردوتامون ساکت شدیم.
    ستی:وای باران نبودی ببینی سیاوش چطوری به کیانی لاپایی داد وپخش زمین شد.
    _وامظلوم گیرش اوردین؟پسر به این...
    اراد باعصبانیت برگشت سمتم ونگاهم کرد.بی توجه بهش ادامه ی حرفم روگفتم:پسر به این خوبی.
    سیا:باران الان داری راجب کیانی حرف میزنی؟توکه قبلا یه چیز دیگه ای مگفتی.
    _اره خوب منم قبلا اشتباه میکردم.
    اراد باسرعت حرکت کرد طوری که صدای ستایش وسیاوش روهم دراورد.ولی من باخونسردی تمام که سعی داشتم مشخص نشه ظاهری هست،به بیرون نگاه میکردم
    وقتی به تهران رسیدیم اراد ستایش و سیاوش روپیاده کرد وبه جای مسیر خونمون ازمسیر دیگه ای رفت.جلوی مغازه ی گلفروشی نگه داشت.
    اراد:باران توگوشیمو ندیدی؟باید حتما با کسی تماس بگیرم.
    _نه ندیدم.
    اراد ازماشین پیاده شد ورفت داخل مغازه.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا