کامل شده رمان از غرور تا عشق |baran...کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع baran...
  • بازدیدها 28,817
  • پاسخ ها 149
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

baran...

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/19
ارسالی ها
145
امتیاز واکنش
975
امتیاز
266
محل سکونت
همین نزدیکیا...
بچه هادور ونوس جمع شده بودند دختراجیغ میکشیدن ونوس روبیشتر عصبانی میکردند.شوکت خانوم که اومد باران روسپردم بهش خودم رفتم پیش ونوس.
ونوس بغـ*ـل سیاوش هم اروم نمیگیرفت.ونوس دوباره پارس کرد که دخترادوباره یغ کشیدن.
بادادگفتم:جیغ نکشید دارید عصبانیش میکنید.
ونوس روازبغل سیاگرفتم.
_سلام ونوسم.این کاراچیه پسر؟عه زشته اروم باش اروم.افرین.
ونوس رونازکردم اوهم منوبومیکشید وقتی که اروم شد ازبغلم پریدپایین.همه یه قدم عقب رفتن.ونوس جلوم پام نشست ودمش روتکون میداد.هرموقع میخواست ازدل کسی دربیاره این کار رو میکرد.
_باشه بخشیدمت ولی بایدازاون خانوم هم معذرت خواهی کنی.
بردمش پیش باران.باران باترس یک قدم عقب رفت.
_باران نترس کاریت نداره.بهم اعتماد کن خوب؟
به چشم هام نگاه کردو اروم گفت:باشه.
لبخندزدم بهش گفتم :ممنون که بهم اعتمادکردی.
««باران»»
اراددستمو روگرفت وبرد جلوی ونوس.ونوس خیلی خوشگل بود یه سگ پاکوتای پشمی سفید باچشمای درشت مشکی.ولی چکارکنم که ازسگ ها خاطره ی خوبی ندارم. چشماموبستم بعدازچندثانیه باحس یه چیز نرم زیر دستم چشمام روبازکردم.ونوس ساکت نشسته بودو باچشمای مشکیش نگاهم میکرد.چنددقیقه توی اون حالت موندیم تاترسم ریخت.اراد به خاطراینکه معطل شدن ابراز شرمندگی کرد.البته غیرمستقیم.
منو ستی وسیا ونسرین وسامان واراد جلوترازبقیه بودیم.چمدونم دست ارادبود.شوهرکردم پس برای چی؟
وجدان:بیچاره اراد که گیرتوافتاده؟
_ببند عزیزم.اززیبایی های اینجا لـ*ـذت ببر.
لامصب یه تیکه ازبهشت.اراد درسالن روبازکرد.تاچنددقیقه همینطوری مات بودم.به اراد نگاه کردم.اونم بهترازمن نبود یهو ارادبه خودش اومدودر رو بست.سامان ونسرین هنوز داخل نیومدن ولی داخل رودیدن.دورتادور خونه عکسهای عروسی وعقد وعکسهایی که یه هفته قبل به اسرار ادری وباربدگرفته بودیم، بود.روی زمین وپله ها هم پربود ازشمع وگلبرگ گل رز.
_اینا اینجا چیکارمیکنن؟
اراد:نمیدونم.
چشمم خورد به یکی ازعکسها.پیرهن سرخابی خیلی کوتاه تنم بود که قدش تایک وجب بالای زانوم بودو جلوشم که نگم بهتره.اراد دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و روم خم شده بود،منم دستامو روی شونش گذاشته بودم.ازخجالت نمیتونستم سرموبلندکنم.سیاوش تاحالا منو اینطوری ندیده بود.فکرکنم خودشم فهمید به خاطر اون خجالت کشیدم .
سیا:داداش من میرم پیش بچه ها.شمام زودتراینار.جمع کنید.
ارادفقط سرشوتکون داد
ستی:وای چه رمانتیک.
_رمانتیک بخوره تو سرم بدوبیاایناروجمع کنیم تابیشترازاین ابروم نرفته.
هرسه تامون دست بکارشدیم.تاجایی که قدم میرسید عکساروبرداشتم.ارادم بقیه روبرداشت.ستی هم شعم هاروخاموش کرد وشوکت خانوم ودخترشم گلبرگ هاروجمع کرد.
_اراد اینارو کجابزارم؟
اراد:ببر بالا توی اتاقم.بالا دومین اتاق که روبه دریاست.
سریع بردم بالا بدون توجه به اتاقش گذاشتم واومدم.بعدازاینکه جمع وجور شد اراد دروبازکرد.
اراد :بفرمایید تو.شرمنده اینجایکمم بهم ریخته بود.تامرتبش کنیم یکم طول کشید.بفرمایید.
سامان:شما دوتا باهم...باهم ازدواج کردید؟
اراد:اره.
یه چیزی افتادزمین.سرمواوردم بالا دیدم چمدون کیانی افتاده وداره با بهت مارونگاه میکنه.
ازهیچ کس صدایی درنمیومد.فقط ستی وسیا وارش بی خیال بودن.
اراد:شوکت خانوم؟شوکت خانوم؟
شوکت خانوم:بله اقا
اراد:دوستان روراهنمایی کنید.
ارادچمدون خودموخودش روبرداشت وبردبالا.
سحر:اقا بدیدمن براتون میارم.
اراد:نمیخواد سنگینه نمیتونی.
سحر:میخواید بابا روصدابزنم؟
اراد:نه نمیخواد هی پیرمردبیچاره روازاون سر باغ بکشونی اینجا خودم میبرم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    شوکت خانم بچه هاروبرد طبقه پایین.منم همون جور بلاتکلیف بودم .ترجیح دادم برم ببینم اراد چمدونم روکجاگذاشته.ازپله هاکه بالا رفتم یهودراتاق اراد بازشدو باقیافه ی برزخی اومدبیرون.بدون توجه ببه من باعجله سمت پله هارفت.خیلی عصبانی بود.دنبالش رفتم.
    _اراد؟
    ...
    _ای بابا اراد چیشده؟یه دقیقه وایستا.
    اراد باداد شوکت خانم روصدازد که من به جای اون بدبخت سکته زدم
    شوکت خانم باترس گفت:بله...اقا؟
    اراد بلندگفت :کی توی اتاق من بوده؟
    شوکت خانم: من فقط برای نظافت رفتم وگرنه کسی داخل اتاقتون نمیره.
    اراد:پرسیدم کی داخل اتاقم بده؟بوی عطرزنونه میده
    شوکت خانوم باترس گفت:هی..چ کی اقا.حتما بوی عطر باران خانوم بوده.
    اراد:یعنی من بوی عطر خانومم روتشخیص نمیدم؟باران ازاین عطرا نمیزنه.
    دختر:من بودم.
    برگشتم عقب .مانتوی قرمز کوتاه با شال وشلوار مشکی که شالش روی شونش افتاده بودو موهای شرابی رنگش باز روی شونش ریخته بود.انقدر ارایش داشت که نمیشد قیافه اصلیش روتشخیص داد.اراد باعصبانیت نگاهش میکرد.خون چشاشوگرفته بود باچندقدم رفت سمتش.
    اراد باداد گفت:تو اینجاچه غلطی میکنی؟
    دختر:به این مدل حرف زدنت عادت ندارم.
    اراد:یه زمانی قابل احترام بودی اونم فقط به خاطرفرزاد بودالان حت یارزش نگاه کردن هم نداری
    دختر:اراد چرابامن اینطوری حرف میزنی؟
    اراد:یعنی توخودت نمیدونی؟
    دختر:نه من ...من ازکجابدونم.من فرزادرودوست داشتم.
    اراد یقش رو گرفت ومحکم به دیوار پشت سرش کوبید.اروم جیغ زدم.ارادبدجور عصبانی بود.اشک توی چشام جمع شده بود.میترسیدم بزنه دختررو بکشه.
    اراد:اسم فرزاد روبه دهن کثیفت نیار فهمیدی؟
    دوباره دختر رو کوبید به دیوار.همش نگران بودم بلایی سرش بیاره.چندقدم رفتم عقب بعد بادو ازپله ها رفتم پایین.بدون توجه به اطرافم.باصدای بلند سیا روصدا زدمو هرچی دربود، زدم.نمیدونستم توی کدوم اتاقه.چندتاازبچه هاازاتاقاشون اومدن بیرون.سیاوشم باعجله ازیه اتاق اومد بیرون.
    سیا:باران چیشده؟چراداری گریه میکنی؟این سروصداهاچیه؟بااراد دعوات شده؟
    _نه سیاوش بدو تا...نکشتتش.
    سیا:چی؟ کی رو؟
    _نمیدونم ...یه...دخترس که من نمیشناسمش.
    سیا یکم فکرکردو گفت:یاابولفضل.باران اروم باش گریه نکن.بعدباعجله ازپله هارفت بالا منم دنبالش رفتم.
    سیا:ژیلا؟
    پس ژیلا این بود.اون شب که خونه مادرجونشون بودیم رفته بودن دنبال اراد اما باشنیدن حرفاشون همونجاایستادم.خیلی ازدستش ناراحت شده بودم برای همین سریع رفتم داخل دیگه ادامه ی حرفاشون رونشنیدم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ژیلا:سیاوش توبهش بگو که من عاشق فرزاد بودم اون فقط یه اتفاق بود.
    سیا:من عادت ندارم دروغ بگم.
    ژیلا:یعنی تومیگی حرفام دروغه؟توهم منوباورنداری؟
    سیا باداد گفت:نه منم دیگه باورت ندارم.چطور تونستی انقدرخوب نقش بازی کنی ؟هان؟
    ژیلا:اره راست میگی اون موقع من عاشقش نبودم ولی ازش متنفرم نبودم.اماالان عاشقشم.حالامیفهمم که چقدردوستش داشتم.
    اراد:تازه فهمیدی که چقدر دوستش داشتی وعاشقشی؟یکم دیر نیست؟توالان فرزادی رواینجامیبینی؟حالا که نیست فهمیدی عاشقشی؟الان نبایدبرای من توضیح بدی. بایدبرای اونی توضیح میدادی که مثل چشماش بهت اطمینان داشت.اون حیوون چهارپاهم که فکر میکنی ماییم.خودتی.توازاولم بخاطرپولای فرزاداومدی سمتش وحتی الانم اومدی دنبال بقیش.اماباید بهت بگم که فرزاد همه ی داراییش رو وقف خانه ی سالمندان وکودکان بی سرپرست کرد.اگه الانم میزارم ازاینجا زنده گورتوگم کنی بخاطر فرزاد.
    ژیلا:فرزاد؟
    اراد:اره حتی توی وصیت نامشم ازتو نوشته بودگفت اگه دیدمت بهت بگم که اون حلالت کرده فقط امیدوار خداهم ازدل شکسته ی او واشک هایی که بخاطرنامردبودنت ریخت،بگذره وببخشتت.گفت بگم که تقاص اشک های مادرشو دل خون پدرشو پس میدی وحیف که اون اون روز نیست که تاوقتی ازخداگله کردی بهت بگه ایناتمام تقاص هایی که بایدپس میدادی.حالا هم برو.
    ژیلا:اره شماراست میگید.من فقط بخاطرپول بهش نزدیک شدم حتی الانم فقط بخاطر پول بود.همیشه سعی کردم نقش یه عاشق روبازی کنم ولی شماهم اون ادمی نبودید که گول بخوریدولی اونی که باید گول میخورد،بدجورم گول خورد.
    اراد خواست بزنه توی دهنش که سریع رفتم جلوش ایستادم ودستشوگرفتم.
    اراد:باران ولم کن.
    _اراد بخاطرمن.باشه؟
    اراد:اخه...
    _باشه؟
    اراد یکذره نگاهم کردو دستشو اوردپایین وبعدباقدمای بلند رفت بیرون.
    _خانوم شماهم بفرمابیرون دفعه دیگه اینجاپیدات بشه باپلیس طرفی.
    ژیلایکم بانفرت نگاهم کردوبعدرفت بیرون.منم بعدش ازویلازدم بیرون تااراد روپیداکنم بااون حالش میترسیدم بلایی سرخودش وبقیه بیاره.حسم میگفت رفته دریا.منم به حسم اعتمادکردمو رفتم کناردریا.روی تخته سنگسی نشسته بودو سرشو توی دستاش گرفته بود. منم بی حرف کنارش نشستم.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««سیاوش»»
    ستی:سیاوش؟هنوزم نمیخوای چیزی بگی؟این دختر ژیلا کیه؟
    _چقدرتوهولی عزیزم.چشم الان میگم.
    منواراد وفرزاد سه تادوست صمیمی بودیم.ازهمون بچگی باهم دوست بودیم.فرزادعلاوه براینکه دوست و پسردای بود،داداش هم بود.وقتی منو اراد 6_7سالمون بود دایی وزندایی بایه پسر که تقریبا همسن مابود ،اومدن خونه پدربزرگم وبه منواراد گفتن که باهاش بازی کنیم واذیتش نکنیم وازاین به بعد اوپسردایی ماست.فرزادپسر ساکت ومظلوی بود.درست برعکس ما.اونروز مابدون توجه به حرف دایی وزندایی تاتونستیم اذیتش کردیم بماندکه برای این کارمون مجبورشدیم کل باغچه های بابابزرگ روبیل بزنیم.کاری که همیشه ماازش متنفربودیم.
    خلاصش میکنم بعدازاون تنبیه دیگه ازفرزادمتنفرشدیم تااینکه یه روزارادگفت گـ ـناه داره وتنهاست بیاریمش تو اکیپ خودمون.بهش گفتیم اونم قبول کرد.دایی ازاینکه فرزادهمش باماست نگران بود والحق هم نگرانیش بی موردنبود.سال هاگذشت ودوستی ما قوی ترشد.تااینه یه مدت دیگه فرزاد فرزاد قبل نبود.ساکت ترازهمیشه بودو همشم توی فکر بود.فرزادعاشق هم دانشگاهیش شده بود اونم توی یه نگاه.دختر ایرانی بود ولی برای تحصیل امریکااومده بودوهمونجازندگی میکرد.اونموقع ما19سالمون بودو فرزاد21.منواراد سعی کردیم تافرزادبیخیال این حس بشه ولی اون این حس روتقویت کرد وتصمیم گرفت باهاش دوست بشه.ازاون به بعدکم کم پای ژیلا هم به اکیپمون بازشد.دختر بدی نبود اماخوبم نبود.بااینکه بافرزاددوست بودوتصمیم داشتن باهم ازدواج کنن،ولی همش نگاهش به منو ارادبود.
    فرزادوژیلا تصمیم گرفتن برای زندگی بیان ایران.واین برای ماکه بیشتر وقتامون روباهم میگذروندیم،خیلی سخت بود.یه روز فرزاد به اراد زنگ زدوبااولین پروازخودمون روب رسونیم .خیلی نگران بودیم.وقتی رسیدیم هرچی زنگ گوشی وخونشون رومیزدیم جواب نمیداد.درحالی که همه ی برقاروشن بودو کفشش جلوی دربود.دروشکستیم همه ی جاها رو گشتیم ولی خبری ازفرزاد نبودتارسیدیم به اتاق اخر فرزاد...فرزاد...اون...
    ستی:سیاوش اگه نمیتونی اذیت میشی ادامه نده.
    _نه میگم میخوام خالیشم.فرزاد غرق خون روی زمین افتاده بود.نامه ای که توی دستش بود وبادستای لرزون گرفتیموخوندیم.داخلش ازخیانتی که ژیلا بهش کرده بود نوشته بود.ژیلا توحالت بدی توی خونه ی خودش با همکارش دیده بود.فرزاد یه مجنون واقعی بود ولی ژیلا...
    برگشتم سمت ستایش دیدم داره گریه میکنه.
    _لیلی من چراگریه میکنه؟
    ستی:لیلی من؟!
    بارعدوبرقی که یکدفعه زد،ستی ترسید وبیشترازقبل بهم نزدیک شد.
    _ستایش میخوام به مجنون بودنم اعتراف کنم،به دوستاشتنت.توخیلی وقته لیلی من شدی دیگه نمیخوام ازم دورباشی.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««ستی»»
    باتعجب به سیانگاه کردم.باورم نمیشد.یعنی سیاهم منو ...وااای خداجونم عاشقتم.باخیس شدن پیشونیم سرمواوردم بالا.قطره های بارون باسرعت بیشتری روی صورتم فرود میومدن.بادیدن جعبه ی مخملی جلوی چشمم نگاهمو ازاسمون گرفتم.
    سیاوش :ستایش بامن ازدواج میکنی؟
    نمیتونستم چیزی بگم فقط باتعب نگاهش میکردم.
    باران:عروس رفته گل بچینه شهرداری گرفتتش.
    سیا:برای باردوم عرض میکنم بامن ازدواج میکنی؟
    باران:عروس رفته باافتابه گلاب بیاره.
    سیاوش باخنده گفت:عروس خانوم برای بارسوم عرض میکنم بامن ازدواج میکنی؟
    اراد:عروس زیرلفظی میخواد.
    سیاوش:ای بابا اگه گذاشتید بله روبگیرم.
    بعد سرشو اورد و من و بـ*ـوس کرد.
    _فعلا اینوبه عنوان زیرلفظی داشته باش.حالا جواب چیه من متظرم خانومی.
    ازخجالت سرمو انداختم پایین.اخه این بشر چقدربی حیاست.
    باران:سکوت نشانه ی رضایت.
    بعد او اراد دست زدن.سیاوش هم حلقه رودستم کردکه باز صدای جیغ وسوت اینارفت هوا.
    سیا:خوب حالا نوبت شماست.
    اراد:چی
    سیا:حالا نوبت شماست که حلقه هاتون رودست همدیگه کنید.
    باران:مسخرمون کردی
    _راست میگه دیگه.الانم که همه فهمیدن زودباشید.
    باران حلقه ی ارادوگرفت ودستش کرد.ارادم حلقه ی باران رو اززنجیرش جداکردو دستش کرد.حالانوبت مابودکه دست بزنیم.
    سیا:بچه هابیاید مسابقه.
    _زیربارون؟
    سیا:اره میاین؟
    _اره.
    باران:اره.
    اراد:منم ...اره.
    سیا:من ستایش روکول میکنم توهم باران رو.هرکی زودتربرسه ویلا برندس.اونی که ببازه باید یه شب شام مهمونش باشیم.
    اراد:اخه اینم...باشه.
    سیاوش واراد روی زمین نشستن.من دستمودورگردن سیا حلقه کردم.بارانم همینکارروانجام داد.بعدباشمارش م.نوباران حرکت کردن.
    _وای سیا تندتربرو.
    سیا:چشم منومحکم بگیر.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    خداشاهده فکرکنید داره بارون میادو الان ماخیس خیسیم.اصلا مدیونیدفکرکنید عقلمون سالمه.باورکنید راضی نیستم.خدانگم بارانو چیکارکنه که ایناروانداخت توی دهنم
    باران:ستی بازتوداری منونفرین میکنی؟
    _واااعلم غیب داری؟ازکجافهمیدی؟
    باران:اولا یه حسی بهم گفت دوما هرموقع توکسی رونفرین میکنی قیافت شبیه چینی هامیشه.چشاتوریز میکنی وزیرلب باخودت حرف میزنی.
    اینوگفت زدزیرخنده.
    _حناق،کوفت،زهرمار،نکبت.
    باران:تموم شد؟
    _نه اشغال رونگفتم
    باران:دیگه نبود؟
    _عوضی کروکدیل.
    باران:اخرین فرصته هااا
    _بیشعور.
    باران:دوست عزیز فرصت شمابه پایان رسید.باید به اطلاعتون برسونم که اینجانب یعنی من فرشته هستم وتمام فحش هایی که گفتید همون القاب خودتون بوده است.این نکته انحرافی بود.
    _باران خداخفت نکنه دومین ببند دلمون دردگرفت.
    سیا:باحرف خانومم موافقم.
    اراد:منم که طابع جعمم.
    باران یکی زد تو سراراد وگفت :منم طابع کتک زدن توهستم.
    اراد:منم طابع...
    بقیش رواروم گفت که نشنیدم.
    باران:هییی اراد خیلی پرو وبی حیایی.بچه هااااا؟
    همه باهم گفتیم :بله؟
    باران:من بستنی میخوام.
    اراد:توی این بارون؟
    _راست میگه منم میخوام.اره مگه چشه؟خیلی هم میچسبه توی بارون.
    سیا:همین مونده که مریض بشید.
    هردوتاشون همزمان به ویلارسیدن.
    سیا:حالا که هردوتامساوی شدیم یه شب مهمون تو ویه شبم مهمون من.حالا بیایدپایین زشته جلوی بچه ها
    باران:نه تابرامون بستنی نخرید نمیایم.مابستی میخوایم یالا.
    _مابستنی میخوایم یالا.
    خواستن ماروبزور پایین بزارن که منوباران باجیغ گفتیم:نـــــه!
    اراد:عه این چه وضع جیغ زدنه؟
    سیا:فردابایدبرم سمعک بگیرم.
    اراد:یه دونه هم برای من بگیر.حالا هم بیاید پایین فرداواستون میگیریم.
    منوباران:نـــه.
    باران:ماالان میخوایم.
    اراد:ویارندارید که.
    باران:بی ادب به هرحال همبن الان میخوایم.
    سیا رفت کنار اراد و یه چیزی درگوشش گفت ارادم سرشوتکون داد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    _اوووی درگوشی نداشتیمااا.بلندبگیدماهم بشنویم
    اراد:گفتن به بچه هانگید.درضمن مردونه بود.
    _گفتن به بچه نگید نگفتن که به مانگید.!
    اراد:اتفاقا همین روگفتن.
    باحرص اروم زدم به پشتش.هردوتاشون سمت ساختمون رفتن.
    _عه کجا؟مابستنی میخوایم.
    ستی:راست میگه.تابستنی بهمون ندید ماپایین نمیایما.
    سیا:اتفاقا ازخدامونه اتفاقا الان میخوایم بریم بخوابیم شمام که بامایید خواب بیشترمیچسبه
    ستی:خیلی خیلی خیلی پرو وبی ادبید.
    ارادوسیاوش خندیدند ورفتن تو دروبستند.چندتاازبچه هاباتعجب و بعضی هام باحرص وکینه نگاهمون میکردند.
    اراد:شوکت خانوم؟شوکت خانوم؟
    شوکت خانم:بله اقا؟اوا خدامرگم بده شمادوتاچرااینجوری کردید؟خانومابیایدپایین کمرشون دردمیگیره.
    اراد:نمیان.بستنی داریم؟
    شوکت خانم:بله اقا الان میارم براتون.
    _نــــــــه!!!
    شوکت خانوم:وای خانم جان قلبم اومد تودهنم.چراجیغ بنفش میزنید؟
    لبخندزدم وگفتم:این بستنی نه.مابستنی میخوایم.
    ستی:بستنی بستنی بستنی.
    هردوتامون جیغ میزدیمو میگفتیم بستنی.همه ساکت بودن وچهارچشمی فقط به مانگاه میکردند تنهاصدای جیغ ما بود.یهوارادو سیا باداد گفتن:بسه!
    به معنای واقعی خفه شدیم.سرمو کج کردم واوردم کناراراد و اروم گفتم:بستنی.
    اراد نفسش روباحرص بیرون دادواروم گفت:ازدست تو.
    بعدبلندبه سیاگفت:سیاوش بایبریم براشون بگیریم وگرنه تاصبح ولمون نمیکنن.
    سیا:باشه فقط بریم لباسامون روعوض کنیم که خیس خیسیم.
    _واقعا الان میریم؟
    اراد:اره.
    ذوق کردم درحدچی. یه لحظه حواسم نبود دستامو ازدورگردنش بازکردم.ازپشت نزدیک بودبیوفتم که اراد سریع منو گرفت منم گردنش روچسبیدم.
    اراد:حواست کجاست؟الان میوفتادی.
    _حالا که نیوفتادم.الکی دادنزن.بستنی شکلاتی میگیری دیگه؟
    اراد:نخیر توی ماشین دوتانایلون پر شکلات خوردین ضررداره واستون
    _عه اراد.اذیت نکن دیگه من هـ*ـوس بستنی شکلاتی کردم.
    اراد:هوووف باشه.
    _وای مرررسی.بعدسرموخم کردمو لپش روبوس کردم.اراد جاخورد.توقع نداشت بوسش کنم اونم جلوی بقیه.خودمم ازکارم تعجب کردم هرموقع خیلی ذوق میکنم،کنترلی دیگه روی رفتارم نداره.ازخجالت سرمو انداختم پایین وگفتم:اوووم..میشه منوبزاری پایین.
    ارادخم شد ومنم ازش جداشدم ورفتم بالا داخل اتاق اراد تاچمدونم روبر دارم. دروکه بستم چندثانیه همونجا به رفتارم فکرکردم.منم ازوقتی بااراد گشتم بی حیا شدمااا. از وقتی که داستان فرزاد ودلیل متنفرشدنش ازدخترا روشنیدم سعی کردم یکذره باهاش کناربیام تاحداقل هرروز دعوامون نشه وبفهمه همه ی دخترامثل هم نیستن. باشنیدن صدای پا ازدر فاصله گرفتم.چمدونم روکه بازکردم دیدم خالیه . کمد اراد روبازکردم.لباسای اراد یک طرف بودو لباسای من یک طرف دیگه.چشم خورد به بلیز ابی فیروزه ای اراد.تاحالا توی تنش ندیده بودم.خیلی دلم میخواست توی تنش ببینم.خواستم لباسش رو براش بزارم تااومد بپوشه ولی دودل بودم.اخر دل و زدم به دریا و لباس روبایه شلوار کتان مشکی گذاشتم روی تخت تااومد بپوشه.
    خودمم یه مانتوی مشکی باشلوار دمپای طرح لی پوشیدم و شال ابی فیروزه ایم روسرکردم.ساعت ابیم روهم دستم کردم.یه رژکمرنگ جیگری به همراه ریمل زدم.برعکس همیشه،ایندفعه فقط یکم ادکلن زدم ورفتم پایین.
    ارادوسیا وسامان داشتند باهم حرف میزدند.
    سیا:عه شما که حاضرید.یه چنددقیقه صبرکنید ماهم الان میایم.
    ارش:ازاونجایی که میدونم طاقت دوری منونداریدمنم باهاتون میام.
    اراد:نه بابا کی گفته؟
    ارش:سامان گفته.
    سامان:تودلت میخواد بری راپای منو وسط میکشی؟
    سیا:ای بابا بحث نکنید.هرکی میخوادبیاد تایه ربع دیگه حاضرباشه ها.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««اراد»»
    بادیدن لباسام روی تخت تعجب کردم.البته خوب تعجبم داشت.باران ازاین کارابلدنبود.ولی یه کوچولو توجه کنید فقط یه کوچولو ازاین کارش خوشم اومد.لباسارو پوشیدمو ساعتم رودستم کرد.اتکلنم روزدمو رفتم بیرون.بیشتربچه هاحاضرشده بودن.
    _همه میاین دیگه؟
    نگار:بله.همه میان.
    به سحرگفتم تاشام روبعدازاینکه اومدیم بیاره.باران روی یه مبل دونفره نشسته بودو اخماش توهم بود.رفتم کنارش نشستم ودستمو دور شونش حلقه کردم زیرچشمی به بچه ها زیرچشمی نگاه کردم.چقدرحال میده حرصشون بدیا.
    باران باتعجب نگاهم کرد که باچشم به بچه هااشاره کردم. اونم یه لبخندزوری زد.
    _چته؟چرااخمات توهمه؟
    باران:هیچی.
    _واسه ی هیچی اخمات توهمه.
    باران:اوم...چیزه...میدونی توکه نبودی...اصلا بیخال.
    بعدروشوبرگردوند.کنجکاوشدم تابدونم چیشده لپش رو کشیدم.برشت سمتمو گفت:اخ مرض داری؟
    _اره حالا چقدرمیخوای؟نگفتیس من نبودم چیشد؟
    باران:خب...
    _باران چرا من من میکنی؟من نبودم چیشد؟من من کنی من میدونم باتو.
    باران:خب توکه نبودی چندتاازبچه هاگفتن که چراانقدربیخبرازدواج کردیمو حتما یه چیزی بینمون بوده واتفاق افتاده که مامجبور شدیم باهم ازدواج کنیم.اراد من دوست ندارم که پشت سرمون یه سری حرف مزخرف بگن.
    ازجام بلندشدم.بارانم سریع بلندشد.
    _کی این حرفا روزده؟اصلا به چه حقی راجبمون اینطوری قضاوت کردن؟
    باران:اراد ...
    _باران گفتم کی گفته؟
    باران انگشت اشارش رو روی لبم گذاشت وگفت:هیس!دارن نگاهمون میکنن .اراد ترو خدا باز شربه پانکنیا.
    ازتماس انگشتش به لبم یه جوری شدم. بارانم سریع دستشو کشید.
    _لطفا همه گوش کنید.گرچه نیازی نمیبینم که بهتون توضیح بدم ولی برای اینکه این حرفاتموم شه بایدبگم که منو باران هردوتامون عاشق همیم اگه بی صداهم ازدواج کردیم دلایل خودمون روداشتیم که نیازی نمیبینم توضیح بدم.
    اینوگفتمو رفتم بیرون پیش ونوس.استادواقامحمد رودیدم که داشتن باهم حرف میزدند.
    اقامحمدکاقاجایی تشریف میبرید؟
    _بابچه هاداریم میریم بیرون.شما واستادم بیاید.
    اقامحمد:نه اقا جان.ماپاشیم باشماجونا هلک وهلک بیایم چیکار کنیم.برید به سلامت بهتون خوش بگذره.
    استاد:راست میگه محمداقا.برید بسلامت.
    سوارماشین شدم.چنددقیقه بعدسیا وبارانو ستایشم اومدن.سیارفت پشت وباران اومد جلو.بماندکه چقدرغرزد.باران ضبط روزیاد کرد تاحدی که گفتم الان شیشه هامیریزن پایین.
    تنها که میشی با من، زیر یه آسمون ستاره
    پر میکشه دل من، برای تو دوباره
    چشم تو با دل منه ، همیشه کار تازه داره
    تند میشه نفس هام و بلا سرم میاره
    پاره پاره قلبم، عاشق بیچاره قلبم
    چه بی قراره قلبم، آخه همش رو انتظاره قلبم
    نگو سره کاره قلبم ، نگو دوست نداره قلبم
    دست خودش نیست
    وقتی با تو راه میرم، بارون میگیره
    دل من بی تو آسون میمیره
    میمیرم واسه تو ، نفسم میگیره
    باتو همه چی قشنگ میشه رنگ چشماتو
    من همش دیوونه بازی میکنم تا تو
    شبیه خودم شی ، یکم عاشقم شی
    خسته میکنه این غم م
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و دارم میمیرم
    عمریه که همین جور توی دستش اسیرم
    باز شدی تو دیوونه ، میخوای عاشق بمونه
    گوش نمیده به حرفم ، همیشه باز همونه
    دونه دونه بارون ، از آسمون ببارون
    رو سقف خونه بارون ، دیدی دست خودم نیست
    عاشقونه بارون ، آخه نامهربونه بارون
    رو سقف خونه بارون ، اینا که کم نیست
    وقتی با تو راه میرم ، بارون میگیره
    دل من بی تو آسون میمیره
    میمیرم واسه تو ، نفسم میگیره
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««باران»»
    ارش:باران یادته یه روز که خیلی بارون میومد باهم رفتیم بستنی خوردیم اخرشم هردوتامون مریض شدیم؟
    _وای اره.خیلی حال داد تازه سه روزم مدرسه نرفتیم.
    _ چقدرارشیدا فحشت داد.
    _چرا؟
    ارش:اخه خونه بیکاربودم میرفتم داخل اتاقش و وسایلش روخراب میکردم.
    _تو کرم میریزی اونوقت به من فحش میده.خداشفاش بده.
    سیا:بچه هابیایدبریم تو تاخیس نشدیم.
    اراد:بستنی شکلاتی دیگه؟
    _یس.بعدازاینکه بستنی خوردیم بریم اون سوپرمارکت؟
    اراد:باشه.
    همینکه بستنی رواوردن مثل این بچه های پنج ساله به بستنیم نگاه کردم.
    اراد:آ کن عمویی بت بشتنی بدم.اگه بخوری برات ابنبات میگیرما.
    _راست میگی عمو؟
    اراد:اره.
    بستنیامون روکه خوردیم بلندشدیم رفتیم سوپرمارکت.تلفن اراد زنگ خورد.مشغول صحبت شد وحواسشم به من نبود منم تاتونستم لواشک وپاستیل وشکلات برداشتم.فروشنده چشاش شبیه توپ تنیس شده بود.
    فروشنده:همه ی اینارومیخواین؟
    _بله.
    اراد:خوب چی میخواس...باران همه ی اینارومیخوای؟اخرشم مریض میشی.ببین کجابهت گفتم.اقا ازهرکدوم چندتابزار.
    _ارااااد؟
    اراد:خرنمیشم.
    توی دلم گفتم اونکه هستی
    _ارااااد؟قول میدم همه رویکدفعه نخورم باشه؟
    ارادیکم نگام کردوگفت:قول دادیااا.
    _اره قول دادم.
    بعدازاینکه همه روخرید سوارماشین شدیم.
    سیا:اوه خدای من توهمه ی اینارومیخوای بخوری؟
    _نه میخوام قاب کنم بزنم روی دیوار اتاقم یادگاری باشه.
    سیا:حالت بدمیشه هااا.
    اراد:منم بهش میگم گوش نمیکنه باران قول دادی همه رویکدفعه نخوریااا.اصلا اینادست من میمونه هرموقع خواستی بگومن بت میدم.
    _بااااشه.قول دادم دیگه.
    شام روکه خوردم ازشوکت خانم تشکر کردمو رفتم داخل اتاق اراد.عه این عکسارو کی رودیوار زدن که من ندیدم؟سه تا ازعکسامون رو روی دیوار زده بودن.یکی اون عکس که منواراد تیپ اسپرت زده بودیم یکی هم همونی که لباس سرخابی تنم بودو یکی دیگه هم شب عروسی موقع شام لیوان نوشیدنی هامون روازلای دست همدیگه رد کرده بودیم درحالی که به هم نگاه میکردیم میخوردیم.
    بیخیال عکسا شدم وروی تخت خوابیدم انقدرخسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.
     
    آخرین ویرایش:

    baran...

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/19
    ارسالی ها
    145
    امتیاز واکنش
    975
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    همین نزدیکیا...
    ««ستی»»
    این مدت خیلی خوش گذشت ولی زودترازاونی که فکرمیکردم گذشت.فردا باید برمیگشتیم .بیخیال فکر کردن شدم.یه قابلمه بایه ملاقه از شوکت خانم گرفتم ورفتم جوی دراتاق بچه ها.ملقه روبه شدت به قابلمه زدم.خودم از صداش دومتر پریدم بالا چه برسه به این بدبختا که خوابم هستن.چندبار این کاررو تکرار کردم تا بیدار شدن. بعدازظهر گرفتن خوابیدن تاالان که ساعت10شبه.امروز بابچه رفتیم بازار وشهربازی.ساعت 7اومدیم همه انقدرخسته بودیم که گرفتیم خوابیدیم.
    ارش:مگه مرض داری دختر؟ای بابا داشتم خواب دوست دخترم رومیدیدم نزاشتی که.
    _حالا چی میدیدی؟
    ارش:بدرد سنت نمیخوردکوچولو.
    باحرص نگاهش کردم .سیاوش ازکنارم ردشدواروم گفت:حتی حرص خوردنتم قشنگه.
    باخجالت سرموپایین انداختم.رفتم بالا تاباران شون روصداکنم.دراتاق روبازکردم.دیدم اراد بدون لباس خوابیده ودستشو دور باران حلقه کرده.پس بیخود نیست مامان میگه هرموقع خواستم برم داخل اتاقشون درد بزنم.مامان بابای ماهم بللله!
    دروبستم و رفتم پایین.ترجیح دادم خودشون بیدار شن.داشتم به سحر کمک میکرد که صبحانه روبچینه،همون موقع صدای اراد پشت سرم اود که ازترس چسبیدم به دیوار.
    _اراد چرااینجوری سلام میکنی؟
    اراد:ترسیدی؟
    _پ ن پ ازشدت خوشحالی و ذوق چسبیدم به دیوار.
    اراد:جنابعالی توفکر یار بودی(بعدباچشماش به سیا که داشت میومد سمت مااشاره کرد)متوجه ی من نبودی.
    یه چشم غره بهش رفتمو گفتم:زنت کو؟
    اراد:خواب.
    _بابا این باران به خرس قطبی هم گفته زکی برومن به جات هستم.میرم بیدارش کنم.
    اراد خندیدوگفت:والا به خدا.بروخیرببینی.
    دراتاق رو بازکردمو رفتم داخل.
    _باران؟
    ...
    _باراااان؟
    ...
    _ای بابا.باراااااان؟
    باران سریع پاشد.
    باران:ها چی شده؟کسی مرده؟کسی طوریش شده؟کسی...
    _وای چرا انقدر چرت وپرت میگی.
    باران:تو بودی اینطوری جیغ زدی؟
    باخنده گفتم:اره
    باران ازجاش بلند شد وافتاد دنبالم.سریع ازپله هارفتم پایین.
    باران:جرات داری صبرکن.
    _مگه ازجونم سیرشدم.
    رسیدم پایین دیدم سیاوش وکیانی وارش باتعجب نگاهمون میکنن ارادم بااخم به باران نگاه میکرد.برگشتم سمت باران دیدم باهمون تاب وشلوارک وموهای بازش افتاده دنبالم.حالا اینورخندم گرفته بود اونورم که جلوی اراد میترسیدم بخندم.
    باران سریع بادو ازپله هارفت بالا چنددقیقه بعدارادم دنبالش رفت. وای الان باز دعواشون میشه.اوووف اینا اخر منو دیوونه میکنن.
    _بقیه کجان؟بیاین صبحانه بخوریم تا بارانشونم بیان.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا