بچه هادور ونوس جمع شده بودند دختراجیغ میکشیدن ونوس روبیشتر عصبانی میکردند.شوکت خانوم که اومد باران روسپردم بهش خودم رفتم پیش ونوس.
ونوس بغـ*ـل سیاوش هم اروم نمیگیرفت.ونوس دوباره پارس کرد که دخترادوباره یغ کشیدن.
بادادگفتم:جیغ نکشید دارید عصبانیش میکنید.
ونوس روازبغل سیاگرفتم.
_سلام ونوسم.این کاراچیه پسر؟عه زشته اروم باش اروم.افرین.
ونوس رونازکردم اوهم منوبومیکشید وقتی که اروم شد ازبغلم پریدپایین.همه یه قدم عقب رفتن.ونوس جلوم پام نشست ودمش روتکون میداد.هرموقع میخواست ازدل کسی دربیاره این کار رو میکرد.
_باشه بخشیدمت ولی بایدازاون خانوم هم معذرت خواهی کنی.
بردمش پیش باران.باران باترس یک قدم عقب رفت.
_باران نترس کاریت نداره.بهم اعتماد کن خوب؟
به چشم هام نگاه کردو اروم گفت:باشه.
لبخندزدم بهش گفتم :ممنون که بهم اعتمادکردی.
««باران»»
اراددستمو روگرفت وبرد جلوی ونوس.ونوس خیلی خوشگل بود یه سگ پاکوتای پشمی سفید باچشمای درشت مشکی.ولی چکارکنم که ازسگ ها خاطره ی خوبی ندارم. چشماموبستم بعدازچندثانیه باحس یه چیز نرم زیر دستم چشمام روبازکردم.ونوس ساکت نشسته بودو باچشمای مشکیش نگاهم میکرد.چنددقیقه توی اون حالت موندیم تاترسم ریخت.اراد به خاطراینکه معطل شدن ابراز شرمندگی کرد.البته غیرمستقیم.
منو ستی وسیا ونسرین وسامان واراد جلوترازبقیه بودیم.چمدونم دست ارادبود.شوهرکردم پس برای چی؟
وجدان:بیچاره اراد که گیرتوافتاده؟
_ببند عزیزم.اززیبایی های اینجا لـ*ـذت ببر.
لامصب یه تیکه ازبهشت.اراد درسالن روبازکرد.تاچنددقیقه همینطوری مات بودم.به اراد نگاه کردم.اونم بهترازمن نبود یهو ارادبه خودش اومدودر رو بست.سامان ونسرین هنوز داخل نیومدن ولی داخل رودیدن.دورتادور خونه عکسهای عروسی وعقد وعکسهایی که یه هفته قبل به اسرار ادری وباربدگرفته بودیم، بود.روی زمین وپله ها هم پربود ازشمع وگلبرگ گل رز.
_اینا اینجا چیکارمیکنن؟
اراد:نمیدونم.
چشمم خورد به یکی ازعکسها.پیرهن سرخابی خیلی کوتاه تنم بود که قدش تایک وجب بالای زانوم بودو جلوشم که نگم بهتره.اراد دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و روم خم شده بود،منم دستامو روی شونش گذاشته بودم.ازخجالت نمیتونستم سرموبلندکنم.سیاوش تاحالا منو اینطوری ندیده بود.فکرکنم خودشم فهمید به خاطر اون خجالت کشیدم .
سیا:داداش من میرم پیش بچه ها.شمام زودتراینار.جمع کنید.
ارادفقط سرشوتکون داد
ستی:وای چه رمانتیک.
_رمانتیک بخوره تو سرم بدوبیاایناروجمع کنیم تابیشترازاین ابروم نرفته.
هرسه تامون دست بکارشدیم.تاجایی که قدم میرسید عکساروبرداشتم.ارادم بقیه روبرداشت.ستی هم شعم هاروخاموش کرد وشوکت خانوم ودخترشم گلبرگ هاروجمع کرد.
_اراد اینارو کجابزارم؟
اراد:ببر بالا توی اتاقم.بالا دومین اتاق که روبه دریاست.
سریع بردم بالا بدون توجه به اتاقش گذاشتم واومدم.بعدازاینکه جمع وجور شد اراد دروبازکرد.
اراد :بفرمایید تو.شرمنده اینجایکمم بهم ریخته بود.تامرتبش کنیم یکم طول کشید.بفرمایید.
سامان:شما دوتا باهم...باهم ازدواج کردید؟
اراد:اره.
یه چیزی افتادزمین.سرمواوردم بالا دیدم چمدون کیانی افتاده وداره با بهت مارونگاه میکنه.
ازهیچ کس صدایی درنمیومد.فقط ستی وسیا وارش بی خیال بودن.
اراد:شوکت خانوم؟شوکت خانوم؟
شوکت خانوم:بله اقا
اراد:دوستان روراهنمایی کنید.
ارادچمدون خودموخودش روبرداشت وبردبالا.
سحر:اقا بدیدمن براتون میارم.
اراد:نمیخواد سنگینه نمیتونی.
سحر:میخواید بابا روصدابزنم؟
اراد:نه نمیخواد هی پیرمردبیچاره روازاون سر باغ بکشونی اینجا خودم میبرم
ونوس بغـ*ـل سیاوش هم اروم نمیگیرفت.ونوس دوباره پارس کرد که دخترادوباره یغ کشیدن.
بادادگفتم:جیغ نکشید دارید عصبانیش میکنید.
ونوس روازبغل سیاگرفتم.
_سلام ونوسم.این کاراچیه پسر؟عه زشته اروم باش اروم.افرین.
ونوس رونازکردم اوهم منوبومیکشید وقتی که اروم شد ازبغلم پریدپایین.همه یه قدم عقب رفتن.ونوس جلوم پام نشست ودمش روتکون میداد.هرموقع میخواست ازدل کسی دربیاره این کار رو میکرد.
_باشه بخشیدمت ولی بایدازاون خانوم هم معذرت خواهی کنی.
بردمش پیش باران.باران باترس یک قدم عقب رفت.
_باران نترس کاریت نداره.بهم اعتماد کن خوب؟
به چشم هام نگاه کردو اروم گفت:باشه.
لبخندزدم بهش گفتم :ممنون که بهم اعتمادکردی.
««باران»»
اراددستمو روگرفت وبرد جلوی ونوس.ونوس خیلی خوشگل بود یه سگ پاکوتای پشمی سفید باچشمای درشت مشکی.ولی چکارکنم که ازسگ ها خاطره ی خوبی ندارم. چشماموبستم بعدازچندثانیه باحس یه چیز نرم زیر دستم چشمام روبازکردم.ونوس ساکت نشسته بودو باچشمای مشکیش نگاهم میکرد.چنددقیقه توی اون حالت موندیم تاترسم ریخت.اراد به خاطراینکه معطل شدن ابراز شرمندگی کرد.البته غیرمستقیم.
منو ستی وسیا ونسرین وسامان واراد جلوترازبقیه بودیم.چمدونم دست ارادبود.شوهرکردم پس برای چی؟
وجدان:بیچاره اراد که گیرتوافتاده؟
_ببند عزیزم.اززیبایی های اینجا لـ*ـذت ببر.
لامصب یه تیکه ازبهشت.اراد درسالن روبازکرد.تاچنددقیقه همینطوری مات بودم.به اراد نگاه کردم.اونم بهترازمن نبود یهو ارادبه خودش اومدودر رو بست.سامان ونسرین هنوز داخل نیومدن ولی داخل رودیدن.دورتادور خونه عکسهای عروسی وعقد وعکسهایی که یه هفته قبل به اسرار ادری وباربدگرفته بودیم، بود.روی زمین وپله ها هم پربود ازشمع وگلبرگ گل رز.
_اینا اینجا چیکارمیکنن؟
اراد:نمیدونم.
چشمم خورد به یکی ازعکسها.پیرهن سرخابی خیلی کوتاه تنم بود که قدش تایک وجب بالای زانوم بودو جلوشم که نگم بهتره.اراد دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و روم خم شده بود،منم دستامو روی شونش گذاشته بودم.ازخجالت نمیتونستم سرموبلندکنم.سیاوش تاحالا منو اینطوری ندیده بود.فکرکنم خودشم فهمید به خاطر اون خجالت کشیدم .
سیا:داداش من میرم پیش بچه ها.شمام زودتراینار.جمع کنید.
ارادفقط سرشوتکون داد
ستی:وای چه رمانتیک.
_رمانتیک بخوره تو سرم بدوبیاایناروجمع کنیم تابیشترازاین ابروم نرفته.
هرسه تامون دست بکارشدیم.تاجایی که قدم میرسید عکساروبرداشتم.ارادم بقیه روبرداشت.ستی هم شعم هاروخاموش کرد وشوکت خانوم ودخترشم گلبرگ هاروجمع کرد.
_اراد اینارو کجابزارم؟
اراد:ببر بالا توی اتاقم.بالا دومین اتاق که روبه دریاست.
سریع بردم بالا بدون توجه به اتاقش گذاشتم واومدم.بعدازاینکه جمع وجور شد اراد دروبازکرد.
اراد :بفرمایید تو.شرمنده اینجایکمم بهم ریخته بود.تامرتبش کنیم یکم طول کشید.بفرمایید.
سامان:شما دوتا باهم...باهم ازدواج کردید؟
اراد:اره.
یه چیزی افتادزمین.سرمواوردم بالا دیدم چمدون کیانی افتاده وداره با بهت مارونگاه میکنه.
ازهیچ کس صدایی درنمیومد.فقط ستی وسیا وارش بی خیال بودن.
اراد:شوکت خانوم؟شوکت خانوم؟
شوکت خانوم:بله اقا
اراد:دوستان روراهنمایی کنید.
ارادچمدون خودموخودش روبرداشت وبردبالا.
سحر:اقا بدیدمن براتون میارم.
اراد:نمیخواد سنگینه نمیتونی.
سحر:میخواید بابا روصدابزنم؟
اراد:نه نمیخواد هی پیرمردبیچاره روازاون سر باغ بکشونی اینجا خودم میبرم
آخرین ویرایش: