- عضویت
- 2016/11/30
- ارسالی ها
- 123
- امتیاز واکنش
- 891
- امتیاز
- 276
- سن
- 25
_خوب یعنی من و تو بدون شام میمونیم دیگه
_واقعا معذرت میخوام آقا احسان بخدا به عمه گفتم که آژانس بگیره و مزاحم شما نشه
_خوب مهم اینه که الان پیش منی
با این حرفش قلبم واستاد
_و مهم تر اینکه هر دوتامون گشنمونه
سرم انداختم پایین دوباره گفتم
_ببخشید
بلند خندید و گفت
_وااااااااااااای رها چرا این کلمه رو هی تکرار میکنی من الان دارم غیر مستقیم تو رو برای یه شام دونفره دعوت میکنم
با شنیدن این حرف گونه هام گل انداخت و سرم رو انداخت پایین
_رها خانوم نگفتی قبول میکنی یا نه؟
_آخه آقا احسان خونوادم مطلع نیستند نمیشه
ولی دل تو دلم نبود تا یه بار دیگه ازم بخواد
_کار خلافی نمیخوایم بکنیم که، فقط میریم یه شام بخوریم باشه
سرم رو انداختم پایین یه باشه آروم گفتم
بعد بیست دقیقه رسیدیم به یه رستوران خیلی مدرن و قشنگ ... از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل
رستورانه خیلی دنج و قشنگی بود روی یکی از صندلی ها نشستیم ...گارسون اومد سفارش بگیره احسان دو پرس کوبیده سفارش داد....یه لحظه دمق شدم ،چرا به جای من هم تصمیم میگرفت...ولی خوب اشکالی نداشت مهم بودن الانش بود ... به گوشیش پیام اومد برش داشت که چک کنه یکم عصبی بود انگاری ...توی این حین منهم زل زده بودم بهش...چقدر دوست داشتم این بودن کنارش رو ...چرا حریم هام با بودن اون شکسته میشد...چقدر بودن با اون شیرین بود...یه لحظه با نگاهش غافلگیرم کرد ...دست پاچه شدم و دستم خورد به لیوان کنار دستم افتاد شکست
_واااای
خودم رو آماده گریه کرده بودم،که گفت گریه نکنیا فدای سرت
از حرفش گر گرفتم
_واقعا معذرت میخوام آقا احسان بخدا به عمه گفتم که آژانس بگیره و مزاحم شما نشه
_خوب مهم اینه که الان پیش منی
با این حرفش قلبم واستاد
_و مهم تر اینکه هر دوتامون گشنمونه
سرم انداختم پایین دوباره گفتم
_ببخشید
بلند خندید و گفت
_وااااااااااااای رها چرا این کلمه رو هی تکرار میکنی من الان دارم غیر مستقیم تو رو برای یه شام دونفره دعوت میکنم
با شنیدن این حرف گونه هام گل انداخت و سرم رو انداخت پایین
_رها خانوم نگفتی قبول میکنی یا نه؟
_آخه آقا احسان خونوادم مطلع نیستند نمیشه
ولی دل تو دلم نبود تا یه بار دیگه ازم بخواد
_کار خلافی نمیخوایم بکنیم که، فقط میریم یه شام بخوریم باشه
سرم رو انداختم پایین یه باشه آروم گفتم
بعد بیست دقیقه رسیدیم به یه رستوران خیلی مدرن و قشنگ ... از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل
رستورانه خیلی دنج و قشنگی بود روی یکی از صندلی ها نشستیم ...گارسون اومد سفارش بگیره احسان دو پرس کوبیده سفارش داد....یه لحظه دمق شدم ،چرا به جای من هم تصمیم میگرفت...ولی خوب اشکالی نداشت مهم بودن الانش بود ... به گوشیش پیام اومد برش داشت که چک کنه یکم عصبی بود انگاری ...توی این حین منهم زل زده بودم بهش...چقدر دوست داشتم این بودن کنارش رو ...چرا حریم هام با بودن اون شکسته میشد...چقدر بودن با اون شیرین بود...یه لحظه با نگاهش غافلگیرم کرد ...دست پاچه شدم و دستم خورد به لیوان کنار دستم افتاد شکست
_واااای
خودم رو آماده گریه کرده بودم،که گفت گریه نکنیا فدای سرت
از حرفش گر گرفتم