کامل شده رمان پلیس بازی به شرطه عاشقی | ραʀαsтoo_sedna.z کاربران انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

سدنابهزادツ

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/04
ارسالی ها
2,209
امتیاز واکنش
119,258
امتیاز
1,076
محل سکونت
-[کـرج]-
پشت دراتاق بابا واساده بودوگوش میدادم...عاخه به من نمیگفت چی شده منم فضولی میکردم..
-- عاره تیمسارجان..فرداشب میایم...ترادین خیلی فشارروشه بیایم اوکی کنیم همه چیوبیاد تهران..
طرف یه چی گفت وبابا گفت: نه تیمسار فکر دخترمنو ازسرت بیرون کن همون موقع کع اومد من توترس بودم همین یدوننرو دارم...
چش ریزکردم
یکی روشونم زد: فضول..
برگشتم: هیس بزار بینم چی میگن..
بعد گوشمو بیشترچسبوندم...
بابا- نه تیمسار تینوکه دستش مشکله نمیتونه بیاد براهام هم که جایی توعمارت مارتین نداره..

برگشتم به براهام نگاه کردم: براهام ترادین کمک میخاد..
براهام اخمی کرد: میدونم...
- بیابریم...
وسرراه اباسشو کشیدم: برام اینترنتی بلیط روسیه جورکن...ولی براهام خواهش میکنم تا بعد رفتنم چیزی به بابام نگووو..
دسموکشید: توکجا ها؟ ترادین گفته تورو دسگیرکردن....
من- میگم فرارکردم...یکیو اجیرکردم کمک کرد فرارکنم...ولی من باید برم...باید....ترادین دست تنهاس...
- بابات منو میکشه!
- نه توچیزیت نباشه بگو زورت کردم...
چادرموجلوکشیدم وروکامپیوترخم شدم: بیا بشین بلیط تواوکی کن...
- من اصن به باباتم نمیگم رفتی..خودت بزنگ بگو..من دنبال شرنیسم..
من- خوبه واس دوست تو دارم میرم...
چیزی نگف...ومن منتظر اوکی بلیط شدم
 
  • پیشنهادات
  • ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    _سایدا بیخیال بابات بفهمه کشته منو!
    _ساکت براهام باید واسم این بلیطو جور کنی م بید برررررم!
    _خیلی خب جیغ نزن...
    و بعد به صفحه کامپیوتر خیره شد نگران یودم خیلیم نگران بودم نمیدونستم چرا دارم اینکاره احمقانه رو میکنم ولی ترادین واسم مهم بود من باید برم پیشش!
    _خیلی خب بلیط واسه فرداشب اوکی شد فقط سایدا برای بار آخر میگم...به حرفاش گوش ندادمو سریع به طرفه اتاقم رفتم.
    دنبال لباسی میگشتم که بپوشم و برم خونه تینو...
    بالاخره یه مانتو ، شلوار و شال مشکیمو پوشیدمو گوشیمم برداشتمو سریع رفتم.
    سوار ماشینم شدم و به طرفه خونه تینو روندم...
    میدونم که برم ترادین بدجور سرزنشم میکنه اما چاره ای نیس من باید برم حتی اگه تو تمام عمرم تو خونه زندونی باشم و کتک بخورم...
    ماشینو پارک کردمو سریع پیاده شدم...پشت سرهم تندتند زنگو میزدم و بالاخره در باز شد.
    داخل خونه شدم که تینو اومد و گفت:سلام چه خبرته زنگم سوخت.
    _تینو بیخیال زنگ فعلا خوب گوش کن ببین چی میگم...
    با نگرانی گفت:اتفاقی افتاده؟
    روبه روی هم نشسته بودیم و تینو هم بعد از شنیدنه حرفام پرید و گفت:تو غلط کردی سایدا میدونی چقدر خطرناکه و چقدر وحشتناکه که پدرت تو رو از دست بده...
    _تینو من نمیخوام برم بمیرم که...
    _چرا تو همینو مبخوای وگرنه عقل داری شعور داری و بفهم که خطرناکه بفهم بفهممممم....
    _خفه شو تینو...
    _نه نمیشم اصلا گیرم نمیخوای بری اونجا بجنگی خب خودت بگو واسه چی میخوای بری اونجا...
    _چووووون منننن عاشق ترادینممممم....
    صداش قطع شد و با تعجب بهم خیره شد.
    _نمیتونم ببینم اونجا تنها مونده و بی دفاعه...
    تینو نشست و گفت:پس...
    _آره...من عاشقشم ولی نمیدونم اونم این حسو داره یا نه برام اصلا مهم نیس...مهم خودشه که زنده بمونه!
    _ببخشید...
    _نیازی نیس میدونم نگرانم بودی بخاطر همین داد زدی اصلا مهم نیس چون دوسته خوبه منی!
    اومد طرفمو همو بغـ*ـل کردیم...
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    با بهت برگشت نگاش سرتاپاموگذروندوگفت:
    -- سایدااااا
    دسموروگوشم گذاشتم: صدات خروس خونتو توسرت ننداز....
    بازوموکشبد: دختره سرتق من بگم چی نشی توها؟
    خندیدم: چیه خب؛! ؟ دلم خاس...
    نگام کرد : دلت بیجا کرده....برمیگردی همین الان..
    دنبالش بازوم کشیده شد....
    که دریهو بازشدومارتین ودیدیم..

    باتعجب نگام کرد: تو..؟؟؟اینجا؟؟؟؟
    من-- سلام رئیس! من وفادار به شوما هستم اززندان ازطریق کسی که اجیرکرده بودم فرارکردم وقاچاقی اومدم..

    خندبد: واو تو چه دختره خبره ای هسی..
    - لطف دارید..
    مارتین-- بیا اتاقم سایدا..
    چشمی گفتم ومارتین جلوتر راه افتاد..
    برگشتم وزبونموبیرون اوردم...
    ترادین اخمی کرد...
    خاک توسرت سایدا بااین هیکلت عین مونگولایی...

    روصندلی نشستم ومارتین گفت: یادته بهت گفتم ترادین روعاشقش کن وبعد ولش کن؟
    سری تکون دادم ومارتین ادامه داد: تو اپنو بدجور شیفته چشات کردی....
    اون هرلحظه که اینجا بودتوی مدت نبودت توی اتاقت ساکن میشد...

    من-- می بینید که موفق شدم..
    لبخندچندشی زد: حالاهم با من میمونی وبهش خــ ـیانـت میکنی!
    چشام گردشد: چی؟باتو؟همسن بابای منیا..
    اخمی کرد: دهنتو ببند من هرکیوبخام بدست میارم توعم که چیزی نیسی فقط چشاولبای خوشگلی داری....
    ولی هرچی باشه از تن عین ابریشمت نمیشه گذشت....
    ازجام بلندشدم سمتش رفتم..نفسام داغ بود...
    مخم داشت سوت میکشید...
    چنان دستموتوصورتش کوبوندم که قشنگ چهارانگشتم برق میزد...
    باخشم گفتم: من شاید پسرتو ول کنم..ولی کنارمرد عیاشی مث توعم نمیمونم...
    وبعد اتاقو باشتاب ترک کردم.‌
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    عصبانی بودم عوضی آشغال پدرشو در میارم از شدت خشم اشک تو چشام جمع شده بود به اتاقش نگاه کردم و با نفرت رومو برگردوندم که ترادینو دیدم...اومد طرفمو منو تو آغـ*ـوش خودش کشوند.
    _همه حرفاتونو شنیدم کارتین درست میگه بدجور شیفتت شدم سایدا...تنهات نمیزارم که مارتین هر غلطی که خواست روت انجام بده...
    پیرهنشو چنگ زدمو گفتم:من فقط و فقط بخلطر تو اومدم نیومدم که اون عوضی با من....
    _هیسسسسس بسه سایدا بعدا خودمون به حسابش میرسیم....
    مارتین از اتاقش اومد بیرون منم از بغـ*ـل ترادین اومدم بیرون.
    جلوم وایساد و گفت:حرفامو فراموش نکن سایدا من اگه چیزی بخوام با چنگ و دندون به دستش میارم...
    _هی مارتین حده خودتو بدون...
    _بالاخره ماموریتت تموم شد سایدا خانوم منتظره بعدی باش...
    _مارتییییین....
    با عصبانیت گفتم:هیچ غلطی نمیتونی بکنی تا زمانی که خودم نخوام...
    پوزخندی زد و گفت:خواهیم دید...
    و بعدم از کنارمون گذشت و رفت.
    _به حرفاش گوش نده سایدا اون زیادی شر و ور میگه...
    _اینو میدونم..
    _بیخیالش بیا بریم پیش مهران!
    _باشه...
    بهاهم راه افتادیم و به طرفه اتاق مهران رفتیم...
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    دیگه ماموریت داشت خسته کننده میشد یک هفته شده بود وامشب روز عملی شدن ودستگیری مارتین بود...

    تواین چند روز تا میتونستم دوری کردم...
    از اون مرد کثیف و...
    وای اصن فکر بهش ازارم میده....
    چشامو بستم که دستای کسی نوازش گونه بین موهام رفت وگفت: نگرانی؟

    نفس عمیق کشیدم وسرمو روی پاهاش گذاشتم: توهستی نگران معنی نداره..
    لبخندی زدودماغموکشید: کم زبون بریز بچه..
    خندیدم وسرموتوی شکمش فروبردم واون موهامو اروم نوازش کرد: سایدا قول میدی فقط برای من باشی؟

    نگاهش کردم: حرفای جدید میشنوم!
    خندید: اختیارداری خانووم توچشه مایی..
    خندیدم: طرز حرف زدن به قیافه جدیت نمیاد...
    ل*ب*هاش روی گونم نشست: بهم میاد اگه بعضیا پرونشن...

    یغه لباسشوکشیدم: من پرومیشم یعنی بی ریخت؟
    اروم خندید وسرشو به مبل تکیه زد...
    سمتش رفتم وروکنارش نشستم دستش دور گردنم حلقه شدوگفت: خوردنی بازی ممنوع..
    خندیدم: بیشعووووور...
    دیوونه ای نثارم کرد....

    چشای خمارم وبه چشای بستش دوختم..
    یه خلافکار دوست داشتنی چه کرد بادلم...
    خلافکار مهربون من...
    پلیسی بازی که عشق توش پا گذاشت...
    پیچیدگی همه چی...

    پووفی کردم وشنودم بوقی خورد...من هول شدم واز جابلند شدم که پای ترادین وندیدم روی پارکت پهن شدم..

    ترادین تندسمتم اومد: چی شدی تو؟
    خندیدم: بیا بریم..
    باهم وارد اتاق من شدیمودستشو کشیدم ووارد حموم شدیم...
    من-- بله؟

    صدای براهام اومد- سلام سایدا ما اطراف عمارت ساکن شدیم..تو با ترادبن از پشت بوم بپرید خونه بغلی بچها اونجان حواسشون هست فقط زود باشید....
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    آب دهنمو قورت دادمو به ترادین نگاه کردم.
    _خیلی خب میایم...
    _سریع باید مارتینو دستگیر کنیم...
    _باشه...
    شنودو خاموش کردمو گفتم:براهام میگه بریم پشت بوم از اونجا بپریم به حیاط همسایه بغلیه تا بقیه بیان و اینجارو محاصره کنن!
    سرشو تکون داد و گفت:الان میریم...
    سرمو تکون دادمو باهاش راه افتادم...ویایلی باخودم نیاورده بودم که بخوام جمعشون کنم...
    خیلی یواش و آروم حرکت میکردیم که بالاخره به طبقه بالا رسیدیم یه در آهنی اونجا وجود داشت ترادین درو باز کرد و گفت:بیا این در راهه پشت بوم رو داره...
    پشتش راه افتادم و باهم از اونجا گذشتیم بالاخره به بالای پشت بوم رسیدیم...نفسمو دادم بیرون اووووف خداجون چقدر ارتفاع داره!
    _بیا دیگه سایدا!
    سرمو تکون دادمو جلوتر رفتم...اولین اون پرید خیلی ماهرانه دستشو رو زمین گذاشت و بعدم بلند شد خب حالا منه بدبخت چیکار کنم؟
    خب حالا یا میمیرم یا زنده میمونم خدا بزرگه!
    پریدم ولی تعادلمو از دست دادم چشامو بستم و جیغ زدم هرآن انتظار داشتم مغزم بپوکه که هیچ اتفاقی نیفتاد...چشامو باز کردم که دیدم تو بغـ*ـل ترادینم...
    _کوچولو وقتی که تمرکز نداری چطوری رو ماموریتات فکر میکنی؟
    _اولا کوچولو عمته دوما من....من...
    خندید و گفت:بیخیال بابا رو خودت فشار نیار...
    منو گذاشت زمین و گفت:براهام نگفت کی حمله میکنه؟
    شنودو روشن کردمو گفتم:براهام؟
    _چیشد سایدا؟
    _ما الان خونه بغلیم...
    _خیلی خب ما الان میریم سمت خونه...
    شنودو خاموش کردم...
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    چندنفر بالا اومدن وباهم سمت پایین رفتیم..
    بابا -- مرسی خانوم که کمک کردید...
    زن که دریت خونش کنار عمارت بود لبخند زد: خواهش میکنم من به هم ملیت خودم چیزی جز کمک بلد نیسم...

    از خونه بیرون زدیم وبه باباگفتم: بابا الان بچها رفتن داخل؟
    بابا- عاره دخترم....به لطف ترادین همه دوربینا ازکار افتاده وکسی هم تو اتاق دوربینا نیست...

    لبخندی زدم: ببخشید بدون اجازه رفتم
    دستش دورشونم نشست ومنو سمت خودش کشید: تو دخترمنی واس داشتن عشقت همه کارمیکنی جوجه!

    نگاهش کردم وباباگفت: چیه انتظارداشی خنگ باشمو نفهمم...
    باخجالت سر پایین انداختم: شرمنده..
    پیشونیمو بوسید: خوش بخت باشی...

    توی ماشین نشسته بودیم ومن باهیجان به در عمارت نگاه میکردم..
    من- کاش داخل بودم دلم میخاست خودم مارتینوبگیرم...
    ترادین- لازم نکرده...

    خندیدم: حالا نکه رفتم....
    صدای شلیک گلوله منو ازجاپروند...
    من-- وای خوب شد بابام نرفت...
    ترادین- فکر خودت باش فقطا...مهران چیزیش نشه فقط..
    من- اون غول بیابونی چیزیش نمیشه...

    باز به درخیره شدم ..یهو بازشد ومارتین دستبند بدست بیرون اومد...
    من سریع پایین پریدم: تری بیا بریم بسوزونیمش
    خندیدوازماشین پیاده شدودستموگرفت: دیوونه

    چشمکی زدم: دیوونه عم دیه...چون تورو دوست دارم وزندگی ای..
    اروم خندید: بزار برسیم ایران حساب زبون ریختناتو توی خونه خودمون میرسم...

    زبونموبیرون اوردم که گفت: بی ادب...
    نزدیک مارتین که شدیم پوزخند جاخشک کرد رولباش وگفت: فک نمیکردم دورم بزنی..
    ترادین: ازابن به بعد فک کن ...طلاق مادرمو توی زندان که هستی میگیرم....

    من-- زندان خوش بگذره ماری جون...
    باخشم غرید: خفه شو دختره عوضی..
    سمتش رفتموخیره نگاش مردم: اووم حرص نخور فشارت میوفته تا ایران دووم بیار...

    بعد هم کشیدنشو بردنش...
    نفسی عمیق کشیدم..
    بالاخره این ماموریت تموم شد....
    ترادین-- ازاین به بعد ماموریت بی ماموریت توخونه میشینی سایدا خانوم..
    من-- چشم قربان...
    لبخندی زدوگفت: بریم دور دور...
    چشمکی زدم وگفتم: برو داداش که پشتت هسم بدجور مخصوصا بااون موتور خوشگله..

    دستش توی دستم نشست ومن حالا خوشبختم حالا همه چی هست...حالا نوازش شده پسری هستم که تا ته دنیا برم خاطرشو میخام...
    تا باشه ازاین ماموریتا......
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    چندسال بعد...
    تینو- لوس نشو...اگع بچم دختربود چی؟
    من- یه ماشین ۲۰۶بنامش میزنم...
    ترادین- عوی خانوم خرج اضافی دستم نذار...
    براهام- من که میدونم دختره عبن باباشم خوشگله...
    من - زورت به توان ۱۰۰
    خندیدومن ادامه دادم: تری جونوم توبوگو...
    نگاهی به شکم برامده تینوکرد: دوقلوعه پسر دختر...
    تبنوخندید: وایی فرض کن....اگه دوقلو باشه من یه هفته همتونوویلا شمال با خرج خودم میبرم...
    من- یاعلی پاشو بریم سونو که من شمال وحال کردم..
    براهام- اگه دوقلونباشه وپسرشه!
    ترادین- ما میبرمیتون کیش عین شما خسیس نیسیم...
    خندیدموراهی سونوگرافی شدیم..
    تینو پنج ماهش بودومنم فعلا بچه نمیخاسم...همین یه بچه( ترادین) دارم بسمه....قربونش بشم بااون ته ریشش..

    دسمو دور دیتش حلقه کردم: زندگیم؟
    نگام کرد: یازی چی مبحای عین بختک چسبیدی بهم؟
    اخمی کردم: بی لیاقت...
    خندید: قربون اون چشای نازت بشم...
    - زر نزن عوضی ...

    باتعجب نگاه میکردیم....
    دکتر- تبریک میگم خانوم...
    من- دکتر مطمئنی اشتباه شده اینا یعنی اینقد عملیاتشون اکشن بوده این باراومده؟
    خندید ترادین باحرص گفت: سایدااااا!!!!!
    براهام خندید: ای جونم...یع اسمو مامانش برای بچه اول انتخاب میکنه یکیشم من اون یکی هم ترادین...
    من-- بلال هستم حتما...
    ترادین- منوتونداریم خانومی...
    من-- بابا مامان تینوهم چغندرن...
    تینوخندیدولباسشو درست کرد: گفتن خودمون انتخاب کنیم...
    اهومی گفتم ودراخرباز به مانیتور نگاه کردم..چه شود...سه قلوهای افسانه ای....

    زندگی این بود..
    ازماموریت رفتم تو فاز عشق...
    نوکرتم خدا باشه این حس...
    تا ته دنیا هسم پای این دیوونگی..
    فقط این مرد دیوونرو ازم نگیررر...
    یاعلی....
    پایان....
    ۱:۲۶
    ۱۳۹۵.۸.۱۶
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا