کامل شده رمان پلیس بازی به شرطه عاشقی | ραʀαsтoo_sedna.z کاربران انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ραяαѕтσσ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/23
ارسالی ها
1,952
امتیاز واکنش
20,924
امتیاز
749
سن
22
محل سکونت
تهران
:aiwan_light_dance2:پارت چهل و هفتم:aiwan_light_dance2:
پوزخندی زد و گفت:بهت نمیاد موتورسواری کنی!
اخمی کردمو گفتم:مگه من چمه هان؟
_هیچی بابا بشین بریم دیر شد.
نشستم و اونم نشست ولی اصلا منو نگرفت آخه یکی نمیگه که پسرجون الان میوفتی خونت میوفته گردنه این سایدای بدبخت...
_منو بگیر میوفتی!
_عمرا!
_نترس نمیخورمت میخوام بگیری نیوفتی!
_اون روزم که اومدی گفتم من عمرا به زن جماعت دست بزنم.
چشم غره ای رفتمو گفتم:ای بدرک...من برای چی خونه خودمو کثیف میکنم!؟
راه افتادم و قشنگ گاز دادم.
لبخنده شیطانی زدم...خب یکم شیطونی خیلی خوبه!
موتور رو اینور اونور کردم که یهو محکم کمرمو گرفت و گفت:چیکار میکنی دیوونه تو بدرک من اینجا شهید میشم.
بلند خندیدمو گفتم:چه جون دوستی تو!
هیچی نگفت.
بالاخره رسیدیم.
پیاده شدیم که مهران خندید و‌گفت:سایدا چرا تو جلوی موتور نشستی؟
بازوی ترادین رو گرفتمو گفتم:دوست داشتم مشکلیه؟
با تعجب گفت:نه!
خندیدمو گقتم:چرا چشات عینه وزغ پریده بیرون؟
شونه ای بالا انداخت و هیچی نگفت.
باهم از دیوار بالا رفتیمو پریدیم پایین.
_باید از قسمته پنجره داخل شیم...
_خوب شد گفتی من میخواستم برم در بزنم با احترام وارد شم.
مهران و تینو خندیدن اما ترادین چشم غره رفت.
بازوشو گرفتمو گفتم:چشم غره نرو چون چشات بدجور خوشگله ها...
آبه دهنشو قورت داد.
مهران و تینوهم تعجب کرده بودن ولی به من چه باید کاری که مارتین گفته بود و انجام بدم.
مهران رفت تا سرک بکشه!
اشاره کرد که همراهش بریم...از پنجره داخل شدیمو آروم آروم قدم برداشتیم.
واوووو پسر چه خونه ایه...
از پله ها آروم آروم بالا رفتیم من که فقط بازوی ترادینو چسبیده بودم الان با خودش میگه این چقدر آویزونه ولی غلط میکنه وگرنه میکشمش!
مهران اونجا هارو هم سرک کشید و آروم آروم دسته تینو رو گرفته بود و باهم بالا میرفتن.
دیگه رسیده بودیم که مهران با تینو یه جا مخفی شدن.
ترادین هم سریع منو گرفت و باهم پشته ستون قایم شدیم قشنگ تو بغلش بودیم...
چشاش بسته بود و قلبش تند تند میتپید.
استرس داشت شدید.
_ترادین آروم باش قلبت خیلی تندتند میزنه...
چشاشو باز کرد و بهم خیره شد...چشای طوسیش برقه خاصی داشت.
دستاش دورم حلقه بود و منم دستام رو سینش بود و با هر نفسی که میکشید بالا پایین میشد.
مردی که از اتاق خارج شده بود خرامان خرامان پله ها رو پایین میرفت.
باید تا وقتی که به اتاقش برنگشته همینجا میموندیم.
سرمو گذاشتم رو سینش و چشامو بسته بودم.
واااای بسم الله چشمه بابام روشن که ببینه بغله یه خلافکارم ولی خب باید به ماموریتی که مارتین بهم داده عمل میکردم.
آبه دهنشو قورت داد انگار حالش خیلی خراب بود...بله دیگه یه دختره خوشمل تو بغلشه بایدم داغ کنه...اعتماد به سقفو برید بالا!!!
مرده برگشت و کمی مکث کرد و بعد داخله اتاقش شد و درو بست.
نفسمونو بیرون دادیم و از هم جدا شدیم...مهران و تینو هم از پشته اون یکی ستون در اومدن...
_خب اتاقش کدومه؟
مهران کمی فکر کرد و بعد گفت:تو این‌خونه بیشتر از دونفر زندگی نمیکنن که یکی همین پسره یکی هم همین مردی که دیدیم اینجا هم بیشتر از 5 تا اتاق نیس یکیشو که دیدیم مرده وارد شد حالا باید این ۴ تا اتاق رو هم بگردیم.
هرکدوممون دره یک اتاق رو آروم باز کردیم که در آخر تینو آروم گفت:بیاید اینجاس!
باهم به سمته تینو رفتیم...درسته خودشه!
_خب باید چیکار کنیم؟
_اول باید بیهوشش کنیم و بعد توی همین گونیه کنیمش و ببریمش!
یهو احساس کردیم دره اتاقی باز و بسته شد...رنگ از رخه چهارتامون پرید.
تینو و مهران رفتن تو تراس و یه گوشش ایستادن منو ترادینم رفتیم تو کمد...اووووف خدا چه جایی هم رفتیم.
ترادینو بغـ*ـل کردمو با پچ پچ‌گفتم:من میترسم.
در واقع خیلی دختره شجاعی بودم ولی خب الان داشتم خودمو واسه ترادین لوس میکردم.
دستاشو دورم حلقه کرد و گفت:از چی میترسی فکر کردم دختره شجاعی هستی!
اییییش اصلا نباید خودمو واسه این لوس کنم ولی اگه به همین روند ادامه بدم شاید موفق شم.
مرده اومده بود تو اتاق و داشت به پسره چیزی میداد تا بخوره شبیهه یجور قرص بود.
واااای این مرده شده سوهانه روحمون هی میاد هی میره پووووف!!!
بالاخره رفت و پسره هم خوابید.
اگه الان بریم شاید از خوابش بپره پس کمی منتظر بودیم.
هنوزم بغلش بودم و اونم دستاش دورم حلقه بود.
نفساش موهامو تکون میداد.
آبه دهنمو قورت دادم خر نشم خوبه...
سنگینیه نگاش رو حس میکردم.
_خب بریم دیگه!
همون موقع مهران و تینو اومدن.
منم خواستم برم که دیدم ترادین هنوز ولم نکرده بهش نگاه کردم هنوزم تو نخم بود...
_ترادین بیا بریم.
به خودش اومد و با اخم دستاشو باز کرد و با هم خارج شدیم.
مهران سریع دستمالو گذاشت رو دهنه پسره...پسره یکم دست و پاشو تکون داد ولی بعد از هوش رفت.
سریع منو تینو گونیو گرفتیمو مهران و ترادین پسره رو داخلش گذاشتن و مهران گذاشت رو دوشش...
از همون راهی که اومدیم ، رفتیم و خارج شدیم.
_تینو تو با ما بیا تا مهران اون پسره رو بزاره رو ترکش...
_باشه...
با هم سوار شدیمو راه افتادیم.
خب برای امشب بد نبود باید دفعه های بعد بهتر از امشب روش کار کنم...منظورم همین عاشق شدنه ترادینه ها...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل وهشتمـ:aiwan_light_dance2:
    اصن اینقدبدم میادتوکارام دخالت میکننـ...
    تینوموهاموکشید:ببن منواون پسره خیلی ناناسهـ...
    اخمی کردمـ:کجاش دقیقا؟
    چشم غره ای بهم رفتـ:بی ادبـ...
    بلندخندید:تومنحرفی به من چهـ....
    لیوان وسمت پرت کردکه جاخالی دادم وخوردبه دیوار!
    صداش مزخرف توکل محیط پیچید....
    منوتینوبهم نگاه کردیمـ....
    ترادین ومارتین بدجورنگامون کردنـ....
    منوتینوهم سریع دممونو روکولمون گذاشتیم ورفتیمـ...

    باگوشیم ور میرفتم وزیرلب شعرمیخوندمـ حوصلم پوکیدباو...
    مثلا ماموریت اومدیم اصن فازندارهـ.....
    توموقعیت کشت وکشتارقرارنمیگیریم!
    تینوـ میگم سایدا براهام زن داره یاطلاق دادهـ...
    ـ احتمالا جداشدن اون روزتواطلاعاتش دیدم مجردبایه ازدواج ناموفق!
    ـ اوووهوع کی این گنددماغوتحمل میکنهـ....
    ـ ولی ازحق نگذریم خیلی خوش قیافساآآ...
    خندید:آره ناوسا اوووف چشماشوبگـــــــــــوو تیپش هیکلشــــ...
    ـ ـ درمورد کی صحبت میکنید!؟
    هردومون برگشتیمـ...
    اخمی کردمـ:به توچه فضولی!؟

    تینوـ این کیه دیهـ؟
    ورونیکا رونیکت روبرومون نشست:ورونیکاهستم عشق ترادین!
    تینویهوچنان زدزیرخنده که منم ازخندش خندم گرفتـ.....
    ورونیکابااون چشای عسلی کشیدش وابروی بالارفته نگاهمون کرد..
    من ـ چیه خو توخودت الکی عشق اون میدونی خوخواهر!
    تینوخندید:عزیزم خیلی دوست داری عشق ترادین باشی؟

    ورونیکا ـ که چی مثلا عین بیشعورا حرف میزنید!؟
    تینومن همزمان خندیدیم..
    من ـ به ما بیشورمیگهـ!!!!!وای خدا.....اینواززمین برندارهـ....
    تینو ـ بی شوهری چیکارکردهـ....
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل و نهمـ:aiwan_light_dance2:
    ورونیکا با غرور بلند شد و گفت:شماها لیاقته امثاله ترادین و ندارید وگرنه رغبت میکرد حداقل باهاتون هم کلام شه!
    و بعدم رفت.
    تینو باخشم گفت:ایش افاده ها طبق طبق...کی حسش میاد با اون ماست هم کلام شه!
    _صد رحمت به ماست!
    _والا!
    _بیخی تینو من همیشه این حرفاشو تحمل میکنم و دم نمیزنم در عوضش نرادین یه نگاهم به طرفش نمیندازه!
    _خو باید جوابشو بدی سایدا اینطوری که نمیشه...
    _بیخی فعلا واسه امشب استرس دارم.
    _آره قراره چند تا دختر دیگه بیارن و فرداشبم بفروشن!
    آروم به تینو گفتم:میگم ما باید چیکار کنم وضعیت خرابه ها!
    تینو سرشو تکون داد وگفت:با براهام هماهنگ میکنم ببینم اون چی میگه!
    بعد از کمی مکث ادامه داد:با اون پسره چیکار کردن؟
    _کدوم؟
    _همونی که دیشب رفتیم دزدیدیمش!
    _آهان...هنوز هیچی تو زیر زمین زندونیش کردن تا ببینیم چیکار میکنن!
    سرشو تکون داد و چیزی نگفت.
    منم سکوت کردم خدایا کمک کن به خیر و خوشی این ماموریت روهم پشته سر بزاریم!
    مهران رو دیدم که اومد طرفمون و گفت:بیاید مارتین میخواد چیزه مهمیو بگه!
    _چی؟
    _نمیدونم بیاید دیگه!
    منو تینو بعد از اینکه یه نگاهی بهم انداختیم بلند شدیمو همراهه مهران رفتیم.
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    نگاهمو باکلافگی از چیزی که میشنیدم به تینو دوختم این وسط یه چی عجیب بود...
    نگاه یخ زده ی ترادین که بهت وتعجب توش بود....این پسر هنوز پدر حیله گرشو نشناخته من موندم این اشغال وچه جور میخوایم دستگیر کنیم!
    دستای تینو یخ بود ومن تموم تنم لرزش خفیف داشت..
    من ــ قرارمون کشتن بود?
    نگاهم کرد:تو اینجا اومدی وباید ازقبل پیش بینی میکردی فهمیدی?
    اخمی چاشنی اون صورتش بود!نمی فهمیدمش..
    تینوـــ ولی اقا!...
    ادامه حرفش توی داد مارتین خفه شد:ببین کوچولوها اگه وارد اینجا شدیدباید فرضیاتی میداشتید مقصرمن نیستم
    سهیل پوزخندی زد:اتیشت تنده مارتین!
    سهیل یه مرد کثیف ومسخره وحال بهم زن که من در افرینش این جونورموندم!
    اسلحه خوش دستش توی دستش بودوباریز بینی نگاهمون میکرد زرنگ بود عین ترادین!
    مارتین ــ خودت میدونی مشکلم بااین پسرچیه..
    من بودمو نگاه کشیدم باز روی عکس براهام...
    قرارنبود..
    قرارکشتن نبود....بود???
    نفس سنگین کشیدم..ترادین عجیب سکوت کرده بود..عجیب چشم به عکس دوخته بود..عجیب چشمانش دو دو میزد....
    صدامو کنارگوش تینو رهاکردم:تینو من میترسم!
    مارتین تیزنگاهم کرد:تینو اینجا میمونه..سایدا و...
    نگاهم به انگشتش بود!
    سهیل پوزخند زد...
    انگشت نشانه رفته سمت سهیل مرا خارکردوتنم زیرچشمانش کهرباییش
    به سوهان کشیده شد...


     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    بهت زده بودم...باور نکردنیه خدایا من نمیتونم...نمیتونم...
    _سایدا تو با سهیل میری...
    هنوزم به عکس خیره بودم هیچ عکس العملی نداشتم چطور میتونم اونو با دستای خودم بکشم...نه نه امکان نداره من نمیزارم...
    با صدای تینو به خودم اومدم.
    _سایدا چت شده؟
    با گیجی بهش نگاه کردمو گفتم:چی؟
    به بقیه اشاره کرد...به روبه روم خیره شدمو همه رو منتظر به خودم دیدم.
    نفسه سنگینمو دادم بیرون و گفتم:خب...من...من...
    _تو چی؟
    به سهیل نگاه کردم نگاهه هـ*ـوس بارش تن هر انسانیو میلرزوند حالا اینا به کنار من با این پسره سهیل چجوری سر کنم؟!
    _خب من...باشه!
    ترادین بهم نگاه کرد در عمق نگاهش میتونستم ناامیدیو میدیدم...پوفی کشیدم و کلافه استخون های دستمو شکوندم.
    سهیل لبخندی زد و رو به مارتین گفت:بهتره هرچه سریعتر شرشو از تو زندگیمون کم کنیم و یه نفس راحت بکشیم.
    _درسته...از وقتی فهمیدم این پسره سایه به سایه دنباله ماست ، یه روز خوش نداشتم!
    تو دلم بهشون پوزخند زدم آره اگه بفهمید منو تینو هم پلیسیم که دیگه روزتون به جهنم تبدیل میشه...
    نگاهای ترادین خیلی منو به شک انداخته هروقت حرف پلیس و اینا میشه فقط به من نگاه میکنه دیوونس!
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    تینوــ براهام گوش کن..
    کلافگی توی صدای تینو روی اعصابم بود..باورود یهوویی ترادین چشام گردشد:باچیزی به اسم در اشنایی دوست عزیز?
    پوزخندی زد:اماده شو...
    ــ کجابااین عجله بودیم درخدمت..
    عصبی دادزد:دهنتوببند زود یه کم وسایل جمع کن پایین منتظرم..
    تینو ساکت چشم دوخته بودوصدای در هردومون وبع حرف کشوند
    تینوـــ براهام میگه باید بری ایران باسهیل میری..اونجا منتظرتونه..
    چشام به خون نشست:چرا چرت میگه لعنت بهش اه حالم ازاین ماموریت مسخره بهم میخوره..
    تندتند یه سری لباس توی چمدون ریختم وسه نشده پایین بود..
    ترادین صدام زد:سایدا!?
    نگاهش کردم:حواستوجمع الان یه چیزایی بهت میگم ولی هوا برت نداره...
    سرتکون دادم:چشم
    روصندلی نشست:ازاینجا که رفتی حقی نداری مانتوی کوتاه بپوشی جلوی سهیل جولون بدی!اون مرد ومن بهتر ازتومیشناسم پس خوب حواستوجمع کن..الانم مانتوییی اگه داری بپوش سوارماشین شوخودم تا فرودگاه میرسونمت...
    چشم گردوندم وبه مارتین ومهران دوختم:چشم!مارتین نگاه داره میکنه..
    نزدیکم شدوباخشم دادزد:هیس خقه شو تومیری!
    چشام گردشدواون چشمکی زد..
    تودلم گفتم ای فدای اون چشات..
    تومهربونی هم بلدی ??
    منم دادزدم:به توچه!ها?
    هولم داد عقب که رومبل پرت شدم ودادم بلندترشد:ولم کن عوضی..
    صدای نحس کسی که حالموبهم میزداومد:چته پسر??خودم راضیش میکنم!
    چشم غره ای به من وسهیل رفت:ازاین لطفا نمیخادکنی..
    بعد دسموکشیدوسرراهش چمدونموبرداشت..
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    باهم سوار شدیم و البته بهتره بگم ترادین منو هل داد و درم بست درسته که داره فیلم بازی میکنه ولی آخه اینقدر خشن؟!
    سهیل عوضیم جلو نششت!
    ترادین ماشینو روشن کرد و به سمت فرودگاه روند...هوا برم نداشته ولی حرفاش خیلی واسم شیرین بود هنوز یادمه که میگفت:
    (از اینجا که رفتی حق نداری مانتوی کوتاه بپوشی جلوی سهیل جولون بدی!)
    لبخندی زدمو نگاش کردم که از تو آیینه نگاهه خیرشو غافلگیرکردم...اونم یه مرده و من میتونستم بگم که نگاهاش عین سهیل هـ*ـوس آلوده ولی فقط داشتم خودمو گول میزدم نگاهاش در عین حال واسم شیرین بود...واه چه شعرایی میگما حالم خوب نیس باید یه آب قندی چیزی بخورم...
    ترادین و سهیل داشتن باهم حرف میزدن و اصلا هم من گوش نمیدادم و فقط نظاره گر بودم.
    وقتی به فرودگاه رسیدیم پیاده شدیمو وارده سالن شدیم...
    سهیل به طرفه یه زن رفت و باهاش مشغول صحبت شد.
    ترادین برگشت و روبهم گفت:حرفایی که بهت زدمو یادت نره سهیل آدمیه که اگه چیزیو بخواد تلاش میکنه بدستش بیاره پس زیاد جلوش جلف نباش که...
    بقیشو تا ته رفتم.
    _باشه فهمیدم ولی چرا منو فرستادید؟...چرا تینو رو نفرستادید؟
    شونه هامو گرفت و گفت:فقط تو عضو قوی گروهی البته از نوع دختر...
    سرمو تکون دادمو نفسمو دادم بیرون...
    سهیل به طرفمون اومد و گفت:وقته رفتنه!
    ترادین با تهدید بهم نگاه کرد که با لبخند اطمینان بخشی بهش قول دادم که حرفاشو فراموش نکنم!
    چشماش برقی زد و کلافه دستی تو موهاش کشید.
    با ترادین خداحافظی کردیمو بسمت هواپیما رفتیم فقط من یه لحظه برگشتم که با لبخندش منو همراهی کرد...
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    خب خب من نمیدونید چه حالی با هواپیما میکنم انگار دارم تو هوا میرقصم...میدونم یه تختم کمه...
    چشامو روهم گذاشتم:ویژ به ایران خوش اومدم..
    _ سایدا؟
    نگاهش کردم:من مگه به تو سهیل میگم که اسم منو بدون پسوند وپیشوند میگی ها؟
    ابروبالا انداخت:هرجور میلم بکشه باهات حرف میزنم مفهومه؟
    اخمی کردم:بکش کنار بزار باد بیاد زپرتی..
    اخمش یهو به خندع تبدیل شد ومن پوزخندزدم....
    من - لطفاتا رسیدن لب باز نکن که دندونات توی شکمت نریزه..
    بعد چشم بستم..
    -لطفا حجاب خود را رعایت کنید!
    شالمومیزون کردم ...
    ایران!
    اوووم..
    نفسی کشیدم..عشق یکی ایران یکی!
    طهران که تاج سرم!
    دستی پشت کمرم نشست کع تیزنگاهش کردم:هو بکش کنار تا نزدم دکورت به عطیقه فروشی تبدیل شه ها...
    اخمی کردواز پشت مانتوموکشید:من از دخترا بلبل زبون خوشم میاد کسی بهت گفته؟
    من- ول کن تا داد نزدما..
    - -خانوم چیزی شدع پس چرا حرکت نمیکنید؟
    مهمان دار هواپیما بود سهیل سریع ازکنارم گذشت ومنم پله هارو پایین اومدم...
    ******
    براهام- نگران نباش تو..حواسم هست..
    اخمی مردم:براهام من چه غلطی کنم هان..
    تاصدای سهیل وشنیدم هنذفری توی گوشه چپم کردم وقدم زدم چشم از اطلسی ها گرفتم وبا دست راستم اروم استین دست چپموبالا زدم..
    شب بود وترس عین خوره توجونم جولون میداد...
    موبه تنم سیخ بودوعین چی بغض داشم ...
    سهیل- عزیزم ؟
    با خشم نگاه دوختم:عزیز عمته که توخونس...
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    خندید و اومد طرفم آب دهنمو قورت دادمو خیلی ریلکس بهش خیره شدم.
    روبه روم ایستاد و نگاهشو تو اجزای صورتم می انداخت.
    _میدونستی که خیلی زیبایی!
    چشم غره ای بهش رفتم همه واسه جلب توجه اول همینو میگن...
    _آره حالا برو کنار..
    هولش دادمو از کنارش گذشتم که یهو دستمو گرفت و کشید چون خیلی غیر منتظره بود پرت شدم تو بغلش...
    تازه دوزاریم افتاد اخمی کردم و با عصبانیت خودمو از تو بغلش کشیدم بیرون و یک کشیده ای خوابوندم زیر گوشش...
    _ببین اگه بخوای دختری رو با چند تا کلمه عاشقونه هام کنی خو بکن ولی من از اوناش نیستم اینو تو اون گوشای کرت فرو کن!
    و بعد رفتم آخه آدم چقدر میتونه بیشعور باشه عوضی!
    میدونستم که خیلی احمقه ولی نه اینقدر...
    یهو یاده حرفی افتادم ایستادم.
    (اون که چیزیو بخواد تلاش میکنه بدستش بیاره)
    آب دهنمو قورت دادم و با استرس نفسمو دادم بیرون برگشتم که دیدم همونجا وایستاده!
    وااای خدا باید یکاری کنم ازم متنفر باشه آره سایدا باید همینکارو بکنی...
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    بی خیال کاری واس پیدایش تنفربین خودموسهیل شدم فعلا براهام مهم بود....
    قدم که تو اداره گذاشتم تازه فهمیدم دلتنگ اینجام...مخصوصا بابام وداداشم...
    ولی فعلا نع....
    تقه ای به درزدم وبعد اجازه ورود وارد شدم..
    نگاه براهام بهم افتاد واخمی کرد:اگه اومدی چرت وپرت بگی بهتربری من باسرهنگم هماهنگ کردم..
    نشستم:چته بزار دهنمو بازکنم...لیاقت خوبیم نداری بری بدرک الهی"!
    پرویی نثارم کردوپاروپاش انداخت...
    عین همیشه جذاب بود..مخصوصا اون اخمای خاصش من که ازش خوشم میاد البته به چشم برادریا...
    براهامــ ـــ چه جوری اومدی سهیل شک نکرد؟کاش باترادین میومدی...
    ابرو بالا انداختم:هردو یه گوهین!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا