پارت چهل و هفتم
پوزخندی زد و گفت:بهت نمیاد موتورسواری کنی!
اخمی کردمو گفتم:مگه من چمه هان؟
_هیچی بابا بشین بریم دیر شد.
نشستم و اونم نشست ولی اصلا منو نگرفت آخه یکی نمیگه که پسرجون الان میوفتی خونت میوفته گردنه این سایدای بدبخت...
_منو بگیر میوفتی!
_عمرا!
_نترس نمیخورمت میخوام بگیری نیوفتی!
_اون روزم که اومدی گفتم من عمرا به زن جماعت دست بزنم.
چشم غره ای رفتمو گفتم:ای بدرک...من برای چی خونه خودمو کثیف میکنم!؟
راه افتادم و قشنگ گاز دادم.
لبخنده شیطانی زدم...خب یکم شیطونی خیلی خوبه!
موتور رو اینور اونور کردم که یهو محکم کمرمو گرفت و گفت:چیکار میکنی دیوونه تو بدرک من اینجا شهید میشم.
بلند خندیدمو گفتم:چه جون دوستی تو!
هیچی نگفت.
بالاخره رسیدیم.
پیاده شدیم که مهران خندید وگفت:سایدا چرا تو جلوی موتور نشستی؟
بازوی ترادین رو گرفتمو گفتم:دوست داشتم مشکلیه؟
با تعجب گفت:نه!
خندیدمو گقتم:چرا چشات عینه وزغ پریده بیرون؟
شونه ای بالا انداخت و هیچی نگفت.
باهم از دیوار بالا رفتیمو پریدیم پایین.
_باید از قسمته پنجره داخل شیم...
_خوب شد گفتی من میخواستم برم در بزنم با احترام وارد شم.
مهران و تینو خندیدن اما ترادین چشم غره رفت.
بازوشو گرفتمو گفتم:چشم غره نرو چون چشات بدجور خوشگله ها...
آبه دهنشو قورت داد.
مهران و تینوهم تعجب کرده بودن ولی به من چه باید کاری که مارتین گفته بود و انجام بدم.
مهران رفت تا سرک بکشه!
اشاره کرد که همراهش بریم...از پنجره داخل شدیمو آروم آروم قدم برداشتیم.
واوووو پسر چه خونه ایه...
از پله ها آروم آروم بالا رفتیم من که فقط بازوی ترادینو چسبیده بودم الان با خودش میگه این چقدر آویزونه ولی غلط میکنه وگرنه میکشمش!
مهران اونجا هارو هم سرک کشید و آروم آروم دسته تینو رو گرفته بود و باهم بالا میرفتن.
دیگه رسیده بودیم که مهران با تینو یه جا مخفی شدن.
ترادین هم سریع منو گرفت و باهم پشته ستون قایم شدیم قشنگ تو بغلش بودیم...
چشاش بسته بود و قلبش تند تند میتپید.
استرس داشت شدید.
_ترادین آروم باش قلبت خیلی تندتند میزنه...
چشاشو باز کرد و بهم خیره شد...چشای طوسیش برقه خاصی داشت.
دستاش دورم حلقه بود و منم دستام رو سینش بود و با هر نفسی که میکشید بالا پایین میشد.
مردی که از اتاق خارج شده بود خرامان خرامان پله ها رو پایین میرفت.
باید تا وقتی که به اتاقش برنگشته همینجا میموندیم.
سرمو گذاشتم رو سینش و چشامو بسته بودم.
واااای بسم الله چشمه بابام روشن که ببینه بغله یه خلافکارم ولی خب باید به ماموریتی که مارتین بهم داده عمل میکردم.
آبه دهنشو قورت داد انگار حالش خیلی خراب بود...بله دیگه یه دختره خوشمل تو بغلشه بایدم داغ کنه...اعتماد به سقفو برید بالا!!!
مرده برگشت و کمی مکث کرد و بعد داخله اتاقش شد و درو بست.
نفسمونو بیرون دادیم و از هم جدا شدیم...مهران و تینو هم از پشته اون یکی ستون در اومدن...
_خب اتاقش کدومه؟
مهران کمی فکر کرد و بعد گفت:تو اینخونه بیشتر از دونفر زندگی نمیکنن که یکی همین پسره یکی هم همین مردی که دیدیم اینجا هم بیشتر از 5 تا اتاق نیس یکیشو که دیدیم مرده وارد شد حالا باید این ۴ تا اتاق رو هم بگردیم.
هرکدوممون دره یک اتاق رو آروم باز کردیم که در آخر تینو آروم گفت:بیاید اینجاس!
باهم به سمته تینو رفتیم...درسته خودشه!
_خب باید چیکار کنیم؟
_اول باید بیهوشش کنیم و بعد توی همین گونیه کنیمش و ببریمش!
یهو احساس کردیم دره اتاقی باز و بسته شد...رنگ از رخه چهارتامون پرید.
تینو و مهران رفتن تو تراس و یه گوشش ایستادن منو ترادینم رفتیم تو کمد...اووووف خدا چه جایی هم رفتیم.
ترادینو بغـ*ـل کردمو با پچ پچگفتم:من میترسم.
در واقع خیلی دختره شجاعی بودم ولی خب الان داشتم خودمو واسه ترادین لوس میکردم.
دستاشو دورم حلقه کرد و گفت:از چی میترسی فکر کردم دختره شجاعی هستی!
اییییش اصلا نباید خودمو واسه این لوس کنم ولی اگه به همین روند ادامه بدم شاید موفق شم.
مرده اومده بود تو اتاق و داشت به پسره چیزی میداد تا بخوره شبیهه یجور قرص بود.
واااای این مرده شده سوهانه روحمون هی میاد هی میره پووووف!!!
بالاخره رفت و پسره هم خوابید.
اگه الان بریم شاید از خوابش بپره پس کمی منتظر بودیم.
هنوزم بغلش بودم و اونم دستاش دورم حلقه بود.
نفساش موهامو تکون میداد.
آبه دهنمو قورت دادم خر نشم خوبه...
سنگینیه نگاش رو حس میکردم.
_خب بریم دیگه!
همون موقع مهران و تینو اومدن.
منم خواستم برم که دیدم ترادین هنوز ولم نکرده بهش نگاه کردم هنوزم تو نخم بود...
_ترادین بیا بریم.
به خودش اومد و با اخم دستاشو باز کرد و با هم خارج شدیم.
مهران سریع دستمالو گذاشت رو دهنه پسره...پسره یکم دست و پاشو تکون داد ولی بعد از هوش رفت.
سریع منو تینو گونیو گرفتیمو مهران و ترادین پسره رو داخلش گذاشتن و مهران گذاشت رو دوشش...
از همون راهی که اومدیم ، رفتیم و خارج شدیم.
_تینو تو با ما بیا تا مهران اون پسره رو بزاره رو ترکش...
_باشه...
با هم سوار شدیمو راه افتادیم.
خب برای امشب بد نبود باید دفعه های بعد بهتر از امشب روش کار کنم...منظورم همین عاشق شدنه ترادینه ها...
پوزخندی زد و گفت:بهت نمیاد موتورسواری کنی!
اخمی کردمو گفتم:مگه من چمه هان؟
_هیچی بابا بشین بریم دیر شد.
نشستم و اونم نشست ولی اصلا منو نگرفت آخه یکی نمیگه که پسرجون الان میوفتی خونت میوفته گردنه این سایدای بدبخت...
_منو بگیر میوفتی!
_عمرا!
_نترس نمیخورمت میخوام بگیری نیوفتی!
_اون روزم که اومدی گفتم من عمرا به زن جماعت دست بزنم.
چشم غره ای رفتمو گفتم:ای بدرک...من برای چی خونه خودمو کثیف میکنم!؟
راه افتادم و قشنگ گاز دادم.
لبخنده شیطانی زدم...خب یکم شیطونی خیلی خوبه!
موتور رو اینور اونور کردم که یهو محکم کمرمو گرفت و گفت:چیکار میکنی دیوونه تو بدرک من اینجا شهید میشم.
بلند خندیدمو گفتم:چه جون دوستی تو!
هیچی نگفت.
بالاخره رسیدیم.
پیاده شدیم که مهران خندید وگفت:سایدا چرا تو جلوی موتور نشستی؟
بازوی ترادین رو گرفتمو گفتم:دوست داشتم مشکلیه؟
با تعجب گفت:نه!
خندیدمو گقتم:چرا چشات عینه وزغ پریده بیرون؟
شونه ای بالا انداخت و هیچی نگفت.
باهم از دیوار بالا رفتیمو پریدیم پایین.
_باید از قسمته پنجره داخل شیم...
_خوب شد گفتی من میخواستم برم در بزنم با احترام وارد شم.
مهران و تینو خندیدن اما ترادین چشم غره رفت.
بازوشو گرفتمو گفتم:چشم غره نرو چون چشات بدجور خوشگله ها...
آبه دهنشو قورت داد.
مهران و تینوهم تعجب کرده بودن ولی به من چه باید کاری که مارتین گفته بود و انجام بدم.
مهران رفت تا سرک بکشه!
اشاره کرد که همراهش بریم...از پنجره داخل شدیمو آروم آروم قدم برداشتیم.
واوووو پسر چه خونه ایه...
از پله ها آروم آروم بالا رفتیم من که فقط بازوی ترادینو چسبیده بودم الان با خودش میگه این چقدر آویزونه ولی غلط میکنه وگرنه میکشمش!
مهران اونجا هارو هم سرک کشید و آروم آروم دسته تینو رو گرفته بود و باهم بالا میرفتن.
دیگه رسیده بودیم که مهران با تینو یه جا مخفی شدن.
ترادین هم سریع منو گرفت و باهم پشته ستون قایم شدیم قشنگ تو بغلش بودیم...
چشاش بسته بود و قلبش تند تند میتپید.
استرس داشت شدید.
_ترادین آروم باش قلبت خیلی تندتند میزنه...
چشاشو باز کرد و بهم خیره شد...چشای طوسیش برقه خاصی داشت.
دستاش دورم حلقه بود و منم دستام رو سینش بود و با هر نفسی که میکشید بالا پایین میشد.
مردی که از اتاق خارج شده بود خرامان خرامان پله ها رو پایین میرفت.
باید تا وقتی که به اتاقش برنگشته همینجا میموندیم.
سرمو گذاشتم رو سینش و چشامو بسته بودم.
واااای بسم الله چشمه بابام روشن که ببینه بغله یه خلافکارم ولی خب باید به ماموریتی که مارتین بهم داده عمل میکردم.
آبه دهنشو قورت داد انگار حالش خیلی خراب بود...بله دیگه یه دختره خوشمل تو بغلشه بایدم داغ کنه...اعتماد به سقفو برید بالا!!!
مرده برگشت و کمی مکث کرد و بعد داخله اتاقش شد و درو بست.
نفسمونو بیرون دادیم و از هم جدا شدیم...مهران و تینو هم از پشته اون یکی ستون در اومدن...
_خب اتاقش کدومه؟
مهران کمی فکر کرد و بعد گفت:تو اینخونه بیشتر از دونفر زندگی نمیکنن که یکی همین پسره یکی هم همین مردی که دیدیم اینجا هم بیشتر از 5 تا اتاق نیس یکیشو که دیدیم مرده وارد شد حالا باید این ۴ تا اتاق رو هم بگردیم.
هرکدوممون دره یک اتاق رو آروم باز کردیم که در آخر تینو آروم گفت:بیاید اینجاس!
باهم به سمته تینو رفتیم...درسته خودشه!
_خب باید چیکار کنیم؟
_اول باید بیهوشش کنیم و بعد توی همین گونیه کنیمش و ببریمش!
یهو احساس کردیم دره اتاقی باز و بسته شد...رنگ از رخه چهارتامون پرید.
تینو و مهران رفتن تو تراس و یه گوشش ایستادن منو ترادینم رفتیم تو کمد...اووووف خدا چه جایی هم رفتیم.
ترادینو بغـ*ـل کردمو با پچ پچگفتم:من میترسم.
در واقع خیلی دختره شجاعی بودم ولی خب الان داشتم خودمو واسه ترادین لوس میکردم.
دستاشو دورم حلقه کرد و گفت:از چی میترسی فکر کردم دختره شجاعی هستی!
اییییش اصلا نباید خودمو واسه این لوس کنم ولی اگه به همین روند ادامه بدم شاید موفق شم.
مرده اومده بود تو اتاق و داشت به پسره چیزی میداد تا بخوره شبیهه یجور قرص بود.
واااای این مرده شده سوهانه روحمون هی میاد هی میره پووووف!!!
بالاخره رفت و پسره هم خوابید.
اگه الان بریم شاید از خوابش بپره پس کمی منتظر بودیم.
هنوزم بغلش بودم و اونم دستاش دورم حلقه بود.
نفساش موهامو تکون میداد.
آبه دهنمو قورت دادم خر نشم خوبه...
سنگینیه نگاش رو حس میکردم.
_خب بریم دیگه!
همون موقع مهران و تینو اومدن.
منم خواستم برم که دیدم ترادین هنوز ولم نکرده بهش نگاه کردم هنوزم تو نخم بود...
_ترادین بیا بریم.
به خودش اومد و با اخم دستاشو باز کرد و با هم خارج شدیم.
مهران سریع دستمالو گذاشت رو دهنه پسره...پسره یکم دست و پاشو تکون داد ولی بعد از هوش رفت.
سریع منو تینو گونیو گرفتیمو مهران و ترادین پسره رو داخلش گذاشتن و مهران گذاشت رو دوشش...
از همون راهی که اومدیم ، رفتیم و خارج شدیم.
_تینو تو با ما بیا تا مهران اون پسره رو بزاره رو ترکش...
_باشه...
با هم سوار شدیمو راه افتادیم.
خب برای امشب بد نبود باید دفعه های بعد بهتر از امشب روش کار کنم...منظورم همین عاشق شدنه ترادینه ها...
آخرین ویرایش توسط مدیر: