کامل شده رمان پلیس بازی به شرطه عاشقی | ραʀαsтoo_sedna.z کاربران انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ραяαѕтσσ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/23
ارسالی ها
1,952
امتیاز واکنش
20,924
امتیاز
749
سن
22
محل سکونت
تهران
:aiwan_light_dance2:پارت سی و هشتم:aiwan_light_dance2:
_حواسم هست تو به کار و بارت بچسب!
نمیدونمـ بهش چی گفتـ کهـ یه متر پرید هوا و گفت:برووو!...خیلی خب باشه فعلا!
و بعدم گوشیو قطع کرد و بهم نگاه کرد و گفت:ها چیهـ؟
لبامو غنچه کردمو گفتم:هیــــــچی!
_خیلی خب بیا این دخترا رو داخله ماشین کن!
همه ی دخترا رو سواره ماشین کردمـ..
_تمومه!
دیدم براهام بهم خیره زل زده!
_ها چیه خوشگل ندیدی؟
ولی هیچ تغییری تو حالتش ایجاد نشد.
وااااااا مریضی روانی داره؟
_بــــــــرااااااهــــــــام؟
سه متر پرید هوا و با لکنت گفت:چیـ...چیه؟
_هیچی انگار تو باغ داشتی میوه میخوردی و میخوابیدی و خر و پف میکردی!
_خیلی خب کافیه همه رو جا دادی؟
_یس!
_خیلی خب من میبرمشون اونکاری که گفتم بکن!
_حالا جوابه مارتینو چی بدم؟
_چه میدونم بگو یهو یکیشون درو باز کرد منم زدم بغـ*ـل یهو همه ریختن پایین فرار کردن!
با دهنه باز و چشای از حدقه در اومده نگاش میکردم آخه این با این مخش چجوری پلیس شده؟
_برو خونه یکم استراحت کن امروز اصلا حالت خوب نیس براهام!
_کوفت...خیلی خب فعلا...مراقبه خودتم باش!
_باشه تو بیشتر مراقبه خودت باش داری از دست میری!
_چی؟
_هیچی گفتم مراقبه خودت باش!
سرشو تکون داد و رفت.
خب حالا من میمونمو این ماشین.
براهام گفت بسوزونمش اما بعدش چیکار کنم؟
بنزینو روش خالی کردم و فندکمو درآوردم و بوووووووووممممممم!
ترکید هر لاشش یه جا افتاد.
بوی سوختگی همه جارو گرفته بود...احساس کردم یه ورم داره میسوزه!
_ایییییییییییییییی!
بالا پایین میپریدمو خودمو تکون میدادم که بالاخره خاموش شد اما میسوخت واییی ایشالله براهام پیش کشت ایشالله ترادین بمیره واست!
اوووووف!
 
  • پیشنهادات
  • سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارت سی ونهم:aiwan_light_dance2:


    نگاه مهران سرتاپامومیکاوید...
    ترادین بااخمی نگاهم میکرد....

    مهران دستموگرفت:
    دختراحمق بلایی سرت نیوردن خوبه!!!!

    باصدای کوبیده شدن درویلا ترس توجونم چند برابرشد...
    مارتین یه لباسای پارم نگاه کرد...

    به ترادین اشاره ای کرد....
    ترادین دستشو زیرپام انداخت وبلندم کرد...


    نگاموازچشمای طوسیش به ته ریش مختصرش دوختم...
    مستقیم روبرو نگاه میکرد....

    باافتادن مژش روگونش دستم سمت صورتش رفت....

    باابروی بالارفته نگام کرد....
    مچ پام پیچ خورده بود اینقد راه اومدم...

    نگاهی به پام بعد به خطای رو بازوم که ازبین لباسای پارم خودنمایی میکردافتاد
    ....
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    :aiwan_light_dance2:پارت چهلم:aiwan_light_dance2:
    سرشو به نشانه تاسف تکون داد و گفت:تو چرا مراقبه خودت نیستی دختر؟
    _نمیدونم از کجا یهو حمله ور شدن!
    _دخترا رو هم که بردن درسته؟
    اینو باش....بجای اینکه بپرسه حالت چطوره صدمه ندیدی ، میگه دخترا رو هم که فرستادی!
    هیچ بخاری از این بشر بلند نمیشه!
    دره اتاقمو با آرنجش باز کرد و داخل شد.
    لامصب چه هیکلیم داره!!!!
    منو رو تختم گذاشت و ولم کرد.
    بعد از یک نگاهه کوتاه که واسم خیلی خاص بود ، از اتاق خارج شد.
    حوصله ی هیچیو نداشتم...بعد از کلی غلت زدن خوابم برد.
    ******
    _چند روز نمیخواد کاری انجام بدی!
    _اما مهرااااان!
    _همین که گفتم تو باید مراقبه سلامتیو خودت باشی نه کارت...میدونستی اگه اونا تو رو هم میبردن چه بلایی سرت میاوردن؟
    رفتم تو فکر...بابا تو کجای کاری خودم فرستادمشون برن!
    _میدونم اما من واقعا متاسفم دفعه ی بعد حتما کارمو جبران میکنم!
    لبخنده آرام بخشی زد و گفت:مهم سلامتیه خودته دخترا بدرک!
    مهران میگفت مهم سلامتیه منه ترادین هم میگفت مهم دختراس!
    پس در این صورت هردو مهم هستیم.
    مهران از اتاق بیرون رفت و منم رفتم تو دستشویی و قفلش کردمو شیره آبو باز گذاشتم.
    شنود رو روشن کردمو گفتم:براهام؟
    _سایدا چه خبر؟پات چطوره؟
    _هیچی پامم بهتر از دیشبه..اون دوقلوها...
    _نگران نباش فرستادمشون تهران!
    _خوبه مرسی!
    بعد از کلی چرت و پرت و اینا شنود رو خاموش کردم.
    رو تخت دراز کشیدم...چه آغوشه گرم و خاصی داشت...چرا چرت و پرت میگی سایدا...نمیدونم اصلا حالم خوب نیس...آره اصلا خوب نیس دو تا بزن پسه کلت حتما سیمات اتصالی پیدا کرده....دو تا زدم پسه کلم که آخم هوا رفت.
    چقدر محکم زدم.
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل ویکم:aiwan_light_dance2:

    اخمی کرد وگفت:چند سالته?
    لباموکج کردم وفارسی گفتم :فضولی بردن جهنم...
    ادامه حرفمو نزدم...
    ورونیکا دستشو رو میله کنارپله گذاشت
    تابی به هیکلش داد وگفت:به ترادین علاقه مندی?
    چشاموگرد کردم ویهو بلند بلند خندیدم:پخخخ

    اخمی رو چهرش نشست ونگام بازبه اون خال مسخرش افتاد...

    من_ خوب کاری نداری?
    ورونیکا چشمای عسلیشوبه پشت سرم دوخت
    چرخی زدم وچشام به ترادین افتاد.
    کت شلوار خوش دوخت مشکی با نوارهای سفید
    کنارجیبش واون موهای خوشحالتش بدجورچشمومیزد....

    ازکنارم که گذشت بوی عطرش مدهوش میکرد
    ترادین_ سایدا مارتین کارت داره!
    من ورونیکا نیسم کاراگردن تومیوفته!

    پوزخندی زدم...
    چند بعد من بودمومارتین واون قیافه مرموزش!
    من_ امری بامن داشتین!?
    اخمی چاشنی صورت استخونیش کرد وروبروم نشست!

    مارتین_ سایدا بعد فراراون دخترا بهم فهموندی دست وپاچلفتی ویه ذره از کارای شیده رو بلد نیسی انجام بدی!
    سرموپایین انداختم مشغول جوییدن لبم شدم..

    مارتین_ سایدا برای جبران این کارت باید کاری کنی!سخت نیست تو دختری خوش قیافه ای ومیتونی هرکاری باچهرت و اندامت کنی!!!!!!
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل و دوم:aiwan_light_dance2:
    با تعجب بهش نگاه کردم چی میخواد بگه؟
    _خب؟
    _میخوام کاری کنی که ترادینو بسمته خودت بکشونی و عاشقه خودت کنی؟
    چشمام از حدقه زد بیرون و اون شاخه خوشگل رو سرم نمایان شد.
    _میتونم بپرسم چرا؟
    _خودم بعدا بهت میگم تو فعلا به دستورات عمل کن.
    _آخه شما که میدونید منو ترادین به خونه هم تشنه ایم چرا از من همچین درخواستی دارید؟
    _میخوام نرم شدنه دلشو ببینم میخوام بعد از اینکه عاشق شد ، ولش کنی بری!
    آخه چرا؟...شاید کینه ای ازش به دل داره که میخواد قلبشو بشکنه البته خودش نمیخواد همچین کاری کنه این کارو میخواد به من بسپاره شاید بشه نمیدونم بخدا!!!
    از پیشه مارتین رفتم...باید کمی فکر کنم چه کاری هم به من محول شده باید ترادینه مغرور و خشک رو عاشقه خودم کنم!
    به ترادین نگاه کردم اخماش توهم بود و به یه گوشه ای نگاه میکرد و ورونیکا هم هی با عشـ*ـوه و لبخند واسش زر میزد.
    نگامو ازشون گرفتم...نفسمو محکم دادم بیرون...چرا که نه این هم میتونه باعثه جبرانه کارم بشه و اینکه میتونم یه نفره عاشقه خودم کنم اونم کی؟ ترادینو!
    _چیه تو فکری؟
    مهران بود لبخندی زدم و گفتم:نه بابا یکم حالم خوش نیست.
    _چته؟
    _ای بابا چرا هی سوال میپرسی تو؟
    _خب بابا چرا میزنی حالا؟
    خندیدیم و گفتم:بریم پیشه اون دو تا کفتره عاشق!
    و با دستم اونارو نشون دادم.
    خندید و گفت:باشه بریم.
    و باهم به طرفه اونا رفتیم.
    _به به کفترانه عاشق.
    ترادین چشم غره ای به مهران رفت ولی تا خواست حرف بزنه ورونیکا گفت:خلوتمونو بهم زدید داشتیم حرف میزدیم.
    آی حرصم گرفت آی عصبی شدم آی دوست داشتم بزنم فکشو بیارم پایین آی دلم میخواست اون خاله مسخرشو بکنم!
    پوزخندی زدم و گفتم:حالا خلوته عـــاشقونتونو بزارید واسه بعد فعلاوقته عشق و عاشقی نیست!
    اخماشو کشید توهم.
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance3:پارت چهل ودوم:aiwan_light_dance2:

    من_ اوووو خودتی!?
    _ _ نه عمته گوسپند سیاه
    هرهرخندیدم و یهودراتاقم بازشد...
    نگامو ازچشای مهران به حالت هیستیریک چشاش دوختم!

    ازجابلند شدم:چی شده?
    مهران_ سایدا ترادین اوضاش ناجوره خون بالامیاره!!!!

    چشام گرد شد ازدراتاق بیرون زدنم برابرشد باورود ورونیکا به طبقه بالا

    هردومون وارد تاق شدیم..
    ورونیکا منوهل داد سمتی وگفت:دست بهش نزن..

    اخمی کردم:توبیابرو اون ارایشتو پاک کن بعد بیا واس من قیافه بگیری ...

    بعد بلندترگفتم :مهران این نکبت وبندازبیرون!

    مهران دختره نچسب وشوتید بیرون!دستمو رودست ترادین نشست سرد بود...

    دسمو رو پیشونیش که گذاشتم سوختم...

    من_ تری?ترادین?
    چشای طوسیشو بهم دوخت وبابی حالی نگام کرد...
    اومد حرفی بزنه حجم غلیظی خون هم روی لباس من توسط دهن مبارکش ریخته شد!

    یک ساعت بعد من ومهران بودیم ویه اتاق دربسته روبرومون!
    دکتر حرفی نمیزد!

    مهران گفت:خوب دکتر بگید چشه تا کاری کنیم!!
    دکتر بااون لهجه غلیظش گفت:شرمنده گفتن نگم!

    اخمی چاشنی صورت هردومون شد...صدای براهام توگوشم زنگ خورد...
    از مهران دورشدم..
    دسمو روگوشم گذاشتم!
    من_ چیه براهام!?
    براهام_ چی شده اوضاع خرابه نمیتونی بحرفی???

     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل و سوم:aiwan_light_dance2:
    _نه نمیتونم...فعلا.
    و بعد شنود رو خاموش کردم.
    منو مهران داخله اتاق شدیم.
    ترادین رو تخت خوابیده بود و صورتش در جهته مخالفه ما بود.
    _ترادین؟
    روشو برگردوند و چند لحظه ای به ما نگاه کرد و بعد دوباره روشو برگردوند.
    وا این الان چشه ناز میکنه؟
    _ترادین نمیخوای بگی چته؟
    _نه برید بیرون...
    منم دخالت کردم و گفتم:یعنی چی تو الان به ما که دوستاتیم باید بگی چته!
    آره جونه خودم من خیـــــــلی با این دوستم والا ما سایه ی همدیگرو با تیر میزنیم.
    پوزخندی زد و گفت:حتی اگر هم دوستام باشید یا خواهر و برادرم باشید بیماریه من هیچ ربطی بهتون نداره.
    عصبانی شدمو گفتم:بدرک تو خودت نگهدار تا بترکی...
    و بعدم از اتاق زدم بیرون.
    نفس نفس میزدم عصبانی بودم شدیـــــد!!!
    از بیمارستان خارج شدم و داخله محوطه ی سبزش شدم.
    جای خیلی بود شبیه یجور باغ همه جاش سرسبز بود حتما بیماران واسه هوا خوری میومدن اینجا...
    روی صندلیش نشستم.
    به حرفه مارتین فکر کردم شاید اگه بتونم عاشقش کنم ، این بیماریشو هم از زیره زبونش بکشونم بیرون...
    هیچ چیزی واسه سایدا غیره ممکن نیست.
    از اونور مهرانو دیدم اومد طرفمو گفت که با دکترش صحبت کرده و قراره ترادینو ببریم خونه...
    ما هم بعد از حساب کردن و اینا ترادینو برداشتیمو بسمته خونه رفتیم.
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل وچهارم:aiwan_light_dance2:

    من _ دروغ میگی؟
    تینوخندیدوگفت:نه جون براهام راست میگم!
    روتاب نشستم:پس یعنی توهم میای اینجا؟اخخخ جونمی

    _ فقط سایدا میام مخ میزنما..
    خندیدموگفتم:گمسومن چندماه این جام نتونسم مخ این گلابی گندیدرو بزنم‍..

    صداشوآروم کرد:بین خودمون باشه میدونسی براهام یه بارازدواج کرده‌...؟

    چشام گرد شد یاداون موقع افتادم که خواست دراون عمارتوبازکنه دبدم تواطلاعات شخصیش نوشته بود متأهل بوده‍..

    من_ اره شک کرده بودم
    _ پی چرا به من نگفتی خو ؟
    _ فصول عشق من نباش..
    بلندبلندخندیدوبعد یه ربع حرف زدن خدافظی کردیم...

    رومبل سلطنتی طلایی رنگ نشستم وبه مارتین چشم دوختم..
    مارتین ایستاد وگفت:دختری به اسم تینو که رگه ای ایرانی رگه ای امریکایی قراره به ماملحق شه...
    خوشحالی وزیرپوستم احساس کردم...
    ترادین بااخمی
    دست زیرچونش نگاهم کرد..
    بیامنوبخور خیالت راحت!
    مهران نگاش ازعکس تینو به حالت سرخوش من افتادوگفت:
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل و پنجم:aiwan_light_dance2:
    _چیه چرا خوشحالی؟
    _آخه دیگه تنها نیستم بخاطره همین خوشحالم...
    خندید و چیزی نگفت.
    _مهران این دختره رو هم باید مثله تینو بگردی البته خیلی مراقب باش این یکیو قشنگتر بگرد ما کارمون بچه بازی نیس قبلا هم گفتم باید مراقبه دور و اطرافمون باشیم دهن لق زیاده...
    آره یکیش خودم تازه تینو هم داره میاد میشیم دوتا خخخ!
    نگام به ترادین افتاد که یجوره خاصی نگام میکرد و اخمم داشت.
    این چرا از وقتی من اومدم اینطوری میکنه ایش!
    به مارتین نگاه کردم که گفت:سایداخانوم یه چند لحظه بیا.
    پوفی کشیدمو بلند شدمو همراهش رفتم.
    داخله اتاقه مارتین شدیمو درم بستم.
    _خب چه خبرا سایدا؟
    _منظور؟
    _منظورم همون چیزی که بهت گفتم.
    _آهان خب من تلاشمو میکنم فعلا نتونستم باهاش برخورد کنم!
    اخم کرد و گفت:اگه نمیتونی بگم اون دختری که تازه داره میاد ، انجام بده.
    _نه نه نه...بهم اعتماد کنید من اول باید اعتماد به نفسشو بدست بیارم.
    _خوبه امیدوارم درست انجام بدی!
    ایش شیطونه میگه انجام ندم پوزشو بمالم به خاکا...
    _فقط یه چیزی؟
    _چی؟
    _اون دختره ورونیکا خیلی مزاحمه کارم میشه!
    خندید و گفت:آره اون دختره یکی از شریکامه که عاشقه ترادینه ولی خب تو باهوشی و باید بتونی از ورونیکاهم جلو بزنی و یه طوری بشه که رقیبه ورونیکا بشی یجوری نقش بازی کنی جلوش که واقعا عاشقه ترادینی!
    لبمو به دندون گرفتمو سرمو تکون دادمو گفتم:امری نیس؟
    _نه فقط مواظب باش.
    _باشه.
    و بعد از اتاق بیرون رفتم.
    نفسمو بیرون دادم خیلی درگیرم کرده این موضوع!
    از در کنده شدم و داخله اتاقه خودم شدم.
    تو یه جایی وایسادمو خیلی آروم به براهام گزارش دادم و رو تختم پرت شدم که گوشیم زنگ خورد.
    _جانم تینو؟
    _چه خبرا سایدا؟
    آهی کشیدم و گفتم:بیا ببین اینجا چه خبره!!
    _پس وضع خرابه!
    _خیییلی...
    _خیلی خب تا فردا خداحافظ!
    _خداحافظ!
    گوشیو قطع کردمو خوابیدم.
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :aiwan_light_dance2:پارت چهل وششمـ.:aiwan_light_dance2:

    من همچین غلطی نمیکنم عمراً..
    تینو اخمی کرد:اه لج نکن سایدا...
    ترادین اخم غلیظی داشتـ...
    همینم مونده دزدی برمـ....
    دوروز دیه هم میگن بیا بروخونه یاروکلفتی...
    مهران باخنده وارداتاق شد:سلام منم باس بیامـ.....
    پلاستیکای توی دستشوروزمین گذاشتـ:اینم لباسامونهـ..
    تینوباهیجان لباساروبازمیکرد...

    چشم غره ای بهش رفتم وصدای براهام توگوشم زنگ خورد:ببین سایدابالجبازیت خراب نکن نذارلج کنن...
    میدونم کارسختیه ولی تو الان توی ماموریتی...همین وبسـ....توپروندت که ثبت نمیشه!
    ازاتاق بیرون اومدمـ....
    به پشت ویلا رفتمـ: ببین براهام من بادزدی مشکل ندارمـ... میرم ولی من دزدی آدم نرفتم تاحالا دیه چی چشم بابام روشنـ...
    براهام صداشو یه کم بالابرد:ای بابا سایدا میگم توماموریتتیت تازم اونی که میرید بدزدیدش یه پسرپولدار فرانسویه که موادجاسازمیکنهـ...


    من ـ به من چه ؟براهام من نمیـــــــــــــــــرمـ...
    بادادی که زد...منم جِری ترشدمـ....:سرمن دادمیزنی پیزوری؟فکرکردی کی ای پشت تلفن هوارمیزنی یابو؟هان؟
    صدای تینوروازپشتم شنیدمـ:هوووچته سایداصدات تابالابره بدبختیمـ....
    من ـ پسرهیچی ندارسرمن دادمیزنه فکرکرده کیهـ....
    تینوـ واه کیومیگی!؟
    من ـ ننه فرانکیومیگم!

    براهامـ :تقصیرخودت بود وگرنه من دادنمیزدمـ....
    اخمی کردمـ:یه چی به این بگوها تینو
    خندیدوشنودخودش رووصل کرد:سلام اقا شماحقی نداری سردوست من دادبزنیا!من خودم راضیش میکنم شمالطفا بادادزدنت نمیخوادحرفتوبه رخ بکشی!

    خلاصه منوراضی کردوتیپ سیاه زدیم وتصمیم بردزدی یه پسرفوق العاده پولدارکردیمـ....
    نفسی عمیق کشیدمـ....
    مهران ـ منوتینوباهم میایم توترادین باهمـ...
    لبم کج شدولی حرفی نزدمـ....

    چندی بعدمنوبودموترادین بایه موتووووووور!
    من ـ بااین بریم؟
    اخمی کرد:دوستداری پیاده بیا مجبورت نکردن کهـ....
    ایشی گفتم:باشه من میرونم!!!!!
    به طرز خنده داری چشاش گردشد!
    سوئیچ وازدستش گرفتم وگفتمـ:بیادیه مشکل داری پیاده بیاهان؟کسی مجبورت نکردهـ...
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا