کامل شده رمان پلیس بازی به شرطه عاشقی | ραʀαsтoo_sedna.z کاربران انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

سدنابهزادツ

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/04
ارسالی ها
2,209
امتیاز واکنش
119,258
امتیاز
1,076
محل سکونت
-[کـرج]-
یه کم با براهام چرت گفتیم ودست عاخرگفت:هماهنگ کن تینو بیاد ایران..هرجوری که شده...
من ـ چرا اونوخت؟
همچیوتموم میکنیم همچیو...
این قضیه الکی داره پیچیده میشه ومسخره...اونا رو باید یهو دستگیرکنیم باید از طریق سهیل دخلشونوبیاریم...
اخمی کردم ـ این همه تلاش کردیما
ـ مثلا چی؟جزاینکه شمادوتارو توی دهن شیر انداختیم...
ما بیشتر انباراشونو نصف دخترارو پیداکردیم بقیه هم باید جورکنیم سهیل فکرش درگیرکشتن من شه...
وگفت..
ازنقشش..
ازکشته شدن..
ازاینکه اگه چیزی شد پاجلونذارم..
گفت وگفت...
ومن هی ترسیدم...
هی غلط کردن افتادم...
سرموپایین انداختم ــ نترسون!
براهام ــ بترسی باختیم سایدا...
اخرشه دیگه باید همه چیوتموم کنیم...من واس انتقام ...
حرفش قطع شدوباتعجب گفتم ـ نگو که خصومتی بااین باند داری!
لب کج کردو گوشیشو از رومیز برداشت وبلندشد:میرسونمت..
من ـ نه خودم میرم..
دراتاق که بازشد بوی اشنایی توی دماغم پیچید...
سربالااوردم چه قد لاغرشده..
دستای مردونش دورشونم رفت..
من ــ سلام بابایی..
بابا سکوت کرد...
دلتنگ بودم..
قدر همین چندماه محض..
دلتنگ بوی اشناش...
بوی داداشمم میداد...
اصن هممون خاصیما...
*****
من ـ بیافقط بیا..تگه اتفاقی افتاد توگیرنشی اونجا..
تینو- چرا عاخه من که تازه اومده بودم..
ـ توبیا...
ـ اخه چی بگم به مارتین؟
ـ بگو ننت مرده..
ـ خاک توسرت یه خدایی نکرده نگیا
ـ یادم رفت..
ـ میام..فقط یکی بفرس فرودگاها..
ـ چشم بانو بفرمایید..
 
  • پیشنهادات
  • ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    _بریییم...
    همچین اینو با تحکم گفت که ترسیدم بی جهت دنبالش راه افتادم...خدایا خودت براهامو نجات بده درسته که ازش بدم میاد ولی هیچوقت مرگو بهش نمیدیدم....نمیدونستم چرا الان داریم میریم قرار بود شب بریم بگیریمش ولی الان صبحه!
    تا حالا اینقدر سهیلو عصبانی ندیده بودم خدایا چیشدههههههه؟؟؟؟
    سوار ماشین شدیمو راننده راه افتاد...کمی که گذشت دیدم راهه خونه ی براهامو نمیرن...ترسیدم بگم بعد بگه تو آدرس خونشو از کجا میدونی بعد دیگه خیط شم!!!
    ماشینو نگه داشتن...
    با تعجب به فضای روبه روم نگاه میکردم یعنی چی؟
    _پیاده شو!
    پیاده شدمو به روم خیره شدم تینو امروز قراره بیاد و کسیم نفرستادم استقبالش!!!!!
    دیگه حتما الان رسیده.
    خب اینجا یه خرابه متروکس که من الان نمیدونم چرا اینجاییم...نکنه فهمیدن و اینجا میخوان منو بکشن؟؟؟!!!نه بابا چی میگی سایدا خل شدیا!
    داخل شدیم که من اونجا چند تا سربازو دیدم که یه نفرو احاطه کرده بودن و با تفنگ محاصرش کرده بودن اون کیه؟ نکنه....
    _بیاید کنار...
    سربازا به سهیل نگاه کردنو رفتن کنار و در پشتش وایسادن ولی...وای خدای من اینکه براهامه چقدرم کتکش زدن...
    کم مونده بود گریه گنم از تعجب!
    با درد بهم نگاه کرد که با نگرانی بهش خیره شده بودم...
    چشاشو باز و بست کرد و با نفرت به سهیل خیره شد...
    _خب خب براهام خان میبینم که بالاخره تو تله افتادی!
    _خفه شو مطمئن باش یه روز...
    یکی از سربازا با تفنگش زد تو کمره براهامو حرفشو قطع کرد...واااای خدا من چیکار کنم؟؟؟
    _قراره که همینجا بکشمت و سرتو واسه براهام ببرم بگو ببینم حرفی داری یا نه؟
    براهام سکوت کرده بود...د لعنتی یه چیزی بگو!
    _بسیار خب پس حرفی نداری!
    تفنگشو پرت کرد سکتم که تو هوا گرفتمش....
    _بزن!
    با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم:چی؟
    _گفتم بزن و این خیانتکارو بکش!
    _ولی....
    _بززززن سایدااااااا!!!
    آبه دهنمو قورت دادمو به براهام نگاه کردم سرش پایین بود و چشاشو بسته بود...
    تفنگو آوردم بالا و به سمتش نشونه گرفتم تفنگ تو دستم میلرزید....
    _د بزن لعنتی!
    چشامو بستم و ماشه تفنگو آروم فشار دادم...منو ببخش براهام!
    _نهههههههههههه!
    ماشه رو فشار دادم ولی....
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    هنوز نمیتونستم چشم بازکنم
    -- لطفا اونجارو تخلیه کنید.....شملتومحاصره پلیس قرارگرفتید.....
    یه چشموبازکردم ن خدای من..نه....
    پاتندکردم که پام گیرکردبه اون پام ورو زمین پهن شدم....
    صدای خندع ضعیف تینوروشنیدم...
    براهام- دختره احمق که چی اینکاروکردی هان؟
    من- دهنتوببند اشغال الان وقت این حرفاس ...
    سهیل- شماها همومیشناسید؟
    برگشتم وقشنگ جای چهارتا انگشتام مهر کردم روی صورتش....
    بعد با پام توشکمش زدم رو زمین افتاد...
    چند نفراومدن دساموگرفتن!
    من-- ولم کنیددد...
    با شدت خودمو ازدستشون خلاص کردم..
    خم شدم ویغه لباس خاکی رنگشوگرفتم:تو یه عوضی ای..تویه بی همه چیزی........
    -- ولش کن....
    براهام بود.....توی صورتش فقط چشای طوسیش دیده میشد....
    سهیل- بکشینشون !
    یکهو یه عالمه مامور پلیس عین ملخ سبز ریختن بینمون....
    پوزخندی زدم:حالا هم برو اب خنک بخور...ببینم اونجاعم هیز بازی میتونی دربیاری...
    سمت تینو‌رفتم رو برانکارد بود...
    من-- توخیلی بیجاکردی جلوی گلوله پریدی..میذاشتی این بدردنخوربمیره....
    براهام؛فعلا بروبعدا بیا غربزنه....
    اخمی کردم:دستت به تینو بخوره قلم کردم...
    تینو- هیس توعم....
    ادامع حرفش توی بی هوشیش گم شد...
    *****
    کناردیوارگوش واسادم...
    درست شنیدم....
    این چی گفت...
    اسم کیوگرفت؟
    باورم نمیشه....
    وای نه....
    یعنی براهام جاسوسه؟
    گیج ومنگ بودم...
    -- خانوووم خوبید؟
    نگاهش کردم:بتوچه ها؟
    عصبی شده بودم..
    پسر باتعجب گفت:مگع چی گفتم؟
    اخمم غلیظ شد:می بینی که خوبم...بیا برو بزار باد بیاد....
    -- چته تو سایدا؟
    برگشتموبه چشمای طوسیش نگاه کردم.....
    -- چرا اینجوری نگام میکنی؟تینو که حالش خوبه!!!!!
    پره های دماغم تکون میخورد.....
    سمتش رفتم یغشو گرفتم:تو کثافت جاسوسی ؟؟؟عاره؟؟!سرهنگ،بابای من بهت اعتماد کرد...
    اینه جوابش؟؟؟؟؟
    بیمارستانو روسرم گذاشته بودم!!!
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    سرشو گرفته بود پایین...با شتاب ولش کردمو گفتم:آخه من چطور تونستم بهت اعتماد کنم حالا منو بیخیال اونا چطور تونستن بهت اعتماد کنن؟؟
    سکوت کرده بود.
    داد زدم:د لعنتی یه چیزی بگو چرا به عنوان جاسوس اومده بودی اداره؟
    _هیسسس خانوم اینجا بیمارستانه مریضا دارن استراحت میکنن!
    رو به پرستاره گفتم:ببخشید!
    براهام نگام کرد و گفت:چجوری فهمیدی؟
    پوزخندی زدمو گفتم:هه یعنی خاک بر سره من که زودتر از اینا نفهمیدم تا دستتو رو کنم!
    _گفتم چجوری فهمیدی؟
    _همه چیزو شنیدم...تحقیقات راجع به تو تموم شده پروندتو بستن مطمئنا یه راست میفرستنت آب خنک تو حلقومت بریزی!
    ازش جدا شدمو از بیمارستان زدم بیرون...عصبانی بودم داغغغغ کرده بودم شدید!
    چه اتفاقایی امروز افتاده بود خیلی واسم سخت بوده!
    بارون میبارید چشامو بستمو سرمو به طرف آسمون گرفتم.
    _سایدا؟
    چشامو باز کردم ولی برنگشتم نگاش کنم.
    _چیه؟
    _تینو رو آوردن بیرون..
    خواستم از کنارش رد شم که دستمو گرفت.
    _سایدا باید به حرفام گوش کنی!
    دستمو در آوردمو گفتم:حرفی نمونده فردا میری اداره باید تکلیفت روشن شه!
    و بعدم داخل بیمارستان شدم...
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    اخمی رو صورتم نشست:حرف نباشه...
    من الان باید بفهمم کع شما دوتا چلغوذ واس یه خصومت این براهامو میفرستید اداره پلیس ما تا.....وای خدا..

    دستمو روسرم گذاشتم؛ترادین خان که نم پس نمیده..ارث اون بابای ناتنیشو ازمن میخاد...کارشون خوبه گیر مابوده....

    ترادین که چندروزی به ایران اومده بود...کج خندید:که چی الان؟دردت چیه هان؟
    این ریلکس بودنش رو اعصابم بود...

    سمتش خم شدم که چشمکی زدو من به کول همه فرضیهای ذهنم مختل شد...
    دسموگرفت«:براهام منو سایدا رو تنها میذاری؟
    براهام با شیطنت نگاهم کرد ...
    کع دستمو ازدست ترادین بیرون کشیدم وجعبه دستمال کاغذی وسمتش پرت کردم:اخ من تورو له بابام نگم ساایدا نیسم..

    بلندخندید وترادین گفت:اذیتش نکن..اون بیشتر به خاطر من خطرکرد.....
    چشامو ریزکردم وگفتم:جان عمت....زر نزن بینم...فعلا که گیر منید....
    اخ اخ اگه نگفتم....وای تینو اگه بفهمه!
    ترادین:سایدا عزیز دل من..ما مجبور لودیم..پلیس مارتین رو نمیتونست پیداکنه خب!
    ولی من هم چون مادرمو به زور زن خودش کرد نفرت ازش دارم....غیراون خودت دیدی دخترا رو چه جور ازشون استفاده میکرد...
    عاره منم خلافکارم...ولی نه عین مارتین....
    چرا اینجوری عین قربتی ها رفتارمیکنی گلم؟

    منو میگی اثن حرفاش فقط گلم وعزیزدل منشوشنیدم...
    کنارم جا خشک کرد:بزار دست گیر بشن براهام ازاونجا بیرون میادومنم خودمو معرفی میکنم..
    بی هوا گفتم:تو غلط کردی عوضی؟
    باتعجب نگام کرد...
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    خودمم از حرفی که زدم شوکه شدم...
    _نه نه منظورم اینه که تو زیاد خلاف ملافی نکردی که بخوای...
    با تعجب بیشتری نگام کرد.
    نفسمو دادم بیرون اوووف سوتی از این بیشتر!
    خندید و گفت:بیخیال بابا گرفتم منظورتو ولی...
    _ولی چی؟
    _هیچی ولش کن!
    منم بیخیال شدم...
    تینو هم دیگه حالش خوب شده بود سهیلم در زندان به سر میبره و قاضی هنوز حکمی واسش صادر نکرده ولی اصلا تابلوئه واسه همشون مرگو در نظر میگیرن اگه ترادینم بگیرن چی؟
    چشامو با ناراحتی بستم خدایا من نمیدونم چرا الان ترادین واسم مهمه ولی من باید فکرمو روی مارتین و دار و دستش متمرکز کنم...ترادین یجورایی مخفیانه اومده بود و قراره که کمک کنه مارتینو دستگیر کنیم امیدوارم عملیات دستگیریش راحت باشه گرچه میدونم خون و خونریزی ممکنه که وجود داشته باشه چون مارتین خطرناکترین قاچاقچیه!!!
    بیچاره مهران که اونجا داره با اون عوضی کار میکنه ولی خب اونم مجرمه باید دستگیر شه!
    هییییییی!
    _چیشده چرا تو فکری؟
    _هیچی داشتم فکر میکردم مهران چرا باید با اون باشه!
    _مهران بهترین دوستم بود مارتینم برای اینکه افرادشو زیاد کنه اونو از خانوادش دور کرد و تهدید کرد که اگر باهاش کار نکنه خانوادشو میکشه!
    _اووو چه عوضی!
    _خیلی!
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    - سایداا؟
    نگاهش کردم...خیلی شیک روصندلی نشسته بود:بابات همه چیو میدونه!
    --چی میگی؟
    - بابات فک میکنی چرا مخالفت کردکه نیای به این باند....چون میدونست....میترسید دخترشم یکی عین اون دخترا قربانی شه....

    میدونه براهام پدرش تیمساروظیفه شناس بوده...اینارو میدونه....حتی براهام دانشکده افسری درس میخوندولی وقتی که پدر براهام سر توکارای مارتین برد...

    مارتین کثافت کشتتش وبراهام هم که از طریق پدرت وسرهنگ وارد این اداره شد...
    پدرت خیلی خوبه خیلی....

    من-- ما فقط غریبه بودیم بگو یهوو...
    من میگم چرا بابا تورو تو اداره دید ریلکس بود.....
    -- پاشید بچها...
    برگشتم چنان بابامو نگاه کردم که گغت:چی سده؟حالت خوبه؟
    من-- واقعن که بابا...خیلی بدی..خیلی....من غریبه بودم فقط..
    بابا-ترادین!!!!

    ترادین- عمو خب باید میفهمید...
    اخمی کرد:راه بیوفت بچه....
    از پارک روبروی اداره بیرون زدیم...
    من-- حالا چیکارمیکنید؟
    بابا-- فکر اینکه بازبفرستمت روسیه وازسرت بیرون کن..‌.ترادین برمیگرده اونجا...هفته بعدش مابا پلیس روسیه هماهمگ میشیم...دستگیرشون میکنیم با هواپیما میاریمشون..

    من-- بعد مارتین وایمیسه میگه ها ها بیاید دستگیرم کنید....یالا..
    ترادین همچین بلند خندیدا که من تعجب کردم:بسم الله ...
    بابا دست رو لبهای محوشده ازخندش کشید:دختر اینقدر چرت وپرت نگو.....
    من -- خدایی تو بگو تری جون...اون بابا زشتت چیکامیکنه؟میاد بابامو بـ*ـوس میکنه میگه بفرما سرهنگ منو ببر...دستت طلا...

    ترادین بی صدا میخندیدوبابا چشم غره میرفت...
    من -- اون نون بربری کوش؟
    بابا- نصفع شبی نون بری کجابود؟
    - براهامو میگم..
    ترادین با لبخند گفت:خونه تینوخانوم تشریف دارن...
    چشام ریزشد: بیجا کرده پسر گولاخ


     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    بابا خندید و گفت:میخوای ببرمت اونجا؟
    _آره چطور تونستید اونو با تینو تنها بزارید؟
    _مگه بهش اعتماد نداری دختره بابا؟
    _چرا ولی...
    _بیا بابا کم چرت بگو...
    خندیدمو دنبالش راه افتادم...
    _ولی بابا من دلم واسه سامی جونم تنگ شده!
    _اونم میبینی!
    سوار ماشین شدیمو بابا به طرف خونه تینو روند.
    وقتی بعد از ساعت ها رسیدیم پیاده شدیمو بابا رفت.
    ترادین رو به من کرد و گفت:سامی کیه؟
    زنگو زدمو گفتم:مگه واست فرقی داره؟
    اخم کرد و روشو برگردوند.
    ریز خندیدمو تینو بالاخره درو باز کرد.
    وارد شدیم و از اونور تینو رو دیدم داشت میومد سمتون.
    _سلاااااام سایداجون سلام اقا ترادین...
    سلامی گفتیم و بعد من گفتم:میگم ورپریده خیلی پررو شدی براهامو خونت راه میدیا...
    خندید و گفت:وا چه اشکالی داره مگه اومده بود حالمو پرسه و بعد بره منم تعارف زدم که موند حالا بیاین بریم تو...
    _من که گوشم از حرفای تو آب نمیخوره...
    خندید و چیزی نگفت...
    _به به براهام خان جا خوش کردی اینجا؟
    خندید و گفت:نه بابا اومدم عیاااادت!
    _معلوووومه!
    همه خندیدیم براهام رو به ترادین گفت:کی میری؟
    _شاید دوروز بعد البته هنوز معلوم نیس!
    براهام سرشو تکون داد...
    _ولی منم دوست داشتم بیام...
    _میری اونجا ترور میشی و میمیری میوفتی رو دستمون پس بشین سرجات..
    _عهههههه تینوووووو؟
    _چیه حقیقتو دارم میگم مگه نه؟
    _حالا ترور نه ولی خطرش خیلی زیاده بنظرم ترادین بره بعد از چند روز منو چند تا از سربازا هم میریم اونجا...
    ناراحت یه گوشه از مبل کز کردم.
    _حالا چرا عین بچه کوچولوها اونجوری قیافتو کردی؟
    _بتوچه تینو آب میخوام...
    _خب منظور؟
    _منظور ندارم خودم بلند میشم میارم...
    بلند شدم که اومد سمتمو منو نشوند و گفت:بشین بینم الان میرم واست میارم...
    منم نشستم تا تینو واسم آب بیاره...
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    صبح زود سه شنبه که چشامو بازکردم دیدم رومبل خونمون خوابیدم....
    دیشبشم که خونه تینو موندیم والبته مامان بابای تینو کارشون تجارته وبیشتروقتا باهمن وتینو تنهاس منم همش ولوعم خونشون...
    دیشب براهام وترادین به خونه مجردی براهام رفتن ومن وتینو کلی فک زدیم ...
    بابا صبح اومددنبالم الانم که ساعت۱۲من هنوز روی مبل دراز کشم...
    بدنمو قوصی دادم: ای خدا چه کمر دردی..
    -- خانوم سلام بلدنیستید؟
    برگشتم وبه سامی نگاه کردم..بچم ریش گذاشته بود...
    من- سلام حاج عاغا..
    اومد سمتم وپشت سرش نگام به ترادین افتاد...
    ازجابلندشدم وبع سمتش رفتم:دلم برات تنگ شده بود کجابودی؟

    میون دستاش جا گرفتم:بودم ولی دیشب نمیدونستم میای خونه...وگرنه دلم برات یع ذره شده..
    ازشونه سامی به ترادین نگاه کردم صورتش مچاله شده بود...
    سامی- این پسره رو میشناسی؟سرهنگ جون گفت بیاد اینجا..
    من-- گوشتو بیار...
    درگوشس گفتم: فک کنم خاطرخواهش شدم..
    یهو نگام کرد: جون سامی؟
    -- جون توو..
    - ایول..
    خیلی ضابع برگشت: بفرمایید داخل دیگه دم در بده..همینجا بگم ابجی من خونه دارومهمون داری بلدنیست...
    محکم به شکمش زدم وترادین گفت: معلومه سلام هم که بلدنیستن...
    من- توسلام کردی کع من سلام کنم:؟
    خلاصه کل کل منو ترادین باز شروع شد...
    قرارشد ترادین با پروازاخر شب به روسیه بره ویه کم مارتین وسرگرم کنه....
    تا به موقعش بابا با همکاراش اونو دارودستشو دستگیرکنن ...
    نگامو به چشای طوسیش دوختم: مواظب خودت باش
    چشاشو ریزکرد: اووم افتخار خانوم خانوما بخوان من مراقب خودم باشم...
    من-- تو تازگیا پروشدیا..حواستوجمع کن....
    تینوترجیح داد نیادچون بااون دستش نباس زیاد حرکت کنه...
    براهام هم ترادین وتوی اغوشش گرفت: حواست باشه گیرنیوفتی من فقط تورودارم....
    ترادین- لوس نشو باووو...
     

    ραяαѕтσσ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/23
    ارسالی ها
    1,952
    امتیاز واکنش
    20,924
    امتیاز
    749
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    خندم گرفته بود.
    براهام یکی محکم زد روپشتش و گفت:خواستم بهت لطف کنم و بهت بگم مراقبه خوت باش.
    _نمیخواد از این لطفا بگنی داداش من بچه نیستم که...
    _بله درسته!
    ترادینم بغلش کرد و بعد از کلی نصیحت و اینا بالاخره از هم جدا شدن.
    رو به من گفت:زیاد خراب کاری نکن مراقب خودتم باش.
    اخمامو کشیدم توهمو دست به سـ*ـینه بهش چشم دوختم.
    _خیلی خب بابا نمیخواد اونطوری اخم کنی!
    اومد سمتمو بغلم کرد تعجب کرده بودم شدیییییید ولی اینقدر خوشم اومد.
    _توهم همبنطور مراقب باش زیاد به بابای چالغوزت اعتماد نکن.
    از بغلم اومد بیرون و گفت:خودم میدونم نمیخواد بگی!
    نفهم!
    بالاخره بعد از خداحافظی اینا سوار تاکسی فرودگاه شد و رفت.
    دلم گرفت با رفتنش...سریع داخل خونه شدمو سریع رفتم تو اتاقم...
    نفس عمیقی کشیدمو از پنجره به بیرون زل زدم سامی و براهام هنوزم پایین بودن و داشتن باهم حرف میزدن...
    گوشیم زنگ خورد.
    _الو؟
    _سلام سایدا چطوری؟
    رو تختم نشستم و گفتم:بدنیستم تو چطورایی؟
    _مرسی چته پکری!
    _ترادین رفت خو...
    _خب؟
    _نمیدونم ولی با رفتنش دلم گرفت.
    _آخی!
    _مرض تو چطوری دستت چطوره؟
    _عالیم دستمم هفته ی دیگه میرم باز میکنم براهام اونجاست؟
    _اوهوم بگم بیاد باهم حرف بزنید؟
    _لطف میکنی!
    _گمشووووو!
    خندید و بعد از کلی چرت و پرت گفتن قطع کردیم.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا