یه کم با براهام چرت گفتیم ودست عاخرگفت:هماهنگ کن تینو بیاد ایران..هرجوری که شده...
من ـ چرا اونوخت؟
همچیوتموم میکنیم همچیو...
این قضیه الکی داره پیچیده میشه ومسخره...اونا رو باید یهو دستگیرکنیم باید از طریق سهیل دخلشونوبیاریم...
اخمی کردم ـ این همه تلاش کردیما
ـ مثلا چی؟جزاینکه شمادوتارو توی دهن شیر انداختیم...
ما بیشتر انباراشونو نصف دخترارو پیداکردیم بقیه هم باید جورکنیم سهیل فکرش درگیرکشتن من شه...
وگفت..
ازنقشش..
ازکشته شدن..
ازاینکه اگه چیزی شد پاجلونذارم..
گفت وگفت...
ومن هی ترسیدم...
هی غلط کردن افتادم...
سرموپایین انداختم ــ نترسون!
براهام ــ بترسی باختیم سایدا...
اخرشه دیگه باید همه چیوتموم کنیم...من واس انتقام ...
حرفش قطع شدوباتعجب گفتم ـ نگو که خصومتی بااین باند داری!
لب کج کردو گوشیشو از رومیز برداشت وبلندشد:میرسونمت..
من ـ نه خودم میرم..
دراتاق که بازشد بوی اشنایی توی دماغم پیچید...
سربالااوردم چه قد لاغرشده..
دستای مردونش دورشونم رفت..
من ــ سلام بابایی..
بابا سکوت کرد...
دلتنگ بودم..
قدر همین چندماه محض..
دلتنگ بوی اشناش...
بوی داداشمم میداد...
اصن هممون خاصیما...
*****
من ـ بیافقط بیا..تگه اتفاقی افتاد توگیرنشی اونجا..
تینو- چرا عاخه من که تازه اومده بودم..
ـ توبیا...
ـ اخه چی بگم به مارتین؟
ـ بگو ننت مرده..
ـ خاک توسرت یه خدایی نکرده نگیا
ـ یادم رفت..
ـ میام..فقط یکی بفرس فرودگاها..
ـ چشم بانو بفرمایید..
من ـ چرا اونوخت؟
همچیوتموم میکنیم همچیو...
این قضیه الکی داره پیچیده میشه ومسخره...اونا رو باید یهو دستگیرکنیم باید از طریق سهیل دخلشونوبیاریم...
اخمی کردم ـ این همه تلاش کردیما
ـ مثلا چی؟جزاینکه شمادوتارو توی دهن شیر انداختیم...
ما بیشتر انباراشونو نصف دخترارو پیداکردیم بقیه هم باید جورکنیم سهیل فکرش درگیرکشتن من شه...
وگفت..
ازنقشش..
ازکشته شدن..
ازاینکه اگه چیزی شد پاجلونذارم..
گفت وگفت...
ومن هی ترسیدم...
هی غلط کردن افتادم...
سرموپایین انداختم ــ نترسون!
براهام ــ بترسی باختیم سایدا...
اخرشه دیگه باید همه چیوتموم کنیم...من واس انتقام ...
حرفش قطع شدوباتعجب گفتم ـ نگو که خصومتی بااین باند داری!
لب کج کردو گوشیشو از رومیز برداشت وبلندشد:میرسونمت..
من ـ نه خودم میرم..
دراتاق که بازشد بوی اشنایی توی دماغم پیچید...
سربالااوردم چه قد لاغرشده..
دستای مردونش دورشونم رفت..
من ــ سلام بابایی..
بابا سکوت کرد...
دلتنگ بودم..
قدر همین چندماه محض..
دلتنگ بوی اشناش...
بوی داداشمم میداد...
اصن هممون خاصیما...
*****
من ـ بیافقط بیا..تگه اتفاقی افتاد توگیرنشی اونجا..
تینو- چرا عاخه من که تازه اومده بودم..
ـ توبیا...
ـ اخه چی بگم به مارتین؟
ـ بگو ننت مرده..
ـ خاک توسرت یه خدایی نکرده نگیا
ـ یادم رفت..
ـ میام..فقط یکی بفرس فرودگاها..
ـ چشم بانو بفرمایید..