کامل شده رمان زندگی جدید من | زهره رجایی کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع miss_zohre
  • بازدیدها 9,128
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

miss_zohre

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
312
امتیاز واکنش
793
امتیاز
291
محل سکونت
ایران بوشهر
پست چهل و یکم _خوب ادامه ی حرفتون ?
نگاهی بهم انداخت و گفت
_بقیه اش شخصیه
نه بابا روتو برم همچین می گـه شخصیه انگار چی می خواد بگه حال تو رو نگیرم مارال نیستم
زنگ خورد و از کلاس خارج شد سرم درد می کرد این روز ها زیاد درد می گرفت فکر کنم چون زیادی خوابیدم این جوری شدم
بهار منو بگردوند سمت خودش گفت
_حالا بگو ?
_می گم بابا چرا عجله داری ? اول شمارتو بده
_مگه حفظ نبودی ?
_مگه می شه از دست سام.........
یا خدا نزدیک بود خودمو لو بدم وگرنه نصف عمرم بر فنا بود با تعجب داشت منو نگاه می کرد خودم کردم که لعنت بر خودم
برای این که ضایع نشم با این که الان هو شدم گفتم
_چیزه .......خب ......الان یادم رفته
_نه این نیست چی می خواستی بگی که نگفتی ?
_تو حالا بده تا بهت بگم
یه کاغذ کوچیک از دفترش کند شمارشو نوشت دادم دستم چه رند هم بود
_حالا بگو ?
دیگه داشت اعصابمو خورد می کرد صبر کردن حالیش نیست
_بریم اب بخوریم همون جا بهت می گم
_باشه بگیا دلیل هم قبول ندارم
_خب حالا پاشو تنبل
چشم غره ای بهم رفت همیشه بدش می یومد کسی بهش بگه تنبل از روی صندلی بلند شدیم رفتیم بیرون و به طرف اب خوری حرکت کردیم یه ذره اب خوردم بعد رفتیم داخل محوطه ی حیاط نشستیم نمی دونستم این چیزایی که می خوام براش بگم درسته یانه خودمم توش شک داشتم
نگاه کرد منتظر بود تا براش تعریف کنم من نخواستم بیشتر از این منتظرش بذارم
از همه ی چی براش گفتم هر لحظه هم بیشتر تعجب می کرد انگار باورش نمی شد من دارم این حرف ها رو می زنم
بعد گفت
_واقعا رفتی خونش ?
 
  • پیشنهادات
  • miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهل و دوم اب دهنمو قورت دادم و گفتم
    _اره رفتم
    _خوب چه جوری بود ?!?!?!?!?!
    _باید همون جا بودی و می دیدی چه خونه ای داشت از خونه ی شما هم ده برابر بزرگ تر بود ادم توش گم می شد دیگه هم پیدا نمی شد
    _رفتارش با تو چه جوری بود ?
    _هیچی از اخلاق گندش نگو که حالم به هم می خوره هم چین منو تو اون خونه و اتاق زندانی کرده انگار ارث خاندانشو برداشتم کلت با خودش درگیر بود منم از سر لجش هی جوابشو می دادم
    خندید و گفت
    _پس ایول جوابشو هم می دادی ?!?!?!?!
    _پس چی فکر کردی همون جا عین برگ چغندر می شینم هر عشقش کشید به من بگه
    _نمی دونی برای چی اوردت ?
    _نه مگه گفت هر چی بهش می گم کجا می خوای بری ? و منو کجا می بری ? اصلا جواب نمی داد خجالت هم نمی کشه چند سال از من بزرگ تره بلد نیست با کوچیک ترش چه جوری رفتار کنه بعد می گـه زبون درازتو کوتاه می کنم
    _این دیگه چه قدر پررو تشریف داره شیطونه می گـه یه غلطایی بکن
    _تو هم غلط می کنی با شیطون خودت دست شیطونا رو از پشت بستی به علاوه ی اون خودت بهشون درس هم می دی
    _خوب حالا از بحث خودمون جدا نشیم
    _راستم می گی
    _خب دیگه چی بهت گفت
    _هیچی ولی ...........
    پرید تو حرفمم گفت
    _ولی نمی خوام پیشش بمونم
    چشماش به اندازه نلبکی بزرگ شد امروز همه خود درگیری دارند از جمله بهار
    _چرا ? مگه چی کارت کرده ? ها مارال بگو !!!?????
    قطره اشکی از چشمام چکید ای بمیری که به خاطر تو هم باید گریه کنم عوضی
    [font
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهل و سوم _نمی دونم کاری نکرده ولی ازش می ترسم
    دست پاچه شد و گفت
    _خب مارال .......... بهت گوشی نداده ?
    اشکمو پاک کردم و گفتم
    _نمی دونم شاید داده من حواسم نبوده
    _امروز که باهاش رفتی خونه ببین بهت داده یانه اگه داده روشنش کن از اون جا با هم حرف می زنیم
    _باشه اگه نداده بود چی ?!!!
    _نمی دونم ولی مارال اصلا جلوش کم نیار خوب هر چی گفت جوابشو بده حتی اگه بهت زد هم گریه نکن چون لیاقت نداره به خاطر کسی که نمی شناسیش گریه کنی
    منم قبول کردم
    زنگ خورده بود با هم دیگه رفتیم داخل کلاس نشستیم زنگ اخر پرورشی داشتیم خدا کنه امروز نیاد چون اصلا حوصلشو ندارم همش می خواد از ادم گله کنه اعصاب ادمو می ریزه به هم بد جور رو مخ ادم هم راه می ره همین جور با خودم فکر می کردم همه ی ذهنم درگیر سامیان شده بود اون که منو نمی شناسه پس چرا منو اورده پیش خودش ? چی کار می خواد کنه ? چرا هیچی نمی گـه
    بعد از چند دقیقه معلم هنوز سر کلاس نیومده بود فکر کنم دعام مستجاب شد نه بابا !!!!!!!!!!!! اگه همینطوری باشه که عالیه کی حوصله پرورشی داره اخه هر کی داشت مت اسممو عوض می کنم
    بعد مدیرمون اومد سر کلاس گفت برای معلمتون مشکلی پیش اومده و نمی تونه بیاد
    یعنی اون موقع منو بگی داشتم از خوش حالی بال در می اوردم همه ی بچه وسایل هاشونو جمع کردند و از کلاس رفتند بیرون منم با بهار رفتیم بیرون تو را هرو خیلی شلوغ بود یه کلاسی هم داخل حیاط ورزش داشتند
    همین جور با بهار حرف می زدم که با صدای سامیان سرمو چرخوندم به عقب
    _مارال !!!!!!!!!!!!!
    تنم به لرزه افتاد چرا ? ولی هی داشتم عقب عقب می رفتم و اون جلو می یومد بیچاره بهار داشت همین جور ما دوتا رو نگاه می کرد نمی دونست چی کار کنه خواست دوباره صدام کنه که گوشیش زنگ خورد
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهل و چهارم نتونست بیاد دنبالم منم از فرصت استفاده کردم سریع دست بهار و گرفتم و به طرف حیاط مدرسه دویدم بیچاره کپ کرده بود بعد گفت
    _چته مارال ? چرا این جوری می کنی ?
    _الان وقت ندارم توضیح بدم بذار برای بعد
    _باشه چرا ازش فرار می کنی ?
    _من الان چی به تو گفتم
    هیچی نگفت خوبه دارم بهش می گم وقت ندارم دوباره حرف می زنه کلا حرف حساب حالیش نمی شه والا به خدا
    ازش خدافظی کردم و راهمو کج کردم خدا خدا می کردم که منو پیدا نکنه قلبم دشت تند می زد دیگه نزدیک بود از سینم بزنه بیرون همینو کم دارم
    همین برای خودم راه می رفتم چرا باید ازش فرار کنم ? خودمم نمی دونم جوابش چی می شه ? وقتی نگاش می کنم چهار ستون بدنم به لرزه می ره
    والا به خدا موندم چی تو این نگاشه که من نمی تونم نگاش کنم
    با خودم فکر می کردم که حس کردم کسی از پشت یر داره دنبال من می یاد ترسیده بودم مثل چی اب دهنمو به زحمت قورت دادم ولی مطمئن بودم که خودشه پس راه فرار هم ندارم به هیچ عنوان پس دخلم اومده فاتحه م خوندس اگه دنبالمه پس چرا هیچی نمی گـه نکنه فکر کرده من نمی فهم اومده دنبالم فکر فرار زد تو سرم یعنی اگه فرار کنم می یاد دنبالم یا نه ?
    یه نفس عمیق کشیدم همین که خواستم فرار کنم دستمو گرفت لامصب همیشه سفت می گیره
    بعد اروم گفت
    _فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی ?
    _به تو ربطی نداره پس دخالت نکن
    _نه می بینم هر روز زبونت داره دراز تر می شه ولی من کوتاش می کنم
    پوزخندی زدم و گفتم
    _هه فکر کردی منم همین جا می شینم تا تو هر غلطی که دلت خواست انجام بدی
    _بهتره ساکت شی
    هر کاری کردم تا بتونم دستمو از دست این هر کول در بیارم نشد ماشاالله چه قدر هم زور داره کجا اوردی این همه زور رو ? از سر قبر من
    بعد به طرف ماشینش حرکت کرد بعد منو پرت کرد داخل ماشبن خودشم نشست بیشعور کمرم درد کرفت عاطفه حالیت نمی شه نه کم مونده بود از این همه زور گویی گریه کنم ولی دلم نمی خواست جلوی این بشر گریه کنم
    دست به سـ*ـینه نشسته بودم
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهل و پنجم و داشتم بیرون رو نگاه می کردم حرصم گرفته بود اساسی مونده بودم چه جوری این همه حرص رو خالی کنم ? خستم بود چه قدر الان دلم می خواست بگیرم بخوابم
    پنج دقیقه بعد رسیدیم به چراغ قرمز از زور عصبانیت با انگشت اروم روی فرمون ماشین می زد حالا چته ? کشتی هات که غرق نشده چراغ سبز شد وبا سرعت رانندگی کرد مگه تو مرض داری این همه با سرعت حرکت می کنی ? کی دنبالت اومده ها ?
    بهش گفتم
    _نمی تونی اروم تر بری ?
    با عصبانیت نگام کرد و گفت
    _تو کاری که به تو مربوط نمی شه دخالت نکن
    منم برای این که جلوش کم نیارم گفتم
    _به تو چه دلم می خواد فضولی ?
    _حوصله ندارما
    _نداری که نداری به من چه می گی چی کار کنم ?
    _اگه لطف کنی خفه شب ممنون می شم
    زیر لی اروم گفتم :بی تربیت
    سنش دو برابر منه اون وقت ادب نداره رو تو برم چه جوری تو با اخلاق گندت شدی معلم خدا رحم کنه
    ربع ساعت بعد رسیدیم خونه خواستم پیاده شم که گفت
    _لطف کن پیاده شو
    _خودم می دونم لازم نیست بگی
    در رو باز کردم ومحکم بستم اخیش خیالم راحت شد همون جا ایستاده بودم منتظر بودم تا خودش هم پیاده شه بعد که شد گفت
    _بی صاحاب نیست که این جوری می ببندی ?
    _هر کاری که دلم بخواد می کنم پس دخالت نکن
    خوشم می یاد حرف های خودشو به خودش بر می گردونم ایول به خودم
    با هم وارد خونه شدیم یه راست رفتم داخل اتاق منتظر نموندم تا چیزی بگه کیفمو پرت کردم روی مبل وای خدا چه قدر خستم بود لباسامو عوض کردم و خواببدم روی تخت خیلی نرم بود ادم توش فرو می رفت اشکالی نداره
    دستمو گذاشتم زیر سرم چشمامو هم اروم بستم دوست داشتم به چیز های خوب فکر کنم اما به چی ?!?!?!?!? چیزی یادم نمی یومد با حرص از سر جتم پاشدم نگاه میز کنار تخت کردم یه گوشی سامسونگ گرند داخلش بود یه پوزخندی زدم لابد اینو برای من اورده اصلا کی اورد که خودم متوجه نشدم ((منظورم با دیشب بود )) بی خیال دوست داشتم بازش کنم اما نه با خودم گفتم اگه بازش کنم حتما می گـه مگه گوشی ندیده ای و صد تا حرف دیگه بعدش می زنه پس کری بهش نداشتم نگاه ساعت کردم دیدم دو بود یه تلویزیون بزرگ هم داخل اتاق بود و با سه تا مبل سفید کلا همه چیز این اتاق سفید بود منم عاشق رنگ سفید اصلا ببینم از کجا فهمید من سفید دوست دارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ابرویی بالا انداختم خوابیدم رو تخت کنترل رو هم برداشتم و شبکه ها رو بالا و پایین می کردم
    [font
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهل و ششم رسیدم به شبکه ای که اهنگ داشت همینو نگاه کردم اهنگ قشنگی بود ازش خوشم اومد زدم یه شبکه ی دیگه یه فیلم بود حوصلم نشد نگاش کنم تلویزیون رو خاموش کردم و کنترل رو هم پرت کردم روی کاناپه مامان گشنمه حتی نمی دونستم سامیان کجاست به من چه اصلا مگه من فضول مردمم والا به خدا از تخت بیرون اومدم اروم در اتاق رو باز کردم چرا این جا هر چی که سامیان کفت باید انجام بشه ? خودمم توش موندم
    از پله ها پایین اومدم رفتم داخل پذیزایی حتی بعضی از جاهای خونه رو هم ندیده بودم یکی از خدمت کارا رو دیدم که داشت خونه رو کرد گیری می کرد حالا اگه من بخوام صداش بزنم چی بگم !!!!!!!!!!!!
    صدامو صاف کردم و گفتم
    _خانم .........
    خواستم ادامه ی حرفمم رو بزنم که خودش برگشت سمتم لباس مخصوص پوشیده بود
    بعد گفت
    _با من کاری داشتید ?
    موندم چی بگم بعد گفتم
    _نه ........یعنی بله ........خب چیزه .........اها سامیان کجاست ?
    _رفت بیرون
    مشکوک گفتم
    _با کی رفت ?
    _خودش تنها اگه باهاش کاری دارید بهش زنگ بزنم ?
    حالا انگار کشته و مرده ی اون صداشم که باهاش حرف هم بزنم اینا هم چه دل خجسته ای دارند والا به خدا
    _نه به کارت برس
    _چشم
    رفتم تا جاهای دیگه خونه رو نگاه کنم
    ●●●●●●●●●
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست جهل و هفتم تقریبا همه جای این خونه رو گشته بودم ولی هیچی دستگیرم نشد مگه باید می شد ? !?!?!?!?!?!?! رفتم بالا دلم می خواست برم تو اتاق سامیان رو نگاه کنم کرمم گرفته بود بد جوری
    بعد رفتم به همون خانومی که ازش سوال پرسیدم گفتم
    _می شه اسم شما رو بپرسم ?
    با مهربونی گفت
    _نرگس
    لبخندی زدمو گفتم
    _خوب نرگس جون من می رم تو اتاق سامیان پلی هر وقت اومد بهم بگو ولی بهش نگو من کجام باشه ?
    _باشه
    از تشکر کردم و رفتم
    وارد اتاقش شدم لامصب از اتاق منم قشنگ تره می مردی اینو می دادی به من ? روتو برو والا تو دیگه چه قدر پررویی اتاق بچه ی مردم رو هم می خواد بگیره لابد دلیل داشته که اون اتاق رو بهت داده
    از فکر خودم خندم گرفت بیخیال
    تختش کنار کاناپه مشکی رنگ بود و یه دست مبل سلطنتی هم اون ور اتاق و تلویزیون هم به دیوار نصب شده بود حموم و دستشویی خیلی مجهز و قشنگی داشت به علاوه ی وان که حال می داد توش بخوابی و اهنگ گوش کنی دور تا دور تختش هم پرده طلایی رنگ بود کل اتاق از ترکیب رنگ های طلایی و مشکی بود اون وقت مال من فقط سفید بود نشستم روی تختش وای خدا چه قدر نرم بود بعد یه کشو هم کنار تختش بود حس فضولیم گل کرد اروم درشو باز کردم چند تا کاغذ و این جور چیزا داخلش بود
    همین جور که داشتم داخلش رو می گشتم چشمم خورد به عکس یه نوزاد دختر تعجب کردم یعنی این عکس مال کی بود پشتشو نگاه کردم ولی نه ادرس و نه تاریخ تولدی هم نداشت و حتی اسم
    فقط داشتم به این عکس نگاه می کردم تو فکر بودم خدا این بچه کیه ? مگه ازدواج کرده ? نکنه بچشه ? نه بابا کی می یاد زن این گند اخلاق بشه ? اون که فقط my friend داره ? شاید عکس بچگی های دوست دخترش باشه یعنی ممکنه ? والت من my friend ایشون رو ندیدم ولی چیزی که برام عجیب بود اونم رنگ چشماش بود قهوه ای کم رنگ و پررنگ که باهم ترکیل شده بودند رنگ چشماب منم قهوه ای بود پس ............
    نه ............. نه ................ این امکان نداره نفوذ بد نزن دختر سرمو تکون دادم تا این فکر های مزخرف از ذهنم پاک بشه خواستم از جام بلند شم که یه نفر در اتاق رو باز کرد دیدم نرگس بود خیالم راحت شد فکر کردم سامیانه
    بعد گفتم
    _چیزی شده ?
    _سامیان اومد بهتره بیان بیرون چون دوست نداره که کسی وارد اتاقش بشه
    اخمام رفت تو هم
    زیر لب اروم گفتم :به جهنم که دوست نداره من چی کار کنم
    بعد گفتم
    _خیلی خوب تو برو منم می یام
    _چشم
    و از اتاق زد بیرون منم عکس رو سریع گذاشتم داخل کشو تا یه وقت فکر نکنه که من اومدم تو اتاقش از رو تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون همین جور که داشتم به طرف اتاق خودم می رفتم دیدم دوست دخترش هم همراشه کثافت چه تیپی هم زده مانتو البالویی با شلوار سفید و شال سفید پوشیده بود ارایش غلیظی هم کرده نصف موهاشو هم ریخته بود جلوی صورتش و با ناز راه می رفت اه اه حالم بهم خورد دختره ب لوس نمی تونی مثل ادم راه بری ?
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهل و هشتم دیگه نخواستم ادامشو ببینم رفتم داخل اتاق دوباره خوابیدم ذوی تخت بابا من گشنمه نمی خواین ناهار بیارین می خواستم به یه چیز خوب فکر کنم اما نمی دونستم به چی
    چشمام تازه داشت گرم می شد که در اتاق باز شد از صداش فهمیدم که سامیان
    _بیا ناهار
    اصلا به تو چه که من می خوام بیام ناهار یانه فضولی مگه !!!!!!
    هیچی نگفتم
    حس کردم داره می یاد سمتم قلبم داشت تند می زد نمی دونم برای چی شاید از روی هیجان بود ?!?!?!?!
    اروم نشست وی تخت و گفت
    _مارال خوبی ?
    به تو چه موندم برای چی هی حال منو می پرسه پاشو برو پیش دوست دخترت اومدی این جا چی کار
    با سر گفتم اره
    _چرا گوشی رو نزدی تو شارژ ?
    دلم نخواست حالا هی تو گیر بده خوب ? !!!!!!!
    _چون لازم به این کا نیست
    با تعجب پرسید
    _چرا ?
    _چرا نداره لازم ندارم زوره
    با جدیت گفت
    _این جا هر چی که من بگم همون می شه
    _پس مواظب باش همونی که تو می خوای بشه ن اونی که نمی خوای حااا هم برو
    مشکوک گفت
    _تو رفتی داخل اتاق من ?
    یااااا خدااااااااا این از کجا فهمید ? نکنه عکس رو نذاشته باشم سر جاش واااااااااااییییییییییی مامان ابروم رفت همونی که هم داشتم هم ب باد فنا رفت
    اب دهنمو قورت دادم و گفتم
    _نه الکی تهمت نزن
    ●●●●●●●●●●
    سر میز ناهار دیگه داشت اعصابم خورد می شد هی سعی می کردم بهشون نگاه نکنم نمی شد هی نگام می رفت سمت این دوتا دوست دخترش هم که اسمش لیدا بود هی غذا می ذاشت داخل دهم سامیان مگه بچس اه اه حلم به هم خورد
    کم مونده بود بشقاب غذامو رو سر دوتاشون خورد کنم اون موقع دل من خوش می شه با حرص از سر جام بلند شدم و رفتم داخل اتاق و در رو محکم بستم
    دختره ی لوس مطمئن بودم که به خاطر لج من این کار رو کرده عوضی تو زرنگی من از تو زرنگ ترم حالا نشونت می دم ابروت رو هم می برم
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهل و نهم دوست داشتم الان با بهار حرف بزنم اصلا هم برام مهم نیست که درباره ی چی باشه ولی الان .............
    یادمه گفت می تونی بری طبقه پایین
    کنجکاو شدم خواستم ببینم طبقه ی پایین چی داره اروم در اتاق رو باز کردم رفتم بیرون خدا روشکر اتاقم به پذیرایی دید نداد از همین خوشحال بودم اون طرف تر یه راه پله بود از پایین رفتم جلوش یه در قهوه ای رنگ بود اروم بازش کردم و رفتم داخل
    چند تا استخر کوچیک و بزرگ و همراه سونا و جکوزی وای مامان دلم می خواد برم استخر البته خودم تنها
    رفتم توی یکی از اتاقا یه سکو داشت اونجا نشستم یه ذره سرد بود اما اون قدر نبود که به خودم بلرزم پاشدم رفتم یه ذره داخلش قدم بزنم از اون اتاق اومدم بیرون ماشاالله چه قدر بزرگه معلوم نیست این همه جا رو برای کی می خواسته فقط خدا کنه کسی این جا نیاد منظورم با سامیان اصلا و به هیچ وج حوصلشو ندارم دوباره یه چیزی می گـه منم باید جوابشو بدم مگه مجبوری
    اروم نشستم لب استخر پایین شلوارمو زدم بالا و یه ذره پامو گذاشتم تو اب ابش گرم بود همین بهم آرامش می داد واقعاااااااااااااااااااااا
    تو فکر بودم اما نمی دونستم به کی فکر می کردم یه کم خوابم می یومد از سر جام بلند شدم همین که بلند شدم یه دفعه پام گرفت نتونستم تعادلمو حفظ کنم و پرت شدم داخل استخر دور تا دور بدنم رو اب فرا گرفته بود وای خدا من بلد نیستم شنا کنم !!!!!!!!!!!!!!
    همین که دهنمو باز کردم اب رفت داخل دهنم هر کاری کردم تا بیام بالا نشد
    اما صدا یه نفر رو می شنیدم که هی صدام می زد
    کم کم چشمام داشت بسته می شد که یه نفر منو از آب کشید بیرون دیگه نفهمیدم بعدش چی شد
    ●●●●●●●●●
    حس کردم تو یه چیز نرمی فرو رفتم خیلی سردم بود یه حوله هم دورم بود اما همین هم کافی نبود به خودم می لرزیدم
    دستای یه نفر هم دورم حلقه شده بود
    _مارال .............بیدارشو .......... لعنتی چشماتو باز کن ..........
    حرفاش برام واضح نبود بعضی از حرفاشو نمی فهمیدم اروم دستشو می کشید به صورتم دستش داغ بود بدن منم داغ شد
    سرمو گذاشتم روی سینش صدای قلبش آرامش خاصی بهم می داد
    کم کم چشمامو باز کردم یه کم اطراف برام تار بود چند بار که پلک زدم درست شد
    بی اختیار گفتم
    _سامیان
    با مهربونی گفت
    _جانم ?!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    _سردمه
    پتو رو دورم کرد تمام بدنم خیس بود حتی لباسام
    یه چند دقیقه بعد حالم داشت بهتر می شد ولی هنوز تو بدنم سرما رو حس می کردم
    لبشو اروم گذاشت روی گونم و گفت
    _خوبی ?
    صورتم رو بردم سمت راست یه ذره مور مورم شده بود
    با سر گفتم اره
    _زبون نداری بگی اره ?
    ببین خودش داره شروع می کنه بعد نگید من
    از لجش گفتم
    _هر جور که دلم بخواد می گم
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست پنجاه _ خب باشه حالا چرا دعوا داری
    پتو رو یه کم بیشتر دورم کرد واقعا سردم بود حوصله جر و بحث رو هم اصلا نداشتم دوست داشتم بخوابم
    _خوابت می یاد
    دوباره بت سر گفتم اره
    _نمی تونی بگی اره
    _تو چی کار من داری بببن الان داری خودت شروع می کنی ? !!!!!!!
    یه کم اومد نزدیک و گفت
    _چرا دوست داری سر به سر من بذاری ?
    _خودت چرا دوست داری منو اذیت کنی ?
    _کی اذیتت کردم
    تو دیگه چه قدر رو داری خوبه همین الان گفتم
    _بگو کی نکردی ۳۰ سالته ولی شعور نداری
    از بغلش اومدم بیرون خوابیدم رو تخت با تعجب نگام می کرد
    _چیه ? مگه دروغ می گم
    _نه ولی بعضی جا ها لازمه ادب داشته باشی
    _حالا که ندارم

    _کوچولویی دیگه برای همین هم ادب نداری ?
    با تعجب نگاش کردم
    _۱۸ سالمه کوچولوهم
    _خوب منم ۲۷ سالمه پس باید احترام بزرگ ترتو داشته باشی
    تعجب کردم !!!!!!! اون که گفت ۳۰ سالمه
    _تو که گفتی ۳۰ سالمه ?
    _حالا چه فرقی می کنه سه و چهار سال این ور اون ور تر چیزی نمی شه که
    _خب حالا نمی خواد سنتو به رخم بکشی اگه احترام نذارم چی ? اون موقع چی کار می کنی ?
    اروم گوشمو گاز گرفت و گفت
    _دوست داری بدونی چی کار می کنم ?
    منم که منظورشو فهمیده بودم یه جیغ بنفش کشیدم و خواستم از دستش فرار کنم که منو سریع گرفت
    _ولم کن ولم کن
    _اگه ولت نکنم چی ?
    _ولم کن هرکول
    _چی گفتی ?
    با ترس گفتم
    _هی.........هیچی
    _نه یه چیزی گفتی گفتی ولم کن چی ?
    _هرکول حالا می خوای چی کار کنی ?
    _هیچ کار ولی دیگه این کلمه رو به زبون نیار
    منم مثل بچه ها قبول کردم بعد خندبد و گفت
    _خوشم می یاد مثل بچه ها سر تکون می دی ?
    با حرص گفتم
    _اصلا تو برای چی این جا موندی پاشو برو خستمه
    _باشه لباستم عوض کن در ضمن هیچ وقت هم تنها پایین نرو باشه ?
    _باش
    از رو تخت بلند شد و قبل از این که بره بیرون گوشی رو زد تو شارژ و رفت بیرون منم سریع لباسمو عوض کردم و خوابیدم
    [font
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا