پست چهل و یکم _خوب ادامه ی حرفتون ?
نگاهی بهم انداخت و گفت
_بقیه اش شخصیه
نه بابا روتو برم همچین می گـه شخصیه انگار چی می خواد بگه حال تو رو نگیرم مارال نیستم
زنگ خورد و از کلاس خارج شد سرم درد می کرد این روز ها زیاد درد می گرفت فکر کنم چون زیادی خوابیدم این جوری شدم
بهار منو بگردوند سمت خودش گفت
_حالا بگو ?
_می گم بابا چرا عجله داری ? اول شمارتو بده
_مگه حفظ نبودی ?
_مگه می شه از دست سام.........
یا خدا نزدیک بود خودمو لو بدم وگرنه نصف عمرم بر فنا بود با تعجب داشت منو نگاه می کرد خودم کردم که لعنت بر خودم
برای این که ضایع نشم با این که الان هو شدم گفتم
_چیزه .......خب ......الان یادم رفته
_نه این نیست چی می خواستی بگی که نگفتی ?
_تو حالا بده تا بهت بگم
یه کاغذ کوچیک از دفترش کند شمارشو نوشت دادم دستم چه رند هم بود
_حالا بگو ?
دیگه داشت اعصابمو خورد می کرد صبر کردن حالیش نیست
_بریم اب بخوریم همون جا بهت می گم
_باشه بگیا دلیل هم قبول ندارم
_خب حالا پاشو تنبل
چشم غره ای بهم رفت همیشه بدش می یومد کسی بهش بگه تنبل از روی صندلی بلند شدیم رفتیم بیرون و به طرف اب خوری حرکت کردیم یه ذره اب خوردم بعد رفتیم داخل محوطه ی حیاط نشستیم نمی دونستم این چیزایی که می خوام براش بگم درسته یانه خودمم توش شک داشتم
نگاه کرد منتظر بود تا براش تعریف کنم من نخواستم بیشتر از این منتظرش بذارم
از همه ی چی براش گفتم هر لحظه هم بیشتر تعجب می کرد انگار باورش نمی شد من دارم این حرف ها رو می زنم
بعد گفت
_واقعا رفتی خونش ?
نگاهی بهم انداخت و گفت
_بقیه اش شخصیه
نه بابا روتو برم همچین می گـه شخصیه انگار چی می خواد بگه حال تو رو نگیرم مارال نیستم
زنگ خورد و از کلاس خارج شد سرم درد می کرد این روز ها زیاد درد می گرفت فکر کنم چون زیادی خوابیدم این جوری شدم
بهار منو بگردوند سمت خودش گفت
_حالا بگو ?
_می گم بابا چرا عجله داری ? اول شمارتو بده
_مگه حفظ نبودی ?
_مگه می شه از دست سام.........
یا خدا نزدیک بود خودمو لو بدم وگرنه نصف عمرم بر فنا بود با تعجب داشت منو نگاه می کرد خودم کردم که لعنت بر خودم
برای این که ضایع نشم با این که الان هو شدم گفتم
_چیزه .......خب ......الان یادم رفته
_نه این نیست چی می خواستی بگی که نگفتی ?
_تو حالا بده تا بهت بگم
یه کاغذ کوچیک از دفترش کند شمارشو نوشت دادم دستم چه رند هم بود
_حالا بگو ?
دیگه داشت اعصابمو خورد می کرد صبر کردن حالیش نیست
_بریم اب بخوریم همون جا بهت می گم
_باشه بگیا دلیل هم قبول ندارم
_خب حالا پاشو تنبل
چشم غره ای بهم رفت همیشه بدش می یومد کسی بهش بگه تنبل از روی صندلی بلند شدیم رفتیم بیرون و به طرف اب خوری حرکت کردیم یه ذره اب خوردم بعد رفتیم داخل محوطه ی حیاط نشستیم نمی دونستم این چیزایی که می خوام براش بگم درسته یانه خودمم توش شک داشتم
نگاه کرد منتظر بود تا براش تعریف کنم من نخواستم بیشتر از این منتظرش بذارم
از همه ی چی براش گفتم هر لحظه هم بیشتر تعجب می کرد انگار باورش نمی شد من دارم این حرف ها رو می زنم
بعد گفت
_واقعا رفتی خونش ?