پست بیست و یکم _چرا ۱۷?
_چون سه تا سوال اخری رو خوب جواب ندادی
یعنی اگه جرعت داشتم یه دونه می زدم تو سرش تا حالش جا بیاد مرتیکه ی پررو به این خوبی جواب دادم بعد بهم ۱۷ می ده حالا این شد کار
از سر لجش گفتم
_من که خوب جواب دادم
بچه ها هم از حاضر جوابی من خوششون اومده بود بی شوخی راست می گم دروغم کجا بود
_خوب نیست با یه مرد ۳۰ ساله لج کنی ????????!!!!!!
جانم ??????????!!!!!!!!! چی شد ?????????!!!!!!!! سی سالشه ?????!!!! ماشاالله اصلا بهش نمی یومد
یه نگاه به بهار کردم اونم تعجب کرده بود
دیگه حوصله ی جر و بحث باهاشو نداشتم بدون هیچ حرفی نشستم سر جام
بعد بهار گفت
_واقعا سی سالشه ??
_من چه می دونم لابد هست دیگه
_ولی اصلا بهش نمی یاد
_اره راستم می گی بهش می خوره ۲۰ و خورده باشه
بهار هم حرفممو تایید کرد
بعد از چند تا بچه ی دیگه هم پرسید بعد رفت پای تخته موضوع جدید درس رو نوشت ((اخه مرتیکه ی سی ساله کی به تو می گمی گـه بیای علوم تدریس کنی ها ???????!!!!!! مثلا بابات دبیر بوده یا مامانت ??????!!!! کدومش ))
به به عجب موضوعی خوراک من و بهار بود بیشتر اوغات هم درباره ی این جور مسایل حرف می زدیم ولی زیاد نه
یه چهل و پنج دقیقه ای درس داد و رفت نشست سر جاش
بعد گفت
_خب کی فعالیت اول رو کی حل می کنه ?
هیچ کدوم از بچه ها بلند نشدند ((به خدا اگه منو صدا بزنه یه چیزی بهش می گم که نباید بگم حالا ببینید من کی گفتم ))
اسم یکی از بچه ها رو صدا کرد تا بیاد جواب بده
یه پنج دقیقه ای توضیح داد بعد نشست سر جاش ای خدا کی زنگ می خوره از دستش راحت شم
هنوز حرفمم رو کامل نزده بودم که زنگ خورد ای کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم
همون لحظه گوشیش زنگ خورد تماس رو وصل کرد کتاباشو برداشت و همین جور که حرف می زد از کلاس خارج شد
یه کش و قوسی به بدنم داد
_اخیش راحت شدما چه قدر فک می زنه به خدا وقتی داشت درس می داد روم نمی شد نگاش کنم
_حرف دل منو زدی منم همین طور
یکی از بچه ها رفت سمت در و بستش بعد روی میز نشست و گفت
_بچه ها پایه اید برقصیم
یکی از بچه ها که اسمش سارا بود و خودش هم پایه ی این جور کارا بود گفت
سارا_پایم اساسی
بعد اومد وسط کلاس ایستاد و با کی بچه ها شروع کرد به رقصیدن
همون دختری که روی میز نشسته بود داشت اهنگ می خوند
چند دقیقه بعد زنگ کلاس خورد هر کدوم از بچه ها رفتند سر جاشون نشستند
منتظر بودیم تا معلم درس بعد بیاد حالا مگه پیداش می شد
تقه ای به در خورد ومعلم زیست وارد کلاس شد
بعد نشست روی صندلی گفت
خانم_خب امروز باید چی کار کنیم ?
مبصر کلاس از سر جاش بلند شد و گفت
_خانم جلسه ی قبلی گفتید درس می دم
خانم_ خب پس کتاباتونو باز کنید
((اخیش خیالم راحت شد امروز تو این زنگ قرار نبود درس بپرسه وگرنه به احتمال سگ درصد از من می پرسید والا به خدا ))
_چون سه تا سوال اخری رو خوب جواب ندادی
یعنی اگه جرعت داشتم یه دونه می زدم تو سرش تا حالش جا بیاد مرتیکه ی پررو به این خوبی جواب دادم بعد بهم ۱۷ می ده حالا این شد کار
از سر لجش گفتم
_من که خوب جواب دادم
بچه ها هم از حاضر جوابی من خوششون اومده بود بی شوخی راست می گم دروغم کجا بود
_خوب نیست با یه مرد ۳۰ ساله لج کنی ????????!!!!!!
جانم ??????????!!!!!!!!! چی شد ?????????!!!!!!!! سی سالشه ?????!!!! ماشاالله اصلا بهش نمی یومد
یه نگاه به بهار کردم اونم تعجب کرده بود
دیگه حوصله ی جر و بحث باهاشو نداشتم بدون هیچ حرفی نشستم سر جام
بعد بهار گفت
_واقعا سی سالشه ??
_من چه می دونم لابد هست دیگه
_ولی اصلا بهش نمی یاد
_اره راستم می گی بهش می خوره ۲۰ و خورده باشه
بهار هم حرفممو تایید کرد
بعد از چند تا بچه ی دیگه هم پرسید بعد رفت پای تخته موضوع جدید درس رو نوشت ((اخه مرتیکه ی سی ساله کی به تو می گمی گـه بیای علوم تدریس کنی ها ???????!!!!!! مثلا بابات دبیر بوده یا مامانت ??????!!!! کدومش ))
به به عجب موضوعی خوراک من و بهار بود بیشتر اوغات هم درباره ی این جور مسایل حرف می زدیم ولی زیاد نه
یه چهل و پنج دقیقه ای درس داد و رفت نشست سر جاش
بعد گفت
_خب کی فعالیت اول رو کی حل می کنه ?
هیچ کدوم از بچه ها بلند نشدند ((به خدا اگه منو صدا بزنه یه چیزی بهش می گم که نباید بگم حالا ببینید من کی گفتم ))
اسم یکی از بچه ها رو صدا کرد تا بیاد جواب بده
یه پنج دقیقه ای توضیح داد بعد نشست سر جاش ای خدا کی زنگ می خوره از دستش راحت شم
هنوز حرفمم رو کامل نزده بودم که زنگ خورد ای کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم
همون لحظه گوشیش زنگ خورد تماس رو وصل کرد کتاباشو برداشت و همین جور که حرف می زد از کلاس خارج شد
یه کش و قوسی به بدنم داد
_اخیش راحت شدما چه قدر فک می زنه به خدا وقتی داشت درس می داد روم نمی شد نگاش کنم
_حرف دل منو زدی منم همین طور
یکی از بچه ها رفت سمت در و بستش بعد روی میز نشست و گفت
_بچه ها پایه اید برقصیم
یکی از بچه ها که اسمش سارا بود و خودش هم پایه ی این جور کارا بود گفت
سارا_پایم اساسی
بعد اومد وسط کلاس ایستاد و با کی بچه ها شروع کرد به رقصیدن
همون دختری که روی میز نشسته بود داشت اهنگ می خوند
چند دقیقه بعد زنگ کلاس خورد هر کدوم از بچه ها رفتند سر جاشون نشستند
منتظر بودیم تا معلم درس بعد بیاد حالا مگه پیداش می شد
تقه ای به در خورد ومعلم زیست وارد کلاس شد
بعد نشست روی صندلی گفت
خانم_خب امروز باید چی کار کنیم ?
مبصر کلاس از سر جاش بلند شد و گفت
_خانم جلسه ی قبلی گفتید درس می دم
خانم_ خب پس کتاباتونو باز کنید
((اخیش خیالم راحت شد امروز تو این زنگ قرار نبود درس بپرسه وگرنه به احتمال سگ درصد از من می پرسید والا به خدا ))