کامل شده رمان زندگی جدید من | زهره رجایی کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع miss_zohre
  • بازدیدها 9,056
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

miss_zohre

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
312
امتیاز واکنش
793
امتیاز
291
محل سکونت
ایران بوشهر
پست یازدهم خدایا خودت کمکم کن سرمو گرفتم بالا نگام افتاد به گنجشک هایی که ازادانه واسه خودشون هر جا که بخوان می رن هه یه لحظه بهشون حسودیم شد هه منو باش به چی حسودیم می شه اخه مگه گنجشک هم حسودی داره لابد داره دیگه رومو برگردوندم دیدم فرید با اون دخترا دارن می یان به سمت در سریع رفتم پشت درخت قایم شدم چند دقیقه بعد اون دخترا رفتند اخیش خیالم راحت شد بهتر چه قدر هم لوس بودند
رفتم داخل خونه دلم باری بهار تنگ شده بود دلم میخواست برم پیشش وارد اتاق شدم مانتو سیاهمو پوشیدم با شلوار جین کهنه روسری سیاه هم پوشیدم همین که از اتاق خارج شدم فرید رو دیدم بعد گفت
_به به مارال خانوم کجا به سلامتی ؟ چیه ؟ می خوای بری پیش دوست پسرت ؟ اخی دلت براش تنگ شده ؟
صورتم از اصبانیت قرمز شده بود اخه تهمت زدن تا کی ؟ تا کی می خواد این حرف ها رو بزنه
سریع گفتم
_ نخیر الکی از خودت حرف نیار
اروم اومد سمتم و گفت
_پس چی ؟
اب دهنمو به زور قورت دادم لبو با زبونم تر کردم و گفتم
_ می خوام برم پیش بهار
سریع گفت
_نه
وا رفتم چرا ؟ مگه من می خوام اون جا چی کار کنم
یا تعجب گفتم
_ چرا نمی شه ؟
رفت سمت مبل نشست روش تلویزین رو روشن کرد و گفت
_ همین که گفتم
یعنی دلم می خواست اون موقع خفش کنم پسره ی .......
_برای چی ؟فرید بذار برم ؟خواهش می کنم بذار برم ببین می خوایم درس بخونیم بذار دیگه
[font
 
  • پیشنهادات
  • miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست دوازدهم _وقتی می گم نه یعنی نه
    دیگه داره اعصابمو خورد میکنه انگار می خوام چی کار کنم
    _برای چی نمی زاری برم ?
    _با من جر و بحث نکن
    ((به خدا می زنم می کشمش ))
    _می شه دلیلتو بگی ?
    برگشت سمتم و نگام کرد
    خیلی دلت می خواد ادمو اذیت کنی نه ???!!!!
    _من که چیزی نگفتم فقط خواستم با دوستم درس بخونم همین چیز دیگه ای نمی خوام
    _ببین حوصله ندارم برو تو اتاقت
    _بذاردیگه
    _می میری همین جا درس بخونی ?
    _خوب حداقل اون جا به کمک می کنیم
    با کلافکی گفت
    _خیلی خوب فقط زودبرگرد اگه دیر کنی خودت می دونی فهمیدی ?
    با ترس گفتم
    _باشه
    خواستم برم داخل اتاق که گفتم
    _فقط فرید می شه گوشی تو بدی
    باعصبانیت گفت
    _دیگه برای چی ?
    _خوب می خوام به بهار خبر بدم
    گوشیشو از داخل جیب شلوارش در اورد گرفت سمتم و گفت
    _فقط سریع باش خیلی هم حرف نزن
    ازش گرفتم رفتم داخل اتاق تا بتونم راحت تر حرف بزنم
    شمارشو گرفتم اول برنداشت تعجب کردم برای چی ? دوباره گرفتم چند تا بوق می خورد بردار دیگه لعنتی الان فرید می یاد دوباره گرفتم یعنی اگه این دفعه برنداره من می دونم و اون خدا رو شکر این دفعه برداشت سریع گفتم
    _الو سلام بهار خوبی ?
    با تعجب گفت
    _سلام خوبم کارم داری ?
    _اره چرا اول جواب ندادی ?
    _اخه شماره رو نشناختم برای همین بر نداشتم خب کارتو بگو
    _اها کی خونتونه ?
    _فقط مامان و بابام برادرم هم خوابیده
    یه نفس عمیقی کشیدم اخیش خیالم راحت شد کس خاصی خونشون نبود
    بعد گفتم
    _بب






    _می میری همین جا درس بخونی ?
    _خب اون جاحداقل به هم کمک می کنیم خواهش می کنم فرید بذار دیگه
    با
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سیزدهم _اها می شه بیام خونتون ?
    _اره عزیزم بیا فقط زود
    باخوشحالی گفتم
    _باشه پس خدافظ
    _خدافظ
    سریع تماس رو قطع کردم از اتاق اومدم بیرون دیدم هنوز داره تلویزیون نگاه می کنه منم از فرصت استفاده کردم گوشیشو گذاشتم روی میز خودمم از خونه خارج شدم ((کیفمم همرام بود )) منتظر بودم تا بهار بیاد چند دقیقه بعد اومد سریع سوار ماشین شدم به باباش و خودش سلام کردم باباش ادم خیلی خوبی بود هیچ وقت از اومدنم به خونشون ناراحت نمی شد از همین خیالم راحت بود
    ●●●●●●●●●




    رسیدیم به خونشون یه حیاط خیلی بزرگ با درختان زیاد وسط حیاط هم یه استخر بود جون می داد برای شنا کردن بعد با هم رفتیم داخل خونه یه پذیرایی خیلی بزرگ یه دست مبل چرم سفید و اون طرف هم یه دست مبل سلطنتی مانند با یه میز ناهار خوری بزرگ دوازده نفره بعد من و بهار رفتیم داخل اتاق خودش نشستیم روی تخت داشتم دور و بر اتاقشو دید می زدم همین طور که نگاه میکردم بهار گفت
    _یه چیزی بگم
    _خب بگو ???
    _ناراحت نمی شی ?
    با تعجب گفتم
    _نه برای چی ?
    نگام کرد منتظر بودم تا حرف بزنه بعد گفت
    _واقعا اومدی این جا تا درس بخونیم یا حرف بزنیم ?????!!!!!!!
    _به نظر خودت چی می تونه باشه ????!!!!
    _قطعا اومدی با هم بحرفیم و مهم تر از همه از دست اون فرید راحت باشی ????!!! درست می گم ????????!!!!!!!!
    _زدی تو جاده خاکی ??!!! اصلا خوندی ?
    _اره بابا مگه می شه نخونم موقعی که شروع کردم به خوندن هی مامانم می گفت کم گرفتی خونه نیا
    اروم خندیدم
    بهار گفت
    _چته چرا می خندی ???!!! چی گفتم مگه ??
    _اخه مامان تو همیشه به درس خوندنت گیر
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهاردهم _خب حالا نمی خواد ابروی منو ببری
    چند دقیقه بعد مامانش با یه ظرف میوه وارد اتاق شد
    _ا خاله چرا زحمت کشیدید
    ظرف رو گذاشت وسط اتاق بعد گفت
    _نه عزیزم چه زحمتی تو هم مثل دخترمی
    با این حرف خاله از خجالت اب شدم
    _نظر لطفتونه خاله جون
    با مهربونی نگام کرد بعد برای این که ما راحت باشیم از اتاق خارج شد منم یه خیار برای خودم داخل بشقاب گذاشتم پوستشو کندم یه ذره هم بهش نمک زدم و مشغول خوردن شدم بهار هم یه پرتغال برداشت و پوست کند در خوردن بودیم که یه دفعه کف دو تا دستشو به کوبید و گفت


    _بذار اینو برات بگم
    _چته نمی تونی مثل ادم بگی
    لبخندی زد و گفت
    _قبل از این که تو بیای خونمون با بابام رفتیم بیرون می خواستم خودکار بخرم اخه از بس باهاش نوشته بودم تموم شده بود بعد ((بچه ها اگه اشتباه ه تایپی یا ناقص شده بزرگواری خودتون ببخشید ))
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست پانزدهم ((ادامه ی پست چهاردهم ))
    بعد مجبور شدم برم دوباره بخرم بعد وارد کتاب شهر شدیم بابام گفت تو برو خودکار بگیر منم یه کتاب بگیرم منم قبول کردم بعد رفتم جایی که خودکار داشت داشتم همین جور خودکار ها رونگاه می کردم بعد دیدم قیافه یه مردی برام اشناست اما نمی دونستم کیه
    پریدم وسط حرفش و گفتم
    _نفهمیدی کی بود ?
    _صبر کن تا بهت بگم خلاصه چند خودکار برداشتم همین که برگشتم عقب اقا چشمت روز بد نبینه بگو کیو دیدم
    _کی ???????!!!!
    بهار هم برای این که حرص منو در بیاره گفت
    اصغر رو
    با حرص یه پرتغال از داخل ظرف برداشتم و محکم پرت کردم سمت بهار اونم زرنگی کرد و جا خالی داد نامرد
    بعد گفتم
    _مسخره بازی در نیار بگو دیگه
    _باشه بابا می گم چرا حرص میخوری اصلا چرا من بگم خودت حدس بزن
    _حوصله ندارم بهار خودت بگو
    دو تاییمون نگاه هم دیگه کردیم بعد گفتم
    _نکنه ..........
    سرش رو تکون داد و گفت
    _اره استاد شمس رو دیدم
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست شانزدهم ((ادامه ی پست قبلی ))
    یه تای ابرو مو دادم بالا و گفتم
    _واقعا ??????!!!!!??
    _اره یه تیپی زده بود که اصلا ادم دلش می خواست فقط نگاش کنه
    _خب حالا نخوری پسر مردم رو
    یه ایشی گفت بعد بهش گفتم
    _این قدر قهر نکن بچه ای مگه بگو با کی بود
    یه بشکن زد و گفت
    _اها اصل کاری جا موند خوب شد یادم اوردی تا بگم اول خودش یه پیراهن قهوه ای با شلوار همون رنگی و کت چرم سیاه کفش مشکی بعد یه زن هم همراش بود پوستش برنزه چشماش عسلی لبای قلوه ای داشت ارایش کاملی هم لامصب کرده بود بعد مانتو زرشکی با جین خیلی تنگ سفید هم پوشیده بود با شال سفید نصفی از موهاشو هم ریخته بود جلوش اصلا یه وضعی بود اون جا باید بودی و می دیدی از نزدیک فقط خدا رو شکر کردم که منو اون جا ندید وگرنه نصف عمرم بر فناست بی شوخی راست میگم اگه منو دیده بود معلوم نبود چی می خواست بشه
    _نفهمیدی اون دختره کی بود ???
    _نه بابا مگه می شد هی من می خواستم بفهمم اون دختره کیه نمی شد اخر سر هم اومدیم بیرون ولی به بابام نگفتم که معلممون رو دیدم
    چشمکی زدم و گفتم
    _اینو باهات موافقم
    اروم خندید
    بعد گفتم
    _راستی داداشت کجاست ?
    _بهت که گفتم خوابیده فکر کنم الان هم رفته باشه بیرون چون بیشتر اوقات از ساعت ۹ شب می ره بیرون کلا هر شب بیرونه دل منم خوش
    خندیدم و گفتم
    _چرا دلت خوشه ?
    _بابا تو که نمی دونی من از دست این پرهام ((داداش بهار )) چی می کشم همش سر به سر من می ذاره انگار من هم بازیشم به خدا حالا هم نمی گـه من درس دارم _امتحان دارم هیچ فقط خودشو تو این خونه ادم حساب می کنه انگار که نه انگار منو بابا ومامانی هم وجود داره هی بهش می گم اذیتم نکن بعد می گـه چرا نکنم حال می ده ???? یعنی اون موقعس که دلم می خواد خفش کنم حالا بد تر این مامان و بابام به جای این که بیان جلومو بگیرند پشتمو می گیرن ((نمی دونم درسته یانه ))اخه حالا این شد کار
    فقط داشتم به حرف های بهار می خندیدم خداییش همیشه از پرهام گله داشت بیچاره پرهام
    بهار هم که دید من دارم بهش می خندم بالش پرت کرد سمتم منم بالش رو روی هوا قاپیدم
    _مرض چته می خندی ???? خوب راست می گم دیگه دروغم چیه
    _مگه من گفتم دروغ می گی ?
    خودمو زدم به کوچه ی علی چپ و گفتم
    _نه کی تو دروغ گفتی که این دفعه ی دومت باشه
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست هفدهم ((ادامه ...........))
    چشمامشو ریز کرد منم برای شوخی گفتم
    _خانومی چشماتو ریز نکن شبیه مارمولک میشی
    با جیغ گفت
    _ماراللللللللللللللللللل
    با خنده گفتم
    _جانم ????????!!!!!!!!
    _خیلی پروییییی من کجام شبیه مامولکام ها ?????!!!!
    _ناراحت نشو شوخی کردم
    _گفتم اگه جدی بگی حسابت با کرام الکاتبینه
    _نه بابا
    _اره بابا
    یه دفعه گفت
    _راستی بهار اینو یادم رفت بگم موقعی که اومدیم بیرون دیدم اونا هم پشت سر ما اومدند ولی جریت نکردم برگردم عقب بعد استاد سوار یه جنسیس سیاه شد یعنی وقتی ماشینشو دیدم فکم چسبید به زمین
    کپ کردم جنسیس داشت???????????????!!!!!!!!! عوضی پس بگو حاج اقا چه مرگشه
    _دلش خوش
    با تعجب نگام کرد و گفت
    _چرا دیوونه حداقل باید یک میلیارد و خورده پول داشته باشی یا شایدم بیشتر تا بتونی این جور ماشینی بخری ?
    اصلا برام مهم نبود !!!!! به من اصلا چرا من سنگ خودمو به سـ*ـینه بزنم اونم برای کیییییییییی ????!!!!! سامیان شمس
    _مبارکه صاحبش ? به من چه
    _هیچی تو حال خودت باش می گم اگ........
    نذاشتم ادامه ی حرفشو بزنه چون مطمن بودم که چی می خواد بگه
    _بهار اگه می خوای دوباره همون حرف ها رو بزنی بهتره اصلا نگی
    _اصلا تو از کجا فهمیدی من می خوام اون حرف ها رو بزنم ??!!! ها !!!!?
    _دیگه ضایع کاری از این بیشتر
    ●●●●●●●
    نگاه ساعت کردم دیدم نزدیک یازده بود بهتر بود برم خونه وگرنه معلوم نبود چه خبره والا به خدا
    _بهار می گم من می رم خونه
    مثل لاستیک ماشین پنچر شد حالا انگار گفتم می خوام برم بمیرم والا به خدا
    _چرا ? تازه می خواد یازده بشه یه کم دیگه بشین بعدا برو
    _نه عزیزم برم بهتره تازشم هم فردا می خوایم بریم مدرسه و هم امتحان داریم فردا هم همدیگه رو می بینیم
    _باشه پس بذار به بابام بگم برسونت خونه
    _اخه .....
    نذاشت ادامشو بگم سریع گفت
    _اخه بی اخه هم شبه هم الان تاکسی این ورا رد نمی شه و هم ..............
    دیگه ادامه ی حرفشو نزد خودم گرفتم چی می خواست بگه کیفمو برداشتم فقط حرف زدبم هیچی هم درس نخوندیم بیخیالدرس کیلو چنده
    خلاصه از اتاق خارج شدیم مامان و باباش هم داشتند تلویزیون نگاه می کردند بعد گفتم
    _خاله من دیگه رفع زحمت می کنم
    دو تاییشون برگشتند سمت ما بعد خاله گفت
    _نه عزیزم زحمت چیه مراحمی
    بهار رو به باباش گفت
    _بابا می یای مارال رو برسونی خونه
    _باشه
    برید تو ماشین من الان می یام بیا کلید ماشین رو بگیر
    بهار رفت پیش باباش کلید رو ازش گرفت بعد با هم رفتیم داخل حیاط در رو ماشین رو باز کرد نشستیم داخلش باباش هم چند دقیقه بعد اومد سوار شد سوییچ رو گرفت و باهاش ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد
    [font
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست هیجدهم ((ادامه ))
    ●●●●●●●
    چند دقیقه بعد رسیدیم دم در خونه از باباش تشکر کردم و از ماشین پیاده شدم بعد کلید خونه رو برداشتم و باهاش در رو باز کردم اروم وارد حیاط شدم در بستم خواستم برم داخل خونه که فرید رو دیدم داره با گوشیش حرف می زنه وقتی حرف زدنش تموم شد اومد سمتم و گفت
    _کجا بودی عوضی ?
    نزدیک بود دوباره اشک از چشمام سرازیر بشه اخه تا کی باید فحش بخورم
    منم در کمال پررویی گفتم
    _بهت که گفتم کجام نکنه الزا......
    نذاشت ادامه حرفمم رو بزنم مچ دستمو محکم گرفت لعنتی چرا همش محکم می گیره شیطونه می گـه .........
    _مگه بهت نگفتم زود برگرد ها ? باز دنبال کدوم پسر رفتی ?
    خنده ی بلندی کرد و گفت
    _بدبخت تو کجات قشنگه داری با چی فیس می دی ها ????????!!!!!!!!
    اشک از چشمام سرازیر شدکثافت خوبه بهش گفتم کجا می رم
    _هر چی که از دهنت در می یاد نمی تونی بهم بگی ? می فهمی ????!!!!!! تو یه اشغالی همتون اشغالین هیچ کدومتون نذاشتبد من برم پیش خانواده ی اصلیم می فهمی ?!!!! فقط بلدی فحش بدی انگار ارث اون بابای کثا .........
    با سیلی محکمی که بهم زد دهنمو بستم
    _خوب گوش ببین چی بهت می گم هر ....... که بخوای نمی تونی ........ می فهمی انگار خیلی دوست داری بفهمی پدر و مادرت کین نه برو هر غلطی که دلت خواست هر کاری دلت خواست بکن واسم مهم نیست چی کار می کنی چه غلطی می کنی ? جاتپیش همون سگ هایی که می ری پیشون می فهمی ? هر چی هم از دهنت در بیاد نمی تونی بگی یعنی من نمی ذارم شیر فهم شد یا یه جور دیگه حالیت کنم ?
    تو صورتش فریاد زدمو گفتم
    _حرف دهنتو بفهم ((...........))
    با فحشی که بهش دادم وحشی تر شد و گفت
    _من ((.............)) اره حالیت می کنم
    ای خدا چرا یه جر و بحث ساده می شه جنگ جهانی دوم ??????????!!!!!!!!!!! ها
    کمرم رو محکم زد به دیوار حس کردم داخل دهنم خون جمع شده لعنتی بدبختی از این بیشتر
    دستش رو گذاشت روی ............ و یه دفعه کشید پایین نه خدا از این بدتر نمی شه خدایا خودمو میسپرم دست خودت نذار بلای سرم بیاره خودت کمکم کن خدااااااااااااااااااااااااااا
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست نوزدهم ((ادامه ))
    دستشو اروم حرکت می دادم دیگه داشتم تا مرض جنون می رفتم اصلا غلط کردم رفتم خونه ی بهار بابا منم ادمم نیاز به برون دارم به نفس کشیدن چرا می خوای اینو از بگیری ها چرا گـ ـناه من چیه کجای کارم اشتباه بوده ? خودت بهم بگو
    فقط گریه می کردم هر چی تقلا می کردم دست برداره نمی شد
    اخر سر هم گفت
    _این دفعه کاری به کارت ندارم ولی فقط کافیه یه بار دیگه تکرار بشه من می دونم و تو
    با داد گفت
    _شیر فهم شد ?
    فقط تونستم سرمو تکون بدم بدم از کنارم رد شد
    حالم بد بود حالت تهوع داشتم نمی دونستم چی کار کنم بعد با دل پیچه ی بدی داشتم رفتم تو خونه و بعد یه راست تو اتاق به زور لباسامو عوض کردم و همون جا بی هوش شدم
    صبح با صدای اذان صبح بیدار شدم تو اون موقع اذان هم بهم ارامش می داد
    از سر جام بلند شدم رفتم بیرون صورتم رو شستم وضو هم گرفتم دوباره رفتم داخل اتاق نمازمو خوندم بعد یه قران کوچیک داشتم اونو برداشتم و مشغول خوندن شدم همین جور که می خوندم گریه هم می کردم چه قدر دلم می خواست الان مامانم کنارم باشه سرم رو بذارم رو پاش بعد اروم موهای بلندمو نوازش کنه و باهام حرف بزنه و بگه اشکالی نداره دخترم خدا خودش بزرگه خودش هم بهت کمک می کنه دلم می خواست وقتی که فرید باهام دعوا می کرد مامانی باشه که بتونه پشتم لاشه و ازش حمایت کنه و دیگه نذاره کسی بهش دست درازی کنه دلم می خواست هر وقت دلم گرفت یا مشکلی برام پیش اومد مامانم باشه و بتونه با حرفاش ارومم کنه بهم نیرو بده تا بتونم روی پاهام بایستم دلم می خواست هر وقت گریه می کنم اون باشه که اشکامو با دستش پاک کنه و سرمو بـ*ـوس کنه و بگه الهی من قربون اون اشکات برم که بی دلیل می ریزه هر وفت دلم تنگ بشه اون باشه که دل تنگیهامو ازم دور کنه دلم می خواست اون باشه فقط مامان فقط اون دوسم داشته باشه فقط........
    با گریه جانمازمو جمع کردم قران رو بوسیدم و گذاشتم داخل کیفم حالا دیگه نمی شد به هیچ کس اطمینان کرد حتی به خودم
    یساعت شیش و ربع بود که اماده شدم وسایلامو گذاشتم داخل کیف و از اتاق دل کندم
    وای خدا چه قدر گشنم بود هه انگار داخل این خونه خیلی غذا هست که بخورم زیر لب یه بسم الله گفتم کفشمو پوشیدم و از در حیاط خارج شدم دوست داشتم وقتی می رسم به مدرسه بهار هم اومده باشه اونو مثل خواهر نداشتم دوست داشتم
    ده دقیقه بعد رسیدم به مدرسه وارد کلاس شدم خدا رو شکر بهار اومده بود اخیش خیالم راحت شد ولی حالم بد بود
    با بی حوصلگی نشستم روی صندلی
    بعد بهار گفت
    _سلام چیزی شده ?
    _سلام نه
    _به دروغ نگو چشمات قرمزه
    بفرما سوتی اول داده شد
    مجبور شدم قضیه ی دیشب رو واسش تعریف کنم
    بعد گفت
    _الان خوبی ?
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست بیستم ((ادامه ))
    به بهار گفتم
    _نه
    با تعجب گفت
    _چرا ?????!!!!!!
    با بغض گفتم
    _حالت تهوع دارم
    بعد از داخل کیفش یه پاکت اب میوه اب البالو برداشت همراه با شکلات گذاشت روی میزم
    بعد گفتم
    _نمی خوام
    _با خودت لج نکن دختر بخورضعف کردی
    _خودت چی پس ?
    _تو چی کار به من داری زود بخور الان این می یاد اون وقت نمی ذاره بخوری ? زود باش دیگه
    لبخند کم رنگی زدم و در اب میوه رو باز کردم و همین طور شکلات رو اروم اروم خوردم چه اب میوه ب خنکی بود
    وقتی تموم کردم گفتم
    _دستت درد نکنه
    لبخندی زد و گفت
    _خواهش
    چند دقیقه معلم شمس وارد کلاس شد ما هم به احترامش ایستادیم و دوباره نشستیم
    بعد گفت
    استاد شمس _خب برای امتحان اماده اید
    یکی از بچه های کلاس گفت
    _اقا اجازه ?
    استاد شمس _بفرمایید
    _نمی شه امتحان نگیرید
    یه تای ابروشو داد بالا و گفت
    استاد شمس _چرا ? نخوندید ?
    _چرا خوندیم ولی نگیرید
    استاد شمس _دلیل خوبی نداری
    ((ای اون دلیل خوبت بخوره تو اون سر خودت و اون زنت یه کلمه بگو اره یانه چرا این همه مقدمه چینی می کنی ))
    هر کدوم از بچه ها یه حرفی می زدنند بعد گفت
    استاد شمس _خیلی خوب ازتون نمی گیرم
    کل کلاس از خوشحالی رفت هوا
    محکم دستشو زد به میز که در حد یک صدم ثانیه کل کلاس ساکت شد
    بعد گفت
    استاد شمس _چه خبرتونه ?? !!!!!!!!کلاس رو گذاشتید رو سرتون ولی به شرطی امتحان نمی گیرم که ازتون بپرسم قبول ?
    ما هم به ناچار قبول کردیم بعد اسم منو صدا کرد ((حالا بین این همه دانش اموز چرا منو صدا زدی مطمبنم از عمد گفته ))
    به ناچار از سر جام بلند شدم و کنار تخته ایستادم و اونم ازم سوال می کرد
    ((خدا لعنتت کنه اینا رو از کجا در اوردی ))
    بعد که سوال هاش تموم شد گفتم
    _می شه بپرسم چند شدم
    استاد شمس _۱۷
    تعجب کردم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا